أعوذ باللهِ منَ الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِمِ مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة اللهُ عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین
اول عرض کنم که زیاد حرف شنیدن، قساوت قلب میآورد. شب پنجشنبه آمدم حرف شنیدم، شب چهارشنبه آمدم حرف شنیدم، قساوت قلب میآورد. آدم هفتهای یکبار حرف میشنود، برای اینکه فراموش نکند. این مهم است. هفتهای یکبار آدم حرف بشنود کافی است.
عن ابی عبدالله علیه السلام: إنَّ الله خَلقَ قلوب المُومِنین مُبهَمة عَلی الإیمان خدای متعال، قلبهای مومنان را با یک ایمان مبهم خلق کرده است. یک ایمان مبهم یعنی چه؟ یعنی خیلی واضح و آشکار نیست. خودش را نشان نمیدهد. اگر ایمان خودش را نشان بدهد، شرایطی ایجاد میکند که نمونههایش را در حدیثهای بعد میخوانیم. تقریبا ایمان همه ما، شما و بنده که در خدمتتان نشستم، همینطور مبهم است. اگر با همدیگر تعارف نکنیم، همینطور است. اگر این هم باشد خوب است. اگر این هم باشد خوب است. فإذا أرادَ إستِنارة ما فیها اگر خدای متعال بخواهد این چراغ نیمه روشن، روشن شود، اگر بخواهد این چراغ نیمه روشن، روشن شود، این کار را میکند.
در روایت بعدی از حضرت باقر (عليه السلام) میفرمایند که القـُلوب ثَلاثَة قلبها سه دستهاند. ما سه نوع قلب داریم. قلبٌ مَنکوسٌ. منکوس یعنی معکوس. لا لشیءٍ منَ الخَیر هیچ چیز از خیر نمیفهمد. قلب آن است که خیر و شر را میفهمد. اگر شما آمدی پشت سر من نماز خواندی باید بفهمی من عادلم يا نه. اگر نفهميدي شما عیب داری. یک دسته قلبهایی هیچ چیز نمیفهمند. وَ هُوَ قلبُهُ الکافر از خیر یک ذره هم نمیفهمد. قلبٌ فیهِ نُکتة ٌسَوداء یک قلبهایی هستند که یک بخش سیاه در آن است. فالخیرُ وَ الشـّر فیهِ یَعتلِجان خیر و شر در آنها دائما در جنگ هستند. یك لحظاتی جانب خیر است، یک لحظاتی جانب شر. این نوع قلبها به ما میخورد. فأیّهُما کانت مِنهُ غـَلبَ عَلیه هر کدام قوت یافتند بر این آدم غلبه میکنند. گاهی یک حال خوبی پیدا میکند و میرود دنبال کار خوب. گاهی هم خسته و بی حال است. از لحاظ جسمی خسته نیست. اما از لحاظ روحی و قلبی بی حال و خسته است. حال نماز و دعا ندارد. قلبٌ مَفتوحٌ فیه مَصابیح یک قلبهای باز هستند که در آنها مصابیح، است.
مصباح یعنی چراغ. یک حدیث مشهوری هست: إنَّ الحُسَین مِصباحُ الهُدی که غلط است. حدیثش را غلط مینویسند. بعد هم ممکن است یک نتایج غلطی از آن بگیرند. حالا برای شما صحیحش را عرض میکنم: إنَّ الحُسَین مِصباحُ هدیً کسانی که یک کم عربی بلدند، متوجه میشوند. إنَّ الحُسَین مِصباحُ هدیً یعنی حسین یک چراغ هدایت است. نه اینکه فقط او چراغ هدایت است. نه. یک چراغ هدایت است. معلوم شد چه عرض میکنم؟ إنَّ الحُسَین مِصباحُ هدیً یعنی یک چراغ هدایت است. سیزده چراغ هدایت دیگر هم هست. وَ سَفینة نجاةٍ یک کشتی نجات است. نه اینکه او فقط کشتی نجات است. یک چراغ هدایت است و یک کشتی نجات است.
قلبٌ مَفتوحٌ فِیه مَصابیح مصابیح جمع مصباح است. چندتا چراغ هدایت است؟ وَ لا یُطفـَأ نُورُهُ إلی یَوم القِیامَة این یک چراغی است که اگر روشن شد تا روز قیامت دیگر خاموش نمیشود. اگر شما به صراط مستقیم رسیدی دیگر بیرون نمیآیی. اگر به صراط مستقیم رسیدی، دیگر بیرون نمیآیی. راهت عوض نمیشود. نمیتوانی. خوب. بین اینجا و آنجا چقدر فرق است؟ در قلبهای مومنان یک چراغ نیمه روشن و نیمه تاریکی هست. اگر خدا بخواهد این چراغ را روشن کند، کارهایی انجام میشود. این قلب مومن است. وَ هُوَ قلبٌ مُومن آن چه مومنی بود؟ فرق آدمها. قلبٌ مَفتوحٌ فیه مَصابیح تظهَر یعنی میدرخشند. چراغهایش میدرخشند. در آن روایت دیگر که احتمالا عرض کردهام دارد که میفرماید از خورشید نورانیترند. اگر کره زمین را بیندازند در خورشید ذوب میشود. کره زمین به این بزرگی ذوب میشود. خورشيد آنقدر بزرگ است. این از آن نورانیتر است.
حمران بن أعین میگوید ما خدمت حضرت باقر(عليه السلام) بودیم. اینها حدود ده برادرند. زرارة بن أعین، حمران بن اعین و یک نفر دیگر. چندتا از آنها شیعه شدند که شیعههای بسیار ممتازند. مثلا امام از حمران بسیار تعریف فرمودند. حمران محضر امام مشرف شد. فلمّا هَمَّ حَمران بِالقِیام قالَ لِأبی جَعفرعليه السلام از حضرت باقر (عليه السلام)، یک مجموعه سوالاتی کرد و زمانی که خواست برخیزد به حضرت باقر (عليه السلام)، عرض کرد که أعَطي الله وَقیئکَ لنا خدا شما را برای ما نگاه دارد. برای شما طول عمر بدهد. و أنفعنا بِکَ و ما را از شما برخوردار کند.
اگر کار کنی از امامت برخوردار میشوی. اگر کار نکنی که متاسفانه ما کار نمیکنیم. من برای دوستان عرض کردم. یکی از همین آدمها که کار کردند را میبینند که چشمش یک پارچه خون است. با چشمت چه میکنی؟ دیده بودند در عرفات بر خاک افتاده، چند ساعت سرش را گذاشته بود به خاک، وقتی بلند شده بود گفته بود من هزار نفر از دوستان و خویشان و نزدیکان را دعا کردم. تا هزار نفر را دعا نکردم سر از خاک برنداشتم. نمیدانم چند ساعت؟ اینها باعث میشود که فرد از امام خود بهرهمند شود.
عرض کرد إنـّا نـُؤتیکَ یک همچین افرادی که توصیف کردم، گفت آقا ما میآییم خدمت شما. محضر شما که مینشینیم فما نخرُج مِن عِندِک حتـّی ترقَّ قـُلوبُنا و تصلوا أنفسَنا ما از محضر شما بیرون نمیرویم. نیم ساعت، یک ساعت، سه ربع که نشستیم قلبمان رقیق میشود. نرم میشود. دلهامان از دنیا جدا میشود. این داراییهایی، مردم، کاخها، قصرها، ماشینها، ثروتها در نظرمان کوچک میشود. خدمت شما که مینشینیم اینطور میشود. ثمَّ نخرُج مِن عِندِک وقتی از خدمت شما بیرون میرویم و به خانه یا بازار میرویم فإذا سِرنا مَعَ النـّاس وقتی با مردم بودیم، در تجارتخانه بودیم، با تاجران بودیم، أحبَبنا الدّنیا آنوقت دومرتبه علاقه دنیا برمیگردد. میترسیم این نفاق باشد. حضرت فرمودند إنـّما هی قلوب مَرة تثقل این قلب است. گاهی سخت میشود، آنوقت که دنیا را دوست داری نشانه سختی قلب است. آن زمانی که رها شدهای و دنیا دیگر برایت قیمت ندارد، آن وقت است که دل نرم شده است. این دل است گاهی سخت میشود و گاهی نرم میشود. قلب همینطور است.
بعد حضرت باقر (عليه السلام) فرمودند که اصحاب پیامبر محضر ایشان عرض کردند یا رَسولَ الله نخافُ عَلینا النـّفاق ما از اینکه منافق باشیم، درمورد خودمان میترسیم. چرا؟ لمَ تخافونَ ذلک؟ چرا میترسید؟ إذا کنـّا عِندَک فذکـّرتنا وَ رَغـّبتنا وَ جـِدنا و نسینا عَن الدّنیا وقتی ما خدمت شما هستیم، شما ما را به یاد خدا و قیامت میآوری، برای ما یاد میکنی. قیامت و حساب و کتاب را به ما تذکر میدهی و به آخرت ترغیب میکنی. میگویی کار کنید، این کار کردن به نفع شماست، از دنیا دل میکنیم. زَهِدنا حَتی کأنـّا نعایِن الآخِرة وَ الجَنـّة و النـّار زمانی که خدمت شما هستیم آنقدر حالمان عوض میشود مثل اینکه بهشت جلویمان است. آخرت جلویمان است. کأنـّا نعایِن الآخِرة وَ الجَنـّة و النـّار مثل اینکه داریم میبینیم. اما فإذا خَرَجنا مِن عِندِک وقتی که از خدمت شما میرویم به خانه نزد زن و بچه، فَشَممنا الأولاد وَ رَأینا العیال مثلا بچه کوچک را در بغل میگیرم و میبویم، مثلا زن و بچه را میبینم، اهل و عیال را میبینم، یَکادُ أن نـُحَوّل عن الحال التی کنـّا عَلیها عِندک حالمان تغییر میکند. همان آدم معمولی میشویم. حتـّی کأنـّا لم أکـُن عَلینا شَیء مثل اینکه هیچ خبری نیست. أتخافُ عَلینا أن یَکونَ ذلک نِفاقاً؟ آقا نمیترسید این تغییر حالات ما نفاق باشد. فقال لهم رسُولُ الله کلـّا نه این نفاق نیست. إنَّ هذه خُطواتُ الشَیطان این حالتی است که شیطان چند قدم میآید نزدیک شما. نزدیکتر میشود. فیُرَغـّبُکم فی الدّنیا شما را به دنیا ترغیب میکند. علاقه دنیا را در دلت زنده میکند. والله لو تدومونَ علی الحالة التی وَصَفتم أنفسَکم بها اگر به آن حالی که گفتید دیگر دنیا برایتان هیچ قیمتی ندارد، همهاش آخرت است، مثلا عشق و علاقه به شماست، به خداست، به آخرت است، به بهشت است، اگر همهاش آن باشد، اگر بر آن حالتی که گفتید مداومت کنید لـَصافحَتکمُ المَلائِکة ملائکه میآیند با شما مصافحه میکنند. همنشین فرشتگان میشوید. بر آبها راه میروید. آنهایی که روی زمین طی الارض میکنند یک درجه دارند، آن کسی که روی آب راه میرود، درجه بالاتری دارد. آن کسی که روی آسمان راه میرود درجه بالاتری دارد. چنین کسی در بین اصحاب حضرت عیسی (عليه السلام) بود. شوخی نیست، واقعیت داشته برای ما خیلی شوخی است. امام فرمود آنها میتوانستند روی آب راه بروند. اگر یقینشان بیشتر بود، بر آسمان هم راه میرفتند. اگر یقین بیشتر بود چه میشد؟ اگر بر آن حالی که شما گفتید مداومت داشتید فرشتگان با شما مصافحه میکردند وَ مَشیتم علی الماء بر آبها راه میرفتید. حالا چطور میشود که فرد آنطور شود؟ شما میروی خدمت امام خود یا یک جایی موعظه است، یک جایی مجلس دعاست، یک جایی مجلس روضهخوانی حضرت اباعبدالله است، یک تکان میخوری یک کمی فکرت تغییر میکند. یک کمی آخرت به یادت میآید. ماها که مدام میرویم و میآییم و یکسان است. چطور پایش بایستیم؟
این روایت میگوید که چطور پایش بایستیم. این حدیث مشهور و آشناست. اسحاق بن عمار از اصحاب برجسته حضرت صادق (عليه السلام) میگوید من خدمت حضرت صادق (عليه السلام) بودم. ایشان فرمود که یک روزی پیغمبر (صلي الله عليه وآله) نماز صبح خوانده بودند، معمول این بود که نماز میخواندند و برمیگشتند به سمت مردم. پیامبر که امام جماعت است نشستند. همه مشغول ذکر و کارشان بودند. یکی دارد قرآن میخواند، یکی نماز میخواند، یکی ذکر میگوید. تا آفتاب میزند. فنظرَ إلی شابّ فی المَجلس یک جوانی را در مسجد دیدند. و هُوَ یَخفِق به یَهوی برأسِه این مدام چشمش بسته میشد. باز میشد. سرش میافتاد. مثلا یک ذره خواب غلبه میکرد و سرش میافتاد و میپرید و مینشست. نمیخواست بخوابد. رنگش را که نگاه میکردند زرد بود. بدنش لاغر شده بود. چشمش در صورت فرو رفته بود. فقال له رسول الله (صلي الله عليه وآله) کیفَ أصبَحتَ یا فـُلان؟ اسمش حارثة بوده. پیامبر فرمود چطوری؟ چه خبر؟ چرا اینطور هستی؟ عرض کرد که أصبحتُ یا رَسُول اللهِ موقِناً من صبح با یقین صبح کردم. فَعجَبَ رسُولُ الله مِن قولِه پیامبر از سخنش به تعجب درآمدند. خیلی حرف بزرگی میزنی. فرمود که: إنَّ لِکلِّ یَقین حَقیقَة هر یقینی حرف نیست. این که من یقین ندارم حقیقتی دارد. نشانهاش را در صورتم نگاه کن. آن آقایی که یقیقن دارد حقیقتی دارد که در صورتش مشخص است. گفت که صورتش زرد بود دیگر. از بس کار کرده بود. فَما حَقیقَة یَقینِکَ؟ حقیقت یقینت چیست؟ فقال إنَّ یَقینی یا رَسولَ الله هو الذی أحزَننی وَ أسهَر لیلی و أظمأ هَواجری این یقینم مرا محزون ساخته است. دیگر نمیخندم. قهقهه به لبم نمیآید. غصه دارم. ما ها الحمدلله هیچ کدام غصه نداریم. خدا کند هیچ وقت غصهدار نباشیم. این از آن غصهها نبود. غصه زن و بچه نداشت. یک غصه دیگر داشت. این حرف، حرف کلاس اول نیست. چون سنهای کم هم در جلسه ما هستند، این مربوط به کلاس اول نیست. آن یقین من است یا رسول الله که مرا محزون و غصهدار ساخته است. شبها مرا بیدار کرده است. سهر یعنی بیداری. أسهَر لیلی شب مرا بیدار کرده است. أظمأ هَواجری روزم را تشنه کرده است. ظهر گرمای آفتاب تشنهام. چرا من تشنهام؟ فعَزَفتُ نفسی عن الدنیا و ما فیها دلم را از دنیا و مافیها کندهام. فعَزَفتُ نفسی عنِ الدّنیا و ما فیها حتی کأنی أنظرُ الی عَرش رَبّی الان من گویی دارم عرش خدای خودم را میبینم. قَد نُصِبَ لِلحِساب وَ حُشِرَ الخَلایق عرش برای حساب و کتاب به پاشده. اگر کسی اینطور است اصلا امکان ندارد بتواند بخوابد.
خدمت شما عرض کردم. برادر زاده آقای شیخ مهدی معزالدولهای، الآن پیر شده. گفت که مرحوم آقا شیخ مرتضی آمد منزل ما. آن آقایی که منبر بود از این حرفها میزد. گفت تو را به خدا به این آقا بگویید یک کمی حرفهای امید بزند. برای ما صدهزار بار هم از این حرفها بزنند هیچ طوری نمیشود. از این در که میرویم تا رفقا را میبینیم، میگوییم و میخندیم، خوش، راحت. میروند خانه، هیچ طوری نمیشود. ببینید شب شده صبح، از ترس این حرفها غلتیده بود و خواب نکرده بود. حالا هم آمده اینجا و اینها هم این حرفها را میزنند. تحملش سخت است.
من میبینم مثل اینکه عرش بر پا شده است. قیامت برپاست. مردم آمدهاند برای حساب و کتاب. مگر کسی از دستگاه حساب الهی نجات پیدا میکند؟ میگویند که مثلا یک شمع بود این را فوت کردی که خاموش شود. حساب میکنند که این شمع را چرا فوت کردی؟ مگر زمان مرگ این به یاد آدم میماند؟ مگر زمان مرگ چقدر طول میکشد؟ چه میدانیم؟ ممکن است ده سال طول بکشد. ما از خارج نگاه میکنیم یک دقیقه است. آن چه طور است نمیدانیم. شاید ده سال طول بکشد. هرچه کرده یادش میآید. مردم آمدهاند برای حساب و کتاب و من بین آنها هستم. وَ کأنی أنظرُ الی أهل الجَنة مثل اینکه دارم اهل بهشت را میبینم. یَتنعّمون فِی الجَنة وَ یَتعارَفون وَ عَلی الأرائِکَ مُتکِئون با هم برخورد خوش دارند. سلام و احوالپرسی میکنند. غرق در نعمتاند. به تختهای سلطنتی بهشت تکیه کردهاند. مثل اینکه دارم اهل جهنم را میبینم، اینها در جهنم در حال عذابند. وَ کَأنی أنظرُ إِلى أهْل النار وَ هُمْ فِیهَا مُعَذبُونَ مُصْطرخُونَ و گويا به اهل دوزخ نگاه ميكنم در حالي كه صرخه ميزنند وَ کَأنی الآن أسمَعُ زفیر النّار الان مثل اینکه دارم صدای جهنم را میشنوم. مثل اینکه دارم آن آتش با آن صدا را میشنوم. یَدور فی مَسامعی همینطور صدای آتش جهنم در سرم دور میزند. این دو نقل دارد. در آن نقل دارد که كأنی اَسمَعُ عُواءَ اهلَ النـّار فی النار عواء را میگویند صدای زوزه سگ و گرگ. آنها زوزه اهل جهنم را میشنوند.
فقال رَسول الله (صلي الله عليه وآله) لأصحابه هذا عَبدٌ نوَّرَهُ الله قلبَه بالإیمان آن نور قلب که فرمود در همه یک نور مبهمی است، نوری است که خیلی روشن نیست و راه را خیلی نشان نمیدهد، برای این روشن شده است. چکار کرده بوده؟ از شب، از سحر. شما به مقدار سحرت، دلت روشن میشود. بعد حضرت فرمود که از این راه دست برنداریها. همینجا بمان. بعد عرض کرد که آقا دعا کنید من شهید شوم. پیامبر برایش دعا کردند. میگویند بعد از اینکه پیامبر برایش دعا کرد، مدت زیادی طول نکشید. ظاهرا همراه جعفربن أبیطالب در جنگ موته شهید شد.
ما به آنچه داریم راضی هستیم. اینجا رضایتش کفر است. اگر به دنیایی که داری راضی هستی، این رضایت نشانه ایمان است. اما به ایمان و اخلاق و معنویتی که داری نباید راضی باشی.