جلسه چهارشنبه 15/9/91 ( ثمره ي هوشياري )
جلسه چهارشنبه 15/9/91 ( ثمره ي هوشياري )
یک نماز باهوشیاری بخوانید.این خیلی عظیم است.برای اینکه یک نماز باهوشیاری بخوانید بایدقبلش بسیارزحمت کشیده باشید تابتوانیداین هوشیاری رابدست آورید.ما الله اکبر رامی گوییم وميرويم...

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین

اگر آدم نماز را شروع کند و الله اکبر را بگوید و بعد در حین نماز نیت کند که این الله اکبر برای نماز مغرب باشد. می شود؟ الله اکبر با توجه به درد نماز می خورد. بعد حمدش را می خواند. این حمد زمانی برای نماز انسان حساب می شود که کلمه به کلمه اش را با توجه بخواند. اگر شما در نماز حمد خواندی و حواست نبود نمازت درست است اما به درد نمی خورد. حمدی که انسان حواسش به آن نیست، می نویسند نماز خواند اما نماز بی حمد است. رکوع همینطور. سجده همینطور. تمام نماز را آدم باید با حواس جمع بخواند. آن اولی مساله شرعی بود و بخش های بعدی مساله اخلاقی بود. اگر انسان در نماز حواسش باشد، نمازش به عنوان نماز حساب می شود و اگر حواسش نباشد، نمازش به باد فنا رفته است. خب. نمی خواهم این را بگویم. این مثال بود. خدا کمک کند تا بتوانم آن چیزی را که می خواهم عرض کنم را بگویم. ببینید ما یک عقل داریم. نامش عقل نظری است. یک عقل داریم که نامش عقل نظری است. این همان عقلی است که شما در کلاستان با آن ریاضیات حل می کنید. اگر کسی این عقل را نداشته باشد نمی تواند ریاضی حل کند. می شود معلول ذهنی. دیگر قدرت حل کردن ریاضیات را ندارد. اگر آدم آن را داشته باشد، قدرت حل ریاضیات را دارد و می تواند درس بخواند. کار و زندگی اش را هم می تواند بفهمد در کجا چه کاشته است. به این می گوییم عقل نظری. راه را فقط عقل به انسان نشان می دهد. راه راست و درست را عقل به انسان نشان می دهد. نمی تواند به گردن من بگذارد که من راه درست را بروم یا نروم. می گوید، اما قوت اینکه مرا به عمل وادار کند ندارد. لذا اگر شما درس بخوانید، هرچه درس بخوانید این عقل قوت گرفته. با درس خواندن بیشتر این عقل قوت گرفته. ممکن است شخص درس بیشتر هم خوانده باشد و بیشتر هم حرف عقلش را گوش ندهد. عقل نمی تواند راه را به گردن من بگذارد تا من به راه درست بروم. فقط می تواند نشان دهد. شما بیشتر که تحصیل می کنی، باز بیشتر می فهمی راه درست کدام است. راه غیر درست کدام است. بهتر می فهمی. اما آن عقل و تحصیلاتت نمی توانند و زورشان نمی رسد که اگر شما دلت چیزی خواست بتوانی جلوی دلت بایستی. چرا؟ چون مثلا اینگونه نیست که اگر من کلاس دهم هستم، بهتر بتوانم جلوی خودم مقاومت کنم تا زمانی که کلاس هشتم بودم. اینگونه نیست. بین هشت و ده فرقی نمی کند. شما دکتری باشی، فوق لیسانس باشی یا لیسانس. اگر هوا و هوس قوت گرفته باشد نه لیسانس و نه فوق لیسانس و نه دکتری جلوی هوا و هوس آدم را نمی گیرد. درست است آقا؟ چرا؟ چون اینها تقویت جانب عقل نظری است. عقل نظری فقط می تواند نظر بدهد. عقل نظری فقط می تواند نظر بدهد. نمی تواند گردن من بگذارد که من آن کاری که او می گوید را انجام دهم. نمی تواند. اگر اینها مشخص نیست روضه را بخوانم و بیایم پایین؟ معلوم است؟ عقل نظری یک مجموعه اطلاعاتی است که راه و چاه را به آدم نشان می دهد. آن دوستمان نقل می کردند که در قدیم با یک آقای دکتری هم غذا بودیم. ایشان می گفت گوجه فرنگی وقتی سرخ می شود دیگر هیچ ویتامینی ندارد و هیچ سودی ندارد. بعد هم دو تکه گوجه فرنگی برداشت و در ظرف غذایش گذاشت. پس چرا می خوری؟ ببین. آن دانش و آن عقل نمی تواند جلوی عمل را بگیرد. فقط آدم باید کمی تجربه کرده باشد. ببینید ما شبانه روز همینطور هستیم. ما خیلی چیزها را می دانیم اما عمل نمی کنیم. الان در عالم چه کسی هست که نداند سیگار بد است؟ اطلاعات نمی تواند جلوی هوا و هوس آدم را بگیرد.

یک عقل دیگر هم داریم. آن عقل قوت و ولایت دارد. قوت و ولایت دارد. هر کار خوبی که انسان می کند به حکم آن عقل است. هر کار خوبی که آدم می کند به حکم آن عقل است. به آن می گوییم عقل عملی. عقل عملی عبارت است از مجموعه اخلاقیات خوبی که انسان دارد. شجاعت یک عقل عملی است. سخاوت عقل عملی است. سخاوت یک عقل است. تواضع یک عقل عملی است. اگر اینها جمع باشند؟ امام فرمود اینها جز در ولی و وصی و نبی به کمال نمی رسد. یا مومنی که در خانه خدا بسیار تضرع کرده باشد. حالا مرد این پیدا نمی شود. مثلا می گویند آن بزرگ در مقبره ای در تخت فولاد ریاضت می کشید. شب در زدند و دید یک نامحرمی است که وضع خوبی ندارد. دید در معرض خطر است. مگر می شود یک مرد و زن نامحرم در یک جای خلوتی تنها باشند. حرام است. جایز نیست. خب من اگر او را رها کنم چطور می شود؟ این زن به باد فنا می رود. حالا آمده است و می گویند آن بزرگ شمع داشت. دستش را گذاشت روی شمع و یکی یکی انگشتانش را روی شمع گرفت. خب اگر کسی آن عقل درونش قوت یافته باشد، اصلا هیچ فرمانده ای درونش نیست. اصلا نیست. ببینید عفت یک بخشی از آن عقل عملی است. وقتی عفت در آن شخص هست، تمام است. هیچ مشکلی برایش پیش نمی آید. دیگر نیازی به سوزاندن دست نیست. آن که عرض کردیم حرام است، حرام است ها. آن یک حرف دیگر است. آن احتیاج به سوزاندن دست را عرض کردم. البته معجزه کردها. معجزه کرد و کرامت پیدا کرد. اما اگر آن عقل قوت پیدا کرده باشد لزومی ندارد که دستش را بسوزاند. برای او هیچ فرقی نخواهد داشت. چون عوامل حاکم در وجود او شجاعت و سخاوت و تواضع و عفت و پاکدامنی است. اینها در وجود او حاکم اند. در وجود من نوعی شیطنت است، شهوت است، غضب است. وقتی اینها همه در تحت فرمان اند، کنترل می شوند. عرض کردیم امام فرمود اینها در کسی به کمال نمی رسند مگر در انبیاء و اولیاء که صاحب این عقل ها هستند. مثلا زهد یک عقل است. شجاعت یک عقل است. تواضع یک عقل است. و سخاوت یک عقل است. اگر اینها در وجود انسان قوت یافتند، فقط اینها حکومت خواهند کرد و اینها ولایت دارند. ببینید عقل نظری هیچ ولایتی ندارد. فقط راه را نشان می دهد. اگر جوان دانشجوی رشته طب از قبل مثلا در دوره دبیرستان گرفتار رفیق بد شده باشد و سیگاری شده باشد بعد که وارد رشته طب شد، آن علم می گوید که این سیگار خیلی بد است اما زورش نمی رسد که این آدم را تحت فرمان بیاورد. مگر اینکه یک دلیل دیگری باشد. وگرنه اطلاعات، آدم را طرف فرمان نمی برد. معلوم است؟ اطلاعات آدم. یعنی مثلا شما کتاب بخوانید و در اثر کتاب خواندن خوب شوید، نداریم. کتاب آدم را خوب نمی کند. حالا داستان قرآن جداست ها. چون قرآن آدم را معالجه می کند. خود قرآن خواندن انسان را معالجه می کند. غیر از آن و به طور معمولی کتاب به شما راه را نشان می دهد. مثلا شما رساله را باز می کنید به شما راه را نشان می دهد. مثلا اگر شما شک کردید سه رکعت یا چهار رکعت، فلان کار را بکن. اگر دلت بخواهد می کنی و اگر دلت نخواهد نمی کنی. گفت یک خانمی در طواف ششم مشکل پیدا کرده بود و مساله اش را پرسید. به او گفتند باید این کار را بکنی. گفت نه نه نه. من شک نکردم. اطلاعات فقط به آدم راه نشان می دهد. درحالی که آن عقل عملی منجر به عمل می شود. مثلا ترس از خدا عقل است. ترس است. همان ترس، عقل است. این هم یک عقل است. اگر در کنار آن یکی عقل و آن یکی عقل قرار بگیرد به جایی می رسد. عرض کردم این عقل را از چه راهی می توانیم بدست آوریم؟ از راه تضرع در خانه خدا. یک شبه می شود؟ نه. این کار یک شب نیست. آنهایی که به این فهم ها می رسند، در تمام عمرش داشته تضرع می کرده که این عقل درونش قوت بگیرد. مرحوم امام رضوان الله علیه یک کتابی دارند به نام جنود عقل و جهل. جنود عقل و جهل که در آن این مطلب را توضیح می دهند. البته متاسفانه کتاب ناقص مانده و کامل نشده. گفتند عقل هفتاد و پنج جُند دارد و جهل هم هفتاد و پنج جُند دارد. جند به چه معناست؟ به معنای لشگر. در انبیاء و اولیاء آن کسانی که خیلی زحمت کشیده اند، آن جنود عقل قوت یافته است. آن وقت به درجه برخورداری از این جنود است که آدم به کمال رسیده است. اگر در شما یک جند هم باشد، شما نجات یافته اید. یک دانه اش هم باشد. یعنی مثلا شما سخاوت داشته باشید، سخاوت شما را به بهشت می برد. اگر متواضع شده باشید، تواضع شما را به بهشت می برد. یک دانه اش انقدر قیمتی و با ارزش است. حالا اگر تمامش در انسان جمع باشد چطور می شود. اگر در خاطرم بود بعد برایتان می آورم. حضرت امام در مورد یکی از اینها یعنی صاحب عزم بحث می کنند و بعد توضیح می دهند که صاحب عزم چطور می شود و به کجا می رسد. حالا این را بعد عرض می کنم. خب. یک مطلب دیگر هم می خواستم بگویم. عقل نظری و عقل عملی. یک هوشیاری داریم. آن مساله اول که عرض می کردیم شما باید با هوشیاری گوش می کردید. آدم باهوش داریم. آدم باهوش ممکن است صد هزارتا خراب کاری کند و هوشش را در بدی به کار ببرد. می شود دیگر. این همان عقل نظری است. می تواند هوشش را در فساد و بدی و گناه و کلاه برداری و سر مردم کلاه گذاشتن به کار ببرد. هوشیاری اینگونه نیست. هوشیاری از جنس عقل عملی است. وقتی می خواهی نماز بخوانی با حواس جمع الله اکبر می گویی. بعد بسم الله که گفتی حواست جمع بود و بسم الله گفتی. بعد حمد را که خواندی حواست جمع بود و حمد را خواندی. بعد رکوع که رفتی حواست جمع بود. از روی عادت نبود. اینگونه نبود که خم و راست شوی و یک مرتبه ببینی نمازت تمام شد. نه. حواست جمع بود. نام این حواس جمع هوش نیست. چه عرض کردم؟ هوشیاری است. اگر شما بتوانی یک نماز با هوشیاری بخوانی یعنی در تمام نماز حواست جمع باشد که چکار کردم، می گویند بهشت بر این آدم واجب می شود. یک نماز که با هوشیاری بخوانید. قصه می گویم؟ یک نماز با هوشیاری بخوانید. این خیلی عظیم است. برای اینکه یک نماز با هوشیاری بخوانید باید قبلش بسیار زحمت کشیده باشید تا بتوانید این هوشیاری را بدست آورید. ما الله اکبر را می گوییم و بعد دیگر می رویم. اینکه آدم در تمام نماز هوشیاری اش را حفظ کند احتیاج به زحمت فراوان دارد. زحمت فراوانش چیست؟ اگر شما در تمام شبانه روز هوشیار بودی، نمازت را با هوشیاری می خوانی. اگر بخشی از شبانه روز را مثلا از فاصله نماز صبح تا نماز ظهر قسمتی را غفلت داشتی و هوشیار نبودی، بخشی از نماز از دستت می رود. اگر در تمام مدت فاصله نماز اول تا نماز دوم هوشیار بودی، نماز ظهرت با هوشیاری است. اگر در فاصله نماز ظهر تا نماز عصر هوشیار بودی، نماز عصرت با هوشیاری است. اگر برای نماز مغرب، از عصر تا مغرب هوشیار بودی، نماز مغربت با هوشیار است. آقا هوشیاری. پنج ساعت هوشیاری. نه اینکه کار بد نکنی. کار بد نکنی می شود. من پنج ساعت گناه نکنم. می شود. شما یک روز در خانه بودی و درس داشتی. تمام مدت هم غرق در درست بودی. خب درس خواندن که کار بدی نیست. تمام مدت هم شما غرق درست بودی و نه خیال بدی کردی و نه کار بدی کردی. تمام مدت هم رفتار و عملت درست بوده است. باز نمازت همان نماز دیروزی است و فرقی ندارد. نماز درست خواندن ثمره هوشیاری شبانه روز آدم است. اگر آدم شبانه روزش را به هوشیاری گذراند، نمازش با هوشیاری خواهد بود. پس این همه به ما می گویند نماز، یک چیزی از ما می خواهند که اصل آن است. می گویند حضور قلب در نماز چیست؟ حضور قلب چه چیز نماز است؟ باطن و روح نماز است. قلب نماز است. شرط قبولی است. روح نماز و اصل نماز آن حواس جمع در نماز است. این نمازی که ما می خوانیم پیکر نماز است. پیکر بی روح است. من و شما باید این روح را در طول روز کسب کنیم. با هوشیاری در طول روز. یعنی هر کاری می کنی با حساب بکنی. نمی شود. هر کاری آدم می کند با حساب بکند. ببینید شما در کارهای رسمی تان مثلا فرض کنید درس که دارید ممکن است یک نیت درست بکنید. یا سر کار می روید، کارمند هستید، کارخانه می روید یا هرجایی که کار می کنید. آن کار را روی حساب بکنید. نیت درستی داشته باشید. فرض کنید از ابتدا به نیت خدمت به مردم به آن کارخانه وارد شوید. می شود. خوب است. عیب ندارد. اما نمی خواهیم این مقدار را بگوییم. این هوشیاری که می گوییم ثمره اش نماز با هوشیاری است، باید اینگونه باشد که برای هر نگاهی که می کنیم، با حساب نگاه کنیم. برای هر حرفی که می زنیم، با حساب حرف بزنیم. هر قدمی که برمی داریم با حساب برداریم. ثمره این هوشیاری می شود نماز درست. البته اگر آدم بتواند این هوشیاری را بدست آورد. اگر بتواند بدست آورد که یک ریاضت بیست ساله نیاز دارد همان اولین نمازی که بعد از این هوشیاری می خواند، مزدش را می گیرد. آقای بهجت فرموده بودند این پادشاهان و قدرتمندان روزگار نمی دانند نماز چه حظـّی دارد. اگر می دانستند تمام آنچه که دارند را می ریختند تا بتوانند دو رکعت نماز بخوانند. اگر لذتی که ایشان از نماز می برد را بین تمام ما تقسیم کنند همه ما در نماز اول مان از این عالم رفته ایم. انقدر قوی و نیرومند است. اولین نمازی که آدم بعد از هوشیاری بخواند مزدش را می گیرد. باز داستان آقای بهجت را عرض کنم. ایشان در حیاط منزل داستند قدم می زدند. خیلی حرف است ها اگر بفهمید. مثلا آقا زاده شان رفتند پیششان و گفتند آقا اگر شما الان کاری ندارید برای یک مریض یک حمد بخوانید. مثلا عرض می کنم. دقیق نمی دانم داستان چه بوده. تمام عالم را به دست این آدم می سپرند. اداره عالم را به این آدم می سپارند. امام زمان خیلی برتر از این حرف هاست که به اداره عالم بپردازد. اداره عالم به دست چنین کسانی است. آدم بر اثر هوشیاری اینگونه می شود. چند بار برایتان عرض کردم. ما شب ها خدمت حاج آقای حق شناس می رفتیم. هر شب یکی از از روزهای گذشته عمر ما را برایمان باز می کرد و داستان آن روز را برایمان می خواند. فردا یک روز دیگرش را باز می کرد و می خواند. شما ده سال پیش کجا بودید؟ این حادثه مربوط به ده سال پیش بوده. آدم اینگونه می شود. از شما که اینجا نشسته اید تا کسانی که در جنت رضوان اند. همه شان تحت نظر اند. این هوشیاری آدم را به آنجا می رساند. حالا آنها مهم نیست. اینکه آدم بتواند هوشیار باشد و هر کاری که می کند با حساب و کتاب انجام دهد، هر نمازی که می خواند واقعا نماز بخواند. کافی است. هیچ چیز دیگری بیشتر از این لازم نیست. خیلی مشکل است. اما از اینجا آدم به هزار هزار جای دیگر می رسد. یک فرد بزرگی است که از او کتاب های متعدد و یک تفسیر مانده است. یک حرف های غریب و عجیبی گفته است. از آنچه که می داند حرف های عجیبی گفته است. یعنی مثلا برای اینکه متوجه شوید، مثل اینکه می خواهد بگوید اگر آنچه که من می دانم را در هزار هزار جلد بنویسند جا نمی گیرد. ببینید چه عرض کردم. هزار هزار جلد. آدم انقدر می تواند بزرگ شود. این بزرگی فقط از این هوشیاری به دست می آید. نه از هوش. یک وقت آدم به خاطر هوش زیاد به یک جهنمی می رود که خدا نصیب نکند. یا به خاطر اطلاعات زیاد آدم به جهنمی می رود که خدا نصیب نکند. این هوشیاری ثمره آدمیت است. آدمیت در این هوشیاری بدست می آید. هوشیاری چه بود آقا؟ هر کاری می کنی با حساب و کتاب بکن. همین. برای جوان ها ممکن است. برای ما ها دیگر ممکن نیست. بکوشید هر کاری که می کنید با حساب بکنید. حساب کنید، بعد انجام دهید. حساب کنید این کار درست است؟ خدا راضی است؟ بعد انجام دهید. حساب کنید درست است؟ این تمرین است. مثلا امروز سه تا کارش را اینگونه انجام می دهد. فردا سعی کند چهارتا کار را اینگونه انجام دهد. پس فردا سعی کند پنج کار شود. این آدم را به هوشیاری می رساند. در قدیم می گفتند. ملا شدن چه آسان. آدم شدن چه مشکل. مشکل است آقا. این آدمیت اینگونه بدست می آید. آدم اینجا در هوشیاری آدم می شود. آدم کسی است که کارهایش حساب شده و عاقلانه و درست است. آدم کسی است که کارش درست است. عاقلانه و حساب شده است. حالا برایتان نمونه عرض کنم. مرحوم آقا شیخ رجبعلی خیاط گفته بود من می کوشم هر یک دانه سوزنی که می زنم برای خدا باشد. هر دانه اش برای خدا باشد. می کوشد. کلش برای خداست. هر دانه اش هم برای خداست. هر چکشی که شما می زنید، هر دانه اش برای خدا باشد. آن وقت هوشیاری است. در آن هوشیاری است که آدم به آدمیت رسیده. من هر کلمه ای که می نویسم و هر کلمه ای که می گویم، برای خدا باشد. از ما که دیگر گذشته. اما بد آن است که آدم اصلا هیچ به فکر نباشد. اصلا هیچ به فکر هم نباشد. با خیال راحت مانند بره به این دنیا آمده و بره آخرش چه می شود؟ آنگونه از دنیا برود. اینگونه نه. این آدم نگرانی دارد. دغدغه دارد. اما این نگرانی ها و دغدغه ها در آن سوی عالم شادمانی می شود. یک داستانی را مکرر عرض کردیم. فردی از پیامبری درخواست کرد که از خدای متعال بخواه و به او التماس کن که یک سر سوزنی از آن محبت خودش را به من بدهد. حالا آن پیغمبر خدا هم دست به دعا برداشته بود و دعا کرده بود و دعا مستجاب شده بود و بعد دید این آدم همینطور در بیابان مبهوت مانده است. آن پیامبر عرض کرد بار خدایا این بنده خدا همینطور مبهوت شده است. همینطور مانده. فرمودند هزار نفر از بندگان یک ذره از محبت ما را خواسته بودند. ما یک ذره از محبت مان را هزار قسمت کردیم و یک ذره از آن هزار قسمت او را اینچنین مبهوت کرده. ما مبهوت هستیم؟ محض هوشیاری است. حالا نمی توانم مثال هایش را بیان کنم. عین همان داستان حاج آقای بهجت را حاج آقای حق شناس هم داشتند. ایشان پشت میز روی صندلی نشسته بود. چون کمرشان درد می کرد همیشه روی صندلی می نشستند. هیچ کاری نداشت. نه قرآن می خواند، نه ذکر می گفت. نه نماز می خواندند. همینطور نشسته بودند. همان حرف. تو فکر کردی من بیکارم؟ همین الان چند نفر در عالم حضرت ابوالفضل علیه السلام را صدا می کنند؟ هزاران هزار نفر. حالا اگر محرم باشد بیشتر. همه را می شنوند یا نمی شنوند؟ همه را جواب می دهند یا نمی دهند؟ این می شود سلطنت. نه اینکه این است. هزار برابر این است. اما این سلطنت است. از آن زمانی که حضرت ابولفضل علیه السلام شهید شده اند تا به امروز چقدر کار راه انداخته اند؟ اصلا عدد دارد؟ چقدر مشکل مردم را حل کرده اند؟ چقدر درد دوا کرده اند؟ درجا. من خودم متاثر شدم درجا مشکلم را حل کردند. چند تا؟ چقدر؟ عدد دارد؟ کم می آید؟ نه کم نمی آید. این سلطنت کم نمی آید. اگر سلطنت های این عالم باشد کم می آید. اگر کسی رئیس اداره باشد در طول روز می تواند بیست تا سی تا امضا بکند. سی تا کار را می تواند راه بیندازد. بعد دیگر نمی تواند. هم خسته می شود و هم وقتش تمام می شود. باید برود و فردا بیاید. اما او لازم نیست برود فردا بیاید. هیچ کم نمی آورد. سلطنتی اینگونه. حالا اینها آن است که ما می فهمیم. آنهایی که ما نمی فهمیم که بماند. چه عرض کنم. اینها همه ریشه در آن هوشیاری دارد. خیلی خوب بود که آدم از وقتی کودک بود یک مربی خوب داشت که آن مربی این را به آدم می آموخت. حضرت قاسم علیه السلام سیزده ساله بودند. به چه چیزی رسیده بودند؟

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای