جلسه چهارشنبه 7/7/89(قساوت قلب - ترس از نفاق - جريان زيدبن حارثة)
جلسه چهارشنبه 7/7/89(قساوت قلب - ترس از نفاق - جريان زيدبن حارثة)

أعوذ باللهِ منَ الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِمِ مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة اللهُ عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین

اول عرض کنم که زیاد حرف شنیدن، قساوت قلب می­آورد. شب پنجشنبه آمدم حرف شنیدم، شب چهارشنبه آمدم حرف شنیدم، قساوت قلب می­آورد. آدم هفته­ای یکبار حرف می­شنود، برای اینکه فراموش نکند. این مهم است. هفته­ای یکبار آدم حرف بشنود کافی است.

عن ابی عبدالله علیه السلام: إنَّ الله خَلقَ قلوب المُومِنین مُبهَمة عَلی الإیمان خدای متعال، قلب­های مومنان را با یک ایمان مبهم خلق کرده است. یک ایمان مبهم یعنی چه؟ یعنی خیلی واضح و آشکار نیست. خودش را نشان نمی­دهد. اگر ایمان خودش را نشان بدهد، شرایطی ایجاد می­کند که نمونه­هایش را در حدیث­های بعد می­خوانیم. تقریبا ایمان همه ما، شما و بنده که در خدمتتان نشستم، همینطور مبهم است. اگر با همدیگر تعارف نکنیم، همینطور است. اگر این هم باشد خوب است. اگر این هم باشد خوب است. فإذا أرادَ إستِنارة ما فیها اگر خدای متعال بخواهد این چراغ نیمه روشن، روشن شود، اگر بخواهد این چراغ نیمه روشن، روشن شود، این کار را می­کند.

در روایت بعدی از حضرت باقر ­­(عليه السلام) می­فرمایند که القـُلوب ثَلاثَة قلب­ها سه دسته­اند. ما سه نوع قلب داریم. قلبٌ مَنکوسٌ. منکوس یعنی معکوس. لا لشیءٍ منَ الخَیر هیچ چیز از خیر نمی­فهمد. قلب آن است که خیر و شر را می­فهمد. اگر شما آمدی پشت سر من نماز خواندی باید بفهمی من عادلم يا نه. اگر نفهميدي شما عیب داری. یک دسته قلب­هایی هیچ چیز نمی­فهمند. وَ هُوَ قلبُهُ الکافر از خیر یک ذره هم نمی­فهمد. قلبٌ فیهِ نُکتة ٌسَوداء یک قلب­هایی هستند که یک بخش سیاه در آن است. فالخیرُ وَ الشـّر فیهِ یَعتلِجان خیر و شر در آنها دائما در جنگ هستند. یك لحظاتی جانب خیر است، یک لحظاتی جانب شر. این نوع قلب­ها به ما می­خورد. فأیّهُما کانت مِنهُ غـَلبَ عَلیه هر کدام قوت یافتند بر این آدم غلبه می­کنند. گاهی یک حال خوبی پیدا می­کند و می­رود دنبال کار خوب. گاهی هم خسته و بی حال است. از لحاظ جسمی خسته نیست. اما از لحاظ روحی و قلبی بی حال و خسته است. حال نماز و دعا ندارد. قلبٌ مَفتوحٌ فیه مَصابیح  یک قلب­های باز هستند که در آنها مصابیح، است.

مصباح یعنی چراغ. یک حدیث مشهوری هست: إنَّ الحُسَین مِصباحُ الهُدی که غلط است. حدیثش را غلط می­نویسند. بعد هم ممکن است یک نتایج غلطی از آن بگیرند. حالا برای شما صحیحش را عرض می­کنم: إنَّ الحُسَین مِصباحُ هدیً کسانی که یک کم عربی بلدند، متوجه می­شوند. إنَّ الحُسَین مِصباحُ هدیً یعنی حسین یک چراغ هدایت است. نه اینکه فقط او چراغ هدایت است. نه. یک چراغ هدایت است. معلوم شد چه عرض می­کنم؟ إنَّ الحُسَین مِصباحُ هدیً یعنی یک چراغ هدایت است. سیزده چراغ هدایت دیگر هم هست. وَ سَفینة نجاةٍ یک کشتی نجات است. نه اینکه او فقط کشتی نجات است. یک چراغ هدایت است و یک کشتی نجات است.

قلبٌ مَفتوحٌ فِیه مَصابیح مصابیح جمع مصباح است. چندتا چراغ هدایت است؟ وَ لا یُطفـَأ نُورُهُ إلی یَوم القِیامَة این یک چراغی است که اگر روشن شد تا روز قیامت دیگر خاموش نمی­شود. اگر شما به صراط مستقیم رسیدی دیگر بیرون نمی­آیی. اگر به صراط مستقیم رسیدی، دیگر بیرون نمی­آیی. راهت عوض نمی­شود. نمی­توانی. خوب. بین اینجا و آنجا چقدر فرق است؟ در قلب­های مومنان یک چراغ نیمه روشن و نیمه تاریکی هست. اگر خدا بخواهد این چراغ را روشن کند، کارهایی انجام می­شود. این قلب مومن است. وَ هُوَ قلبٌ مُومن آن چه مومنی بود؟ فرق آدم­ها. قلبٌ مَفتوحٌ فیه مَصابیح تظهَر یعنی می­درخشند. چراغ­هایش می­درخشند. در آن روایت دیگر که احتمالا عرض کرده­ام دارد که می­فرماید از خورشید نورانی­ترند. اگر کره زمین را بیندازند در خورشید ذوب می­شود. کره زمین به این بزرگی ذوب می­شود. خورشيد آنقدر بزرگ است. این از آن نورانی­تر است.

حمران بن أعین می­گوید ما خدمت حضرت باقر(عليه السلام) بودیم. اینها حدود ده برادرند. زرارة بن أعین، حمران بن اعین و یک نفر دیگر. چندتا از آنها شیعه شدند که شیعه­های بسیار ممتازند. مثلا امام از حمران بسیار تعریف فرمودند. حمران محضر امام مشرف شد. فلمّا هَمَّ حَمران بِالقِیام قالَ لِأبی جَعفرعليه السلام از حضرت باقر (عليه السلام)، یک مجموعه سوالاتی کرد و زمانی که خواست برخیزد به حضرت باقر (عليه السلام)، عرض کرد که أعَطي الله وَقیئکَ لنا خدا شما را برای ما نگاه دارد. برای شما طول عمر بدهد. و أنفعنا بِکَ و ما را از شما برخوردار کند.

اگر کار کنی از امامت برخوردار می­شوی. اگر کار نکنی که متاسفانه ما کار نمی­کنیم. من برای دوستان عرض کردم. یکی از همین آدم­ها که کار کردند را می­بینند که چشمش یک پارچه خون است. با چشمت چه می­کنی؟ دیده بودند در عرفات بر خاک افتاده، چند ساعت سرش را گذاشته بود به خاک، وقتی بلند شده بود گفته بود من هزار نفر از دوستان و خویشان و نزدیکان را دعا کردم. تا هزار نفر را دعا نکردم سر از خاک برنداشتم. نمی­دانم چند ساعت؟ اینها باعث می­شود که فرد از امام خود بهره­مند شود.

عرض کرد إنـّا نـُؤتیکَ یک همچین افرادی که توصیف کردم، گفت آقا ما می­آییم خدمت شما. محضر شما که می­نشینیم فما نخرُج مِن عِندِک حتـّی ترقَّ قـُلوبُنا و تصلوا أنفسَنا ما از محضر شما بیرون نمی­رویم. نیم ساعت، یک ساعت، سه ربع که نشستیم قلبمان رقیق می­شود. نرم می­شود. دلهامان از دنیا جدا می­شود. این دارایی­هایی، مردم، کاخ­ها، قصرها، ماشین­ها، ثروت­ها در نظرمان کوچک می­شود. خدمت شما که می­نشینیم اینطور می­شود. ثمَّ نخرُج مِن عِندِک وقتی از خدمت شما بیرون می­رویم و به خانه یا بازار می­رویم فإذا سِرنا مَعَ النـّاس وقتی با مردم بودیم، در تجارتخانه بودیم، با تاجران بودیم، أحبَبنا الدّنیا آنوقت دومرتبه علاقه دنیا برمی­گردد. می­ترسیم این نفاق باشد. حضرت فرمودند إنـّما هی قلوب مَرة تثقل این قلب است. گاهی سخت می­شود، آنوقت که دنیا را دوست داری نشانه سختی قلب است. آن زمانی که رها شده­ای و دنیا دیگر برایت قیمت ندارد، آن وقت است که دل نرم شده است. این دل است گاهی سخت می­شود و گاهی نرم می­شود. قلب همینطور است.

بعد حضرت باقر (عليه السلام) فرمودند که اصحاب پیامبر محضر ایشان عرض کردند یا رَسولَ الله نخافُ عَلینا النـّفاق ما از اینکه منافق باشیم، درمورد خودمان می­ترسیم. چرا؟ لمَ تخافونَ ذلک؟ چرا می­ترسید؟  إذا کنـّا عِندَک فذکـّرتنا وَ رَغـّبتنا وَ جـِدنا و نسینا عَن الدّنیا وقتی ما خدمت شما هستیم، شما ما را به یاد خدا و قیامت می­آوری، برای ما یاد می­کنی. قیامت و حساب و کتاب را به ما تذکر می­دهی و به آخرت ترغیب می­کنی. می­گویی کار کنید، این کار کردن به نفع شماست، از دنیا دل می­کنیم. زَهِدنا حَتی کأنـّا نعایِن الآخِرة وَ الجَنـّة و النـّار  زمانی که خدمت شما هستیم آنقدر حالمان عوض می­شود مثل اینکه بهشت جلویمان است. آخرت جلویمان است. کأنـّا نعایِن الآخِرة وَ الجَنـّة و النـّار مثل اینکه داریم می­بینیم. اما  فإذا خَرَجنا مِن عِندِک وقتی که از خدمت شما می­رویم به خانه نزد زن و بچه، فَشَممنا الأولاد وَ رَأینا العیال مثلا بچه­ کوچک را در بغل می­گیرم و می­بویم، مثلا زن و بچه را می­بینم، اهل و عیال را می­بینم، یَکادُ أن نـُحَوّل عن الحال التی کنـّا عَلیها عِندک حالمان تغییر می­کند. همان آدم معمولی می­شویم. حتـّی کأنـّا لم أکـُن عَلینا شَیء مثل اینکه هیچ خبری نیست. أتخافُ عَلینا أن یَکونَ ذلک نِفاقاً؟ آقا نمی­ترسید این تغییر حالات ما نفاق باشد. فقال لهم رسُولُ الله کلـّا نه این نفاق نیست. إنَّ هذه خُطواتُ الشَیطان این حالتی است که شیطان چند قدم می­آید نزدیک شما. نزدیکتر می­شود. فیُرَغـّبُکم فی الدّنیا شما را به دنیا ترغیب می­کند. علاقه دنیا را در دلت زنده می­کند. والله لو تدومونَ علی الحالة التی وَصَفتم أنفسَکم بها اگر به آن حالی که گفتید دیگر دنیا برایتان هیچ قیمتی ندارد، همه­اش آخرت است، مثلا عشق و علاقه به شماست، به خداست، به آخرت است، به بهشت است، اگر همه­اش آن باشد، اگر بر آن حالتی که گفتید مداومت کنید لـَصافحَتکمُ المَلائِکة ملائکه می­آیند با شما مصافحه می­کنند. همنشین فرشتگان می­شوید. بر آب­ها راه می­روید. آنهایی که روی زمین طی الارض می­کنند یک درجه دارند، آن کسی که روی آب راه می­رود، درجه بالاتری دارد. آن کسی که روی آسمان راه می­رود درجه بالاتری دارد. چنین کسی در بین اصحاب حضرت عیسی (عليه السلام) بود. شوخی نیست، واقعیت داشته برای ما خیلی شوخی است. امام فرمود آنها می­توانستند روی آب راه بروند. اگر یقینشان بیشتر بود، بر آسمان هم راه می­رفتند. اگر یقین بیشتر بود چه می­شد؟ اگر بر آن حالی که شما گفتید مداومت داشتید فرشتگان با شما مصافحه می­کردند وَ مَشیتم علی الماء بر آب­ها راه می­رفتید. حالا  چطور می­شود که فرد آنطور شود؟ شما می­روی خدمت امام خود یا یک جایی موعظه است، یک جایی مجلس دعاست، یک جایی مجلس روضه­خوانی حضرت اباعبدالله است، یک تکان می­خوری یک کمی فکرت تغییر می­کند. یک کمی آخرت به یادت می­آید. ماها که مدام می­رویم و می­آییم و یکسان است. چطور پایش بایستیم؟

این روایت می­گوید که چطور پایش بایستیم. این حدیث مشهور و آشناست. اسحاق بن عمار از اصحاب برجسته حضرت صادق (عليه السلام) می­گوید من خدمت حضرت صادق (عليه السلام) بودم. ایشان فرمود که یک روزی پیغمبر (صلي الله عليه وآله) نماز صبح خوانده بودند، معمول این بود که نماز می­خواندند و برمی­گشتند به سمت مردم. پیامبر که امام جماعت است نشستند. همه مشغول ذکر و کارشان بودند. یکی دارد قرآن می­خواند، یکی نماز می­خواند، یکی ذکر می­گوید. تا آفتاب می­زند. فنظرَ إلی شابّ فی المَجلس یک جوانی را در مسجد دیدند. و هُوَ یَخفِق به یَهوی برأسِه این مدام چشمش بسته می­شد. باز می­شد. سرش می­افتاد. مثلا یک ذره خواب غلبه می­کرد و سرش می­افتاد و می­پرید و می­نشست. نمی­خواست بخوابد. رنگش را که نگاه می­کردند زرد بود. بدنش لاغر شده بود. چشمش در صورت فرو رفته بود. فقال له رسول الله (صلي الله عليه وآله) کیفَ أصبَحتَ یا فـُلان؟ اسمش حارثة بوده. پیامبر فرمود چطوری؟ چه خبر؟ چرا اینطور هستی؟ عرض کرد که أصبحتُ یا رَسُول اللهِ موقِناً من صبح با یقین صبح کردم. فَعجَبَ رسُولُ الله مِن قولِه پیامبر از سخنش به تعجب درآمدند. خیلی حرف بزرگی می­زنی. فرمود که: إنَّ لِکلِّ یَقین حَقیقَة هر یقینی حرف نیست. این که من یقین ندارم حقیقتی دارد. نشانه­اش را در صورتم نگاه کن. آن آقایی که یقیقن دارد حقیقتی دارد که در صورتش مشخص است. گفت که صورتش زرد بود دیگر. از بس کار کرده بود. فَما حَقیقَة یَقینِکَ؟ حقیقت یقینت چیست؟  فقال إنَّ یَقینی یا رَسولَ الله هو الذی أحزَننی وَ أسهَر لیلی و أظمأ هَواجری این یقینم مرا محزون ساخته است. دیگر نمی­خندم. قهقهه به لبم نمی­آید. غصه دارم. ما ها الحمدلله هیچ کدام غصه نداریم. خدا کند هیچ وقت غصه­دار نباشیم. این از آن غصه­ها نبود. غصه زن و بچه نداشت. یک غصه دیگر داشت. این حرف، حرف کلاس اول نیست. چون سن­های کم هم در جلسه ما هستند، این مربوط به کلاس اول نیست. آن یقین من است یا رسول الله که مرا محزون و غصه­دار ساخته است. شب­ها مرا بیدار کرده است. سهر یعنی بیداری. أسهَر لیلی شب مرا بیدار کرده است. أظمأ هَواجری روزم را تشنه کرده است. ظهر گرمای آفتاب تشنه­ام. چرا من تشنه­ام؟ فعَزَفتُ نفسی عن الدنیا و ما فیها دلم را از دنیا و مافیها کنده­ام. فعَزَفتُ نفسی عنِ الدّنیا و ما فیها حتی کأنی أنظرُ الی عَرش رَبّی الان من گویی دارم عرش خدای خودم را می­بینم. قَد نُصِبَ لِلحِساب وَ حُشِرَ الخَلایق عرش برای حساب و کتاب به پاشده. اگر کسی اینطور است اصلا امکان ندارد بتواند بخوابد.

خدمت شما عرض کردم. برادر زاده آقای شیخ مهدی معزالدوله­ای، الآن پیر شده. گفت که مرحوم آقا شیخ مرتضی آمد منزل ما. آن آقایی که منبر بود از این حرف­ها می­زد. گفت تو را به خدا به این آقا بگویید یک کمی حرف­های امید بزند. برای ما صدهزار بار هم از این حرف­ها بزنند هیچ طوری نمی­شود. از این در که می­رویم تا رفقا را می­بینیم، می­گوییم و می­خندیم، خوش، راحت. می­روند خانه، هیچ طوری نمی­شود. ببینید شب شده صبح، از ترس این حرف­ها غلتیده بود و خواب نکرده بود. حالا هم آمده اینجا و اینها هم این حرف­ها را می­زنند. تحملش سخت است.

من می­بینم مثل اینکه عرش بر پا شده است. قیامت برپاست. مردم آمده­اند برای حساب و کتاب. مگر کسی از دستگاه حساب الهی نجات پیدا می­کند؟ می­گویند که مثلا یک شمع بود این را فوت کردی که خاموش شود. حساب می­کنند که این شمع را چرا فوت کردی؟ مگر زمان مرگ این به یاد آدم می­ماند؟ مگر زمان مرگ چقدر طول می­کشد؟ چه می­دانیم؟ ممکن است ده سال طول بکشد. ما از خارج نگاه می­کنیم یک دقیقه است. آن چه طور است نمی­دانیم. شاید ده سال طول بکشد. هرچه کرده یادش می­آید. مردم آمده­اند برای حساب و کتاب و من بین آنها هستم. وَ کأنی أنظرُ الی أهل الجَنة مثل اینکه دارم اهل بهشت را می­بینم. یَتنعّمون فِی الجَنة وَ یَتعارَفون وَ عَلی الأرائِکَ مُتکِئون با هم برخورد خوش دارند. سلام و احوالپرسی می­کنند. غرق در نعمت­اند. به تخت­های سلطنتی بهشت تکیه کرده­اند. مثل اینکه دارم اهل جهنم را می­بینم، اینها در جهنم در حال عذابند. وَ کَأنی أنظرُ إِلى أهْل النار وَ هُمْ فِیهَا مُعَذبُونَ مُصْطرخُونَ و گويا به اهل دوزخ نگاه ميكنم در حالي كه صرخه ميزنند  وَ کَأنی الآن أسمَعُ زفیر النّار الان مثل اینکه دارم صدای جهنم را می­شنوم. مثل اینکه دارم آن آتش با آن صدا را می­شنوم. یَدور فی مَسامعی همینطور صدای آتش جهنم در سرم دور می­زند. این دو نقل دارد. در آن نقل دارد که كأنی اَسمَعُ عُواءَ اهلَ النـّار فی النار عواء را می­گویند صدای زوزه سگ و گرگ. آنها زوزه اهل جهنم را می­شنوند.

فقال رَسول الله (صلي الله عليه وآله) لأصحابه هذا عَبدٌ نوَّرَهُ الله قلبَه بالإیمان آن نور قلب که فرمود در همه یک نور مبهمی است، نوری است که خیلی روشن نیست و راه را خیلی نشان نمی­دهد، برای این روشن شده است. چکار کرده بوده؟ از شب، از سحر. شما به مقدار سحرت، دلت روشن می­شود. بعد حضرت فرمود که از این راه دست برنداری­ها. همینجا بمان. بعد عرض کرد که آقا دعا کنید من شهید شوم. پیامبر برایش دعا کردند. می­گویند بعد از اینکه پیامبر برایش دعا کرد، مدت زیادی طول نکشید. ظاهرا همراه جعفربن أبیطالب در جنگ موته شهید شد.

ما به آنچه داریم راضی هستیم. اینجا رضایتش کفر است. اگر به دنیایی که داری راضی هستی، این رضایت نشانه ایمان است. اما به ایمان و اخلاق و معنویتی که داری نباید راضی باشی.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای