جلسه چهارشنبه 11/2/92 بمناسبت ميلاد حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها
جلسه چهارشنبه 11/2/92 بمناسبت ميلاد حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها
بندگی ریشه تمام مقامات است.ایشان نه امام است،نه پیغمبر و نه خلیفه پیغمبر.اما دراصل مقامات معنوی آن بزرگواران که اصل همه مقامات ایشان است، بین حضرت صدیقه و امیرالمومنین فرقي نيست...

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین

قرآن از بنده یک توصیفی کرده است. بنده به معنای برده و غلام. در آیه 75 سوره مبارکه نحل می فرماید: عَبْدًا مَّمْلوكـًا لا يَقـْدِرُ عَلى شَيْءٍ بنده ای که در ملکیت دیگران است، قدرت و توانایی هیچ کاری را برای خودش ندارد. در قوانین گذشته اگر یک کسی بنده و برده و غلام بود، هرچقدر هم کار می کرد و زحمت می کشید و هرچقدر هم ثروت به دست می آورد، اگر یک گنج کشف می کرد که به اندازه عالم می ارزید، باز هم متعلق به خودش نبود. بابا من خودم گنج را به دست آوردم. متعلق به خودت نیست. لا يَقـْدِرُ عَلى شَيْءٍ هیچ چیز متعلق به او نیست. دستش به هیچ چیز نمی رسد. مالک هیچ چیزی نیست. فکر می کنم احتمالا این عبارت مربوط به حدیث باشد که فرمود العَبد وَ ما فی یَدِهِ کانَ لِمَولاه بنده و آنچه که در دست دارد، از ثروت و هرچه دارد متعلق به مولایش است. این بنده کار می کند. یک درآمد سنگینی دارد. اما متعلق به خودش نیست. شب باید کل درآمدش را به اربابش بسپارد و تحویل بدهد. حالا این بنده و برده و غلام از نظر قانونی اینگونه است. در مورد بزرگان عالم که حالا انشاءالله ما در نهایت به محضر حضرت صدیقه سلام الله علیها مشرف می شویم، اولین مرتبه و مقامی که دارند و همه مقامات دیگرشان بر آن مقام استوار و مستند است، مقام بندگی است. البته این را بلد هستید. می گوییم أشهد أنّ مُحمّداً عَبدُه و رَسوله حالا اگر شما بخواهید عین این حرف را در مورد امیرالمومنین بگویید باید بگویید أشهد أنّ علیّا عَبدُه و مثلا خلیفه این عبودیت پایه همه مقاماتی است که همه اولیاء دارند. همه اولیاء. یک نفر هم جدا نسیت. همه اولیاء هر مقامی دارند، پایه اولیه و ریشه و اصلش مقام بندگی است. آنها بنده هستند. اصلا هیچ فرض دیگری نداریم. یک کسی بدون داشتن مقام بندگی نمی تواند مقام دیگری داشته باشد. هیچ مقام دیگری فرض ندارد. هرکس پیامبر است و نبی است، اینگونه است. ما صد و بیست و چهار هزار نبی داریم. سیصد و اندی رسول داریم. همه اینها قبلش بنده هستند. اختلاف مقامات درجه نبوت و رسالتشان هم بستگی به درجه بندگی شان دارد. چه مقدار بنده بوده اند. به همان مقدار مثلا خلیفة الله هستند. به همان مقدار امام هستند. به همان مقدار پیغمبرند. این ریشه اصلی است. بفرمایید همه چیز مقامات انبیاء و اولیاء در مقام بندگی آنهاست. بندگی را چه عرض کردیم؟ بنده آن کسی است که اصلا هیچ چیزی ندارد. هرچه دارد متعلق به خودش نیست. بنده این است دیگر. ترجمه بنده این است: انسان یا بفرمایید موجودی است که هیچ چیز ندارد. هیچ چیز از خودش ندارد. هرچه دارد متعلق به اربابش است. خب ناگزیر بنده ها در یک خانه ای زندگی می کردند. بر روی یک رخت خوابی می خوابیدند. در یک اتاقی و زیر یک سقفی استراحت می کردند و ناگزیر غذا می خوردند. اما هیچ چیز متعلق به خودشان نبود. این بزرگان که ما می گوییم همه بنده اند و بعد پیامبرند، بنده اند و بعد امام اند، بنده اند و بعد هر مقام دیگری را دارند، خب دیده بودیم دیگر که مثلا پیامبر وقتی به مدینه آمدند برای خودشان یک خانه تهیه فرموده بودند. در کنار مسجد و چسبیده به دیوار مسجد، مثلا سی چهل متر یک اتاق و یک حیاط داشتند. مثلا یک اتاق سه در چهار و یک حیاط سه در چهار. دیوارش را با چه چیزی بالا بردند؟ یک مقداری سنگ بود و بقیه اش هم مثلا گل و شاخه خرما بود. دیوارها اینگونه بود و سقفش هم شبیه همین ها بود. حالا کاری نداریم. پیغمبر یک خانه داشت. بعد ها هم کم کم در طول مدتی که در مدینه بودند، قدرت یافتند و بر یک کشور بزرگ حکومت می کردند. همان جزیرة العرب دیگر. شاید از عربستان کنونی هم بزرگ تر بود. ایشان بر آنجا حکومت می کردند. ببینید از یک اتاق که آن هم به کمک دیگران تهیه شده است، به یک قدرت در حد حاکم و پادشاه یک کشور رسیدند. زن و فرزند داشتند. اسب داشتند. شتر داشتند. امثال این حرف ها. خب تمام این ها را داشتند. ما هم همینطور هستیم دیگر. یک کسی ماشین دارد. یک کسی خانه دارد. یک کسی بیشتر دارد. یک کسی کمتر دارد. یکی ماشین ندارد. یکی خانه کوچک دارد. یکی خانه مفصل دارد. همه مثل هم هستیم و در این زمینه با پیغمبر هیچ فرقی نداریم. امیرالمومنین یک خانه داشتند. در کوفه یک خانه داشتند. در مدینه یک خانه داشتند. در میان جمع مردم زندگی می کنند و این مالکیت های معمولی را دارند. زن دارند. خانه دارند. پول دارند. حالا به درجات مختلف و کم و زیاد. مالکیت دارند. می خرند و می فروشند. حتی حضرت صادق علیه السلام مقداری پول به یک نفر دادند و او رفت و تجارت کرد. صد در صد سود کرد. مثلا یک جنسی را حساب کرده بود و به مدینه آورده بود و صد در صد سود کرد. فرمود من این سود را نمی خواهم سودش مال خودت. پولم را بده. من یک همچین سودی نمی خورم. سود صد در صد نمی خورم. امام صادق پول و سرمایه دارد. فقط فرقش این است که آنها خودشان را مالک نمی دانند. اینجا بنده آن کسی است که خودش را مالک هیچ چیز نمی داند. مالک هیچ چیز. می گویند اسماعیل فرزند حضرت صادق علیه السلام مریض بود. اصحابی در خانه آن حضرت بودند. ایشان مدام با حالت اضطراب به اندورن می رفتند و بیرون می آمدند. بعد هم آمدند و راحت نشستند. گفتند آقا چه شد؟ فرمودند بچه از دست رفت. چرا آن وقت مضطرب بودید اما حالا راحت نشسته اید؟ فرمود آن وقت ترسم این بود که در وظیفه ام کوتاهی کنم. اما حالا که رفت دیگر من به رضای خدا راضی هستم. خودشان را مالک هیچ چیز نمی دانند. ممکن است همه عالم هم تحت نظرشان باشد. می دانید که حضرت سلیمان سلطنت داشتند و عرض کرده بود خدایا یک ملکی به من بده که اصلا هیچ کس نداشته باشد. اما او هم باز خودش را مالک نمی داند. ما ها چون خودمان را مالک می دانیم، برای مال غصه می خوریم. مثلا من خودم را نسبت به این عینک مالک می دانم، اگر یک وقت این عینک زیر پایم برود و بشکند، یک درجه ای اوقاتم تلخ می شود. حالا عینک های ما ارزان است و به اندازه همان ارزانی اش غصه می خوریم. اگر یک وقت گران بود، خب فرق می کرد و غصه ام بیشتر می شد. من خودم را مالک می دانم. او خودش را مالک نمی داند. اگر خودش را مالک نمی داند پس تنها وظایف خودش را نسبت به آن انجام می دهد. نسبت به تمام داشته هایش، تنها وظایفش را انجام می دهد. اگر وظایفش را انجام بدهد، دیگر هیچ نگرانی ندارد. بعد هم به راحتی تمام می تواند از همه اش بگذرد. یک داستانی به صورت قصه نقل می کنند یک درویشی خدمت مرحوم آخوند ملا احمد نراقی آمده بود. خب ایشان هم بزرگ بود و چه بود. ملا فرمود فردا برویم هرجا تو می خواهی. این مثال است ها. مثلا سر جاده قرار گذاشتند و ایشان آمد و درویش هم آمد. دید درویش دارد این طرف و آن طرف را می گردد. گفت دنبال کشکولم می گردم. ملا گفت آقا بنا بود ما همه چیز را رها کنیم. من از همه چیزم گذشتم. از همه چیزم گذشتم. برویم. تو از یک کشکولت نمی گذری. اینگونه. وقتی آدم خودش را مالک نداند، وقتی وظیفه اش باشد، به راحتی از همه چیز می گذرد. این خیال مالکیت یک روزی برای ما باعث زحمت می شود. حالا نمی گویم که اوقاتتان تلخ نشود. ریشه اصلی تمام مقامات اولیاء و انبیاء در بندگی شان است. درمورد حضرت ابراهیم روایات متعددی دارد که خدای متعال اولین بار ایشان را إتـَّخـَذهُ عَبداً اول او را به بندگی گرفت. بعد إتـَّخـَذهُ نَبیاً حالا ممکن است من الفاظش را دقیق نگویم. بعد إتـَّخـَذهُ رَسُولا، إتـَّخـَذهُ خَلیلاً، او را خلیل قرار داد. اول بنده قرار داد. بعد نبی قرار داد. بعد رسول قرار داد. بعد خلیل قرار داد و او خلیل الله شد. در پایان امام قرار داد. حالا آن به این خاطر بود که امامت مطلقه داشت. امامتی که امروز هم جاری و ساری است و ما در زندگی به امامت ایشان هم اقتدا می کنیم. حالا به این کاری نداریم. باز اولین مقامی که امام در آن روایات برای ایشان می فرماید مقام بندگی است. ببینید هیچ کس، هیچ کسی در تحت هیچ شرایطی نمی تواند مقام نبوت به دست بیاورد. مگر آنهایی که خدا خواسته و قرار داده. عدد دارند. دوازده تا امام. صد و بیست و چهار هزار نبی. عدد دارد. نه کم می شود و نه زیاد. یک بنده خدایی بود که راهب بود. یعنی عابد مسیحی. در همان عصری که پیامبر ما به پیامبری رسید، این راهب بود. اطلاعات وجود داشت دیگر. در همان جزیرة العرب هم اطلاعات پخش بود. او می دانست به زودی در این سرزمین پیامبری مبعوث خواهد شد. او برای اینکه خودش آن پیامبر شود رهبانیت اختیار کرده بود و در غارها عبادت می کرد و زهد داشت و چگونه غذا می خورد و می کوشید که خودش نبی شود. نشد. ما نمی توانیم نبوت را کسب کنیم. کسب کردنی نیست. اینها موهبت خداست. امامت موهبت است. خلافت موهبت است. رسالت و نبوت مقامات موهبتی است. نشد. بعد که نشد و پیامبر به پیامبری مبعوث شد آن راهب سر مخالفت برداشت. قبلا می گفتند راهب. بعد پیغمبر فرمود فاسق. ابو عامر فاسق. بدبخت هم شد. عاقبت به شر شد. پیامبر یک نفرین کوچکی بر او کردند. جنگ احد را به پا کرد. رفت با قریش صحبت کرد که آقا چرا نشسته اید؟ بیایید من هم کمکتان می کنم. از قبیله های خودم به کمک شما می آورم. چون اهل مدینه بود، آنجا قبیله داشت. آمدند و شکست خوردند و ناگزیر بعد از مدتی به طائف رفت و بعد دید الان طائف هم فتح می شود و جانش در خطر است. به رم فرار کرد. در غربت مرد. پیغمبر او را اینگونه نفرین کرده بودند. ببینید قابل کسب نیست. نبوت قابل کسب نیست. رسالت و امامت قابل کسب نیست. اما بندگی که ریشه تمام این مقامات است، قابل کسب است. بندگی قابل کسب است. خب این یک حرف.

حرف بعدی اینکه تمام دستوراتی که در دین داریم، تمرین بندگی است. از نماز شروع می کنیم. نماز از همه روشن تر است دیگر. تمرین بندگی است. شما نماز که می خوانید، برای این است که دلت می خواهد؟ خیلی از اوقات شب دیر وقت خوابیده اید و صبح واقعا حالش را ندارید. اگر واجب نبود، آدم می خوابید. شب ماه رمضان بوده و شما تا صبح احیا بوده اید. حالا که به خانه آمده اید نیم ساعت بین سحری و نماز صبح فاصله است. آدم جان می کند و بیدار می ماند. چون اگر بخوابد، نمازش از دست می رود. بیدار می ماند که دو رکعت نمازش را بخواند. چرا؟ چون خدا گفته. تمرین بندگی است. روزه، خب روزه ماه رمضان در تابستان، هفده هجده ساعت تشنگی و گرسنگی است. اگر واجب نبود، نمی گرفتیم. چون خدا گفته انجام می دهیم. همینطور بشمارید. آنجا که آدم باید پول بدهد. مثلا حج برود. می دانید حج زحمت دارد دیگر. ما از عرفات حرکت کردیم و می خواستیم به منا برویم. ماشین چهار ساعت تمام در یک نقطه ماند. همه جاده ها بسته بود. دیدیم آقا ممکن است اصلا مشعرمان از دست برود. پیاده شدیم و پیاده رفتیم. البته آن وقت من می توانستم یک قدری پیاده بروم. حالا که نمی توانم. چرا؟ خب می خواستی بخوابی. اگر در همان چادر های عرفات خوابیده بودی، صبح به راحتی می رفتی. نمی شود. خدا گفته. ببینید در تمام دستورات شرعی، تا مستحبات تا آن جاهایی که آدم باید با هوا و هوسش بجنگد، همه اش تمرین بندگی است. اگر آدم بتواند این تمرین را به کل زندگی اش سرایت دهد و همه زندگی اش بندگی شود عالی است. می شود. اما همت می خواهد. یک قدری زحمت دارد. اگر تمام زندگی آدم بندگی شد، به هدف خلقت رسیده است. هدف خلقت آن آدمی است که خدا این جهان را برای او خلق کرده است. این خلقت به پا شده است که ما با پذیرش دستورات الهی و همه دستورات شرعی، تمرین بندگی کنیم تا به هدف اعلای اعلای خلقت انسان برسیم. هدف اعلای خلقت انسان این است که انسان به مقام بندگی حائز بشود. آن وقت در مقام بندگی حدیث مشهوری هست که فعلا هنوز نتوانسته ام آن را پیدا کنم. حدیث مشهور است و مطلبش درست است و روایات دیگری به انواعی معید این است. می فرماید عَبدی أطِعنی اطاعت کن یعنی رای خودت را کنار بگذار و طبق رای من عمل کن. عَبدی أطِعنی حَتـّی أجعَلـَکَ مَثـَلی تو مثل من بشوی. ببینید در آیه 27 سوره مبارکه روم می فرماید: وَ لـَهُ المَثـَلُ الأعْلی خدا مثل اعلا دارد. در روایات ائمه داریم که می فرمایند ما مثـَل اعلای الهی هستیم. مثل اعلی کیست؟ آن کسی که همه صفات کمال الهی را دارد. همه صفات کمال الهی را دارد. همه صفات فعلیه الهی که همه صفت کمال هستند را دارند. هر انسان دیگری هم می تواند مثل الهی شود. حَتـّی أجعَلـَکَ مَثـَلی .

حالا یک نکته هم در رابطه با حضرت صدیقه عرض کنم. عرض کردیم ریشه تمام مقامات انبیاء و اولیاء در عبودیت است و درجات آنها به درجه عبودیت شان است و به هیچ چیز دیگری وابسته نیست و اگر او نبی خاتم است به این دلیل است که از همه بندگان الهی برتر است. به همین دلیل پیغمبر برتر شده است. امیرالمومنین سید اوصیاست. ببینید ما اوصیاء متعددی داریم. حضرت آدم وصی داشته. حضرت نوح وصی داشته. امیرالمومنین سید همه اوصیاست. یعنی آقای همه اوصیاست. چرا؟ چون در مقام بندگی از همه برتر است. بندگی ریشه تمام مقامات است. حضرت صدیقه سلام الله علیها چطور؟ ایشان نه امام است و نه پیغمبر است و نه خلیفه پیغمبر است. هیچ یک از این مقامات که مقامات ظاهری اولیاء خداست ندارند. دقت کنید. اینها مقامات ظاهری اولیاء خداست. مقاماتی است که در ارتباط با مردم قرار می گیرد. مقام امامت، مقام رسالت، همه اینها در ارتباط با مردم است و چون در ارتباط با مردم است نمی شود یک زن باشد. به این دلیل نمی شود. رسول دائما با مردم در ارتباط است. اصلا رسولِ مردم است دیگر. مثلا در آیه 1 سوره مبارکه نوح می فرماید: إنـّا أرْسَلنا نوحًا إلى قـَوْمِهِ اصلا رسول است به قوم. امام است بر قوم. چون امامت بر مردم است و رسالت به سوی مردم است، پس یک زن نمی تواند در این مقام قرار گیرد. به این دلیل. نه اینکه مرتبت ایشان کمتر است. این را متوجه شوید. عرض به حضورتان پس در آن ریشه اصلی مقامات انبیاء و اولیاء بین حضرت صدیقه و امیرالمومنین هیچ فرقی نیست. اگر امیرالمومنین نبود، برای حضرت صدیقه هیچ کفوی نبود. از آدم تا پایان عالم. هیچ هم دوشی نبود. هم دوش یعنی چه؟ مگر ایشان امام حضرت صدیقه نیست؟ بله هست. ایشان خلیفه رسول خداست و این خلافت نسبت به ایشان هم هست. اما در اصل مقامات معنوی آن بزرگواران که اصل همه مقامات ایشان است، بین حضرت صدیقه و امیرالمومنین فرقی نیست. چرا؟ چون هر دو از نظر مقام بندگی یکسان اند. هر دو مقام بندگی تام و تمام دارند. بنده تام هستند. اگر در خاطرتان باشد در گذشته عرض کرده ام. پیامبر انقدر بنده است که حتی اسم هم ندارد. من اسم دارم دیگر. این اسم من است. مال من است. اسم من است. چه کسی اسم ندارد؟ آدمیزادی نداریم که اسم نداشته باشد. ایشان اسم ندارد. از اسمش هم گذشته. یعنی شناسنامه اش را گم کرده است. در آیه 1 سوره مبارکه اسراء می فرماید: سُبْحَانَ الـَّذي أسْرَى بـِعَبْدِهِ آقا هرجا اسم عبد گفته بودند نامش را هم برده بودند. عبده زکریا. هرجا درمورد انبیاء و اولیاء اسمی از عبد بردند، نامشان را هم گفتند. آنها عبدی بودند که اسم داشتند. یعنی یک ذره مالکیت داشتند. ایشان عبدی است که اسم هم ندارد. اصلا اسم ندارد. یعنی اسمش را هم گم کرده. هیچ چیز ندارد. حتی اسم هم ندارد. بالاتر از این کسی نیست. این مقام در دخترش هم هست. در امیرالمومنین هم هست. در همه این چهارده تن هست و همه از نظر مقام بندگی یکسان اند. البته یک نفر پدر است. خب وقتی پدر است، پسر باید دستش را ببوسد. بله؟ وقتی پدر می آید، باید تمام قامت جلویش برخیزد. مثلا یک کسانی خواب دیدند که وقتی امیرالمومنین آمدند همه جلویشان بلند شدند. ایشان امام اول است. ولو ایشان هم امام است و در مقام بندگی یکسان اند. اما یکی امام اول است و یکی امام دوم. اینها مقامات این عالمی است.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای