جلسه دوشنبه30/2/92بمناسبت شب ميلادامام جوادعليه السلام(تاريخ اهل بيت)
جلسه دوشنبه30/2/92بمناسبت شب ميلادامام جوادعليه السلام(تاريخ اهل بيت)
مرحوم امام می فرمودند اینجا عالم حرکت است. وقتی عالم حرکت است، شما زود می توانی خوب شوی. دو سال که با خودت بجنگی نتیجه می دهد. اما آدم مثلا دویست هزار سال در برزخ گیر است تا...

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین

اگر خدا کمک و مرحمت کند می خواهیم یک دوره تاریخ چهارده معصوم تا عصر حضرت جواد علیه السلام را به صورت تلگرافی عرض کنیم. چون تفضیل آن در یکی دو ساعت و ده ساعت نمی گنجد. باید حواستان را جمع کنید.

پیامبر تشریف آوردند و دین شان را کامل و تمام به مردم رساندند. در آیه 3 سوره مبارکه مائده می فرماید:الـْيَوْمَ أكـْمَلـْتُ لـَكـُمْ دينـَكـُمْ دین کامل است. خود ایشان پیش بینی فرمود که به زودی از اسلام فقط نامی باقی می ماند. فقط نامش می ماند. از نماز نامش می ماند. از توحید نام می ماند. از حج نامش می ماند.

آنهایی که بعد از پیامبر بر مسند قدرت نشستند، خودشان را جای پیغمبر می دانستند. دقت کنید. همانطور که پیغمبر صاحب شریعت است و نماز را ایشان آورده، او هم فکر می کرد که می تواند نماز را بردارد. مثال عرض می کنم. پیغمبر نماز را آورده. وقتی بر این مسند نشسته بود، می توانسته و قدرت داشته که نماز را برای ما بیاورد. حالا من هم که بر این مسند نشسته ام می توانم نماز را کم و زیاد کنم. حج را کم و زیاد کنم. توحید را کم و زیاد کنم. می توانم. همه بلد هستیم. یک عبارتی نقل است که آن آقا گفته است « مُتعَتان مُحَللتان في زمَن رسول الله » پیغمبر دو تا حکم حلال داشته که من حرام می کنم. آخر شما به چه دلیل و بر چه اساسی حرام می کنید؟ خب من بر جای پیغمبر نشسته ام. من صاحب تمام مراتب و مقامات پیغمبر هستم. با این روش آن چیزی که پیغمبر فرمود اتفاق افتاد. فرموده بود از اسلام فقط نامی باقی می ماند و از قرآن فقط یک رسم الخط. دیگر معنا ندارد. این جمله را مکرر برایتان عرض کرده ام. در آیه 59 سوره مبارکه نساء فرموده: أطيعوا اللهَ وَأطيعوا الرَّسولَ وَ أولي الأمْر مِنكـُمْ وقتی اولی الأمری که قرآن فرموده از او اطاعت کنید، شخص یزید می شود، معلوم می شود از قرآن هیچ چیز نمانده. این که ائمه می گفتند قرآن تحریف شده به این معناست. روز عاشورا امام حسین علیه السلام فرمود شما قرآن را تحریف کردید. یعنی به جای اولی الامر قرآن که باید یک معصوم باشد، خبیث ترین فرد روزگار را آورده اند و به عنوان تفسیر قرآن گذاشته اند. نه اینکه لفظ قرآن دست خورده باشد. لفظ قرآن اصلا دست خوردنی نیست. اصلا نمی شود کسی دست بزند. پس چه چیزی را می تواند دست بزند؟ معنا را. که این کار را کردند. ببینید مردم بنابر اطاعت از اولی الامر به جنگ پسر پیغمبر آمدند. اولی الامر امر کرده به جنگ بروید وهمه به جنگ آمدند. بنابر اطاعت از اولی الامر آمدند. پس یزید اولی الامر اسلام شده است. اینگونه. از قرآن فقط لفظش مانده بود. هیچ معنایی نیست. درونش خالی خالی شده. در مورد ادیان گذشته در آیه 46 سوره مبارکه نساء فرموده: يُحَرّفونَ الكـَلـِمَ عَن مّواضِعِهِ کلمه را از جایش تغییر دادند. جای این کلمه امام حسین علیه السلام است. تغییر می دهند و یزید می شود. خب. این پایان اسلام. اسلام تمام شد. ائمه ماموریت دارند این اسلام را زنده کنند. فرمایش پیغمبر است که شیخ مفید در ارشاد نقل کرده است. احیاء دین. احیاء یعنی چه؟ زنده کردن مرده. یک چیزی که مرده و ائمه وظیفه دارند زنده اش کنند. این کار را کرده اند. مکرر برایتان عرض کرده ام. ببینید حضرت زین العابدین چند نفر یاور داشت؟ بفرمایید هیچ یاوری نداشت. امیرالمومنین چند تا یاور داشت؟ سه چهار نفر. امام حسن علیه السلام چند نفر یاور داشت؟ دو سه نفر. اینگونه بود. با سه نفر یاور که نمی توان کاری کرد. بنابراین کار احیاء دین را ائمه تکی انجام دادند. یک نفری. آنهایی که اسلام را زیر و رو کردند و همه چیزش را نابود کردند یک کاری کرده بودند که خیلی مهم بود. خلیفه در جایگاه پیغمبر نشسته بود دیگر. یا بفرمایید کمی بالاتر. در جایگاه خدایی نشسته بود. وقتی که ایشان در جایگاه خدایی در برابر می ایستد، ما نمی توانیم کاری انجام دهیم. ببینید سی هزار نفر برای کشتن پسر پیغمبر آمده اند! پسر پیغمبر! هیچ مشکلی هم وجود ندارد. هیچ کسی اشکال نمی کند. هیچ کسی. می گویند بعدها یک کسی آمده بود از خواجه ربیع مساله پرسیده بود که آقا اگر پشه را روی دستمان بکشیم خونش پاک است یا نجس است؟ گفت شما خون پسر پیغمبر را ریخته اید. از خون پشه مساله می پرسید؟ بعد هم پشیمان شده بود که چرا من حرف زیادی زدم. ببینید اصلاح و احیاء دین با امام حسین شروع شد. البته در واقع با امیرالمومنین شروع شد اما در زمان امام حسین به اوج خودش رسید. امام حسین علیه السلام این حضرت خلیفه ای که آمده بود جای خدا نشسته بود، این بت را شکست. خب. آنها یک کار دیگر هم کرده بودند. کوشیده بودند در عالم اسلام هیچ کس خاندان پیغمبر را دوست نداشته باشد. هیچ کس. بلکه تسبیح دستشان بگیرند و لعنت کنند. بابا اینها خاندان پیغمبرند. نماز جمعه محل لعنت بود. یک کسی در نماز جمعه فراموش کرده بود لعنت کند. در راه که داشت به خانه برمی گشت یادش آمد. همانجا ایستاد و هزار بار لعنت کرد. آنجا یک مسجد ساختند. مکان برایشان مقدس بود. مسجد ساختند. مسجد لعن. ببینید چقدر خرابی به بار آمده. اصلا نمی شود حساب کرد. با امام حسین شروع به درست شدن کرد. این بت را شکست. دیگر هیچ وقت بت درست نشد. آنها داشتند درس دشمنی اهل بیت می دادند. درس دشمنی. در سراسر عالم. فقط سیستان یک سال لعن کرد و بعد گفت ما دیگر لعن نمی کنیم. فقط. در تمام عالم اسلام فقط این استان سیستان بعد از یک سال دیگر لعنت نکرد. تمام عالم اسلام امیرالمومنین را در راس و دیگران را لعنت می کردند. او گفته بود در قبیله ما فضایل زیاد است. حرف خیلی بد است. اصلا گفتنش سخت است. گفته بود ما علی را لعن می کنیم. العیاذ بالله. العیاذ بالله. العیاذ بالله. فاطمه را هم. حسن و حسین را هم اضافه می کند. عرض کردیم امام حسین علیه السلام بت خلافت را شکست. بتی که نمی گذاشت شما هیچ کاری انجام دهید. خلیفه امر کرده بود و می شد دین و واجب شرعی. حکم خدا می شد. اعتقاد می شد. هرچه می گفت، دین می شد. امام حسین علیه السلام آن را شکست.

حضرت زین العابدین هم شروع به اصلاح آن دشمنی کرد. از عصر حضرت زین العابدین مردم شروع کردند به دوست داشتن اهل بیت. حضرت زین العابدین معجزه کرده است. بعد از اینکه ایشان توانست این کار را بکند، حالا در عالم اسلام در شهر مکه، مدینه، بصره و کوفه و شهرهای عالم اسلام کسانی هستند که اهل بیت را دوست دارند.

تربیت شیعه بعد از ایشان شروع شد. یعنی از عصر حضرت باقر علیه السلام. حضرت باقر و حضرت صادق علیهما السلام شیعه تربیت کردند. شروع کردند به بازگرداندن احکام خدا که در آن دوره اول همه را زیر و رو کرده بودند. تازه دارند می گویند که آقا خون نجس است. باید با چه آبی آب بکشید. آقا اذان این است. اقامه این است. نماز را اینگونه بخوانید. وضو را اینگونه بگیرید. مکرر عرض کرده ام. زراره از اصحاب درجه اول امام است و آمده عرض کرده آقا شما به چه دلیل می گویید که اینگونه وضو بگیریم؟ به چه دلیل؟ چرا اینگونه وضو نگیریم؟ چرا سر و پایمان را نشوییم؟ آنها می شويند. چرا ما نشوییم؟ امام دارد برایش توضیح می دهد که بابا نباید پایت را بشویی. قرآن گفته مسح بکن. وقتی قرآن می فرماید مسح کن و شما می شویی درست ضد قرآن عمل کرده ای. همه عالم اسلام ضد قرآن وضو می گیرند. بابا قرآن گفته مسح کن. پس تو چرا پایت را می شویی؟ خب حضرت باقر و حضرت صادق، وضو را یاد دادند، غسل را یاد دادند، نماز را یاد دادند. حج را یاد دادند. ببینید حج اهل سنت و اهل شیعه خیلی نزدیک به هم است. اگر نزدیک نبود اصلا شما نمی توانستی به حج بروی. اصلا نمی گذاشتند شما به حج بروی. همین است. چرا؟ حج را حضرت باقر به آنها آموخته. چون حج را از حضرت باقر آموخته اند حجشان شبیه ماست. باز یک ذره فرق دارد. اما ما می توانیم کنار آنها حج به جا بیاوریم و کسی هم به ما اشکال نمی کند که مثلا چرا هفت بار سنگ زدی و چرا سه بار نزدی؟ نمی گویند. چون حضرت باقر علیه السلام حج پیغمبر را برایشان توضیح داده. حضرت باقر علیه السلام برای مسلمان ها توضیح داده که بابا حج پیغمبر اینگونه بوده. از چه کسی نقل می کند؟ به ایشان می گویند شما که پیغمبر را ندیده بودی. از کجا نقل می کنی؟ ایشان فرمود که جابر برای من گفت. جابر شاگرد شما هم نیست. اما مجبور است بگوید جابر برای من گفت که وقتی ما همراه پیغمبر بودیم، اینگونه حج انجام داد. اگر امام نبود چطور؟ کسی حج بلد نبود. کسی وضو بلد نبود. کسی غسل بلد نبود. خب. حالا از عصر حضرت باقر و حضرت صادق یک دشمنان جدید پیدا شده اند. نام اینها غـُلات است. می گوید حضرت رسول، خدا بوده. رسول نبوده. حضرت صادق هم پیغمبر است. من هم امامش هستم. مردم هم که تا دلتان بخواهد به این حرف ها دل می سپارند. از این حرف ها ما هم می زنیم ها. حالا ما زیر سایه امیرالمومنین و امام حسین هستیم و اگر هم یک وقت هایی حرفی می زنیم در حد حرف است. در هر صورت غـُلات آمدند و داخلی بودند. خطر داخلی بیشتر است دیگر. شما می دانید که می گویند وقتی سند فدک را پاره کردند حضرت نفرین کرد. این را می گوییم دیگر. چند سال بعد این نفرین مستجاب شد؟ حدود دوازده سال. تقریبا دو سال و خورده ای خلیفه اول بود و ده سال هم خلیفه دوم. می شود دوازده سال و اندی. بعد دعا مستجاب شد. حضرت صادق در مورد این غـُلات یک لعن و نفرینی کرده است که هیچ کس اینگونه آنها را لعن و نفرین نکرده بود. اینها داخلی بودند. دشمن داخلی. ائمه باید با اینها بجنگند. اینها می آمدند و برای مردم صاف و ساده حرف می زدند و مردم ساده هم می پذیرفتند. آقا این انقدر اظهار علاقه می کند. می خواهد خودش را فدا کند. اینگونه است. بنابراین حرفش را می پذیرفتند. از روی صاف و سادگی. بنابراین برای از بین بردن دین یک جریان جدید پیدا شد که دشمن داخلی بود. ائمه باید با اینها مقابله کنند. ببینید بعد از عصر حضرت باقر و حضرت صادق که تمام جوانب دین را کاملا به دست مردم رساندند، ائمه بعد باید اینها را درست می کردند. یک کار دیگر هم باید می کردند و آن این بود که باید کاری می کردند که شیعه به عالم پراکنده شود. اگر شیعه فقط در شهر کوفه بماند، می آیند شهر کوفه را قتل عام می کنند و تمام می شود. باید اینگونه نشود. نشود که شیعه را نابود کرد. دقت کنید. ما در زمان ائمه هیچ وقت، هیچ وقت قتل عام شیعه نداریم. اصلا. ظاهرا مامورین دولت محمد بن ابی عمیر را گرفته بودند زیر شلاق. انقدر به او سخت گذشت که می خواست همه چیز را بگوید. یکی از اصحاب بود که نمی دانیم که بود. البته اسمش آمده اما قاعدتا مرد بزرگی بوده. گفت حساب قیامتت را بکن. از خدا بترس. دهانش را بست. یک نفر را هم نتوانستند بکشند. اصلا شیعه کشی اتفاق نیفتاده. اما خب سادات را می شناختند دیگر. سادات مشخص اند و خانواده اهل بیت اند. لای دیوار گذاشتن سادات مربوط به زمان بنی عباس است. کاری نداریم. پس ائمه کوشیدند شیعه در عالم اسلام پخش شود. تا کجا رفته؟ تا خراسان. تا ماوراء النهر شیعه هست. در زمان ائمه مراکز شیعه نشین داشتیم. حضرت رضا علیه السلام که به خراسان آمدند، دعا می کردند و نمی دانیم که چکار می کردند. بعد از ایشان ما در ماوراء النهر تشیع داریم. همان جاهایی که الان دیگر در دست ایران نیست. کشورهایی که از ایران جدا شده اند. تشیع را به عالم بردند. تشیع در عالم پراکنده شده است. دیگر نمی توانند آن را جمع کنند. در تاریخ یک مطلبی آمده که عجیب است. شهر بغداد یکی از مراکز شیعه است. آنجایی که الان حضرت موسی بن جعفر علیه السلام مدفون هستند که ما به آن کاظمین می گوییم مرکز شیعه بود. غرب دجله شیعه نشین است. شرق دجله هم سنی نشین است. الان هم همینطور است. یک طرف شیعه نشین است و آن طرف سنی نشین. در هر یکی دو سال سه سال به آنجا می ریختند و یک قتل عام می کردند. شهر بغداد صد بار قتل عام شده. بازارها و شهر را سوزانده اند . اما خب دیگر نمی توانستند جمعش کنند. ری را چکار می کردند؟ آنجا هم یک مرکز شیعه شده بود. قم را چکار می کردند؟ سبزوار را چکار می کردند؟ همه مراکز شیعه شده بودند. اینگونه بود. این کوششی است که ائمه متاخر کرده اند یعنی ائمه بعد این کار را کرده اند. یک مطلب دیگر هم عرض کنم این است که از این دوارن ائمه متاخر ما نام های ائمه را داریم. دوره های قبل اصحاب امام خدمتشان می نشستند و امام می فرمود و آنها می نوشتند و کتاب های اصحب ائمه که برای ما مانده اینگونه درست شد. در این عصر دیگر نامه می نوشتند. وکیل داشتند. مثلا امام در شهر قم وکیل داشت. مانند اینکه الان مراجع در شهرهای مختلف وکیل دارند و دفتر دارند. مانند همین. ائمه در شهرهای مختلف وکیل داشتند. در قم، در سبزوار و... کوشیدند شیعه طوری پراکنده شود. اگر عمر ائمه دراز تر از این می شد تشیع عالم را می گرفت. بعدها دست ما افتاد و مانند زمان ما که فریاد می زنیم و لعنت می کنیم، آنها هم از این کارها می کردند. رشد و نمو تشیع نسبت به زمان ائمه کمتر شده است. وگرنه واقعا می گویم که اگر دوران ائمه به درازا کشیده بود، تشیع عالم اسلام را گرفته بود. یک نمونه هست که مکرر برایتان عرض کرده ام. در یکی از شهرهای کشورهای مسلمان نشین آفریقا، امیر آن شهر یک روز سوار شده بود و می خواست در شهر یک دوری بزند و مردم را ببیند. در حال عبور بود و مردم هم مثلا دو طرف ایستاده بودند. گفت این آقایانی که کمی فرق دارند چه کسی هستند؟ خب چرا فرق دارند؟ امام می فرمود به نماز جمعه شان بروید. در نماز جماعتشان شرکت کنید. سعی کنید ظاهرتان با آنها فرق نداشته باشد. حالا چرا اینها فرق داشتند؟ نمی فهمم. خب همه مسلمان بودند. همه متعلق به یک شهر بودند. مردم به امیر گفتند آخر اینها رافضی هستند. امیر گفت رافضی ها همان ها نیستند که لعنت می کنند؟ اسم برد. گفتند بله. اوقاتش تلخ شد و رفت. او که رفت مردم بر سر آنها ریختند. دقت کنید. گفته می شود در آن سال در آفریقا، نه در یک کشور، بلکه در آفریقا دیگر شیعه شناخته شده باقی نماند. هرکسی ماند، نمی دانستند که او شیعه است. اینگونه قتل عام شد. خب اگر این شیعه ها در افریقا می ماندند و خودشان را نشان نمی دادند، زنده می ماندند. مگر امامشان دستور نداده؟ اگر خودشان را نشان نمی دادند الان تمام آفریقا مسلمان بودند. آفریقا ها. الان ده تا کشور مسلمان اند. یک اندکی هم در میان آنها شیعه هستند. اگر خودشان را نشان نمی دادند الان همه مسلمان بودند و همه شیعه بودند. رفتارهای حساب نشده ماست. مردم به مسجد جامع پناه بردند. مسجد جامع را محاصره کردند تا اینها از گرسنگی و تشنگی به جان آمدند. هرکس بیرون می آمد سرش را می بریدند. در آفریقا هیچ کس نماند.

خدا بندگانش را دوست دارد. همه بندگانش را دوست دارد. این یک دوستی عمومی است. همه را دوست دارد. کافر و مسلمان هم ندارد. یک دوستی خاص هم دارد. هر کس آن دوستی خاص را تحصیل کند، خدای متعال خودش اداره امور او را به عهده می گیرد. اگر خدای متعال خودش اداره امور بنده ای را به عهده بگیرد، او دیگر از خطر جسته است. همه ما در معرض خطر هستیم دیگر. در قرآن متعدد فرموده است که وَ الـْعاقِبَة ُ لِـلـْمُتـَّقينَ قول می دهد. ضمانت می کند. متقیان عاقبت به خیر هستند. در آیه 49 سوره مبارکه صاد می فرماید: وَ إنَّ لِلـْمُتـَّقينَ لـَحُسْنَ مَآبٍ آخرشان خوب است. حتما عاقبتش به خیر است. این عاقبت به خیری فقط در فرضی است که خدای متعال خودش امور انسان را به عهده بگیرد. فقط. قطعی قطعی است. من قول می دهم عاقبت همه شما که اینجا نشسته اید به خیر است. همین یک مثقالی که ما امام حسین و امیرالمومنین را دوست داریم ما را عاقبت به خیر می کند. اما آن که الان می شود بایستی و برایش قسم بخوری، آن کسی است که خدای متعال خودش امور او را عهده دار می شود. اگر خدای متعال خودش عهده دار امور بشود، در روایت آمده من نمی گذارم؛ نمی گذارم پایش به چاله برود. نمی گذارم. نمی گذارم رفیق بد به پستش بخورد. نمی گذارم یک کسبی انتخاب کند، که کسبش به حرام بکشد. یک کسب هایی ممکن است در ابتدا درست باشد اما در طول زمان انسان کم کم لغزش کند و به حرام بیفتد. نمی گذارم. همه امورش را خودم اداره می کنم. این فقط در این فرض است که خدا بنده اش را دوست داشته باشد. چه بنده ای؟ بنده ای که خدا او را دوست بدارد چجور بنده ای است؟ من دانه دانه اش را سوال می کنم. خدا از بنده بخیل خوشش می آید؟ نمی آید. پس باید بخیل نباشد. اگر بخیل نباشد و سخی باشد، حتما خدا او را دوست دارد. بنده متکبر. خب خدا دوست ندارد. بنده حسود. خدا دوست ندارد. بنده کینه دار. خدا دوست ندارد. همین طور بشمارید. خدا دل خالی از کینه را دوست دارد. یکی به من بدی کرده. من یادم می رود یا نه؟ سی سال بعد هم وقتی او را می بینم هنوز یادم هست که او یک روزی به من بد کرده. اگر اینگونه است، آدم باید یک فکری به حال خودش بکند و خودش را معالجه کند. سن شما کمی از من کمتر باشد و من نتوانم جلوی پایت بلند شوم. نتوانم. این را می گوییم. نام این می شود تکبر. خب اگر آدم تکبر داشته باشد خدا دوست ندارد. تا در دل انسان از این رذایل هست، آن دوستی خاص شامل نمی شود .یک وقت من با این رذایل زندگی می کنم. اخلاقم بد است و هیچ در فکر اخلاق بدم نیستم و همانطور زندگی می کنم. با مردم با همان اخلاق بدم رفتار می کنم و بعد هم هیچ عذر خواهی نمی کنم. با اخلاق بدم با مردم برخورد می کنم و هیچ عذرخواهی نمی کنم. یک وقت هم عذر خواهی می کند و باز در صدد اصلاح خودش نیست. باز اینکه معذرت خواهی می کند یک قدم خوب است. اما نمی شود. انسان باید در صدد اصلاح خودش باشد. من به چه دلیل اینطور اوقاتم تلخ شد و بعد داد زدم و بد زبانی کردم؟ چرا؟ خب باید یک فکری برای خودم بکنم. اگر من متکبر هستم باید یک فکری برای خودم بکنم. اگر دارم یک فکری می کنم در آیه 100 سوره مبارکه نساء می فرماید: وَمَن يَخـْرُجْ مِـن بَيْتِهِ مُهاجـِرًا إلـَى اللهِ وَ رَسولِهِ ثـُمَّ يُدْركـْهُ الـْمَوْتُ وسط راه هستم و دارم خودم رااصلاح می کنم، این اصلاحش در برزخ ادامه پیدا می کند. می شود گفت آنجا اصلاحش ادامه پیدا می کند و ممکن است در طول زمان رخ دهد. نمی دانیم چند سال طول می کشد. مرحوم امام می فرمودند اینجا عالم حرکت است. وقتی عالم حرکت است، شما زود می توانی خوب شوی. دو سال که با خودت بجنگی نتیجه می دهد. اما آنجا آدم مثلا دویست هزار سال در برزخ گیر است تا یک اخلاق بدش اصلاح شود. اینجا آدم یک تکانی بخورد، این اخلاق هایش که خوب شود، دیگر مورد آن محبت خاص قرار می گیرد. ببینید هر اخلاق بدی چنگ شیطان است. شیطان می تواند به آن چنگ بزند. برایش دستگیره است. هر اخلاق بدی. اگر اخلاق های من درست شده باشد، چنگ شیطان به من بند نمی شود. وقتی چنگ بند نشد، دم مردن من می خواهد بیاید، بیاید. زورش به من نمی رسد. جایی ندارد که مرا بگیرد. اما مثلا من دارم می میرم و یک مرتبه شما بالای سر من می آیی. یک روزی شما یک حرفی به من زده ای و اوقات من تلخ است. آن لحظه شیطان اوقات تلخم را در ذهنم می آورد و من غرق در اوقات تلخی شما از دنیا می روم. خدا نکند. یا مثلا من دنیا را دوست داشتم. پول را دوست داشتم. نمی توانستم دستم را باز کنم. خب این چنگ شیطان است. چنگش به من بند می شود. آدم باید یک ذره حساب کتاب کند. آدم خودش را می شناسد دیگر. مثلا امتحان مالی شد و من سختم شد و یواش از آن گوشه رفتم که کسی به من چیزی نگوید. گاهی سر سال خمسی صد تا فوت و فن به کار می برند که طوری شود که خمس کمتر شود. می گویند فرار از خمس. مثلا می بخشد به زنش. خب نمی شود. این خطر به بار می آورد. اگر من دارم خودم را اصلاح می کنم اوضاع متفاوت است. به این زودی ها هم نمی شود. یک جا که نباید بجنگم. هم باید با تکبرم بجنگم. هم باید با بخلم بجنگم. هم باید با حسادتم بجنگم. هم باید با کینه های دلم بجنگم. اگر آدم بتواند زیاد برای امام حسین علیه السلام گریه کند، می شود. البته این هم باز زیر بنا می خواهد. گریه برای امام حسین انسان را اصلاح می کند. همه عیب های آدم را اصلاح می کند. همه عیب ها را. خب من گریه برای امام حسین را از کجا پیدا کنم؟ خب این هم مقدمه می خواهد دیگر. محبت امیرالمومنین انسان را اصلاح می کند. درست است. حتمی است. همه کار می کند. محبت امیرالمومنین همه کار می کند. باز به در خانه حضرت جواد عرض حاجت می کنیم. همه ائمه جواد هستند همه شان صاحب جود هستند. نه اینکه فقط صاحب جود باشند. بالاتر از این حرف هاست. دوستانشان جواد هستند. آدمی که بخیل است که امکان ندارد حضرت جواد را دوست داشته باشد. امکان ندارد. امیرالمومنین را دوست داشته باشد. بخیل؟ پس دوستانشان جواد هستند. نه خود امام. ایشان بالاتر از این حرف ها هستند. حالا مجموعه یک کاروان فقیر هستیم که در خانه ایشان می رویم و در خانه کرم و جودشان را می کوبیم. برای دنیایمان. برای آخرتمان. برای آخرتمان. برای زن و بچه مان. برای عزیزانمان

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای