جلسه چهارشنبه 1/3/92 ( چگونگي رسيدن به معرفت يقيني )
جلسه چهارشنبه 1/3/92 ( چگونگي رسيدن به معرفت يقيني )
من برای بندگان صالح خودم چیزهایی آماده کرده ام که چشمی ندیده و گوشی نشنیده و به خاطر کسی خطور نکرده است. هر طبقه اش نسبت به طبقه قبل اینگونه است...

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین

در آیه 22 سوره مبارکه زمر می فرماید: أفـَمَن شَرَحَ اللهُ صَدْرَهُ لِلإسلام کسی که خدا به او برای پذیرفتن همه اسلام شرح صدر عطا می کند. برای پذیرفتن همه اسلام. این احتیاج به مقدمات دارد. آدم باید توانایی بیشتر از معمول داشته باشد تا بتواند همه اسلام را بپذیرد. خب. گفته اند چنین کسی بر مرکبی از نور سوار است. آیه را عرض می کنم. فـَهُوَ عَلى نور مِّـن رّبـِّهِ فرمودند یک چنین کسی بر مرکبی از نور سوار است. کسی که بر مرکبی از نور سوار است با چه سرعتی حرکت می کند؟ با سرعت نور. این نور هم که نور مادی نیست. خیال نیست. این حرف ها خیال نیست. اگر برای من مانند خیال و قصه است به این خاطر است که دست من به اندازه یک ذره هم به آن واقعیت نرسیده است. می خواهم یک مطلب دیگر را عرض کنم. در مقابل کسی که خدا به او شرح صدر مرحمت کرده، فرموده است:  فـَوَيْلٌ لـِّلـْقاسيَةِ قـُلوبُهُم وای به آنهایی که قلب شان قسی است. قلبشان قسی است یعنی چه؟ فـَوَيْلٌ لـِّلـْقاسيَةِ قـُلوبُهُم مِّن ذِكـْر اللهِ قلبش از ذکر خدا قسی است. نمی تواند یاد خدا را بپذیرد. ببینید ما الان ممکن است در ذهنمان یک یادی از خدا داشته باشیم. البته آن را هم نمی توانیم ادامه دهیم. چون در قلب مان مشکل دارد. اگر من دارم ذکر می گویم، بنابراین در فکر و خیالم هم باید یاد خدا باشد. آن هم نمی شود. مدام حواسمان پرت می شود. این حواس پرتی به خاطر آن مشکلی است که در قلب وجود دارد. هنوز قساوت دارد. حالا خدا برای ما یک مرحمت های خیلی بزرگی کرده است. مثلا اینکه امام حسین علیه السلام را داریم و ممکن است یک لحظه ای که داریم برای امام حسین علیه السلام گریه می کنیم، قلب دارد جواب می دهد. ذکر را آن لحظات پذیرفته است. به خصوص آن زمانی که آدم گریه می کند و دلش هم می سوزد، آن لحظه قلبش ذکر خدا را پذیرفته است. وای به حال کسانی که قلب شان از پذیرش ذکر خدا ناتوان است.  أولـئِكَ في ضَلالٍ مُّبين خیلی حرف سنگینی است. وای به حال آنها که در گمراهی آشکار هستند. در آیه بعد می فرماید: اللهُ نـَزَّلَ أحْسَنَ الحَديثِ كِتابًا مُّتـَشابـِهًا مَّثانِيَ خدا بهترین سخن را نازل کرده است. قرآن بهترین سخن است. خود اینکه آدم بفهمد این بهترین سخن است، احتیاج به شرح صدر دارد. اگر آدم به شرح صدر رسیده باشد، می یابد که حرفی از این بهتر نیست. نمی شود که شما یک شعر حافظ بخوانی و برایت از قرآن خیلی بهتر باشد. برای ما اینگونه است. اللهُ نـَزَّلَ أحْسَنَ الحَديثِ كِتابًا مُّتـَشابـِهًا مَّثانِيَ تـَقـْشَعِرُّ مِنـْهُ جُلودُ کسانی که خشیت دارند. وقتی قرآن را می شنوند، این پوستشان جمع می شود. هیچ کدام اینها برای ما اتفاق نیفتاده است. قرآن دارد اینها را می گوید. من برای شما خواب نقل نمی کنم. شعر هم نمی خوانم. به قول استادمان حاج اقاي حق شناس می فرمودند این حدیث پشت کتابی نیست. این حدیث داخل کتاب است. خب. بعد در ادامه می فرماید: الـَّذينَ يَخـْشَوْنَ رَبَّهُمْ آنهایی که برای خدا حساب جدی قائل اند و برای خدای تبارک و تعالی حساب جدی باز کرده اند. آنها وقتی قرآن را می خوانند، ثـُمَّ تـَلينُ جُلودُهُمْ آن پوستشان که در اثر خواندن قرآن جمع شده بود، نرم می شود و قلب شان هم نرم می شود. وَقـُلوبُهُمْ إلى ذِكـْر اللهِ حالا ذکر خدا را راه می دهد. ذکر خدا را راه می دهد. بعد از شرح صدر. این اهل خشیت است. اهل خشیت از بزرگان محسوب می شوند. می گویند علما اهل خشیت اند. قلبش به ذکر خدا راه می دهد. بعد در ادامه فرمودند: ذلِكَ هُدَى اللهِ این هدایت خاص خداست. نصیب هر کسی نمی شود. هفته پیش چه عرض کردم؟ بارها هم عرض کرده ام. نصیب کسی که بهایش را پرداخته است می شود. ببینید من یک غذا می خورم. مثلا فرض کنید بیست لقمه می خورم. بیست لقمه را به شهوت می خورم. وقتی من بیست لقمه غذا را به شهوت می خورم، دیگر نه از خشیت خبری هست و نه از شرح صدر خبری هست. نه از ذکر خدا خبری هست. راحت. بد تر از آن من در شبانه روز ده هزار بار این طرف و آن طرف را نگاه می کنم. همه نگاه هایم هم از سر شهوت است. شهوت به معنای بد نه ها. یعنی دلم می خواهد اینجا را نگاه کنم، دلم می خواهد آنجا را نگاه کنم. دلم می خواهد. طبق دلخواه عمل می کنم. نه به معنای حرام. نه. نگاه کردنم روی حساب و کتاب نیست. اگر روی حساب و کتاب است که خب راحت. همه نگاه هایم روی حساب و کتاب است؟ نه. من نگاه می کنم دیگر. دارم در کوچه راه می روم. در ماشین نشسته ام. آدم در ماشین نشسته باشد از نظر نگاه کردن راحت تر است. چون بدون اینکه فعالیتی انجام دهد دارد حرکت می کند. راحت نشسته و این طرف و آن طرف را نگاه می کند. ببینید من تحمل ندارم که یک ساعت در ماشین نشسته باشم و سرم پایین باشد. چه لزومی دارد که من بیرون را نگاه کنم؟ چون لزومی ندارد بنابراین از سر شهوت است. شهوتی که عرض می کنم. این است. لازم است نگاه کنم؟ خب اگر لازم است بارک الله عیب ندارد. مثلا فرض کن شما از آن دور که می آیید همینطور چشمتان به گنبد امام رضا علیه السلام باشد. خب این یک حساب کتابی دارد دیگر. آدم از روی حساب کتاب به گنبد نگاه می کند. خب عیب ندارد. اما اگر مدام در و دیوار و آدم ها را نگاه می کنم و هیچ گناهی هم نمی کنم اما بدون حساب کتاب نگاه می کنم، خب برای این آدم اصلا دیگر خیال خشیت هم نفرمایید. بگذارید در آرزو بماند. به خشیت رسیدن برایش آرزو می شود. چه می خواستیم عرض کنیم؟ اینکه آدم در شرح صدر به ذکر خدا می رسد. حالا باز مقدمه و موخره دارد و کمی هم طول دارد که به این کاری نداریم. در شرح صدر. آن وقت شرح صدر چه بود؟ این حرف ها همه حرف های قرآن است ها. کسی شک نکند. حرف ها حرف های قرآن است. اگر بعد از اینکه من به شرح صدر رسیدم، به ذکر خدا رسیدم، آنجا فرموده اند شما به یک مرکب رسیدید. یعنی انگار تازه شما را سوار ماشین کرده اند که ببرند کربلا. تازه سوار ماشین شده اید. اتوبوس های کربلا در پایانه کجا بود؟ ترمینال چه بود؟ تازه اینجا سوار ماشین شده اید که به کربلا بروید. تا کربلا چقدر راه است؟ دو هزار کیلومتر است. تازه دو هزار کیلومتر داری تا به کربلا برسی. وقتی سوار شدی، دو هزار کیلومتر راه داری تا به کربلا برسی. هزاران هزار آدم آروزی این را داشتند که بتوانند سوار ماشینی شوند که به کربلا می رود. هزاران هزار نفر آرزو داشتند. آنهایی که سوار ماشین شدند تا به کربلا بروند هزاران هزار نفر شان آرزو داشتند که به کربلا برسند و از آن هزاران هزار نفر دو نفر به کربلا رسیدند. به سرانجام برسند. حالا البته اگر کسی این ماشین را سوار شد تا این راه را برود، امکان رسیدنش خیلی زیاد است. چرا؟ چون در سینه اش کینه ندارد. وقتی آدم در سینه اش کینه ندارد، امکان به مقصد رسیدن را دارد. بله؟ وقتی من تکبر ندارم امکان دارد. وقتی حسود نیستم. در خاطرتان هست دیگر. همه اینها یک ضیق صدر است. حسادت یک ضیض صدر است. تکبر یک ضیق صدر بود. کینه یک ضیق صدر بود. در آیه آمده بود. در آیه 47 سوره مبارکه حجر می فرماید: وَنـَزَعْنا ما في صُدورهِم مِّنْ غِلٍّ در قدیم می گفتند غل و غش. غل و غشی که در سینه اش بود را از سینه اش جدا کرد و بعد می فرمایند بیا داخل بهشت. با غل و غش به بهشت هم راهش نمی دهند. اگر در سینه اش غل و غش باشد نمی تواند در مورد مردم فکر خوب کند. خب چنین آدمی را در بهشت راه نمی دهند. من نمی توانم برای شما فکر خوب کنم. دلم برای شما نمی سوزد. می گویم خوب شد که فلان. چرا؟ چون شما یک روز به من گفته اید تو. اینگونه دیگر. یک نفر به من می گوید تو. تمام عمر نمی توانم فراموش کنم. خب این نمی شود. بهشت جای آدم های پاکیزه است. وقتی این سینه از کینه پاک شده باشد، چنگ شیطان به این آدم گیر نمی کند. نه اینکه او چنگ نمی زند ها. چنگ می زند، اما گیر نمی کند. کسی که شهوت بر او سلطنت نمی کند. ببینید شهوت برای آدم لازم است اما نباید بر آدم سلطنت کند. اگر من بخواهم یک لقمه غذا بخورم، اگر شهوت به معنای آن نیرویی که آدم یک چیزهایی را به نفع خودش طلب می کند، اگر این در من نباشد، من دستم به یک لقمه غذا نمی رود و من از گرسنگی می میرم. پس باید باشد. باید باشد. اما ایرادش وقتی است که این شهوت بر من غلبه و سلطنت داشته باشد. اگر سلطنت نداشته باشد لازم است. وجودش لازم است. عرض کردم اگر نباشد من یک لقمه غذا هم نخواهم خورد و از گرسنگی می میرم. چرا؟ چون میل غذا وجود ندارد. یک وقت پدر یکی از دوستان به این مشکل گرفتار شده بود. می گفت دارد آب می شود. نمی توانست هیچ چیز بخورد. نه آب و نه غذا. اگر این را از آدم بگیرند، باید انسان را بخوابانند و به او سرم بزنند. گاهی اتفاق می افتد. پس این لازم است. مهم این است که بر من سلطنت نکند. ببینید دو غذا در مقابل من باشد، اول دستم به سوی خوشمزه تر نمی رود؟ خوشمزه تر حکومت می کند و می گوید بخور. اما کدام لازم تر است و کدام مفید تر است؟ اگر لازم است، غلبه و سلطنت شهوت نیست. اگر خوشمزه تر است غلبه و سلطنت شهوت هست. اگر این نباشد، دست شیطان به چه چیزی گیر کند؟ چنگ می اندازد اما چیزی در وجودم نیست که دستش به آن گیر کند. خب. این آدم عاقبت به خیر است. اگر در خاطرتان باشد، خدای متعال یک کسانی را ضمانت کرده است. در آیه 49 سوره مبارکه صاد می فرماید: هذا ذِكـْرٌ وَإنَّ لِلمُتـَّقينَ لـَحُسْنَ مَآبٍ یا در آیه 31 سوره مبارکه انبیاء می فرماید: إنَّ لِلمُتـَّقينَ مَفازًا قول است. خدای متعال قول می دهد. متقین یعنی همین آدم هایی که دست شیطان به آنها بند نمی شود. چرا؟ سینه اش بی کینه است. غضب و شهوت بر او غلبه و سلطنت ندارد. خدایا ما چکار کنیم؟ چکار کنیم؟ اگر جوان ها یک کاری بکنند. خب. وقتی ذکر در دل آدم جا گرفت، ای کاش یک مرتبه برای شما اتفاق افتاده بود تا اینکه من می گویم از همین جا بهشت است را درک می کردید. از همین جا بهشت است. شعر حافظ را در خاطر دارید؟ من که امروزم بهشت نقد حاصل می شود. بهشت نقد. هزار هزار سال دیگر می خواهند بهشت بدهند. بهشت از همین حالا هست. از همین حالا هست. وقتی این سینه بی کینه شده باشد، بهشت آمده. در آیه 62 تا 64 سوره مبارکه یونس می فرماید: ألا إنَّ أوْلياءَ اللهِ لا خـَوْفٌ عَلـَيْهمْ وَلا هُمْ يَحْزَنونَ * الـَّذينَ آمَنوا وَ كانوا يَتـَّقونَ * لـَهُمُ البُشْرَى في الـْحَياةِ الدُّنـْيا بشارت بهشت از همین دنیا برایش شروع می شود. آقا اصلا ربط ندارد ها. اصلا به این لذت های دنیایی ربط ندارد. نه اینکه نسبتش یک به صد یا هزار باشد. اصلا ربط ندارد. قابل مقایسه نیست. آقا لقمه این برای همه ما آماده است. لقمه را گرفته اند و آماده است. شما فقط دست دراز کن و بخور. یک کمی همت می خواهد. یک کمی. اگر ذکر در دل جا گرفت و جایگزین شد، که اگر دل پاک باشد می شود که جایگزین شود. در خاطرتان هست قبلا هم عرض کرده ام. آن دوستمان گفت که با حاج آقای حق شناس به قم می رفتیم. ایشان فرمودند داستان ویتنام چه شد؟ چهل سال پیش بود. ما شروع کردیم و داستان ویتنام را برای ایشان تعریف کردن. بعد دیدم اصلا ایشان نیست. حرف های مرا نمی شنود. این مربوط به زمانی است که ذکر غلبه می کند. حرف بیرون را نمی شنود. وقتی ما نماز می خوانیم چرا من باید صدای شما را بشنوم؟ شما داری برای خودت نماز می خوانی. به من چه ربطی دارد؟ مثلا داری حمد و سوره ات را غلط می خوانی. به من چه ربطی دارد؟ وقتی دارم نماز می خوانم به من ربطی ندارد. بعد که نماز تمام شد اگر دیدم کسی دارد حمد و سوره اش را غلط می خواند به او می گویم آقا حمد و سوره ات غلط است. من در نماز باید نمازم را بخوانم. اما حواسم هزار جا هست. اصلا حواسم بیشتر به بیرون است. صدای جلویی را می شنوم. پشت سری را می شنوم. حواسم پیش بغل دستی است و... نماز آن وقت نماز است که من نشنوم بغل دستی ام چه گفت. چه عرض کنم؟

همه این حرف ها را گفتم تا به اینجا برسیم. بعد از اینکه ذکر در دل آدم مستقر شد، مستقر و ماندگار شد، آن وقت برای آدم معرفت یقینی می آید. این معرفت یقینی سرمایه شما در عالم آخرت می شود. این سرمایه در هیچ ترازویی جا نمی  گیرد البته جا می گیرد. چون برای این هم یک ترازویی ساخته اند. در آیه 47 سوره مبارکه انبیاء می فرمایند: وَنـَضَعُ المَوازينَ القِسْط َ لِـيَوْم القيامَةِ موازین. جمع میزان است. میزان یعنی ترازو. موازین عدالت را در قیامت می گذاریم. آن وقت عقایدی که آدم بر اثر این یقین دارد، در این ترازو می گذارند. بر اساس ترازوی آن، جای شما مشخص می شود. ترازوی یکی، ترازوی عمل درست است. این اعمالی که ما انجام می دهیم، ترازو دارد دیگر. وقتی اعمالتان صحیح است، برایش ترازو می گذارند. طبق این ترازو برایتان جا مشخص می کنند. شما دارید بهای بهشت را می دهید. عمل خوب کرده اید. نماز صحیح خوانده اید. روزه صحیح گرفته اید. حج صحیح رفته اید. مراقب چشم تان بوده اید. مراقب زبان تان بوده اید. تمام اینها قیمتی است. خیلی قیمتی است. آدم به بهشت اعمال می رود. اعمال خیر یک بهشتی دارد. آدم به بهشت اعمال می رود. در خاطرتان هست درمورد بهشت اعمال چه عرض کردم؟ اگر یک دانه برگ از بهشت اعمال را بکنند، همه این عالم گلستان می شود. حتی كوير لوت. کویر لوت هم بهشت می شود. با یک برگش. این مربوط به بهشت اعمال است. اگر آدم یک قدم بالاتر برود باز بالاتر. گفته اند تعداد طبقات بهشت چه اندازه است؟ به تعداد آیات قرآن است. مثلا می گویند شش هزار و ششصد و شصت و شش طبقه. بین این طبقه و آن طبقه چقدر فاصله است؟ قبلا هم عرض کردم. به اندازه فاصله ما تا ستاره های آسمان. بین این طبقه و طبقه بعدی بهشت انقدر فاصله است. شش هزار طبقه. آن چیزهایی که در طبقه دوم است اصلا به خاطر طبقه اولی ها نمی گذرد که چه هست. اصلا نمی توانند تصور کنند. در عبارات دارد. أعدَدتُ لِعِبادِیَ الصّالِحین ما لا عَینٌ رَأتْ وَ لا  اُذنٌ سَمِعَتْ وَ لا خـَطـَرَ عَلی قـَلبِ بَشَر من برای بندگان صالح خودم چیزهایی آماده کرده ام که چشمی ندیده و گوشی نشنیده و به خاطر کسی خطور نکرده است. هر طبقه اش نسبت به طبقه قبل اینگونه است. کسی که طبقه دوم است اصلا نمی داند طبقه سوم یعنی چه. مثل اینکه در این دنیا اگر کسی نماز می خواند، نمازش با نماز آن آقا زمین تا آسمان فاصله دارد. این اصلا نمی داند او چطور نماز می خواند. خدایا ما باز حرفش را زدیم. نه من اهلش هستم نه شما. البته ممکن است در این جمع کسی باشد که ما نشنایسم و ندانیم. بعضی از رفقای حاج آقای حق شناس به اینجا می آیند که البته من هم نمی شناسم. گفتند که مثلا یک آقایی خدمت حاج آقا می آمد که هر وقت می آمد حاج آقا احترامش می کرد. اینها درد دل است. یک آقایی از قوم و خویش های ما آمده بود می گفت آقا یک کسی را برایم پیدا کن که دست من به دامانش برسد که مثلا مانند پدرم که شاگرد مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد بود، من شاگردش باشم. جور شد و خدمت حاج آقای حق شناس آمد. بعد هم رفت. آخر چرا رفتی؟ شاید از آن آدم ها اینجا باشند. حالا آنها را کنار می گذاریم. خودم را می گویم و بقیه ای که اینگونه نیستند.

خب روز جمعه تولد امیرالمومنین علیه السلام را داریم. دهم ماه رجب هم تولد حضرت جواد علیه السلام است. یکی از دوستان عصری تلفن کرده بود و می گفت نقل معتبر تر تولد حضرت جواد علیه السلام در ماه رمضان است. پانزدهم ماه رمضان است که تولد حضرت مجتبی است، تولد حضرت جواد علیه السلام هم هست. خیلی معتبر. البته این نقل هم هست. عیب ندارد. ما می خواهیم کشکول ببریم. هم اینجا می بریم و هم آن روز. شاید خدا یک همتی به ما بدهد. شاید یک همتی به ما بدهد. آقا ما پیرمردها، اگر کسی دستش به دامان کسی هست، خب هست. باز از حاج آقای حق شناس برایتان عرض کنم. فرمودند که پنج تن بالای سر من خواهند آمد. چه زمانی؟ چه زمانی؟ لحظه آخر. من می توانم بگویم؟ شما می توانی بگویی؟ امیرالمومنین می آید؟ نه. اگر بیایند آدم می تواند بگوید می آیند. اگر من انقدر ارتباط دارم، می دانم که می آیند. خب ندارم. در این دنیا یک وقت مشکل و گرفتاری وجود دارد ما به دامان چه کسی دست دراز می کنیم؟ اگر من به دامان امیرالمومنین دست دراز کردم، جواب می دهد؟ البته ما خیلی از ایشان مرحمت دیده ایم. آن را نمی خواهیم بگوییم. صحبت از مرحمت های خصوصی تر است. می گویند مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد. هرکه کار کرد. هرکه کار کرد. این دوستمان که تازه پدرشان از دنیا رفته بود گفت پدرم سه ساعت مانده به اذان بلند می شد. چند سالش بود؟ نود و شش هفت سالش بود. سه ساعت به اذان صبح بیدار می شد. چند سال اینگونه بود؟ ایشان شاگرد مرحوم آیت الله شاه آبادی بودند. از آیت الله شاه آبادی هم تقلید می کرد. همینطور که کار می کرد، زبانش هم به ذکر مشغول بود. ایشان می گفت هم روز زیارت عاشورا را می خواند و هم شب می خواند. همینطور در طول بیست و چهار ساعت شاید سه بار زیارت عاشورا را می خواند. کار هم می کرد ها. زندگی داشت. کار می کرد. کار فنی هم می کرد. می شود. این بخشش مهم است: ایشان به عمرش هرچقدر فکر می کرده یادش نمی آمده که یک بار دروغ گفته باشد. وقتی آدم هرچه فکر می کند یادش نمی آید که یک بار دروغ گفته باشد، یادش نمی آید که به نامحرم نگاه کرده باشد. آن وقت می تواند. می تواند چند بار در روز زیارت عاشورا بخواند. کار و زن و بچه هم داشته باشد. زندگی هم داشته باشد. زندگی اش هم بد نبود. مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد. شما که جوان هستید یک فکری بکنید.

دست به دامان امیرالمومنین می شویم. ببینید ما مدام عرض می کنیم که ما در درگاه امیرالمومنین و حضرت جواد و امام زمان عليهم السلام چیزی نداریم که بخواهیم آن چیز را عرضه کنیم. اما وقتی یک تولد اتفاق می افتد از آن سو یک بهانه ای هست. صاحب کرم بهانه دارد. امیرالمومنین چقدر بزرگ است؟ از همه عالم بزرگ تر است. آنها اولین مخلوق خداوند هستند. واسطه خلقت سایر موجودات عالم اند. واسطه خلقت سایر موجودات عالم. عالم اصلا سر و ته ندارد. سر و ته ندارد. عالم مادی سر و ته ندارد. اگر شما در طول این عالم حرکت کنید، هیچ وقت به انتهایش نمی رسی. این عالم مادی است. عالم معنا چقدر بزرگ تر است. همه اینها زیر سایه امیرالمومنین است. ما هم یک جزء کوچک هستیم. اگر بخواهد کرمش بر سر ما بارانی ببارد. آقا اگر شما بخواهید ما را مورد مرحمت قرار دهید هیچ کس نمی تواند به شما اعتراض کند. هیچ کس. یک مطلب دیگر هم هست. رسول خدا انقدر خوشحال می شود که ببیند امیرالمومنین دست کرم دراز کرده اند و صد نفر، دویست نفر، پانصد نفر را نجات داده اند. بردند آن طرف و در آن صحرا ما را زیر سایه بردند. کسی اعتراض می کند؟ نه. همه هم خوشحال می شوند. همه صاحب کرم های عالم خوشحال می شوند. وقتی بهانه موجود است. وضع فردای ما روشن نیست. اگر تو یک نظر بکنی. اگر یک نظر بکنی ما نجات پیدا می کنیم. خوشبخت می شویم. خدا از گناهانمان می گذرد. آقا از خزانه کرمت چیزی کم می آید؟ خودشان به ما یاد داده اند. هرچه جود بیشتری می کنند، جودشان بیشتر می شود. کم نمی آید. ببینید مثلا اگر من دست در جیبم کنم و به یک فقیر یک پنج تومانی بدهم، جیبم کم می آید. جیب او کم نمی آید. هیچ کم نمی آید. نیاز ما را هم خودت بهتر از ما می دانی. واماندگی های ما را از ما بهتر می دانی. درمانده ایم. وامانده ایم. کشتی به گل نشسته ایم. آن بزرگ می گوید ای رستگان ز خویشتن، ای بستگان به حق رحمی به ما کنید. رحمی به ما کنید که از خود نرسته ایم. ای خضر رهنما، نظری کن به ما که ما ...

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای