جلسه پنج شنبه 1401/4/30
یک روز دیگر هم می فرماید از اسلام شما راضی ام. آن روزی که حضرت ولی عصر تشریف می آورند. آن روزی که تشریف می آورند، آن روز، روزی است که خدا هم از این اسلام راضی است.

اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمین وَ لا حَولَ وَ لا قُوَهَ إلّا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاه وَ السَّلامَ عَلی سَیِّدِنا وَ نَبیِّنا خاتَمِ الأنبیاءِ وَ المُرسَلین أبِی القاسِمِ مُحمَّد (اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم) وَ عَلی آلِهِ الطَّیِبینَ الطّاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیهِ اللهِ فِی العالَمین أرواحُنا وَ أرواحُ العالَمینَ لِتُرابِ المَقدَمِهِ الفِداه وَ لَعنَهُ اللهُ عَلی أعدائِهِم أجمَعین من الآن إلی قیام یَومِ الدّین

یک بحث روز عید عرض کردیم. حالا نمی دانم از میان دوستان حاضر چه کسی بود و چه کسی نبود. حالا می خواهیم ان شاء الله ادامه آن را عرض کنیم. اگر خدا کمک کند. اگر خدا کمک کند. اگر خدا کمک کند. پیامبر با امت مسلمان پیروان خودش، دوتا مشکل داشتند. یک دسته بودند که حالا ما فعلا یک نفرشان را می شناسیم. آنجا یک نفرشان خودش را بروز داد. و معتقد بود که از پیغمبر بهتر است. حالا چرا؟ چرا همچین خیالی می کرد؟ پیغمبر کجایش مشکل داشت؟ مثلا شب ها از سر شب می خوابید تا دم آفتاب و این چون تمام شب بیدار بود خودش را بهتر می دانست؟ چه بود؟ مثلا آن آدم هر روز روزه بود و پیغمبر هر روز غذا می خورد؟ این معلوم نیست که چرا خودش را از پیغمبر بالاتر می دانست. و این یکی از بزرگان خوارج است. اسمش ذوالثدیه است. ذوشمالین و ذوالثدیه. کنار دستش یک تکه گوشت اضافه داشت که اگر آن را می کشیدند تا سر انگشتش می آمد و رهایش می کردند باز تا اینجا جمع می شد. امیرالمومنین روز جنگ با خوارج، جنگ نهروان فرمود بروید این را پیدا کنید. یاران رفتند وکشته ها را بررسی کردند و او را پیدا نکردند. فرمود این را به من گفته اند. دروغ نگفته اند. و من گفته ام. دروغ نگفته ام. نه من دروغ گفته ام و نه آن کسی که این داستان را به من گفته. این بین کشته هاست. خودش آمد [گشت]. یعنی شماها عرضه نداشتید پیدایش کنید. آمد و پیدایش کرد. زیر یک کشته دیگر افتاده بود. همه دیدند. ببینید. امیرالمومنین یک پیشگویی هایی می کرد. دقت کنید. این را به پیغمبر نسبت می داد. [می فرمود] ایشان به من گفته. ایشان که دروغ نمی گفته. من هم که دارم به شما می گویم عین فرمایش پیغمبر را می گویم. من هم به حرف دست نزده ام. حرف دقیق و صحیح و صد در صد است. در هرصورت پیدا شد و معلوم شد. اسمش ذوالثدیه بود. از کنار مجموعه ای که پیغمبر و مثلا یاران ایشان، مثلا یارانشان، (مثلا) یاران شان، نشسته اند که فکر می کنم دم در مسجد نشسته اند، [عبور کرد]. چون این وضو گرفته بود و کفشش دستش بود و برای نماز خواندن داخل مسجد شد. حضرت فرمودند که ای مرد بیا. تو را به خدا قسمت میدهم. دقت کنید. به خدا قسمت می دهم. تو را به خدا قسم می دهم که از کنار جمع ما که عبور کردی، نگفتی در این جمعیت هیچ کس بهتر از من نیست؟ گفت چرا. فرمودند برو. رفت و آن جریانات. بعد که فرمودند که چه کسی می رود این را بکشد؟ آقای اولی گفت من. رفت و نکشت. دومی رفت و نکشت. امیرالمومنین. فرمودند اگر گیرش بیاوری. اگر او را ببینی بله. رفت و بعد فرمود که با این آدم یک عده بزرگی از دین خارج می شوند. مارقین را شنیده اید؟ ناکثین، قاسطین، مارقین. ناکثین کسانی هستند که با امیرالمومنین بیعت کردند و بیعت شان را شکستند. نکث بیعت. قاسطین، معاویه و یارانش بودند. مارقین هم اینها بودند. پیغمبر فرموده بود اینها مثل تیری که از کمان رها می شود، از دین خارج می شوند. اینجور. شب تا صبح قرآن می خواندند. روزها همه روزه بوندند. قیافه، قیافه! یک لباس های خاصی. یک کلاه های خاصی می گذاشتند که نشانه عابد و زاهد بودن است. تا امروزِ داعشی ها و اینها سر کشیده. همان فکر و همان [رفتار]. عرض کردیم یک عده ای هم معتقد بودند که پیغمبر... عبارت چه بود؟ آن هفته می پرسیدم جواب می دادید. بشر یتکلم فی الرضا و الغضب. یک بشری مثل همه است. اوقاتش تلخ شود یک حرف هایی می زند. خوشحال شود یک حرف هایی را می زند. مثل همه. ما هم اوقات مان خیلی تلخ شود یک حرف هایی می زنیم. ممکن است حرف های بد نباشد. حرف بد به معنای فحش نباشد. اما یک حرف هایی می زنیم. مثل اینکه می گوییم خدا لعنتش کند. خدا ریشه اش را بکند. از این حرف ها می زنیم. اگر خیلی از کسی اوقات مان تلخ شود. اگر هم خیلی از کسی خوشحال شویم هی دعایش می کنیم. مثلا. پیغمبر هم همینجور است. این که می بینید یک وقت هایی میگوید علی چه، می گوید حمزه فلان، می گوید جعفر فلان، یک تعریف هایی درمورد جعفر و حمزه کرده بود، اینها مال این بود که از اینها خوشش می آمد. قوم و خویشش بودند دیگر. کارهای فوق العاده هم کرده بودند و پیغمبر خوشش آمده بود و یک چیزی گفته بود. حالا نمونه اعلایش هم که امیرالمومنین بود که صدتا کار کرده بود. کارهای مهم. به هر مناسبتی پیغمبر از کار مهمی که ایشان کرده یک تعریفی فرموده. مثلا روزی که در جنگ خندق به مقابله با عمروبن عبدود رفته، عمروی که هیچ کس جزئت نداشت، اصلا جرئت نداشت [به مقابلش برود]. من فکر می کنم که حالا جورهای دیگر هم گفته اند که آنها را عرض نمی کنم. مثلا لباس هایشان چطور شد. مثلا لباسشان از ترس نجس شد. تو صورت او، در چشم او نگاه نمی کردند که نکند بگوید آی تو بیا. اصلا تصورش را نمی کردند به جنگ عمرو بروند. تصورش را نمی کردند. می دانند به کنار عمرو برسند، عمرو نصف شان کرده. این را می دانستند. بنابراین هیچ کدام شان جرئت نمی کردند و هربار که او می گفت هل من مبارز؟ امام فرموده بود که یا رسول الله من بروم. فرمودند یا علی تو بنشین. دو بار گفت. بنشین یا علی. سه بار. بعد فرمودند یا علی این عمرو است. فرمود که خب یا رسول الله من هم علی ام. حالا خیلی مهم نیست. عمرو باشد.

یک چیزی را می خواستم عرض کنم که اینهایی که تا حالا عرض کردیم را نگاه دارید. آیه شریفه الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتى وَ رَضِیتُ لَکُمُ الاِسْلامَ دِیناً[3مائده]، آقا خیلی مهم است. من از اسلام شما راضی شدم. عرض کردم باز یک روز دیگر هم می فرماید از اسلام شما راضی ام. آن روزی که حضرت ولی عصر تشریف می آورند. آن روزی که تشریف می آورند، آن روز، روزی است که خدا هم از این اسلام راضی است. اسلام الان، اسلامی است که به دست دشمن درست شده. نمازش، روزه اش، توحیدش، نبوتش، همه چیزش به دست دشمن درست شده. یعنی به دست بنی امیه. اگر یادتان باشد عرض کردیم. می گویند. در کتاب هایشان دارند که خدای متعال روی کرسی نشسته است. کرسی یعنی یک چنین چیزی که من نشسته ام. صندلی. بنابراین از پایین دیگر ادامه ندارد. دست راست و چپش هم ادامه ندارد. فقط از جانب بالا تا بی نهایت ادامه دارد. کتاب! چاپ شده عربستان سعودی. در روزی که امام زمان علیه السلام ظهور کنند که ان شاء الله به زودی هم ظهور می شود، ان شاء الله به زودی، ان شاء الله به زودی، ان شاء الله به زودی، ماها همه مان آن زمان هستیم، ان شاء الله به فضل الله، اگر زیر خاک باشیم به چه درد می خورد؟ ایشان تشریف بیاورند ما باشیم خوب است. ان شاء الله. به فضل الله. از آن اسلام هم راضی است. دوجا خدای متعال از رضایت سخن گفته. اسلام بعد از غدیر خم. اسلام بعد از ظهور. خب. داشتیم این را عرض می کردیم. آن جا در آیه یک نکته ای دارد. الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ. کاملا گوش بدهید. الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلَا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ. امروز، یعنی روز غدیر، روزی که غدیر اتفاق افتاده، امروز روزی است که دشمنان شما از دین شما نا امید شده اند. یعنی دیگر هیچ امیدی ندارند که بتوانند درمورد این دین کاری بکنند. همه کارهایی که می توانستند تا حالا کرده اند و نتیجه نداده. نه پیغمبر یک کلمه حرفش را عوض کرده، نه یک قدم عقب رفته. اصلا. هیچ چیز. کاملا همان حرف هایی که اول می زده حالا هم می زند. الان کتابش در دسترس همه هست. شما هیچ دلیلی برای ترسیدن از دشمن ندارید. يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا. کسانی که کافرند مایوس شدند. مِنْ دِينِكُمْ. بعد چه بود؟ فَلَا تَخْشَوْهُمْ اصلا از اینها نترسید. یعنی از دولت روم، دولت ایران که دوتا پادشاهی بزرگ و دوتا ابرقدرت در کنار شما هستند و می توانند لشکر صدهزار نفری به مدینه بفرستند، نترسید. از اینها نترسید. پس از که بترسید؟ وَاخْشَوْنِ. از من بترسید. یعنی از هوا و هوس خودتان که غضب من را به بار بیاورد، از آن بترسید. خب آنها هم از اینها نترسیدند. آن چیز سوم را عمل کردند. به هوا و هوس خودشان عمل کردند. امیرالمومنین را نگذاشتند دیگر. اگر امیرالمومنین جای پیغمبر می نشست... ببینید تعریف هایی که خدا و قرآن درمورد امیرالمومنین دارد در آیه مباهله هست. فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا[61آل عمران]. وقتی که پیامبر می خواست با نصارا، با مسیحیان شهر نجران مباهله کند، اینها زیر بار استدلال نرفتند. استدلال قرص کرده بود. آن هفته برایتان عرض کردم. شما می گویید عیسی چون پدر ندارد، پسر خداست. خب حضرت آدم را چه می گویید؟ شما که حضرت آدم را قبول دارید. نه پدر داشته نه مادر. خدا خلقش کرده. ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ‌ [59 آل عمران]. با کن فیوکن آدم شده. پدر و مادر نداشته. این را چه می گویید؟ این که خیلی بیشتر است که نه پدر دارد نه مادر. استدلال به این خوبی کرده و آنها زیر بار نرفته اند. فرمودند که پس با هم مباهله کنید. آنها هم قبول کردند. آیه چه آمد؟ فَقُلْ تَعَالَوْا بیایید، نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ ما فرزندان مان را بخوانیم و دنبال مان بیاوریم، شما هم فرزندان تان را بیاورید. وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ ما زنان مان را بیاوریم، شما هم زنان خودتان را بیاورید. بعدش چه بود؟ وَأَنْفُسَنَا خودمان را بیاوریم. یعنی خودمان را صدا بزنیم؟ آی خودمان بیا؟ آی خودمان بیا نداریم. امیرالمومنین را آورد. معلوم می شود ایشان نفس پیغمبر است. من هی مثال می زدم می گفتم مثل پیغمبر است. در زبان فارسی لغت نداریم. مثل پیغمبر است. ایشان مثل پیغمبر است. اگر ایشان بیاید مثل این است که پیغمبر آمده. اگر ایشان بر مسند قدرت بنشیند، مثل این است که پیغمبر تا حالا نشسته بود و هیچ خطر و هیچ مشکلی برای شما پیش نمی آمد. وقتی پیغمبر عهده دار اداره کشور بود، هیچ مشکلی پیش نمی آمد. گفتند دولت روم آمده. سی هزار سرباز برداشت و به مقابله با دولت روم رفت. از دولت روم می ترسید؟ نه. می گویند آقا او دویست هزار سرباز دارد. باشد. از دویست هزار سرباز نمی ترسد. از ناوگان هفتم که به خلیج فارس آمده اند نمی ترسد. نمی ترسد. اگر هم با آنها می جنگید، حالا بعد که معلوم شد آنها دروغ گفته اند. خبری که آوردند، خبر دروغی بوده. رومی ها نیامده بودند. اگر هم می آمدند و جنگ می کردند، ناگزیر پیغمبر پیروز می شد. در هرصورت، او جان پیغمبر است. او خود پیغمبر است. قرآن گفته. ما چه کار کنیم؟ بچه ها، یعنی امام حسن و امام حسین را می گوید بچه های پیغمبرند. نه اینکه بچه امیرالمومنین اند. نه اینکه بچه دختر پیغمبرند. نه. بچه خود پیغمبرند. قرآن دارد می گوید. أَبْنَاءَنَا. فرزندان ما. لذا بعدها هم همیشه با این دوتا فرزند به عنوان [فرزند پیامبر رفتار می کردند]. مثلا در جنگ جمل محمد حنفیه را به میدان فرستاد. محمد رفت وسراپا خون آلود برگشت. حضرت یک مقدار آب روی سرش ریختند خنک شود. یک مقدار آب دادند خورد و فرمودند برو. دومرتبه رفت. باز نیم ساعت سه ربع بعد برگشت. سراپا خون آلود و عرق می ریزد و باز دومرتبه یک ذره آب بر سرش ریختند و بر سر و صورتش و یک مقدار آب دادند خورد. بعد گفت آقا همه اش من را به جنگ می فرستی؟ فرمودند آخر تو پسر منی. تو پسر منی. آن داداش هام؟ فرمود نه آنها بچه های پیغمبرند. آنها بچه های پیغمبرند. بچه های من نیستند. خدا گفته. خدا گفته بچه های پیغمبر. وَنِسَاءَنَا چه کسی؟ زن هایش را آورد؟ نه. فقط زهرا را آورد. این زن وابسته به من است. و بعد هم خودم را. خودمان را بیاوریم. که امیرالمومنین را آورد. ببینید وقتی که امیرالمومنین باشد، دشمن می داند، نمی شود سر امیرالمومنین کلاه گذاشت. در یک بازی جریان سیاسی، مثلا مثل برجام، که سر ما کلاه گذاشتند، سر این کلاه نمی رود. می شود ایشان را دور زد؟ نمی شود دور زد. می شود ترساند؟ آقا ما برایت صدهزار سرباز می آوریم. نه نمی ترسد. از صدهزار سرباز و بیشتر و کمتر نمی ترسد. این عین پیغمبر است. پیغمبر چه طور بود؟ نه از سرباز زیاد می ترسید. نه در جریان سیاسی می شد سرش را کلاه گذاشت. یک قدم وادارش کنی عقب برود؟ یک ذره از حرف هایش دست بردارد؟ یک قبیله ای را فرستاده بودند. اینها خدمت پیغمبر عرض کردند که آقا نماز برای ما سخت است. اجازه بدهید ما دو سالی نماز نخوانیم. مسلمان می شویم. الان مسلمانیم. اما یک دوسالی اجازه بدهید ما نماز نخوانیم. این یکی. دوم اینکه ما خیلی به شراب عادت داریم. معتادیم. اجازه بده یک دو سالی بتوانیم باز هم بخوریم. فرمود نمی شود. فرمود دینی که در آن نماز نیست، دین به دردبخوری نیست. دینی که در آن نماز نیست، دین به دردبخوری نیست. شراب هم که خب معلوم است و.... روی حرفش ایستاد. حالا یک قبیله مسلمان می شوند. بگذار بشوند. حالا یک ذره کوتاه می آییم که اینها با دل خوش مسلمان بشوند. نه. گفتیم نماز واجب است، نماز واجب است. شراب حرام است، شراب حرام است. یعنی یک قدم هم از جایش عقب نشینی نمی کرد. حالا این آقایی که جای خودمان گذاشتیم، او هم عین است. نه یک قدم عقب می رود. نه کلاه سرش می رود. هیچ کسی نمی تواند یک فن سیاسی بزند. این آقا که سر کار آمده، این، دیگر جای ترس ندارد. شما از هیچ چیز نترسید. از دشمن نترسید. از هیچ ضرر و خطری نترسید. یک نمونه برایتان عرض می کنم. پیغمبر می خواستند برای فتح مکه بروند. سال هشتم هجرت مکه فتح شد. می خواستند بروند. می خواستند آنها خبر نشوند. خبر نشوند که ما داریم می آییم. آماده می شوند و خیلی خون ریزی می شود. می خواهیم خون ریزی نشود. خب بنابراین دستور داده بود هیچ کس هیچ کاری نکند. تا توانسته بود به کسی خبر نداده بود. کسی نداند. یک آقایی که خبردار شده بود، زن و بچه اش مکه بودند. می ترسید که دشمن این زن و بچه را بیاورد و مثلا سپر قرار بدهد. مثل اینکه ما... یعنی این زن و بچه مسلمان است و نمی شود بکشی و ما مجبوریم درمقابل دشمن سکوت کنیم. نه. این نامه نوشته بود و به یک زن سیاه پوست سپرده بود و پول داده بود از راه های بیراهه برود و خودش را به مکه برساند. نامه را به بزرگان مکه برساند که پیغمبر دارد می آید. این می خواست یک حقی بر آنها داشته باشد که در نتیجه زن و بچه اش محفوظ بمانند. جبرئیل آمد که یا رسول الله اینجوری شده. پیامبر امیرالمومنین را خواست. زبیر را خواست. احتمالا یک نفر دیگر هم هست. بروید این را گیر بیاورید. رفتند. رسیدند و دیدند زن دارد می رود. بایست. خب ایستاد. رفتند او را گیر آوردند. گفتند آقا نامه را بده. من نامه ندارم. گریه کرد. خانم ها گاهی می توانند زود گریه کنند. گریه کرد و زبیر بیچاره گفت این بیچاره گریه کرد. راست می گوید. امیرالمومنین فرمود پیغمبر فرموده این نامه همراهش است. جبرئیل آمده گفته این نامه همراهش هست. تا خودش می گوید نامه همراهم نیست حرف او را قبول می کنی و حرف خدا و پیغمبر را باور نمی کنی؟ دست برد به قبضه شمشیر. نامه را می دهی؟ گفت آقا پشت تان را بکنید. نامه را لای گیس هایش بافته بود. باز کرد و نامه را داد. خب. خطر برطرف شد. نمی شد سر امیرالمومنین کلاه گذاشت. می دانستند. مثلا از محاصره می ترسد؟ نمی ترسد. از لشکر زیاد می ترسد؟ نمی ترسد. از اسم هراکیلیوس امپراطور روم می ترسد؟ نمی ترسد. از شاهنشاه ایران خسروپرویز می ترسد؟ نمی ترسد. هیچ فرقی با پیغمبر ندارد. هیچ عقب نشینی نمی کند. راه پیغمبر را ادامه میدهد. الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ. بنابراین کافرها از دین شما مایوس شدند. چرا؟ درصورتی که امیرالمومنین بر سر مسند قدرت بنشیند. اگر ننشیند که خب... هرچیزی ممکن است پیش بیاید که پیش هم آمد. بعد هم احتمالا در گذشته عرض کردیم. پیغمبر فرموده بود من دوازده تا خلیفه دارم. اگر اینها باشند اسلام عزیز است. خب نگذاشتند. ابن تیمیه رئیس وهابی ها دوازده تا خلیفه را می شمارد و یکی را یزید می گوید. یزید خلیفه پیغمبر است! در عصر او اسلام عزیز است! اینها لشکر فرستاده اند به مکه، کعبه را خراب کرده اند. اسلام عزیز است! مسلمان های مدینه را قتل عام کردند. اسلام عزیز است! در عصر او! در عصر معاویه! شراب. چندین شتر داشت می رفت و رویشان مشک بود. یکی از اصحاب درست پیغمبر در شام بود. آمد بو کرد و دید عجب بویی می دهد. رفت به بازار و یک دانه خنجر گیر آورد و کل این مشک ها را درید. بعد اعتراض کردند. فرمود که پیغمبر آن روزی که با ما بیعت کرد، بیعت کرد که از ملامت ملامت کنندگان نترسید. با ایشان قرار داریم. من می بینم این شراب است. حالا دارند می روند به کاخ معاویه. خب بروند. می دانید که معاویه در زمان خلیفه اول فرماندار شام شد. قدمش مبارک. بعد هم در زمان خلیفه دوم هم همچنان بود. ده سال مدت خلافت خلیفه دوم هچمنان حاکم شام بود. بعد هم دوازده سال زمان خلافت عثمان حاکم شام بود. باز هم همان روش ها. حالا این مرتبه ها مثلا شاید شرابش را از پشت درخت ها می بردند که ... یک آقایی مهمانش شده بود. از اصحاب پیغمبر بود. این بعد از غذا یک کمی برای اینکه غذا هضم شود. تعارف کرد. گفت از آن روزی که با پیغمبر بودیم ایشان گفت نه، ما هم گفتیم نه. دیگر شراب نمی خوریم. قرار گذاشتیم دیگر. با خدا و پیغمبر. آقا معاویه خیلی مهم است. یک وقت هایی باید خصوصی مثلا چند جلسه درمورد این صحبت کنیم که چه کارهایی کرده. بر سر اسلام چه آورده. چه عرض می کردیم؟ اینها همه مال الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ. اگر آن آقایان بیایند، معاویه را سر کار می آورند. گفتند که خلیفه دوم تمام فراماندارهایی که در نقاط مختلف به فرمانداری منصوب کرده می خواست. بعد می دید اموالشان چقدر است و نصفی از اموالشان را مصادره می کرد. جز معاویه. اصلا به معاویه دست نزد. معاویه کاخ ساخت. کاخ سبز بود. بعد وقتی خودش به شام آمد، گفت آقا این کاخ و اینها چیست؟ گفت آقا ما درمقابل دشمنیم. دشمن مان دولت روم، کاخ و چه دارند. ما باید نمایش مان مثل آنها باشد که مردم دل شان خالی نشود که ما چیزی نداریم و آنها دارند. نه. چه عرض کردیم. الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلَا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ. از من بترسید. خب. نترسیدند و هرکاری دل شان خواست کردند و بر سر اسلام آمد آنچه که ... ببینید پنجاه سال بعد از پیغمبر نوه اش را به عنوان خارجی سر بریدند. خاندان پیغمبر را اسیر کردند. خاندان پیغمبر را. همین پیغمبر خودشان را. خاندانش را اسیر کردند. در شهرها گرداندند. سر پسر پیغمبر و تمام خویشاوندانش را سر نیزه در سراسر کشور اسلام گرداندند. دست اینها بسپاری اینجور می شود. از زمان یزید شراب خوارگی عمومی شد. یواش یواش موسیقی. آقا موسیقی دان های درجه اول. آوازه خوان های درجه اول. وسایل موسیقی را به کار می بردند. استاد. در مکه و مدینه تربیت می شدند. مکه و مدینه که شهرهای اصلی اسلام است، همه موسیقی دانان و آوازه خوانان و رقاص ها، همه در این شهرها تربیت می شدند و از آنجا به جاهای دیگر صادر می شد. داستان دارد. مفصل است. من نوشته ام. خدا به بنده مرحمت کرده یک شرح احوالی درمورد حضرت زین العابدین علیه السلام [نوشته ام]. چاپ هم شده. به نام چه آقا؟ به نام مدرس محبت. حضرت زین العابدین به نام مدرس محبت. یک کتابی هم که می خواستیم بیاوریم از رو برایتان بخوانیم. درمورد غدیر. شاید هنوز هم وقت داشته باشیم. مثلا هفته دیگر بیاوریم. درمورد داستان غدیر خم مفصل به مرحمت خدا نوشته شده. شرح احوال امیرالمومنین. یک کتابی هست به نام جانشین پیامبر. زندگی امیرالمومنین را تا داستان ثقیفه بحث کردیم. یعنی خدا مدد کرده.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای