جلسه چهارشنبه 20/10/91 ( نتيجه گوش دادن به حرف حكيم - استفاده از علم )
جلسه چهارشنبه 20/10/91 ( نتيجه گوش دادن به حرف حكيم - استفاده از علم )
تمام آن دستورات همین است.پشت تمامشان یک گنجی هست.آنکه گنج را می شناخته گفته. اگر دقیق عمل کنی تو هم گنج را می شناسی.ما می آییم به عالم و سرّی را نمی فهمیم ...

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین

حکیم یک دستوراتی داده است. حکیم. قدیم به چه کسی حکیم می گفتند؟ به طبیب و دکتر حکیم می گفتند. حکیم یک دستوراتی داده است. اگر آدم طبق دستورات آن حکیم عمل کند، بیماری اش خوب می شود. اگر آدم طبق دستورات آن حکیم یکتا عمل کند، خودش حکیم می شود. متوجه می شوید؟ حالا برایتان مثال عرض می کنم. مثلا در حاشیه مفاتیح دستورات وضو را فرموده اند. می فرمایند ظرف وضویتان را در دست راست تان بگذارید. قدیمی ها سر حوض می آمدند و یک کاسه از حوض آب برمی داشتند و آن را در دست راست شان نگاه می داشتند. پس ظرف آب را در دست راست نگاه دارید. دست تان را که در آب زدید بگویید بسم الله و بالله و اجعلنی من التوابین  واجعلنی من المتطهرین. بعد هم می گفتند یک مقدار استنشاق و مضمضه کنید که حالا به آنها کار نداریم. بعد آب را که به صورتت می ریزی، از بالا می ریزی و یکی دوبار می ریزی و بعد هم فلان دعا را بخوانید و بعد هم دست راست تان را طبق این دستور بشوید و از بالا بریزید و این دعا را بخوانید و سرتان را اینگونه مسح کنید و... طبق دستور. حالا اگر ما اینگونه وضو نگیریم بعضی از بخش هایش باعث بطلان وضو می شود و ناگزیر اینگونه عمل می کنیم. آنها می کوشیدند دقیق تمام دستورات و مستحبات و مکروهات را مراعات کنند. می گفتند اینها را حکیم گفته. مقصود رب حکیم است. وضو را به عنوان مثال عرض کردم. شما در غسل هم همین را بفرمایید و در نماز هم همین را بفرمایید و در صحبت کردن هم همین را بفرمایید و در نگاه کردن هم بفرمایید. باز مثالش در مورد نماز است. می گوید شما وقتی می خواهید الله اکبر بگویید اینگونه الله اکبر بگویید. معمولا دست را بالا می آورند و انگشت شان را هم در گوش شان می گذارند. الله اکبر گفتن اینگونه درست نیست. دست ها باید روی ران باشد و بعد دست را بالا بیاورد و الله اکبر را بگوید و وقتی تمام شد دست را پایین بیاورد. وقتی قرائت می کنی، باید جای مهرت را نگاه کنی و این طرف و آن طرف را نگاه نکنی. جای مهرت را نگاه کنی. وقتی به رکوع رفتی بین دو پایت را نگاه کنی. وقتی ایستادی، دست هایت را بسته روی ران هایت بگذاری و آن را آزاد رها نکنی. باید بسته هم بگذاری. نباید باز باشد. خب باز بلند می شوی و سمع الله لمن حمده و الله اکبر می گویی و همین طور هربار که الله اکبر گفتی، دستت را بالا می آوری. نماز بیست و نه الله اکبر دارد. بعد به سجده می روی و در سجده نباید ساق دستانت را روی زمین بگذاری و باید از زمین بلند باشد و دست ها محاضی گوش ها باشد. جلوتر و عقب تر نباشد. روی زمین نیفتی. خانم ها باید وقتی به سجده می روند هرچقدر می توانند به زمین بچسبند اما آقایان نه. باید سعی کنند از زمین دورتر باشند. بعد سجده اینگونه باشد، بعد اینگونه بایستی و... دقیق همه ذره ذره اش دستور دارد. عرض من چه بود؟ اینها مثال بود. حالا ممکن است من دقیقش را هم نگفته باشم. در رساله هست. نگاه کنید. اگر کسی این دستورات را دقیق عمل کند، حکیم می شود. نه فقط اینهایی که گفتیم، اینها یک بخش اندک و کمی از آن است. دستور داریم که با زن و بچه تان اینگونه رفتار کنید. بعد کار و کاسبی تان اینگونه باشد. اگر کارمند هستی، اینگونه رفتار کن. اگر تاجر هستی، اینگونه باشد. اگر کاسب جزء هستی اینگونه باش. اگر کارگر هستی اینگونه رفتار کن. بعد در مرحله بالاتر اخلاقت اینگونه باشد. اگر کسی حرف تندی زد، راهت را بگیر و برو و جواب نده. مثال عرض می کنم. اینها همه اش مثال است. بعد می گویند اینگونه فکر کن. اینگونه عمل کن. اخلاقت اینگونه باشد. حضرت زین العابدین علیه السلام یک مادر داشتند. مادر به معنی دایه. قدیم ها یک ظرف آب گوشت وسط سفره بود و همه از همان می خوردند. اینگونه نبود که ظرف ها جدا باشد! مردم میکروب نداشتند! من خودم در خاطر دارم در منزلمان یک ظرف بزرگ دوغ می گذاشتیم. ما هم با عمویمان شوخی می کردیم و وقتی او ظرف را برمی داشت می گفتیم تمام شد. مثال عرض می کنم. همه دور هم بودند. حالا به اینها کاری نداریم. اینها حرف های ضمنی بود. ایشان هیچ وقت با مادرشان یعنی با دایه شان هم غذا نمی شدند. می گفتند نکند یک لقمه ای را مادر بخواهد و من زودتر آن را بردارم. به همین مقدار ایشان یک ذره ای دلش مجروح شود. یک ذره ای. مثلا فرض کنید در ظرف ده بیست لقمه هست و مثلا ایشان می خواسته لقمه وسطی را بردارد حالا من زودتر آن را برداشتم. نکند یک ذره ای دلش بشکند. این ها همه درس است ها. چقدر آدم می تواند در رفتار و اخلاقش منظم و مرتب باشد. حالا نمونه هایش را برایتان عرض کردیم. حضرت از خانه اش بیرون آمده بود و دو سه نفر هم همراهشان بودند. یک کسی هرچیزی دلش خواست گفت. حضرت گوش کردند و بعد فرمودند آن چیزهایی که از تو پنهان است خیلی بیشتر از اینهاست. تو این مقدار از بدی های ما را خبر داشتی و گفتی. اما آنها که پنهان است خیلی بیشتر است. بعد این عبایشان را از روی دوششان برداشتند و به او دادند. یک مقدار پول هم که همراه داشتند به او دادند. او مقابل امام خاک شد. هرچقدر آدم در اجرای دستوراتی که در شرع آمده دقیق تر شود، سریع تر درمان می شود. حرام و حلال قدم اول است.

بعد دستورات اخلاقی است. بعد می گویند اینگونه فکر کن. آن فکر از حیطه فهم ما بالاتر است. می گویند اینگونه فکر کن. می گویند آقا نشود در عالم چیزی ببینی و بترسی ها. هیچ چیزی که ترس داشته باشد، نداریم. اگر تو می خواهی بترسی، فقط باید از یک نفر بترسی. اگر می خواهی از چیزی بترسی، فقط از گناه خودت بترس. در عالم هیچ چیزی که ترس داشته باشد نداریم. هیچ چیز. نه خدا ترس آور است نه چیز دیگری. خدا که ترس ندارد. خدا مهربان محض است. فقط تو او را اینگونه بدان. اگر تو او را مهربان بدانی، با تو مهربانی خواهد کرد. مهربانی ای که اصلا تصورش را هم نمی توانی بکنی. بعد هم بدان در عالم هیچ چیزی که ترس آور باشد وجود ندارد، جز گناه. فقط باید از بدی خودت بترسی. ما از خیلی چیزها می ترسیم. اگر اینگونه طبق دستور عمل کنی، خودت حکیم می شوی. یعنی چه؟ یعنی خودت سرّ تمام اینها را می فهمی. از کنار داروخانه عبور کردی دیگر. ده هزار دارو در آن وجود دارد که ما سرّ آن را نمی دانیم. آن آقای داروخانه دار سرّ این داروها را می داند. طبیب سرّ آن داروها را می داند. فرض کنید در رساله هاي ما هم دو هزار مساله است. ما سرّ آنها را نمی دانیم. حالا اگر به آنها عمل کنیم سرّ آنها را متوجه می شویم. مرحوم آقای بهجت یک ملاقاتی با مرحوم آقای میلانی داشتند و با هم صحبت می کردند. یک وقتی هم ایشان فرموده بودند آقا اینکه می گویند وضو نور است، من این را دیده ام. اینکه می گویند اگر وضو داشتی، یک وضوی دیگر بگیری، این یک نور علاوه می شود را من دیده ام. بعد هم گفته بودند که بعد از آن دیگر ندیدم. وقتی حرفش را زدند، دیگر ندیدند. به آن کار نداریم. آدم سرّ می فهمد. می فهمد اینکه گفته اند چقدر دقیق بوده. می گویند از مرحوم آیت الله شیخ عبدالکریم حائری سوال کرده بودند که سی و چهارتا الله اکبر و سی و سه تا الحمدالله و سی و سه تا سبحان الله چیست؟ یک مثال زده بودند که آدم از مثالشان چیز می فهمد. فرموده بودند نقشه گنج است. قدیم نقشه گنج بود. مثلا در این نقشه گنج می گفتند فلان درخت را پیدا کن و ده قدم به سمت راست برو. پانزده قدم چپ برو و... آقا اگر یک قدم کم و زیاد بروی به گنج نمی رسی. اینکه فرمودند سی و چهارتا الله اکبر بگو را نه کم کن و نه زیاد. آن که گفته سی و سه تا الحمدالله بگو را نه کم کن و نه زیاد. چون یک گنجی هست که اگر اینها را دقیق عمل کنی به آن گنج می رسی. تمام آن دستورات همین است. پشت تمامشان یک گنجی هست. حکیم گفته. آنکه گنج را می شناخته گفته. اگر دقیق عمل کنی تو هم گنج را می شناسی. خوب است؟ خوب است؟ ما گاهی خودمان اجتهاد می کنیم. می گوییم این بله این نه. کم و زیاد می کنیم. آن وقت آدم به گنج نمی رسد. ما می آییم به عالم و سرّی را نمی فهمیم و همانطور هم از عالم می رویم و باز سرّی را نفهمیدیم. اگر سرّ را بفهمیم.

یک مطلب دیگر می خواستم عرض کنم که به نظرم آن هم به این بحث مربوط می شود. ببینید امام چه فرموده. حضرت صادق علیه السلام فرمودند إنَّ الحَسرَة وَ النـَّدامَة وَ الویل. حسرت، ندامت و  ویل. ویل یعنی وای بر من. در سینه زنی ها می گوییم. إنَّ الحَسرَة وَ النـَّدامَة وَ الویل کـُلـَّهُ تمام حسرت ها و پشیمانی ها و همه ویل ها لِمَن لـَم یَنتـَفِع بـِما أبصَرَهُ برای کسی است که از آنچه فهمیده سود نبرد. مساله را یاد گرفتی، خب طبق آن عمل کن. مساله ات را یاد گرفتی، خب طبق آن عمل کن. وای. همه وای عالم برای آن کسی است که از چیزی که فهمید و یاد گرفت، استفاده نکند. یک مساله بود. در این سوالاتی که از مرحوم آیت الله بهجت پرسیده اند این مدام تکرار شده است. مدام در مورد استاد پرسیده اند. ایشان فرموده اند استاد شما علم شماست. به آن چیزی که فهمیدی عمل کن. همان. همان مقداری که فهمیدی عمل کن. باور کنید اگر کسی آن چیزی را که فهمید عمل کند، قدم های بعد را نشان می دهند. می فهمانند. قطعی و مسلم است. اگر آدم به آن چیزی که بلد است عمل کند، بعدش را نشانش می دهند. به او می فهمانند. حسرت و ندامت و ویل تمامش برای کسی است که از آنچه که آن را فهمیده است، نفع نمی برد. بـِما أبصَرَهُ این قسمت را می خواستم عرض کنم که به حرف قبلی هم مربوط است. وَلـَم یَدرِ الأمرُ الـَّذی هُوَ عَلـَیهِ مُقیم أنـَفعٌ لـَهُ أم ضَرّ و تمام حسرت و ندامت عالم برای کسی است که نمی داند آن چیزی که بر آن مداومت دارد، برایش سود دارد یا ضرر. ما تمام اعمال و رفتارمان را طبق معمول عمل می کنیم دیگر. صبح بلند می شویم این کار را می کنیم، ظهر آن کار را می کنیم. شب آن کار را می کنیم. یک وقت یک حادثه پیش می آید و کاری می کند و تمام می شود. آن را نمی گوییم. آن کاری را که شخص دارد بر آن مداومت می کند، مثلا فرض کنید هرشب یکی دو ساعت پای تلویزیون نشسته است، نمی داند این کاری که دارد می کند و منظم و مرتب انجام می دهد، آیا برایش سود دارد یا ضرر دارد. وای به حال آن کسی که نمی فهمد کارهایی که می کند برایش سود دارد یا ضرر. سود و ضرر خودش را نمی داند. حالا من از شما سوال می کنم. واقعا وای به حال این آدم هست یا نیست؟ ما کدام عمل مان را می فهمیم که سود است یا زیان است؟ ببینید این نمازهایی که ما می خوانیم برایمان سود دارد یا زیان؟ خب نماز مسلما سود است. یقین داریم. کسی شک دارد؟ نه. یقین داریم. اما این نمازی که من می خوانم چطور؟ ممکن است بعد خیلی پشیمان شویم که این چه نمازی بود که خواندیم. اگر از صبح تا شب که مغرب و عشاء را خواندی مراقب چشمت بودی، نمازت اينقدر مفتضح نبود. اگر در طول روز مراقب چشمت بودی و چشمت اینطور آزاد نبود، نمازت اینطور بد نمی شد. وای، حسرت و ندامت. همه حسرت ها و ندامت ها بر آن کسی که نمی داند آن کاری که دائما انجام می دهد آیا برایش سود است یا زیان. آدم اگر حکیم شد تمام سود و زیان هایش را می داند. ذره ذره سود و زیان هایش را می داند. ما این ها را نمی دانیم. خب نمی دانیم دیگر. شما تاجر هستید. همه ما تاجر هستیم. داریم تجارت می کنیم. شما در این تجارت بخش های عظیمی از سرمایه خودت را داری زیر پایت می ریزی. می ریزی و می روی. بخش های عظیمی از سرمایه و عمرت را. سرگل عمرت یعنی جوانی ات را می ریزی زیر پا و می روی. چقدر جوان های خودمان دور هم می نشینند و با هم صحبت می کنند. همینطور حرف، حرف. یک ساعت دارد حرف می زند. که چه بشود. هیچ چیز. این آن است که عرض کردم دارد عمرش را زیر پایش می ریزد. سرمایه اش عمرش است که دارد آن را زیر پایش می ریزد. تاجر سرمایه اش را زیر پایش نمی ریزد. سعی می کند با این سرمایه اش ده جا تجارت درست کند. این سرمایه می شود. ببینید شما وقتی یک سرمایه دارید و فرض کنید آن را در یک کارخانه ریخته اید، دیگر نمی توانید آن را در تجارت دیگری به کار ببرید. آن در همان کارخانه به کار می رود. اگر باز در یک بخش دیگر سرمایه ات را در یک کارخانه دیگر به کار بردی، آن که در این کارخانه به کار بردی، در کارخانه دیگر به کار نمی رود. این اینجا برای خودش هست، آن هم برای خودش هست. اما این سرمایه را می توان ده جا مصرف کرد. یک سرمایه است ها. یعنی شما می توانی یک ساعتت را ده جا مصرف کنی. آنهایی که به حج یا عمره رفته اند، یک پاساژهایی بود که الحمدلله من ندیده ام. اسم می بردند. می گفتند که ایرانی ها پی سوغاتی می گشتند دیگر. یک بخش زیادی از ساعت و عمرش را در ایام عمره در مغازه ها می گردد. خب آقا شما در ایام عمره بروید دور خانه خدا بگردید. این را می خواستم بگویم. گویی این آدمی که از عمرش بهره می برد، در خانه اش نشسته و روزی انقدر دلار برایش می آید. ساعت به ساعت برایش دلار می رسد. می شود. شما در خانه ات نشسته باشی و همینطور دلار به حسابت برود. دلار آن عالم، نه این عالم. نمی دانیم پای هر دلاری چقدر خون ریختند. چقدر تانک از روی انسان ها عبور کرده. چقدر بمب بر سر مسلمان ها ریخته اند. چقدر چقدر. آقا این یک ساعتت می شود ده جا مصرف شودها. حالا مثال برای بنده و شما. اگر من شاگرد تربیت کرده باشم، ده تا شاگرد، این تمام عمرش هرکاری می کند برای من هم هست. خب الان ده تا شاگرد من، صد تا شاگرد من، هرچه بیشتر، بیشتر. شما ده جا راهنمایی خیر کرده اید. آنها دارند آن کار خیری که کردید را انجام می دهند و شما هم الان داری کار خودت را انجام می دهی. در خانه ات هستی. خوابیده ای. آنها دارند کار خیری که تو بهشان راهنمایی کرده ای را انجام می دهند. به حساب شما هم ریخته می شود. می شود. بستگی دارد به این که آن آدم چقدر زرنگ باشد. یک چیزی که این خیلی مهم است. اگر کسی یاد خدا در جگرش برود، اگر یاد خدا برود، این دیگر لحظه ای ضرر ندارد. تمام لحظه هایش برایش سود است. اینکه چقدر است، هیچ کس نمی داند و فقط خدا می داند. یعنی آن کرام الکاتبین هم نمی تواند سود کسی که یاد خدا در جانش رفته را بنویسد. از حیطه قدرت ما بیرون است. آنها هم نمی توانند. این را نمی فهمند. قدشان نمی رسد که به برسند و بفهمند و ثبت کنند. خب. این آدمی که همیشه یاد خداست، تجارتش چه تجارتی است؟ فقط آن آدم به تجارت رسیده. برترین تجارت ممکن را او پیدا کرده است. حالا نمونه اش را برایتان عرض کردم. مرحوم آقای بهجت را عرض کردم دیگر. آقازاده شان آقا شیخ علی آقا می گفتند روزی دوازده ساعت، دوازده ساعت مشغول کار بود. هر روز زیارت عاشورا را با صد لعن و صد سلام کامل می خواندند. هر روز زیارت جامعه را می خواندند. هر روز این مقدار قرآن می خواندند و این مقدار استغفار می کردند. این مقدار درس می دادند و به سوالات مردم پاسخ می دادند. هرکسی هم مراجعه کرده بود گفته بود آقا مرا دعا کنید. یکی عرض کرد آقا مرا دعا کنید. نشنیدند و متوجه نشدند. دومرتبه جلوتر رفت و گفت آقا عرض کردم مرا دعا کنید. فرمودند مگر دعا نمی کنم؟ من برای نفر به نفری که به من التماس دعا گفته اند تضرع می کنم. حالا ما اصلا تضرع بلد نیستیم. برای خودمان هم تضرع بلد نیستیم. برای نفر به نفری که به من التماس دعا می گویند من تضرع می کنم. آن هست. آن ذکرش هم هست. تضرعش هم هست. نمی دانم. ایشان اصلا راه هم که می رفت مردم از راه رفتنش دین دار می شدند. آدمی بود که هرکس او را می دید... نمی دانم چه بگویم. شما اگر دیده بودید می فهمیدید. آدم وقتی ایشان را می دید برای خوب بودن دلیل داشت. برای خوب بودن دلیل داشت. این چقدر قیمت دارد. این را هم می گذارند روی آن حساب. آن یکی را هم می گذارند. آن یکی را هم می گذارند. صد تا شاگرد هم تربیت کرده بودند. لحظه لحظه های آنها برای این هم حساب می شود. این از آن تجارت های بسیار درجه یک است. اینکه آدم شاگرد تربیت کند. او هرچه خوبی کند، برای تو هم هست. لذا می گویند آدمی که از دنیا می رود تمام درها برایش بسته می شود. دیگر هیچ خبری نیست. مگر اینکه مثلا شاگرد تربیت کرده باشد. حالا در روایت دارد که مثلا بچه خوب داشته باشد. بچه خوب از آن چیزهای بی قیمت است. دیگر نمی شود رویش قیمت گذاشت. بچه خوب، مادر خوب می خواهد. نباید قد و قامت چه باشد ها. باید خوب باشد. بعد معلوم می شود. چه عرض می کردیم؟ خب آدم چکار کند که بفهمد. چگونه بفهمم که نفع و ضرر من چیست؟ چگونه بفهمم؟ فرمودند وای به حال آن کسی که نمی فهمد ضررش چیست و سودش چیست. در آیه 29 سوره مبارکه انفال می فرماید: يا أيّهَا الـَّذينَ آمَنوا إنْ تـَتـَّقوا اللهَ يَجْعَلْ لـَكـُمْ فـُرْقانا آی مسلمانان اگر تقوا داشته باشید خدا برای شما فرقان قرار می دهد. فرقان یعنی چه؟ یک چراغ پر نور برایت قرار می دهد که می فهمی کجا سود است و کجا ضرر است. ضرر و سودت را فقط در این فرض می فهمی. هم نوشته ام هم عرض کردم. ظاهرا والده حاج آقای حق شناس در پانزده سالگی ایشان از دنیا رفتند. یک مادر بسیار خوبی داشتند. نمی دانید پدر و مادر خوب چه اثراتی دارد. خب البته این که دیگر در اختیار ما نیست. شما اگر خوب شوی، می شود پدر و مادرت هم از خوبی شما خوب شوند. حالا مادر ایشان که خودش از اول خوب بوده. حاج آقا حق شناس فرمودند در عالم خواب مادرم دست دراز کرد و چراغ را از سقف کند و دست من داد. چراغ را از سقف کند و دست من داد. وقتی هم داد دست من با اینکه سیمش کنده شده بود، باز نور داشت. نورش خاموش نشد. چراغ بدست من بود. چکار کرده؟ در آن عالم چه کسی را دیده که واسطه شده؟ گفته به پسر من یک چراغ بدهید. خودت هم اگر زحمت بکشی می شود. در اینجا می فرماید: يا أيّهَا الـَّذينَ آمَنوا إنْ تـَتـَّقوا اللهَ يَجْعَلْ لـَكـُمْ فـُرْقانااگر مراقبت کنی، چراغ به دستت می دهیم. اگر چراغ را به دستت بدهند دیگر اشتباه نمی کنی. تمام عمر آدم دیگر از اشتباه مصون می شود. آن وقت هرچه آن چراغ را به کار ببری، پر نورتر می شود. اگر مثلا اولش نور صد و پنجاه و دویست داشته باشد، همانطور نمی ماند. هرچقدر این چراغ در دستت باشد و با آن جلوی پایت را نگاه کنی و با آن راه بروی پر نور تر می شود. به جایی می رسد که در حدیثی می فرماید: لـَنوُرُ الإمام فی قـُلوبِ المُومِنین أنوَرُ مِنَ الشَّمس از خورشید آسمان هم پرنورتر است. اصلا نمی شود در نور خورشید نگاه کرد. با هزاران هزار کیلومتر فاصله، اصلا نمی شود در نور خورشید نگاه کرد. این نوری که در دل مومن است از نور خورشید بیشتر است. اینقدر می شود. یک کمی زحمت بکشیم و مراقبت کنیم و جلوی پایمان را نگاه کنیم، مراقبت کنیم، از چشم و گوشمان مراقبت کنیم. مراقب حرف هایی که می زنیم باشیم، آقا در بازار خیلی حرف می زنند. پشت میز می نشینند و حرف می زنند. سابقا ما فکر می کردیم که فرش فروش ها وقت زیاد دارند. وقت زیاد دارند و حرف می زنند. حالا باز هم بگویم؟ آنهایی که کار و کاسبی دلالی دارند بعضی هایشان خیلی می نشینند با هم حرف می زنند. ما چقدر عقل رس هستیم؟ چقدر عقل رس هستیم؟ چقدر دستورات را می دانیم؟ چقدر؟ خب نه عقل رس هستیم و نه دستورات را بلد هستیم. همینطور مدام حرف می زنیم. حرف می زنیم و به جان خودمان آتش می ریزیم. می گویند اگر از خودت مراقبت کنی، به تو فهم می دهیم. فهمی که می توانی حق و باطل را تشخیص دهی. انقدر پیشرفته می شود که نیت کرده ای فردا جایی بروی، می فهمی که نباید بروی. نیت کرده ای. متوجه می شوی. نیت کرده ای مثلا به روضه خانه مرحوم آقا شیخ مرتضی بروی. می گویند نرو. می فهمی. نه از فهمیدن ها. یک فهمی است که آنقدر قوی است که آدم دیگر نمی تواند مخالفت کند. فهمش آنقدر نیرومند است. یک دوستی داریم خیلی پسر خوبی است. فکر می کنم مثلا بیست ساله بوده و در یک اعتکافی خیلی دعا کرده و خیلی التماس کرده که به من بفهمانید حق و باطل کارم چیست. حالا می فهمد. دانه دانه می فهمد که بکند یا نکند. بعد هم نتوانست طبق آن عمل کند. به باد فنا رفت. آن فهم به باد فنا رفت. يا أيّهَا الـَّذينَ آمَنوا إنْ تـَتـَّقوا اللهَ يَجْعَلْ لـَكـُمْ فـُرْقانااگر از رفتار و اعمال و اخلاق خودتان مراقبت کنید. از اخلاقتان مراقبت کنید، حرف هایی که می زنید مراقبت کنید. آقا مراقبت کنید. چشم از همه فضول تر است. چشم آدم از تمام اعضای آدم فضول تر است. اگر توانسته باشی نوک این فضول را قیچی کنی، آدم خیلی پیش می رود. بعد از چشم، فضولی زبان است. از همه بدتر آن است که آن فضولی هایش را از چشم یاد می گیرد. کدام است؟ خیال. خیال از همه بدتر و دزدتر است. از همه فضول تر و بی ادب تر است. من یک بار با چشمم بی ادبی کردم، این مانده. هرکس تجربه کرده باشد می داند. آن یک بار فضولی چشم من در ذهنم مانده. مانده. مگر به این زودی پاک می شود؟ صد بار یقه مرا می گیرد. هرچقدر مراقبت کنی، این فضول ها نوک شان چیده می شود. دیگر نمی تواند فضولی کند. گاهی یک حرف های بدی در ذهن آدم می گذرد که آدم به عمرش آن حرف را به زبان هم نیاورده. بعد ببینید که اگر مراقبت کنی، گناهانتان را هم می بخشند. اینکه گناهانتان را می بخشند خیلی خوب است دیگر. در ادامه آیه می فرماید: وَيُكـَفـِّرْ عَنـْكـُمْ سَيّئاتِكـُمْ وَيَغـْفـِرْ لـَكـُمْ همینطور می بخشند. اگر از خودت مراقبت کنی، گذشته هایت را می بخشند. آقا می بخشند. وَاللهُ ذو الفـَضْل الـْعَظيم بعد می فرماید خدا صاحب فضل بزرگ است. پای فضل خدا به میان می آید. پای فضل خدا به میان می آید. اگر پای فضل خدا به میان بیاید مثل این است که آدم را غرق کنند. غرق می شود. تا غرق نشوی هم نجات پیدا نمی کنی.

هم وفات رسول خدا در پیش است هم شهادت حضرت مجتبی و هم شهادت حضرت رضا علیه السلام. ببینید پیامبر خدا چقدر بزرگ است. امیرالمومنین می گوید من یک بنده ای از بندگان ایشان هستم. چقدر بزرگ هستند. آن شبی که پیغمبر می خواستند هجرت کنند یعنی لیلة المبیت فرمودند: یا علی باید جای من بخوابی. عرض کردند چشم. من بخوابم جان شما محفوظ می ماند؟ فرمودند بله. عرض کرد چشم. دیگر هیچ چیز نگفت. ببینید من رفتم برای شما بمیرم. اما خب دلم خوش است که اگر من بمیرم تو سالم می مانی. گفتم تا دلت خوش باشد. به نظرم قبلا عرض کرده ام. در روایت دارد که یک کسی آن طرف عالم گرفتار می شود. دارند می برندش جهنم. مانند همه ما خیلی مشکل داشته. گفتند آقا یکی از آن نفس هایی که امیرالمومنین علیه السلام کشیده را به این آقا می دهیم. به به. ثروتمند شد. خیلی خوب شد. خیلی شد. یک نفس. بابا با یک نفسشان. با یک نفسشان بگویند تمام مردم ایران را بخشیده ایم. مردم ایران خیلی گناه می کنند آقا. خیلی دروغ می گویند. خیلی به هم کلک می زنند. خیلی مال همدیگر را می برند. نمی دانم چه و چه. مسلمان می نشیند برای مسلمان نقشه می کشد. چه کلاهی بگذاریم که بیشتر ببریم. نمی شود. مسلمان که نمی شود اینگونه باشد. مسلمان. خانم هایی که به روضه اینجا می آیند که همه پاک و پاکیزه اند. می شود یک زن مسلمان یک جوری لباس بپوشد و یک طوری سرش را نمی دانم، جورابش را لباسش را؟! حالا اگر گناه همه این گناه کاران که ما هم جزو آنها هستیم و همه ردیف در صف گنهکاران ایستاده ایم، در ترازو بگذارند و یک دانه از نفس های امیرالمومنین علیه السلام را هم در کفه دیگر ترازو بگذارند، از همه برتر است. اینگونه است. فدایی است. در جنگ احد بحث می کنند که آیا می شد پیغمبر با کسی بجنگد؟ مثلا گفته بودند اگر کسی با شمشیر ایشان کشته شود به بهشت می رود. حتی کافر هم باشد و با شمشیر ایشان کشته شود او را به بهشت می برند. حالا وضعیتش خیلی روشن نیست که آیا ایشان می جنگید یا خیر؟ در بعضی نقل ها آمده که ایشان می جنگید و در راس جنگ هم بود. به فرمایش امیرالمومنین علیه السلام همه به ایشان پناه می بردند. وقتی جنگ خیلی سنگین می شد، مثلا به ایشان پناه می بردند و پشت سر ایشان می جنگیدند. حالا در جنگ احد زیر پایشان چه بود و خالی شده و افتاده اند و دنده هایشان شکسته بود و پایشان زخمی شده بود و پیشانی شان شکسته بود و دندانشان شکسته بود و خیلی مشکل شده بود. هیچ کس هم نیست. هیچ کس نیست. فقط امیرالمومنین مانده است. دشمن از این طرف حمله می کرد. می فرمود یا علی این طرف. یک نفری به جنگ می رفت. بعد دشمن از آن طرف حمله می کرد. می فرمود یا علی این طرف. چندین بار از بس از بدن امیرالمومنین خون رفته بود پایشان لرزید به زانو درآمدند. جبرئیل آمده و زیر بغلشان را گرفته و بلندشان کرده است. یک کسی مثل امیرالمومنین که همه عالم دور سرشان می گردند. حالا ایشان دور سر پیامبر می گردد و برای ایشان فدایی شده است. چه شخصیتی. شاید در قیامت و امیدواریم که ما تازه جمال بی مثال ایشان را ببینیم. یک منبر می گذارند که هزار پله دارد. نام آن منبر وسیله است. در نماز می گوییم تـَقـَبَّل شَفاعَتـَهُ وَ ارْفـَع دَرَجَته وَ قـَرِّب وَسیلـَتـَه بالای منبر که می روند هیچ کس اجازه ندارد به آنجا برود. در پله بعدش امیرالمومنین علیه السلام را اجازه می دهند. یک پرچم دارد به نام پرچم لواء حمد. رسول خدا لواء حمد را به دست امیرالمومنین می سپارند. لواء حمد متعلق به رسول خداست که آن را به دست امیرالمومنین می سپارند. می فرمایند آدم و بعد از او تمام انبیاء و اولیاء روز قیامت زیر این پرچم هستند. حالا داستانش را امیرالمومنین یک مقداری فرموده اند. ایشان مامور بودند رسول خدا راششست و شو کنند و غسل بدهند. فرشتگان به ایشان کمک می کردند. بدن خودش می غلتید. بدن کسی که از دنیا رفته است را باید بگردانند تا پشتش را غسل دهند. بدن خودش می گردید. و ...

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای