جلسه چهارشنبه 27/6/92 ( خداوند حاضر و ناظر است )
جلسه چهارشنبه 27/6/92 ( خداوند حاضر و ناظر است )
ایشان در یک اتاق بودند و من هم در اتاق دیگر. صدای ناله و گریه اش را سحرها از آن اتاق می شنیدیم. خودش روضه می خواند و گریه می کرد و سینه می زد. این سحر می شود سحر زنده...

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین

یک بحثی عرض کردیم که متاسفانه از آن نتیجه نگرفتیم و به بحث دیگری کشیده شد. حالا اگر خدا کمک کند امروز جمعش می کنیم. در آیه قرآن فرموده است وقتی شما بالای سر کسی که در لحظات و دقایق آخر عمرش است، نشسته اید شما به او نزدیک هستید اما ما از شما به او نزدیک تر هستیم. در آیه 85 سوره مبارکه واقعه می فرماید: وَ نـَحْنُ أقـْرَبُ إلـَيْهِ مِنكـُمْ ما به او، از شما به او نزدیک تر هستیم وَلكِن لا تـُبْصِرونَ و شما این را نمی فهمید. بعد در جای دیگر فرمودند ما از رگ گردن به او نزدیک تر هستیم. البته اینگونه ترجمه کرده اند اما به ورید رگ گردن نمی گویند. رگ های آدمیزاد در تمام بدنش پخش است دیگر. می فرماید ما از رگ به او نزدیک تر هستیم. ورید به معنای رگ های بدن است. در این آیه می خواستند مرحله دوم نزدیکی را بیان کنند. در آن بحث آخر فرمودند که ما از خودش به او نزدیک تر هستیم. عرضمان این بود که می خواستیم بگوییم خدای ما یک خدایی تا این حد نزدیک است. من می گویم و شما هم می شنوید. اما خدا واقعا انقدر نزدیک است که از خود ما به ما نزدیک تر است. حالا عبارت را عوض می کنیم و می گوییم خدای حاضر و ناظر. در آیه شریفه دیگر می فرماید هر طرف، هر طرف رو بگردانید خدا حاضر است. اینها که بنده عرض می کنم، حرام می شود. آنطور که باید احساس نمی شود. این را نمی خواستم عرض کنم. می خواستم این را بگویم که ما چه زمان ممکن است خدای حاضر و ناظر را پیدا کنیم؟ خدای ما غایب است. یا خدایی نکرده وجود ندارد. اگر شخص یک ذره اهل نماز و روزه و خدا و پیغمبر باشد، خدایش غایب است. ما چکار ممکن است بکنیم تا خدا برایمان حاضر و ناظر باشد. شما یک روزی به این خدای حاضر و ناظر می رسی. یک روزی می رسی. حالا یک ذره از این بخوانیم. این بحث را قبلا هم عرض کرده ایم. در آیه 32 سوره مبارکه یس می فرماید:وَ إن كـُلّ لـَمّا جَميعٌ لـَدَيْنا مُحْضَرونَ همه شما نفر به نفر و یک روزی نزد ما حاضر می شوید. نزد ما. لـَدَيْنا من خدمت شما هستم. شما هم نزد من هستید. یک روزی همه همینگونه نزد خدا حاضر می شویم. كـُلّ لـَمّا جَميعٌ همه تان. لـَدَيْنا نزدما. مُحْضَرونَ حاضر هستید. در آیه 51 سوره مبارکه یس می فرماید: وَ نـُفِخَ في الصّور فـَإذا هُم مِنَ الأجْداثِ إلى رَبـِّهـِمْ يَنسِلونَ در صور دمیده می شود. سپس همه به سرعت از قبرها به سوی پروردگارشان می روند. همه از قبرها بیرون می آیند و به سرعت به طرف پروردگارشان می روند. بعد می رسند و در محضر او حاضر می مانند. اینها به زبان بشری صحبت شده است. در آیه 53 سوره مبارکه یس می فرماید: إن كانـَتْ إلـّا صَيْحَة ً واحِدَة ً مگر ما از صور صحبت نکردیم؟ صور یک صیحه است. یک فریاد است. در ادامه آیه می فرماید:فـَإذا هُمْ جَميعٌ لـَدَيْنا مُحْضَرونَ همه نزد ما می آیند. یک حرفی مکرر در قرآن آمده است. در آیه 67 سوره مبارکه زمر می فرماید: وَالأرْضُ جَميعًا قـَبْضَتـُهُ يَوْمَ القيامَةِ در روز قیامت زمین به تمامی در قبضه قدرت الهی است. در روز قیامت همه زمین به تمامی در قبضه قدرت الهی است. زمین. در ادامه می فرماید: وَالسَّماواتُ آسمان ها مَطـْويّاتٌ بـِيَمينِهِ در هم پیچیده شده اند به دست راست او. یعنی قدرت. به قدرت او همه آسمان ها در هم پیچیده شده اند. مثل یک مجموعه طومار کاغذ که شما می توانی لوله اش کنی و در مشتت بگیری. همه آسمان ها. ببینید این که ما می بینیم و بالای سر ماست، سر و ته ندارد دیگر. این که ما می بینیم، آسمان اول است. می گویند یک ستاره هایی فرار می کنند و میلیون ها سال نوری قبل بودند و حالا نورشان به ما رسیده. یک مطالبی که از فهم ما بیرون است. این آسمان اول است. آسمان اول نسبت به آسمان دوم مانند یک حلقه است که در یک بیابان وسیعی پرتاب شده باشد. مثل کویر لوت. این مثالی است تا بفهمیم. فاصله از بزرگی آن آسمان تا بعدی خیلی زیاد است. اینکه چگونه است هم نمی فهمیم یعنی چه. این آسمان جسمانی، آسمان اول است. همین آسمانی که ستارگان و میلیاردها کهکشان در آن است و در هر کهکشانی میلیاردها ستاره هست. این آسمان اول است. آسمان اول نسبت به آسمان دوم مانند یک حلقه انگشتری است که در یک بیابان بی اندازه وسیع افتاده باشد. آسمان دوم نسبت به آسمان سوم هم همینطور است. همه اینها در برابر عرش هیچ هستند. همه اینها در مشت پروردگار در هم پیچیده می شوند. یعنی قیامت اینگونه می شود. مگر امروز اینطور نیست؟ مگر الان زمین در قبضه قدرت الهی نیست؟ خب هست. مگر آسمان ها در مشت خدا نیست؟ هست. حالا این لفظ ها مثل مشت بشری است. برای فهم ماست. امروز هم زمین و آسمان در قبضه قدرت الهی است. پس چرا اینجا مدام می گوید در قیامت؟ می فرمایند در قیامت این مساله دیده می شود. ما کوران این را می فهمیم. عرضم این است: اینکه خدای حاضر و ناظری هست هم در قیامت دیده می شود. فرموده همه تان به نزد ما می آیید. مگر الان ما در نزد خدا نیستیم؟ هستیم اما برای ما گویی اینطور نیست. چکار کنیم که خدای غایب ما به خدای حاضر تبدیل شود؟ عرض کردم بعضی که اصلا خدا ندارند. خدای ما هم که غایب است. گاهی به یادش می افتیم. آن وقت هم از دور صدایش می زنیم. هیچ وقت حضوری صدایش نمی زنیم. اگر حضوری صدایش بزنیم، دعایمان مستجاب است. آن بحثی که در هفته های قبل عرض کردیم این بود که ما چکار کنیم خدا را به یاد داشته باشیم. این مرحله اول است. گفتیم یاد خدا را از کجا شروع می کنیم؟ از گناه نکردن. گناه نکردن اولین باری است که آدم خدا را یاد می کند و از ترس خدا گناه نمی کند. من می دانم حساب دارد. خب چه کسی حساب می کشد؟ خدا حساب می کشد. من این خدایی که حساب می کشد را به خاطر می آورم. اما حرف هایش را به خاطر نمی آورم. بببینید من الان یک حرفی می زنم و شما یک حرفی می شنوید و در ذهنتان یک چیزی خطور می کند. خطور ذهنی. خدایی که در خطور ذهنی و خیال است به درد نمی خورد. من باید واقعا خدا را حسابگر بدانم که بتوانم جلوی یک شهوت بزرگ بایستم. یک جایی که زورم می رسد و مثلا دشمن خودم را گیر آورده ام و می خواهم او را نابود کنم اما این کار را نمی کنم. مثلا می خواهم انتقام بگیرم اما نمی گیرم. می خواهم ببرم اما نمی برم. از این طور خواستن ها. خیال خدا که اینگونه نیست. الان من الفاظ را می گویم و شما هم لغت را می فهمید دیگر. وقتی لغت را می فهمید یعنی در خیال شما هست. این کاری نمی کند. قدیم ها یک داستانی را نقل می کردند. دیدند یک بنده خدایی زیر لب یک چیزی می گوید و هر نامحرمی هم عبور می کند به او نگاه می کند. بعد دیدند دارد استغفار می کند. یک کسی آمد و گفت آقا یکی از این استغفارها هم دارد از این طرف می رود. این استغفاری که به زبان می گویم و در خیال من است کاری نمی کند. اگر یک ذره، یک سر سوزن هم کمتر، به جان من آمد، می شود و من می توانم در برابر هر گناه و هوا و هوسی مقاومت کنم. فقط در آن صورت می شود. این یاد خداست. یاد خدایی که می تواند جلوی گناه را بگیرد. این مرحله اول است. گاهی آدم با گناه برخورد می کند و اگر یک چنین چیزی داشته باشد و یک چنین مقداری از یاد خدا را داشته باشد می تواند از آن گناه دوری کند. ببینید مثلا یک عدد بزرگ روی میزش می گذارند. او صاحب میز یا امضاست. در مقابل یک عدد بزرگ چه چیزی می تواند جلوی او را بگیرد؟ خیال نمی تواند. اگر قبلا داشته ام استغفار می کردم، نمی شود. آن داستان، داستان بود اما واقعیت دارد. می شود یکی در حال ذکر گفتن باشد و همینطور که در کوچه راه می رود در حال نگاه کردن به نامحرم باشد. اینگونه می شود. آن ذکر گفتن به زبان و خیال دردی را دوا نمی کند. اگر آن ذکر در خیال و در جان آدم رسوخ کند، آن وقت می تواند جلوی هر بدی را بگیرد. این مرحله اول است آقا. اگر آدم بتواند این را تمرین کند، خیلی خوب است. بعد عرض کردیم فرض ندارد مثلا کسی دلش گرفتار بخل و حسد و کبر و ... باشد اما بتواند به یاد خدا باشد. اصلا نمی تواند. نمی تواند. اگر در خاطرتان باشد در این مورد به آیه 22 سوره مبارکه زمر اشاره کردیم. أفـَمَن شَرَحَ اللهُ صَدْرَهُ لِلإسْلام فـَهُوَ عَلى نورٍ مِن رَبـِّهِ فـَوَيْلٌ لِلقاسيَةِ قـُلوبُهُم مِن ذِكـْر اللهِ گفتیم اینجا به چه مناسبت از قساوت قلب صحبت کرده اند؟ قساوت قلب یک دردی است که با وجود آن هیچ وقت امکان ندارد که آدم خدا را یاد کند. اصلا چنین کسی نمی خواهد خدا را یاد کند. نمی خواهد. اگر آدم توانسته باشد خودش را تمیز و پاکیزه کند، می شود. خب آدم چکار کند؟ آقا اینها سرمایه های ماست. بخلی که من نوعی دارم سرمایه من است. این سرمایه بلا سرم می آورد. بخل بلا سر من می آورد. حرص بلا سر من می آورد. همین الان هم آورده است. ما نماز می خوانیم اما این که می خوانیم نماز نیست که. دعا می خوانیم. یک چیزی می خوانند و ما هم می خوانیم. گیر اینها مربوط به همین صفات بدی است که داریم. تا این سینه مان از این صفات بد پاک نشود، نمی شود. بعد از آن اگر شد و اگر خدا خواست و مرحمت کرد و اگر شما زحمتش را کشیدید و خدا همراهی و عنایت و احسان کرد، می شود. امیرالمومنین در فرمایششان یک عبارتی دارند. می فرمایند: وَ إنَّ مِن أحَبِّ عِبادِاللهِ عَبداً از محبوب ترین بندگان خدا آن بنده ای است که أعانـَهُ اللهِ عَلی نـَفسِه خدای متعال او را علیه خودش اعانت و کمک کند. خود من پر آن صفات بد مثل بخل و کبر و حسد است. جزء محبوب ترین بندگان خدا آن بنده ای است که خدای تبارک و تعالی او را علیه خودش کمک کند. ما هیچ. خیلی فرمایش می کنند. اگر یک چنین چیزی باشد خیلی عظیم است. من چکار کنم که خدا کمک کند؟ ببینید داستان بلعم باعورا را می دانید دیگر. این اسم اعظم داشت. فرعون زمان آمده بود این را برداشته بود ببرد به جنگ ولیّ خدا حضرت موسی. یک جاییش گیر بود. انشاء الله برای ما یک چنین امتحاناتی پیش نمی آید. چون کسی نیستیم. حالا خدا مرحمت کند. گرچه اگر خدا کمک نکند همین منی که کسی نیستم می روم علیه خدا و ولیّ خدا پرچم بلند می کنم. اگر خدا کمک نکند. ببینید کسی که صاحب اسم اعظم است، هنوز درونش مشکل دارد. حالا آنهایی که حواسشان جمع می شد، خوب است. ما که الحمدلله راحت و خوب هستیم و زندگی می کنیم. ببینید من می گویم ما. یعنی بنده و شما. نه شما. همه زندگی راحت و معمولی را می کنیم. عرض کردم با این سرمایه هایی که ما الان داریم خدا برایمان غایب است. گاهی در زندگی ما به یاد می آید و این ریشه در آن مشکلات درونی دارد. ما هیچ همتی برای اینکه آنها را معالجه کنیم نداریم. شعر آن شاعر را چندین بار برایتان خوانده بودم. سال ها پیروی مذهب رندان کردم. عرض کردم رند آن کسی است که از آخرت می ترسد. فقط او در عالم زرنگ است. بقیه سرشان کلاه رفته. فقط سر کسی که از آخرت می ترسد کلاه نرفته. کسی که آخرت را محاسبه می کند. الکـَیِّس مَن دانَ لِما بَعدَ المُوت کیس یعنی همان رند. حواسش پرت ما بعد الموت و حساب و کتاب بعد است. سال ها پیروی مذهب رندان کردم. سال ها. اگر ما سحر بیدار شویم و در سحر بکوشیم استغفار کنیم و یک ناله ای بکنیم و یک التماسی بکنیم، ممکن است یک چیزی بشود. کار دیگری که نمی توانیم بکنیم. سحر. آنجا یک مرتبه یک نسیمی می وزد. یک مرتبه می وزد. از طرف ما نه. خاصیت سحر است. یک مرتبه یک نسیمی می آید و آلودگی ها را پاک می کند. سال ها پیروی مذهب رندان کردم. که به فرمان خرد حرص به زندان کردم. بفرمایید بخل به زندان کردم. به فرمان خرد همه بدی ها را به زندان کردم. داستانی از مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد نقل می کنند. داستان اینگونه است. یک کسی با یک کسی صحبت کرده بود و غیبت کرده بودند و ایشان نتوانسته بود یا نرسیده بود که بگوید آقا غیبت کردی. چرا غیبت مردم را می کنی. وظیفه آدم همین است دیگر. اگر بگویی غیبت کردی. غیبت نکن، وظیفه ات را انجام دادی. اگر در محضری که ما نشسته ایم کسی غیبت کرد باید بگوییم آقا غیبت نکن. این حرفی که تو زدی غیبت است. اگر یک چنین کاری کند، وظیفه اش را انجام داده. حالا ایشان نتوانست. نمی دانم به چه دلیل. بعد فرمودند بیست سال زحمت من را به باد داد. برای چه بیست سال داشته زحمت می کشیده؟ برای یکی از همین ها. برای اینکه یکی از همین مشکلات را حل کند. کارهای جدی تر یک مقدار زحمت دارد. مثلا فرض کنید من بخواهم چشمم را حفظ کنم. من یک کمی چشمم بی ادب بوده و هرجایی را نگاه می کرده. خب ممکن است حتی یک روزه همت کنم و تصمیم بگیرم و بتوانم. می شود. اما چکار کنم؟ وقتی می خواهم با بخل خودم بجنگم با یک روز که نمی شود. باید مدام تمرین کنم. نیاز به تمرین مداوم دارد. تا بخل یادم برود. بخل فراموش شود. دیگر آن بخل را احساس نکنم. خب. بعد از اینکه بخل و حرص و اینها از سینه فراموش شد، حالا می توان خدا را یاد کرد. وقتی دعا می خوانید با خدای حاضر و ناظر صحبت کنید. یک روزی شما به محضر خدای حاضر و ناظر می روید. در آیه 32 سوره مبارکه یس می فرماید: وَ إن كـُلّ لـَمّا جَميعٌ لـَدَيْنا مُحْضَرونَ بعد از آن نفخه صور همه به نزد ما می آیند. خدای حاضر و ناظر. فقط هم در این صورت است که آدم خدا را در جایگاه حقیقی اش گذاشته باشد. الان برای ما اصل خودمان هستیم. خدایی هم هست. آن دور دست ها. واقعا ببینید وقت هایی که بین جمع مان از خدای تبارک و تعالی صحبت می شود هم حرف مان از یک خدای غایب است. خیلی هم مهم نیست. یک کسی هست. اینگونه. خدا در جایگاه واقعی خودش نیست. ما ظلم کرده ایم. یکی از دوستان یک مدتی با آقای ضیاءالدین عاملی معاشر بود. پسر آقای آقا شیخ محمد تقی عاملی. ایشان از مجتهدين تراز اول شهر تهران بود و در جریانات سال های چهل و دو که علمای تهران اعلامیه می دادند چهار نفر مجتهد تراز اول محسوب می شدند که ایشان یکی از آنها بود. آقا زاده ایشان هم مرد ملایی بود. او گفت که ایشان در یک اتاق بودند و من هم در اتاق دیگر. صدای ناله و گریه اش را سحرها از آن اتاق می شنیدیم. خودش روضه می خواند و گریه می کرد و سینه می زد. این سحر می شود سحر زنده. این سحر زنده، آدم را زنده می کند. آن چیزی که می خواهیم اینجا ممکن است پیدا شود. البته آدم باید روزش را بی گناه بگذراند و شب ناله کند و در این صورت ممکن است بشود. روزش را باید بی گناه وپاک و پاکیزه بگذراند. ناله سحر آن آدم شنیده می شود. در پی ناله سحر چنین آدمی ممکن است آن نسیمی که عرض می کنیم بوزد.

یکی از چیزهای دیگری که خیلی مهم است این است که به محضر حضرت رضا علیه السلام، حضرت امیرالمومنین علیه السلام، حضرت امام حسین علیه السلام و... برسید. یک وقتی برای یک بزرگی حالت کشفی دست داده بود. خیلی بزرگ بودها. سال های دراز ریاضت کشیده بود و کارش نتیجه داده بود و یک کشف برایش دست داده بود. عالم بود. ببینید فرق عالم و غیر عالم در اینجاست. اگر عالم هستی، معلم لازم داری. ایشان می دانست چیزی که دیده درست نیست. بزرگان علمای اخلاق مثل آقای بهایی یک فصلی دارند به نام اهل غرور. غرور در معنای عربی یعنی گول. یعنی کسی که سرش کلاه رفته است. می گویند افرادی مثل حلاج سرشان کلاه رفته بود. یک چیزی دیده بودند و آن چیز ناقص بود و فکر کرده بودند خودشان کسی هستند. نه بابا تو کسی نیستی. اگر این آب وجودت لِرد نداشت، آن وقت می دیدی هیچ کس نیستی. همه کاره عالم خداست. این را می دیدی. اما ندیدی و فکر کردی خودت هستی. آنها درونش ماندند اما ایشان فهمید. ببینید زود آمده بود سوار ماشین شده بود و یک سر به سامرا رفته بود. خدا نصیب همه مان بکند. افتاده بود دم در حرم. به ضجه. چند ساعت گریه کرده بود. گفتند سرش را به آن سنگ های آنجا می زد تا شاید امام زمان به حرمت پدرش رحم کند. فرق اولیاء بزرگ و تراز اول خدا با امام زمان چقدر است؟ آن کجاست و این کجاست. بابا او می تواند عالم را بگرداند. اما این. شاگرد امام زمان است. شاگرد چیست؟ انقدر امام زمان بزرگ است. گفت نجاتم بده. به دادم برس. اگر من اینطور بمیرم رفته ام ته ته ته جهنم. این هم یک مطلبی است که اگر آدم به محضر ائمه برسد خیلی خوب است. در سحر هایش یک چیزهایی هست.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای