جلسه پنجشنبه 15/1/92 ( تابحال به خودت خوبي كرده اي؟)
جلسه پنجشنبه 15/1/92 ( تابحال به خودت خوبي كرده اي؟)
حضرت رضا علیه السلام را در خواب دیده بودند و ایشان فرموده بودند آقا کجاست؟ به لفظ دقت کنید.آن شخص گفته بود که آقا رفته ابرده.حضرت فرمودند که می دانم آقا رفته ابرده...

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین

یکی از اصول قرآنی که حدود ده تا آیه در رابطه آن هست و إلا و لعلّ هم ندارد یعنی شاید و استثنا ندارد این است: در آیه 7 سوره مبارکه اسراء می فرماید:إنْ أحْسَـنتـُمْ أحْسَـنتـُمْ لِأنفـُسِكـُمْ وَإنْ أسَأتـُمْ فـَلـَها. اگر خوبی کنید به خودتان خوبی کرده اید. به ما نکردید. دلت می خواهد به خودت خوبی بکنی؟ هر خوبی بکنی به خودت کرده ای. و اگر بد بکنی باز برای خودت کرده ای. این یک آیه. زیاد است ها. حالا من دو سه نمونه را برایتان پیدا کرده ام. در آیه 46 سوره مبارکه فصلت می فرماید: مَنْ عَمِلَ صالِحًا فـَلِنـَفسِهِ. هرکس عمل صالح بکند برای خودش کرده است. به نفع خودش است. در زبان عربی لام معنای نفع می دهد. فلنفسه. به نفع خودش کرده است. وَمَنْ أساءَ هر کس بدی بکند. فـَعَلـَيْها به معنای ضرر است. به ضرر خودش کرده است. وَما رَبُّـكَ بـِظـَلـَّام لِلـْعَبيدِ. خدای تبارک و تعالی به کسی ظلم نمی کند. بدی های خودت را تحویلت می دهد. مَنْ عَمِلَ صالِحًا فـَلِنـَفسِهِ.این آیه هم همان را می گوید. وَمَنْ أساءَ فـَعَلـَيْها. اگر بدی کرد به ضرر خودش کرده است. در آیه 6 سوره مبارکه عنکبوت می فرماید: وَمَن جاهَدَ فـَإنـَّما يُجاهِدُ لِنـَفـْسِهِ هر کس دارد زحمت می کشد برای خودش دارد زحمت می کشد. هرجا شما زحمت می کشید، برای خودتان زحمت می کشید. فـَإنـَّما برو برگرد ندارد. قطعا همه جهادش برای خودش است. اینجا حرف اصلی را می زند. در ادامه آیه می فرماید: إنَّ اللهَ لـَغـَنِيٌّ عَن الـْعالـَمينَ. خدا از همه عالم بی نیاز اشت. تو و خودت و عالمت و شهر و کشورت همه را خودش ساخته. او از همه عالم غنی است. در آیه 12 سوره مبارکه لقمان می فرماید: وَمَن يَشْكـُرْ فـَإنـَّما يَشْكـُرُ لِنـَفـْسِهِ هرکس شکر گزاری کند باز به نفع خودش کرده است. از آن طرف هر کس بخل بورزد در آیه 38 سوره مبارکه محمد می فرماید: وَمَن يَبْخَـلْ فـَإنـَّما يَبْخَلُ عَن نـَفـْسِهِ. هر کس بخل بورزد، حداقل بخل این است که انسان حق های واجب مالی خودش را ندهد. زکات، خمس و فطریه. این سه تا واجب است. البته یک وقت هایی یک واجب های دیگری پیش می آید. مثلا فرض کنید یک جایی سیل آمده و مسلمان ها گرفتار شده اند. این واجب است. آن زمان واجب می شود. قبلا واجب نبود. اما خمس و زکات همیشه واجب است. وَمَن يَبْخَـلْ. هرکس بخل بورزد و حداقل را عمل نکند وای به حالش.

عرض می کردیم خداوند در آیه 59 سوره مبارکه نساء فرموده أطيعوا اللهَ وَأطيعوا الرَّسولَ وَأولِي الأمْر مِنكـُمْْ حرف این است. آقا اگر من از خدا اطاعت کنم، به نفع خدا کاری کرده ام؟ گفتند نه. اگر از پیغمبر اطاعت کنم، به نفع پیغمبر کاری کرده ام؟ نه. اگر ولایت ولی امر را بپذیرم به نفع او کاری کرده ام؟ فرمودند نه دیگر. اگر کار خوبی کردی به نفع خودت کردی. اگر ریاضت کشیدی برای خودت کشیدی. اصلا هرچه زحمت کشیدی. ببینید وقتی خدمت آقای بهجت می رسیدیم این لب و دهانش اصلا آرام نبود. همینطور این تسبیح در دستشان بود و ذکر می گفتند. آقا این همه ذکر گفتی خب به نفع خودت کردی. حالا فقط یک حرفی هست. یک کسانی این سود را می فهمند. می فهمد دارد به نفع خودش کار می کند. سودش را لمس می کند. آن بزرگ یک فرمایشی فرموده بود. شب مردان خدا روز جهان افروز است. شب آنها یک داستانی دارد ها. اصلا گفتنی نیست. هرچه بیشتر زحمت کشیده بودم نتیجه اش در شب دیده می شد. آن بزرگ گفته بود هر شب می آیند مرا صدا می کنند. طبق زحمتی که در روز کشیده ام نوع صدا کردنشان فرق دارد. یک وقت می گویند مرتضی. یک وقت یک لقب اضافه می کنند. یک وقت می گویند آقا. یک سالی تابستان خدمت حاج آقای حق شناس به مشهد مشرف بودیم. فکر می کنم مدت ماندنمان در مشهد هم طولانی بود. ایشان هم معمولا تشریف می آوردند به منزل ما. نماز جماعت آنجا برپا بود. ظهر و شب. مجلس هم بود و ایشان موعظه می فرمودند و مثلا توسل می کردیم. یک روزی قرار شد با جمع رفقا به ابرده برویم. ابرده از روستاهای اطراف مشهد است. البته الان دیگر خراب شده است. آنجا یک منزل اجاره کردیم. آن روز که به شب رسید گفتیم حالا می گذاریم فردا می رویم. روز هم که از ییلاق حرکت نکردیم. گفتیم حالا عصر می رویم. عصر هم نشد و گفتیم حالا فردا صبح می رویم و فردا هم شد پس فردا و خلاصه چهار روز آنجا ماندیم. بعد دیگر حرکت کردیم و آمدیم. روز بعد باز حاج آقا به منزل ما آمدند و بعد از نماز هم خدمت ایشان تا منزلشان آمدیم. خب. ایشان به یک تیر چراغ برق تکیه کرده بودند. ما هم سه چهار نفر در اطرافشان بودیم. فرمودند یک کسی خواب دیده (قاعدتا حاج خانم خواب دیده بود) حضرت رضا علیه السلام را در خواب دیده بودند و ایشان فرموده بودند آقا کجاست؟ به لفظ  دقت کنید. یک کم مقدمه اش را نمی دانم و احتمالا ایشان هم نگفته بودند. آن شخص گفته بود که آقا رفته ابرده. ایشان فرمودند که می دانم آقا رفته ابرده. امام اینگونه فرمودند. آدم تا آقا نباشد که به او آقا نمی گویند. فرموده بودند می دانم آقا رفته ابرده. آقا با ما کاری ندارد. نقل کردند و بعد هم فرمودند که نه آقا ما با شما کار داریم. همین که این جمله گفته شد دیگر حرفشان قطع شد. چون آیت الله وحید آمدند از آن کوچه عبور کنند بروند. آن زمان ایشان جزء مدرسین عالی مقام بودند. دیگر با ایشان سلام و علیک کردند و دیگر موضوع از دست رفت. ما هم حسرت خوردیم که چرا؟ یک وقت آدم آقاست. این بستگی به کاری که می کند دارد. یک وقت هوا می پرستد. اگر گناه می کند که هیچ. حرفش را نزنید. اما اگرنه. گناه نمی کند اما هوا می پرستد. یعنی غذای خوشمزه می خورد. با عشق می خورد ها. همه ما یک غذای خوشمزه باشد با عشق می خوریم. این دیگر آقا نیست. حالا دوتا نکته درمورد حاج خانم هست که شما ها اطلاع ندارید و شاید یکی از آنها را یک وقتی عرض کرده باشم. مدت ها بود که پای حاج خانم مشکل داشت. مثلا وقتی در خانه می خواستند حرکت کنند، چهار دست و پا حرکت می کردند. حالا یک وقتی در آشپزخانه داشتند کاری می کردند که این چهارپایه از زیر پایشان در رفت و ایشان دیگر باید کاملا به زمین می خوردند. می گفتند یک کسی مرا گرفت و گذاشت زمین. زمین نخوردم. یک کسی مرا گرفت. مانند وقتی که یک بچه را بغل می کنند، یک کسی مرا گرفت و نرم و آرام زمین گذاشت. حالا نمی دانم همانجا ایشان شنید یا در یک خوابی یک کسی فرمودند من همیشه مراقب تو هستم. چرا من مراقب نیستم؟ من مراقب خودم هم نیستم. خودم را هم نمی توانم نگاه دارم. کسی که می تواند خودش را نگاه دارد، آن وقت می تواند دیگران را هم نگاه دارد. تازگی. همین امروز دوستمان که در ختم نشسته بود گفت ده بیست روز پیش من داشتم با حاج خانم صحبت می کردم. یک تلفن مفصل. طولانی شد. مدام حاج خانم سوال می کرد که پنج سال بعد از فوت حاج آقا شده یا نه؟ من نمی فهمیدم ایشان چه می گویند. فکر می کردم حاج خانم حواسش پرت شده است. باز یک مقدار که صحبت کردیم باز حاج خانم پرسید پنج سال بعد از فوت حاج آقا شده یا نشده؟ باز من نفهمیدم و فکر کردم حواس حاج خانم جمع نیست. سه مرتبه سوال کردند. باز نفهمیدم. البته بنا نبود بفهمد. حالا فهمیدیم یعنی چه. پنج سال از وفات حاج آقا گذشته. به ایشان گفته اند پنج سال بعد. حواس خودش هم جمع نیست که پنج سال شده یا نه که مثلا حالا نگران شود. احتمالا به بچه ها هم نگفته. حرف این بود. إنْ أحْسَـنتـُمْ أحْسَـنتـُمْ لِأنفـُسِكـُمْ اگر کار درست انجام دهید خیلی به نفعتان است. حالا قرآن اینگونه نفرموده اگر کار درست بکنید. آقا اگر از گناه بگذرید خیلی به نفعتان است. خیلی خیلی خوش به حالت است. اگر آدم گناه نکند. اگر اخلاق درست باشد. اخلاق هم خیلی مهم است ها. اگر اخلاق آدم درست باشد. یک مرتبه فریاد نزند. مثال عرض می کنم. اگر بد اخلاقی نکنید همه اش به نفع خودتان است. یک آیه هم هست که فقط در حد ایجاد یک سوال و ایجاد یک دغدغه برای شما می خوانم. ایجاد یک دغدغه.  گرچه این چیزها در ما دغدغه ایجاد نمی کند. در آیه 33 تا 35 سوره مبارکه یس می فرماید وَآيَة ٌلـَّهُمُ الأرْضُ المَيْتـَة ُأحْيَيْناها وَأخْرَجْنا مِنـْها حَبًّا فـَمِنهُ يَأكـُلونَ * وَجَعَلـْنا فيها جَنـّاتٍ مِن نـَّخيلٍ وَأعْنابٍ وَفـَجَّرْنا فيها مِنَ العُيون * لِـيَأكـُلوا مِن ثمَرهِ وَما عَمِلـَتـْهُ أيْديهمْ  أفـَلا يَشْكـُرونَ. فقط یک نکته است. یک نکته. آیتی از آیات خدا زمین مرده است که ما آن را زنده می کنیم. زمین مرده را الان که اول بهار است زنده می کنند. سال هاست اویل بهار ما به قم مشرف می شویم. کنار جاده یک گل های کوچک زردی می روید که ظاهرا گل بابونه است. ما حسرت می خوریم که این بابونه ها اینجا می روید و می ماند. بابونه چیز بسیار خوبی است. اگر آدم به جای چای، بابونه دم کند و بخورد برای معده و قلب و اعصاب خوب است. خیلی خوب است. ما زمین مرده را زنده می کنیم و از آن حب درمی آوریم. همین حبوبات. فـَمِنهُ يَأكـُلونَ. از این حبوبات می خورید. وَجَعَلـْنا فيها جَنـّاتٍ مِن نـَّخيلٍ وَأعْنابٍ. ما در آن باغ ها قرار دادیم. وقتی زمین زنده شد درختان باغ ها می رویند دیگر. یکی از علایم زندگانی زمین است. حرف این است که اگر زمین زنده شود این همه جمعیت بشری را غذا می دهد. زمین زنده می شود غذا می دهد. اگر آدم زنده شود چطور؟ یک وقتی برایتان عرض کردم. فرمود کبریت احمر دیده اید؟ کبریت احمر یعنی چه؟ یعنی گوگرد سرخ. گوگرد زرد است. گوگرد سرخ نداریم آقا. اگر یافت شود یک ذره اش کیمیا است. اکسیر اعظم است. تمام اینها فرض است. اگر کیمیایی باشد و گوگرد سرخی باشد،  اصلی ترین جزء آن کیمیا، گوگرد سرخ است. یک ذره از گوگرد سرخ که اکسیر اعظم است را در مواد کیمیا بزنیم، کیمیا می شود. یک دوست مهندسی داریم. می گفت من یک دایی داشتم که با چند نفر از رفقایشان با هم بودند و همه هم آدم های پنهان کاری بودند. همه هم فقیر بودند. این یکی که مسلم فقیر بود. کیمیا داشتند و کیمیا بلد بودند و  یک ذره طلا درست کردند. می خواستند به مشهد بروند. حالا اینطور نقل کردند. ما هم یک استادی داشتیم که می گفت یک آقایی به من گفت می خواهی به تو کیمیا یاد بدهم؟ ایشان گفته بود نه من کیمیا نمی خواهم. من کیمیا دوست ندارم. من علم می خواهم. حالا در هرصورت آنها با کیمیایشان رفتند مشهد و طلایشان را در بازار فروختند. حالا شاید باشد. شاید نباشد. ما نمی دانیم. ما وارد نیستیم. در هر صورت اگر کیمیایی باشد، کیمیا با اکسیر اعظم کیمیا می شود. آن وقت امام فرمود یک آدم، (ایشان فرمود یک مومن) از اکثیر اعظم قیمتی تر است. اکثیر اعظم مرده را زنده نمی کند. اما آدم، مرده زنده می کند. یک آقایی در یک جایی بود که سرچشمه یک ضلالت بود. من فکر نمی کنم او را دیده بودم. اگر هم دیدم یادم نمی آید. سرچشمه یک ضلالت بود. در آن محل یا ده یا شهر یک آدمی بود که شاید آدم هم نبود. نیمه آدم بود. نمی دانم. اصلا آن ضلالت، ضلالتی بود که هیچ هدایتی آن را درست نمی کرد. نمی دانم چه کار کرد. او درست شد و مُرد. البته اگر آدمی سرچشمه ضلالت باشد هیچ بخشش ندارد. سرچشمه یعنی رهبری یک ضلالت را به عهده داشته باشد، بخشش ندارد. نمی دانم. حالا آدم کار نشدنی می کند. حالا داستان حضرت عیسی را که قرآن فرموده است دیگر. من مرده زنده می کنم. آقا مرده. پوسیده. گفته بودند چهارصد سال بود که مرده بود. چهارصد سال. ایشان آمده بالای سرش و یک اشاره به قبر می کند و قبر شکافته می شود و مرده از قبر برمی خیزد و بیرون می آید. بعد گفته بود چهارصد سال است که گذشته اما هنوز تلخی مرگ در دهانم هست. خدا پیش نیاورد. مقصود این است که مرده زنده می کند. کیمیا مرده زنده نمی کند. اکسیر اعظم مرده زنده نمی کند. داستان حاج آقای حق شناس را قدیم برایتان گفته بودم. آن دوستمان گفت که پسر عمه سرطان داشت. برده بودیم دکتر و دکتر گفته بود این دو ماه دیگر عمر می کند. اینقدر وضعش خراب بود. رفتم خدمت آقا عرض کردم آقا یک پسر عمه داریم اینجور است. اینجور است. ایشان هم هیچ چیز نگفت. ما هم کار های دیگر و حرف های دیگرمان را گفتیم و آمدیم. یکی دو هفته بعد یادم آمد که دارد دیر می شود. آقا فراموش نکرده باشد. ما گفته بودیم آقا دعا کنید. فراموش نکرده باشد. رفتیم خدمتشان گفتیم آقا پسر عمه ام که آن روز عرض کردم یادتان هست؟ فرمود او خوب شد. حرفت را بزن. آن وقت فرموده اند إنْ أحْسَـنتـُمْ أحْسَـنتـُمْ لِأنفـُسِكـُمْ.اگر خوبی کنید به خودتان خوبی کرده اید. نگو خوبی کوچکی است ها. یک دوست داشتیم همینطور که در راه می رفتیم، سنگی، کلوخی پوست میوه ای، هرچیزی که ممکن بود کسی روی آن لیز بخورد را کنار می زد. إنْ أحْسَـنتـُمْ أحْسَـنتـُمْ لِأنفـُسِكـُمْ. راه مردم را باز می کنی. سنگ راه مردم را برمی داری. مثلا عرض می کنم.
إنْ أحْسَـنتـُمْ أحْسَـنتـُمْ لِأنفـُسِكـُمْ

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای