جلسه چهارشنبه 6/7/1390 ( جنگ با نفس - رسیدن به یقین )
جلسه چهارشنبه 6/7/1390 ( جنگ با نفس - رسیدن به یقین )
يقيني كه انسان در اثر عرف و عادت بدست آورده است، اگر دست نخورد ممكن است آدم را به سلامت به مقصد برساند. گر زندگي سخت شود هم لطمه نمي خورد....

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین

مطلبی که هفته گذشته عرض می کردیم این بود که مَن عَرَفَ نَفسَهُ جاهَدَهُ و مَن عَرَف نفسَه تجَرَّدَ .

مَن عَرَفَ نفسَهُ جاهَدَهُ هرکس خودش را بشناسد به جنگ خودش خواهد رفت. در آیه 105 سوره مبارکه مائده می فرماید: يا أيّهَا الـّذينَ آمَنوا عَليْكُمْ أنفـُسَكُمْ لا يَضُرّكُمْ مَنْ ضَلَّ إذا اهْتدَيْتمْ آیه از هدایت و ضلالت سخن می گوید. هدایت یعنی چه؟ یعنی راه سافتن و ضلالت یعنی گم کردن راه. دقت کنید. بر شما باد به خودتان. به نفستان. شما از این دست برندارید. دست از نفستان برندارید. لا يَضُرّكُمْ مَنْ ضَلَّ إذا اهْتدَيْتمْ اگر تو راه را پیدا کرده باشی، اگر کسی راه را گم کرده باشد، برای تو ضرری ندارد. چرا از گم کردن و پیدا کردن راه صحبت می شود. زیرا عَليْكُمْ أنفـُسَكُمْ یعنی راه شما این است. راه شما همین است. اگر کس دیگری این راه را گم کرده برای تو ضرری ندارد. وقتی تو این راه را پیدا کردی، تمام عالم هم که این راه را گم کنند، برای تو ضرری ندارد. راه شما نفس شماست. حالا دقت کنید. می فرماید مَن عَرَفَ نفسَهُ جاهَدَهُ هرکس که راه را پیدا کند، دیگر یک لحظه هم نمی ایستد. ناگزیر دائم در حال جنگ خواهد بود. جاهَدَهُ نتیجه اش این است که مجرد می شود. هفته گذشته عرض کردم مجرد می شود یعنی از بند تمام سلطنت های بیرونی نجات پیدا می کند. عرض کردیم سه سلطنت ممکن است راه انسان را ببندد. یکی سلطنت طبیعت است. یکی سلطنت عادت و یکی هم سلطنت عرف.  از تمام اینها نجات پیدا می کند. هیچ چیز از طبیعت و عرف و عادت بر او سلطنت نمی کند. خب اگر نفس را شناخت، ناگزیر به جنگ با او خواهد پرداخت و اگر این جنگ را ادامه داد ناگزیر به تجرد خواهد رسید. تمام زنجیرها را از گردن خودش باز خواهد کرد. نتیجه بالاترش این است: مَن عَرَفَ نفسَه فقد عَرَف رَبَّه وقتی کسی خودش را شناخت در درجه بالاتر به شناخت پروردگار خود می رسد. برخی می گویند این که گفته شده هر کس خودش را بشناسد خدای خودش را خواهد شناخت، از آنجاییکه شناخت خدا محال است بنابراین شناخت نفس هم نشدنی است. اما نه اینجا می خواهد بگوید هرکس خودش را بشناسد مطمئنا خدای خود را هم خواهد شناخت. ببینید این شناخت هایی که ما داریم یک سری در حد عادت است. یعنی افراد خانواده مان همه خدا را قبول داشته اند و نماز خوانده اند و ... و من هم همین گونه عادت کرده ام. اگر از حد عادت بگذرد و انسان یقین پیدا کند و به یک جایی برسد، به یک حداقل لازمی رسیده است. ببینید خدایی که ما از این طریق به شناخت او رسیده ایم و یقین پیدا کردیم حداقل لازم شناخت خداوند است. از طریق استدلال و برهان و دلائل هم می توان به شناخت خدا رسید. اگر کسی از این طریق هم به شناخت خدا برسد و خدا برایش یقینی شود، حداقل ممکن است. اگر کسی کار کند، در اثر کار کردن به یک تجربی برسد به یک یقین کسب کردنی رسیده و خدا برایش یقینی شده است. چطور اینگونه شده؟ آن فرض قبلي كه شما با مطالعه و بررسي دلايل به يقين خدا رسيديد اگر يك دليل ديگري را در جاي ديگر بوسيله شخص ديگري بشنوید ممكن است یقین شما را تخريب كند. اگر ديگران شبه ه­اي برايش پيش بياورند ممكن است اين يقيني كه بوسيله مطالعه كتاب بدست آورده است، ممکن است با مطالعه یک کتاب دیگر از دست برود. آن كه در خانواده به اين گونه تربيت يافته است، در اجتماعات قديم تلوزيون و اينترنت و اطلاع رساني به صورت امروز نبود و مجله و روزنامه و شخصي كه اشكال یا ايرادی را مطرح كند نبود و ممكن بود اعتقادی كه در خانه­ا ش ياد گرفته است به ثمر برسد. در مرتبه بالاتر اگر کسی از كتابي كه خوانده است به يقين برسد و شبهه­ ي ديگري از جايي به او نرسد ممكن است ايشان هم به سلامت تا آخر برسد. اما هر دو اينها در معرض خطر است. اگر شخص در اثر كار كردن به يقين برسد و آن را كسب كند، اين را ديگر كسي نمي ­تواند از او  بگيرد. مطالعه نمي­ تواند اين را از او بگيرد تغيير در محيط و عادات هم نمي ­تواند يقينش را  از او بگيرد. در محيط مناسب زندگي كرده است يا در محيط نا مناسب باشد، یا صد دليل و شبهه ايجاد بكنند هم نمي­ توانند يقينش را بگيرند. يقيني كه در اثر عمل كسب كرده باشد.

مرحله سوم، يقين فلسفي است. يقيني كه انسان در اثر عرف و عادت بدست آورده است، اگر دست نخورد ممكن است آدم را به سلامت به مقصد برساند. يقين مرحله بعد در اثر زحمت و رياضت بدست آمده است. هيچكس نمي ­تواند آن را بگيرد. حوادث روزگار به آن لطمه نمي ­زند. اگر زندگي سخت شود هم لطمه نمي خورد. آنهاي ديگر ممكن است لطمه بخورد. خدايي كه در خانواده يافته است فرض كنيد اگر حوادث سخت شود و یا محيط خيلي بد شود، ممکن است لطمه بخورد. مثلا بسیاری از مردمي كه در شمال ايران زندگي مي ­كردند و آذربايجان آنها را گرفت مسلمان بودند. مثلاً مردم گرجستان مسلمان و مسيحي بودند و در ارمنستان مردمش ارمني بودند. اما  مردم آذربايجان مسلمان و شيعه بودند. 70 سال حكومت كمونيست­ ها ممکن است این اعتقاد را از انسان بگیرد. می تواند اعتقاد از روي عرف و عادت را از انسان بگيرد و بلكه بفرماييد حتماً مي ­گيرد. اگر آن يقين نوع سوم را داشتند، يقيني كه آدم با زحمت و عمل بدست آورده است، هيچ حادثه­ اي نمي ­تواند آن از انسان بگيرد. انسانی كه به تجرد رسيده است يعني از بند هوا و هوس نجات پيدا كرده است. آن وقت يقين پيدا كرده است. يقيني كه او را از بند هوا و هوس نجات مي­ دهد. اين يقيين لطمه به او نمي­ خورد و كم و زياد نمي شود.

مرحله بالاتر يقيني است كه از شهود بدست آمده است. اگر مجاهدت و رياضتش خيلي جدي باشد، او همه چيز را در دست خداوند متعال ديده است. اين برترين است. نه به خاطر اينكه يقين دارد يا مي ­تواند استدلال كند بلکه ديده است كه همه كارهاي عالم بدست خدا است. فرمايش اميرالمومنين (علیه اسلام) است كه از ايشان پرسيدند: آيا خداي خودت را ديده اي؟ ايشان مي ­فرمايند: خدايي را كه نديده­ام عبادت نمي ­كنم. امام مي فرمايند:مَن عَرَفَ نفسَه فقد اِنتهی الی غایَة کُل مَعرفةٍ و عِلم. اگر كسي خودش را بشناسد به برترين مرتبه­ ي معرفت و علم رسيده است. ديگر بالاتر از اينجا وجود ندارد. معرفت كامل نفس عبارت است از برترين معرفت هاي ممكن. اگر اندكي خود را بشناسد، دست از يقه ­ي خود برنمي ­دارد. دائماً با خودش مي­ جنگد. لحظه ­اي خودش را رها نمي كند. اينكه ما راحت زندگي مي­ كنيم از آن چه بايد داشته باشيم، هيچ چيزش را نداريم. اگر انسان يك ذره با خودش آشنا شد، لحظه ای دست از جنگ با خودش بر نمي دارد. اين فرمايش اميرالمومنين (علیه السلام)را در هفته پيش هم عرض كرديم مي ­فرمايند: از محبوب ترین بندگان خدا آن بنده ای است که خدای تبارك و تعالي او را در جنگي كه عليه خودش مي كند كمك مي ­كند. ببینید اینکه من با چشمم می جنگم كه به نامحرم نگاه نكنم مرحله پست و پاييني از جنگیدن است. اين­ هم جنگيدن است اما پایین ترین مرحله ممکن جنگ است.  پايين تر از آن كفر است. اين جنگ شبانه روزي است. مثلاً اگر به او مي­ گويند پولي را مي ­دهيم دروغ بگويد و با خود مي جنگد که این کار را نکند این پست ترين جنگ ممكن است.

حالا اين جنگ تا چه زمانی ادامه دارد؟ تا به آن مرحله نهايت نرسيده و همه چيز انسان در اختيار خودش قرار نگرفته باشد، آن جنگ ادامه دارد. پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرموده­ اند شيطانِ من، بدست من اسلام آورده است. يك معني اين است و يا شيطانِ من بدست من تسليم شده است. در دست من تسليم است. نفس من تحت فرمان من است. نه اینکه یک دقیقه در فرمانم باشد. در يك دقيقه ممكن است هرچیزی اتفاق بیفتد.  باید اینگونه باشد که نفس من در دست من باشد. هرچه من بخواهم او بكند. در آن وقت جنگ تمام شده است. اما تا قبل از آن، جنگ برقرار است. و اگر این جنگ تمام شود، دقت کنید می فرماید: مَن عَرَفَ نفسَه فقد اِنتهی الی غایَة کُل مَعرفةٍ و عِلم. به پايان آخرين مرحله معرفت و علم مي رسد. علمي برتر از اين، وجود ندارد. وقتي انسان همه چيز را بداند، آيا بالاتر از آن هم داريم؟ ديگر نداريم.

 اين داستان را قبلاً هم عرض كرده ايم. در مشهد خدمت آقاي بزرگواري رسيديم كه ايشان در يك 24 ساعت ماه رمضان 20 بار نماز رسول خدا را خوانده بودند نماز رسول خدا از نماز جعفر طيار خيلي سخت ­تر است. نماز جعفر طيار سه ربع ساعت طول مي­كشد. اما نماز رسول خدا يك الي يك ساعت و خورده ای طول مي ­كشد. رياضت اين است. در اين 24 ساعت نخوابيده بود. يعني يك شبانه روز ماه رمضان. افطار و سحرشان را نمي ­دانم چگونه برگزار كرده بودند. بعد از آن خوابشان مي­برد به عوالم بالايي رفتند. گفت دوتا صفحه در برابر من نهاده بودند. گفتند تا زمانی که چشم از اينها برنداري، همه چيز را مي­داني و من تا چشم از اينها بر نمي­داشتم همه چيز را مي­دانستم.فقد اِنتهی الی غایَة کُل مَعرفةٍ و عِلم به نهايت همه معرفت ها و علوم مي رسد. وقتي همه چيزها را مي­داند، ديگر بالاتر از همه چيز نداريم. بعد گفتند فقط يك لحظه توجه ­ام به اين دو تا صفحه­ اي كه در برابرم بود كم شد. نيمي از آنچه مي ­دانستم از دستم رفته بود. آدمي كه به آنجا مي­رسد، فقط تنش مي­خوابد. ديگر خواب ندارد. يك لحظه چشم بر نمي­دارد.

 اگر يقين انسان در اثر شهود باشد، اين يقين را هيچ چيزي خدشه دار نمي ­كند. ببینید سنگین ترین حادثه ای که در این جهان براي انسان پيش مي­ آید مرگ اوست. دیگر حادثه ای سنگین تر از این وجود ندارد. تلقین به میت برای چیست؟ برای اینکه از خاطر برده است. چیزی که هفتاد یا هشتاد سال تکرار می کرده از خاطر برده است. او را تکان می دهند و می گویند بگو اشهد ان لا اله الا الله. یادش رفته پیغمبر کیست. از بس حادثه بزرگ است. بعد فرمودند تازه این سهل ترین حادثه است. حوادث بعد بسیار سخت تر است. زمانی که پیامبر به معراج رفته بودند دیدند یک فرشته ای هست که یک صف مقابل اوست و لحظه ای از آن چشم برنمی دارد. حضرت پرسیدند این کیست؟ عرض کرد آقا این ملک الموت است. تمام موجودات در مقابل چشم او هستند و او نگاه می کند که زمان مرگ چه کسی فرا رسیده. بعد صحبت کردند و جبرئیل مرگ را توضیح داد و حضرت فرمودند بسیار عظیم است. جبرئیل در محضر ایشان درس پس داد و عرض کرد که آقا حوادثی که بعد از آن اتفاق می افتد بسیار سخت تر و سنگین تر است. در این حوادث چیزی از انسان نمی ماند. آن یقینی که با کتاب خواندن بدست آورده بودی را از دست می دهی. یادش می رود که نماز واجب است. خدایش یکی است. پیغمبرش کیست. اما اگر در اثر شهود به خدا یقین پیدا کرده باشد هیچ چیز از دست نمی رود. این یقین را اولیاء خدا بدست می آورند. آيد در لحظه مرگ سنگين­ترين لحظه­اي است كه مي­تواند براي آدم اتفاق بيافتد از اين حادثه بيشتر در زندگي نداريم فرموده­اند به ميت تلقين كنيد چون همه چيز يادش رفته است 70-80 سال گفته بود اشهد ان لا الله الا الله اما در آن لحظه يادش رفته است شما تكانش بدهيد و به او بگوييد بدان وبگو جزء خداي واحد خدايي نيست پيغمبر را يادش رفته است به خاطر بزرگي حادثه اين حادثه نسبت به حوادث بعد از آن راحت است حوادث بعدي سنگين­تر است و اين را هم يادش مي­رود در معراج پيامبر به جبرئيل فرموده بودند: اين فرشته كيست كه لحظه­اي چشم از اين صفحه بر نمي­دارد فرمودند: ملك­الموت بايد ببيند چه كسي وقتش است بعد در مورد مرگ توضيح داد حضرت فرمود خيلي است جبرئيل در محضر ايشان درس پس داد عرض كرد آقا حوادثي كه بعدش اتفاق مي­افتد خيلي بيشتر و سنگين­تر است كسي كه كتاب خوانده و يقين پيدا كرده است در داخل اين مراحل همه چيزش را از دست ميداد در روز اولش اينها را از دست ميدهد كه خداي تو كيست پيامبرت كيست؟ يادش مي­رود اگر خدايي كه آدم يقين كرده است در اثر شهود آن يقيني كه در اوليا خدا است ديگر چيزي را از دست نمي­دهد در آيه­ي 62 سوره مباركه يونس مي­ فرمايد:أَلاإنَّ أوْلياءَ اللهِ لا خَوْفٌ عَليْهمْ وَلا هُمْ يَحْزَنونَ اوليا خدا كساني هستند كه هيچ ترس و اندوهي ندارند. همه اندوه­ها برداشته شده است. همه ترس­ها از آنها رفته است.ديگر از هيچ چيز نمي­ترسند. در آیه بعد مي­فرمايد:الـّذينَ آمَنوا وَكانوا يَتـّقونَ اينها ايمان آوردند و قبلش عمل كرده بودند. يقيني كه در اثر عمل بدست مي­آيد، يقين شهودي است. هيچ حادثه­ اي به آن لطمه نمي­زند. كم و فراموش نمي­شود. وَكانوا يَتـّقونَ يعني آنها در گذشته دراز مدتی زحمت كشيده بودند. اگر زحمتشان به ثمر برسد و قبول شود، خدا ايمان برتري به انسان مي­دهد. ایمانی که در روایات درمورد آن می فرمایند، قسمت پاياني روايت اين است: هر كس در راه مداومت كند و راه را پشت­ سرهم برود، نه اینکه در وسط راه بماند يا از راه خارج شود و دوباره وارد آن بشود، راه را مرتب و منظم برود، لأشرَبنا قلوبَهُم الایمان ايمان را در دلش ميريزيم. دلش پر از ایمان می شود. آن ايمان لطمه نمي­خورد. هميشه همراه آن انسان هست. خاصيت ايمان این است كه ترس را از آدم مي­گيرد. آدم با ايمان نمي­ترسد.

هر قدمي كه آدم برداشته است، بيشتر به معرفت نفس رسيده است و اگر در هر قدم بيشتر به معرفت نفس رسيده است یعنی هر قدم بيشتر به شناخت خدا رسيده است. اگر معرفت نفسش كامل بشود، اصلا دیگر ندانستن برايش وجود ندارد. فقد اِنتهی اِلی غایَة کُل مَعرفةٍ و عِلم به نهايت آنچه كه از معرفت و علم است می رسد و در معرفت نفس به نهایت می رسد.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای