سه شنبه 10/10/92 ( وقايع بعد از رحلت رسول گرامي اسلام )
سه شنبه 10/10/92 ( وقايع بعد از رحلت رسول گرامي اسلام )
مرجع تقلید دوم یک دانشمند یهودی است که از یمن حرکت کرده و در زمان خلیفه دوم به مدینه آمده و ظاهرا مسلمان شده است. او آمده بود مدینه را ببیند و برودبه بیت‌المقدس شهر آرزوهای یهود...

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین

پیامبر اسلام(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم) بعد از ظهور اسلام دو مشکل اساسی داشت. مشکل اساسی اول قبیله قریش و مشکل دوم یهودِ جزیرة ‌العرب بود. مشکل یهود جزیرة ‌العرب وقتی که قلعه‌های خیبر فتح شد، تمام شد و آنها دیگر خطري نداشتند. اما وضعیت قریش تفاوت داشت. قریش در جنگ بدر 15 نفر از سرانش را از دست داد و شکسته شد. این ضربه کمر قریش را شکست اما قریش برجای ماند. چطور بر جای ماند؟ نمونه عرض می‌کنم. ابوسفیان به دنبال کاری از مدینه بیرون رفته بود و مثلا یکی دو روز پس از رحلت پیامبر برگشت. او دید که وضع شهر به هم ریخته بود. پرسید چه خبر است؟ گفتند که اینطوری شده. گفت یک غباری در این شهر می‌بینم که آن را خون فرو می‌نشاند. بعد گفت چه کسی بر سر کار آمده؟ گفتند فلانی. گفت اینها که هستند؟ حکومت فقط بایستی در دست بنی عبدالمناف باشد. اصلا بیرون از این دو، کسی لایق قدرت و حکومت نیست. بنی عبدالناف دو تیره بودند؛ بنی‌هاشم و بنی‌امیه. ابوسفیان اصلا قبایل دیگر را حساب نمی‌کرد. بعد او درب خانه امیرالمومنین (علیه‌السلام) آمد که اگر بخواهید، من این شهر را پر از سرباز می‌کنم. دیگر همه چیز تمام شده و تو یک روزی رئیس قریش بودی و الان دیگر قریشی وجود ندارد. نه! وجود دارد. اگر بخواهید من همه کوچه‌های این شهر را پر از سرباز می‌کنم. امیرالمومنین(علیه‌السلام) چنین چیزی نمی‌خواست. بنابراین پس زد. با قبول درخواست ابوسفيان، حکومت برای ایشان قطعی بود ولی این حکومت را نمی‌خواست. عباس به امیرالمومنین(علیه‌السلام) در حین غسل پیغمبر در داخل خانه، گفت که یاابا‌الحسن دست بیاورید تا با شما بیعت کنم چرا که اگر من بیعت کنم و بیرون گفته شود عموی پیامبر با علی (علیه‌السلام) بیعت کرده، یک نفر جرأت نمی‌کند مخالفت کند. این را هم قبول نکرد! نمی‌توانم. نه! این بیعت را هم نپذیرفت. از نظر ایشان اینها بیعت‌های قبیله‌ای بود که ارزشی هم نداشت؛ ما بیعت اسلامی‌ می‌خواهیم که به عنوان اینکه این شخص را خدا قرار داده، با او بیعت کنند. این یک مساله.

مساله دوم چیزی بود که دیشب عرض کردم که خیلی مهم بود. عرض می‌کنم خیلی مهم بود. متاسفانه ما مثلا این حرفها که خیلی هم اساسی است، در طول سال یکبار می‌شنویم و بعد هم آدم هزار تا کار دارد. این آقایانی که بر سر کار بودند نظرشان این بود که از اسلام فقط قرآن هست. و ماورای قرآن به چیزی احتیاج نداریم. ما به ورای قرآن به چیزی احتیاج نداریم. نه! حسبُنا کتابُ الله. قرآن ما را بس است. این سیاستی است که 60-70 سال عمل شد. یک پرانتز باز کنیم. این را دقت کنید. چون فرصت تفسیر و توضیح زیاد نیست شما دقت کنید. قرآن به حساب زمان فعلی ما بلاتشبیه مثل و مانند قانون اساسی است. با قانون اساسی که نمی‌شود کشور را اداره کرد. هر یک از قوانین قانون اساسی زیر دست وکلای مجلس، صد یا دویست قانون می‌شود. این قانون‌ها قابل اجرا هستند و الا قانون اساسی که قوانین کلی است؛ قوانین کلی باید ریز شود. قرآن مثل قانون اساسی است. توضیحاتش و ریز کردنش فرمایشات پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم) بوده. خدا به ایشان دستور می‌دهد که عبارات مرا برای مردم توضیح بده. قرآن به پیامبر برای توضیحش محتاج است.

این حرف خیلی اساسی است. قرآن به پیامبر احتیاج دارد. خودش دستور داده «وَ أنزَلنا إلـَيْكَ الذكرَ لِتـُبَيّنَ لِلنـّاس ما نـُزِّلَ إلـَيْهم» ما قرآن را كه بر تو نازل کردیم، آن را باید برای مردم توضیح بدهی. بدون توضیح قرآن قابل عمل نیست. عرض می‌کنیم و مکرر گفتم که با قرآن به تنهايي نمي توان فهميد كه یک رکعت نماز را چگونه بايد خواند. قرآن فقط می‌گوید نماز بخوان، وضو بگیر و سجده کن. چگونه؟ نمی‌دانم. این توضیحش را باید پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم) بفرماید. بنابراین اگر کسی بگوید قرآن ما را بس است، معنی‌اش این است که اسلام را نمی‌خواهد یا خودش می‌خواهد جانشین پیامبر شود. اینکه گفته شد قرآن ما را بس است طرح حکومت بعد از پیغمبر بود. آن 4 سال امیر‌المومنین را اگر کنار بگذارید غیر از آن همیشه به این عمل کردند. تا سالهایی که خطر اهل‌بیت(علیهم‌السلام) برای آنها تمام شد، آنوقت هر چه مردم می‌خواهند بگویند، بگویند. دلیل اینکه می‌گفتند قرآن ما را بس است این بود که بخش بزرگی از کلمات پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم) در مورد اهل‌ بیتش (علیهم‌السلام) بود. ما 12 امام را از چه کسی یاد گرفتیم؟ از پیغمبر. اینکه امیرالمومنین(علیه‌السلام) امام اول ماست را از پیامبر یاد گرفتیم. آنها می‌خواستند این مسائل نباشد و الا اینکه شما وضو را اینگونه بگیرید یا آنگونه، برای آنها مهم نبود و مساله آنها این نبود. مساله آنها توضیحات، تفسیر و تعلیماتی بود که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم) درباره اهل‌بیت(علیهم‌السلام) فرموده بود و برای حذف این‌ها می‌گفتند هیچ‌چیز غیر از قرآن نباشد. این به این دلیل بود که اهل‌بیت(علیهم‌السلام) نباید تفسیر و معرفی شوند. روی این حرف هم ایستادند. فقط 4 سال و اندی حکومت امیر‌المومنین (علیه‌السلام) مردم آزاد بودند آنچه از پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم) را به یاد دارند، برای مردم توضیح دهند.

در آن دوران اسم 4 نفر به مرکز حکومت منتقل شد که چون در شهر جرأت نمی‌کردند نفس بکشند و از فرمایشات پیامبر برای مردم بگویند، بیرون شهر مدینه رفتند و از بیانات پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم) می‌گویند. دستور آمد آنها را به مرکز حکومت بیاورید و تحت نظر قرار بدهید. قدیم رسم بود می‌گفتند «حبسِ‌نظر». اینجا ما می‌دانیم از شما چه را بگیریم و چه را نگیریم. در اینجا حرف نباید بزنید. هیچکس. آنهایی که آشنا به سیاست و حکومت بودند، به کوفه رفتند و مثلا در دو سال اقامت در این شهر، حتی یک کلمه از کلمات پیامبر را برای مردم نگفته بودند چون کلمات و حدیث پیغمبر ممنوع بود و کسی اجازه نداشت حدیث بگوید.

در عصر خلیفه سوم یک کار دیگر هم انجام شد. وقتی پیغمبر قرآن را برای مردم درس می‌داد، توضیح قرآن را هم می‌فرمود و تفسیر قرآن را نیز یاد می‌داد. مسلمانان قرآنی را که پیامبر درس می‌داد، یاد می‌گرفتند و تفسیر قرآن را هم کنار قرآنشان می‌نوشتند. الان هم قرآنهایی داریم که در حاشیه‌اش تفسیر دارد. در کشورهای عرب‌زبان، قرآن به صور مختلف چاپ می‌شود که در حاشیه‌اش تفسیر دارد. مردم هم تفاسیر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم) را در حاشیه می‌نوشتند.

در عصر خلیفه سوم همه این قرآنها از تمام عالم اسلام جمع شد و آنها را شستند یا سوزاندند. اینها مساله است. آنها علاوه بر اینکه حکومت را از خاندان پیغمبر گرفتند، بلکه اسلام را هم از مردم گرفتند. اما تا مقداری که ممکن بود، قرآن را ترویج کردند. اینکه قرآن ترویج می‌شد، کار خیلی خوبي بود و هر کس مسلمان است، باید بلد باشد قرآن بخواند و حفظ کند اما هر کس مسلمان است نباید معنای قرآن را بداند. ما با این مساله مشکل داریم.

در آن زمان، قرآن در سراسر عالم ترویج می‌شد؛ هر جایی که اسلام پیش رفته حتی در حکومت معاویه در شام، به همین شکل ترویح می‌شد. یک معلم قرآن که در مسجد بزرگ شام بود که به مردم قرآن می‌آموخت. این خیلی خوب است و ما مشکل نداریم اما آنها می‌خواستند هیچ‌کس معنی قرآن را دنبال نکند. خوارج چه مشکلی داشتند؟ آنها که روزها روزه بودند و شب تا به صبح قرآن می‌خواند. آدم ِ به این خوبی خطرناکترین و مشکل‌سازترین گروه برای اسلام و حکومت امیر‌المومنین (علیه‌السلام) شدند. چرا؟ چون قرآن را نمی‌دانستند و فقط می‌خواندند. پیغمبر ( صلی الله  علیه‌ و‌ آله‌ و‌ سلم) فرموده بود اینها قرآن را همینطور می‌خوانند و قرآن از دهانشان بیشتر تجاوز نمی‌کند و به دل و مغزشان نمی‌رسد؛ بنابراین مشکل‌ساز شدند. خوارج، کاملا شبیه به تروریست‌های سوریه و عراق و پاکستان و افغانستان هستند.

در آن زمان مسئولیت دین به عهده امیر‌المومنین (علیه‌السلام) بود. بعد از ایشان، مسئولیت به عهده امام حسن و بعد به عهده امام حسین (علیهما السلام) بود. باید بدانیم که مسئولیت دین به عهده امام است و او حافظ دین است.

ما به اشتباه امام را به خلیفه ترجمه مي كنيم و خلیفه هم به معنای حکومت می‌گیریم؛ اگر اینگونه باشد، پس امیرالمومنین(علیه‌السلام) که آن سالها در خانه بود، چه کاره بود؟ ایشان امام بودند و همه وظایفشان را هم انجام دادند. حضرت مجتبی (علیه‌السلام) چطور؟ ایشان 10 سال بعد از پدرشان امامت داشتند. 10 سال چه بود؟ خانه‌نشین بود؟ نه! وظایفشان را انجام می‌دادند. کوتاهی کردند؟ خیر! امام حسین(علیه‌السلام) چطور؟ ائمه در حفظ اسلام که وظیفه اصلی‌شان است، یک ذره کوتاهی نکردند و کارهایشان را انجام دادند.

در مساله اول اگر امیر‌المومنین(علیه‌السلام) جواب عباس عموی پیامبر را داده بود و دست بیعت به او داده بود و با او و ابوسفیان بیعت کرده بود، واقعا آنها نمی‌توانستند کاری بکنند. اگر ابوسفیان آمده بود و حضرت دست داده بود و بیعت کرده بود، به خصوص اگر ابوسفیان و عباس با هم می‌شدند و هر دو بیعت می‌کردند- این مساله توضیح دارد- آنهای دیگر یک قِران هم نمی‌ارزیدند، چون این دو نفر (ابوسفیان و عباس) اعتبار عربی داشتند؛ آنها اعتبار عربی داشتند نه اعتبار اسلامی. امیرالمومنین (علیه‌السلام) اعتبار اسلامی‌اش تمام بود و چیزی کم نداشت. این دو اعتبار عربی داشتند. آنهای دیگر اصلا قابل مقایسه نبودند؛ هیچ نبودند.

من چیز دیگری عرض می‌کنم. وقتی پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم) وفات کردند، حضرت علي (علیه‌السلام) دستور داشت از سوی پیامبر که ایشان را غسل دهند. پیامبر به ایشان دستور دادند که مرا کفن کن و بر من نماز بخوان و بعد بگذار مردم بیایند بر من نماز بخوانند. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم) را که از اتاق کوچکشان حرکت ندادند، بنابراین ایشان در  همان اتاق غسل و کفن شد و حضرت علی (علیه‌السلام) بر پیکرشان نماز خواندند. پس از آن درب منزل را باز کردند و مردم  5 تا 5 تا می‌آمدند و نماز می‌خواندند. کسانی هم که مشغول کارهای سیاسی بودند، اصلا اینجا نیامدند و خبردار هم نشدند که چه شد. می‌گویند پیامبر روز دوشنبه وفات کردند ولی شب چهارشنبه دفن شدند. این مقدار زمان برای این بود که چند هزار تن از مردم بر پیکر مطهر ایشان نماز ‌خواندند.

مردم معمولی معمولا مشکلی ندارند. حتی بچه‌ها و زنها بر پیکر پیامبر نماز خواندند. شب چهارشنبه آنها گفتند ]نقل از جانب آن‌سو است[که ما صدای کلنگ شنیدیم و فهمیدیم در حال دفن پیغمبر هستند. پیغمبر را در همان مکان زندگیشان دفن کردند.

بعدها اینقدر درباره این حوادث دروغ ساختند و جعل کردند که الی‌ما‌شا‌الله. پس از دفن پیامبر، وظایف امیرالمومنین(علیه‌السلام) تمام شد. طبق فرموده پیامبر، ایشان دستور داشت که از خانه بیرون نرود و پیامبر را غسل ‌دهد، بر پیکرشان نماز بخواند و بگذارد مردم هم بر پیکر رسول خدا نماز بخوانند و بعد ایشان را دفن کند. وظیفه دیگر امیرالمومنین (علیه‌السلام) جمع‌آوری قرآن بود. قرآن را جمع‌آوری کند یعنی چه؟ می‌دانید که قرآن را روی پوست نوشته بودند. گاهی برای نوشتن آیات الهی، پوست گیر نیامده بود و روی استخوان کتف گوسفند آیات را نوشتند. حضرت امیرالمومنین (علیه‌السلام) پوستها و استخوانها را جمع کردند و  قرآن تکمیل شد. اینها را با یک نخ به هم متصل کردند. روز جمعه امیرالمومنین(علیه‌السلام) قرآن کامل را به مسجد آورد. همه مردم هم این قرآن را می‌شناختند چون، عموم کسانی که سواد داشتند، در نوشتن این قرآن شریک بودند. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم) هر مسلمانی که در دسترس ایشان بود و می‌توانست بنویسد را صدا می‌زدند که فلانی بیا این دو آیه را بنویس.

پیامبر به امیر‌المومنین (علیه‌السلام) فرمودند، این قرآن را جمع کند و ایشان هم این کار را کرد و قرآن کامل دست نخورده، جمع‌آوری شد. در کنار هر قرآنی هم تفسیر است. حضرت امیر‌المومنین (علیه‌السلام) این قرآن را به مسجد آوردند ولی آنها گفتند ما خودمان قرآن داریم و به قرآن شما احتیاج نداریم.

این را هم عرض کنم که امیرالمومنین(علیه‌السلام) دو قرآن داشت؛ یک قرآن را فقط خودش نوشته بود و در نگارش قرآن دیگر شریک بود و گاهی ایشان هم اگر در محضر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم) بود، آیاتی را می‌نوشت. گاهی هم فلانی و فلانی قرآن را می‌نوشتند. مثلا یکی از اصحاب پیامبر به نام ابی‌بن‌کعب معلم درجه اول قرآن بود. او اولین کسی در مدینه بود که قرآن را نوشت. بنابراین همه به این قرآن آشنا هستند و می‌دانند که این قرآن تحت نظر پیامبر (صلی‌ الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم) برای امت نوشته شده است.

آنها در جواب امیرالمومنین (علیه‌السلام) گفتند این قرآن را نمی‌خواهیم و خودمان قرآن داریم. البته راست می‌گفتند و هر مسلمان با سواد، قرآن را نوشته بود. اما آنها طرح دیگری برای اینکه این قرآن نباشد داشتند برای همین هم گفتند «ما خودمان قرآن را نوشتیم و قرآن داریم.» امیرالمومنین (علیه‌السلام) فرمود که اگر این قرآن برود، دیگر هرگز آن را نخواهید دید و این کتاب در عصر امام زمان (علیه‌السلام) ظاهر می‌شود.

در گذشته اینگونه بود که مردم قرآن بدون تفسیر یاد نمی‌گرفتند. هر کس قرآن می‌آموزد قرآن با معنا یاد می‌گرفت و باید معنای آیات را هم می‌فهمید. مسلمان مسأله‌هایش، اعتقاداتش، تاریخ اسلامش و اخلاقش را از قرآن یاد می‌گیرد. چه قرآنی؟ قرآنی که تفسیر دارد.

بنابراین آنان قرآن ایشان را قبول نکردند و تعالیم شد از روی قرآن خودشان. گذشت و در زمان خلیفه سوم، هدف نهایی‌شان انجام شد و  همه قرآنهای با تفسیری که مردم نوشته‌اند و در خانه‌هایشان دارند را جمع‌آوری کردند و آنها را از بین بردند.

هر کس قرآن را از زبان رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم) نوشته بود، چون پیغمبر قرآن را با تفسیر می‌آموخت و قرآن بدون تفسیر اصلا درس نمی‌داد، آنهایی که قرآن را می‌نوشتند، آن را با تفسیر می‌نوشتند؛ نه مثل تفسیرهای مفصل زمان ما مانند المیزان که 20 جلد است. تفسیرهای آنان توضیحی در کنار برخی آیات بود. عموم مردم باید این مقدار از دینشان را بدانند.

قبلا عرض کردم که یکی از دوستان آشنا که 70 سالش است، فکر می‌کنم می‌گفتند تا حالا که وضو می‌گرفتیم تا ابتدای مچ دست وضو می گرفتم و آب را به نوک انگشتان نمی‌رساندم چون نمی دانستم بیشتر از این لازم است.

انسان مسلمان باید یک مقدار از دینش را بداند. یک مقدار را لازم است یاد بگیرد. اینکه من یک شب یا دو شب یا سه روز حسینیه  و مسجد بیایم، کافی نیست. بیشتر از این احتیاج است. یک تعلیم منظم احتیاج است. بنده این شب، شب ششم است که در خدمتتان هستم. هر شب یک قیافه‌های خوبی را در برابرم می‌بینم که فردا شب نمی‌بینم. فردا شب یک چهره‌های خوبی را می‌بینم و پس فردا شب نمی‌بینم.

آیا این قرآن تنها و بدون تفسیر می‌توانست جواب سوالات مردم را بدهد؟ اگر این قرآن دست امیرالمومنین (علیه‌السلام) باشد، ممکن است از آن هزار چیز بفهمد که ما نفهمیم. ما که امیرالمومنین نیستیم. اگر به قرآن مراجعه می‌کنیم دو کلمه می‌فهمیم که این دو کلمه برای ما کافی نیست و احتیاج به توضیح دارد. خب این توضیح را چه کار کنیم؟ مردم توضیح دینشان را می‌خواهند.

دقت کنید. ما حرف بد نمی‌زنیم. اصلا! شما هم که اینجا نشستید زیر لب و یواشکی هم چیزی نگویید اما حرف را بفهمید. دقت کنید اوضاع به گونه‌ای شد که خلیفه اول و دوم و سوم و اصحاب پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم) هرجا گیر می‌کردند به خانمی مراجعه می‌کردند. این خانم عایشه بود. آنها او را مرجع قرار داده بودند. وقتی امیرالمومنین(علیه‌السلام) در خانه می‌نشیند، مردم مساله دارند و راه ‌حل می‌خواهند. چه کار کنند؟ به خانم عایشه مراجعه می‌‌کردند. نمی‌توانم بگویم این خانم چه کار کرده! این کتاب آیات شیطانی را که دشمنان نوشته‌اند، از حرفهای همین فرد است. خود این موضوع مثلا ده شب بحث می‌خواهد. ایشان مرجع تقلید شده و همه به ایشان مراجعه می‌کنند. مرجع تقلید دوم یک دانشمند یهودی است که از یمن حرکت کرده و در زمان خلیفه دوم به مدینه آمده و ظاهرا مسلمان شده است. او آمده بود مدینه را ببیند و برود به بیت‌المقدس شهر آرزوهای یهود. خلیفه از ایشان درخواست کرد که در شهر ما بمان. او ماند و مرجع تقلید دوم شد و خلیفه از ایشان مساله و معارف دینی سوال می‌کرد.

یکی از نمونه‌های فتوای این مرجع‌ تقلید درباره عبدالرحمان‌ بن عوف است. در زمان خلیفه سوم، عبدالرحمان بن عوف که از رفقای خلیفه و از اعضای حزب اصلی بود، از دنیا رفت. از او آنقدر طلا به جا مانده بود که با تبر طلاها را می‌شکستند تا قسمت کنند. بعد آمدند خدمت خلیفه که از ایشان این مقدار ثروت مانده آیا چیزی به عهده ایشان است؟ این مقدار پول از او مانده، آیا به قول ما زکات و خمسی به عهده دارد؟ ایشان از آن عالم بزرگ یهود که گویا کعب‌الأحبار بود سوال کرد و ایشان فرمودند وقتی زکات و.. را پرداخته دیگر چیزی به عهده‌اش نیست. ابوذر آنجا نشسته بود و تازه از تبعید آمده بود. او را به شام تبعید کرده بودند و شام را علیه معاویه به هم ریخته بود. چرا؟ حدیث می‌گفت و آیه قرآن می‌خواند. خب طبیعتا وضع آنها به هم می‌خورد. معاویه کاخ سبز ساخته بود. ابوذر می‌گفت این را از کجا آوردید و ساختید؟ اگر از بیت‌المال است که برای مردم است و اگر از این پول ساختی، دزدی کردی. اگر هم پول خودت بوده که اسراف کردی. می‌خواستی این کاخ را برای چه می‌خواستی؟ خب این آنجا مزاحم بود. گفتند چه‌کارش کنیم؟ تصمیم گرفتند بفرستنش به مرکز. او در خدمت خلیفه نشسته بود و تا این حرف را کعب‌الأحبار زد، چوب دستی‌اش را در سر کعب کوبید و گفت: «ای فرزند یهودیان! تو دین ما را به ما می‌آموزی؟» عرض کردم کعب‌الأحبار در زمان خلیفه دوم مسلمان شده بود. باز دومرتبه ابوذر به تبعید رفت.

از آن خانم(عایشه) 2 هزار و اندی حدیث و از امیرالمومنین صد حدیث در کتابهای اهل سنت نقل شده است. ما می‌دانیم که در غار حرا که برای اولین بار بر پیامبر وحی نازل شد، امیرالمومنین (علیه‌السلام) همراه پیامبر بوده. از آن روز تا آخرین لحظات او با پیامبر بوده و سر مبارک پیغمبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم) بر روی سینه امیرالمومنین بود که از دنیا رفت.

آنها به حضرت امیر گفتند که قرآن ما را بس است. اما این نمی‌شد و با قرآن تنها نمی‌توانستند  اوضاع را اداره کنند و نمی‌توانستند هیچ نماز، وضو  و غسلی را به مردم یاد بدهند. قرآن فرموده اگر کسی جنب شد، غسل کند. خب من چه‌کار کنم؟ چطوری غسل کنم؟ چگونه وضو بگیرم؟

در محرم گفتیم که وضو غسلتان و مسحتان است. دو تا شست‌و‌شو و دو تا مسح است. شما بروید عمل کنید. با این که نمی‌شود عمل کرد. نمی‌شود با دو کلمه آدم وضو بگیرد. صدجور مساله لازم دارد.

قرآن لازم است ولی کافی نیست. بدون قرآن ما هیچ چیزی نداریم. مثالش هم عرض کردم. این حسینیه ستونهایی دارد اگر ستونها را بگیریم آیا سقفی می‌ماند؟ دیواری باقی نمی‌ماند. قرآن مثل ستون اسلام است و اینقدر لازم است اما کافی نیست و توضیح لازم دارد. قرآن کلی حرف می‌زند و این کلی توضیح لازم دارد. اینکه کسی می‌گوید قرآن ما را بس است،  حرف سخت و بدی گفته. چند سال اینها به این سیاست عمل کردند؟ ما فقط چهار سال و اندی امیرالمومنین (علیه‌السلام) را داریم که دهن‌ها باز شد. اولین بار حدیث غدیر را امیرالمومنین در دوران حکومتشان در حضور جمعیت5-4 هزار نفری در میدان کنار شهر کوفه که شاید نماز جمعه آنجا برگزار می‌شد، از مردم پرسیدند و گفتند هر کس در غدیر خم همراه پبامبر بود و شنید ایشان چه فرمود، بلند شود و بگوید. نفر اول و دوم و سوم و... تا 30 نفر برخواستند و شهادت دادند. چند سال است؟ 30 سال است که کسی یکبار هم حدیث غدیر را نگفته است. اولین بار امیرالمومنین(علیه‌السلام) قسمشان داد.

 مکرر گفتم که دو نفر بلند نشدند. یکی زید بن ارقمی است که در جریانات امام حسین (علیه‌السلام) هم نامش آمده است. پرسیدند زید چرا بلند نشدی؟ تو چرا نگفتی؟ تو که بودی. گفت آقا من پیر شدم و یادم رفته. فرمودند اگر دروغ می‌گویی - احتمالا نفرین بَرص کردند-  که تمام سر و صورت او برص بود و همیشه کل سر و صورتش را می‌پوشاند. یکی هم شخصي بود که خودش البته ادعا می‌کند ده سال خدمتگزار پیامبر بوده. خب تو هم که آنجا بودی ولی نگفتی. او هم گفت سنی از من گذشته و یادم رفته. او را هم نفرین دیگر کرد. در کتاب الغدیر نام 6 نفر که حضرت نفرين کرده آمده است. این‌ها به نفرین گرفتار شدند و مردم که دیدند نفرین دربار آنان مستجاب شد، فهمیدند دروغ گفته است. از کسانی که بلند شدند و حدیث غدیر را گفتند، 12نفر از بزرگان اصحاب پبامبر بودند که در جنگ بدر خدمت رسول‌ِخدا بودند.

در 4 سالی که امیرالمومنین (علیه‌السلام) صحبت کرده و آن همه خطبه خوانده، مردم تازه در حال درک دنیای اسلام هستند.

علمای قرن سوم و چهارم گفته‌اند که از امیرالمومنین (علیه‌السلام) مردم 400 خطبه حفظ دارند. خطبه‌هایی که در نهج‌البلاغه آمده، دویست خطبه است که به انتخاب گردآورنده، تکه‌هایی از خطبه است و نه کل خطبه.

یک دوره تعلیمات اینگونه شد و نقلش این است که حضرت امیر هر روز بعد از نماز صبح در کوفه قرآن و فقه به مردم یاد می‌داد. در کوفه ایرانیان زیاد بودند و دور و بر امیرالمومنین(علیه‌السلام) گرد می‌امدند و جا برای عربها نمی‌گذاشتند.

بعدها در زمان معاویه، یک لشگر درست کرد و به امپراطور روم خراج داد که از پشت سر برایش زحمت درست نکند و آزاد باشد تا بتواند کارهایش را بکند. چه کار کند؟ اهل‌بیت و اسلام را با حدیث جعلی نابود کند. شما تا جایی که فکر کنید اینها حدیث ساختند و جعل کردند. در آن زمان یک عالم خیلی بد به نام جندب بود که می‌گویند صد هزار درهم شب فرستادند درب خانه‌اش که این آیه «وَمِنَ النــّاس مَن یَشْری نـَفـْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللهِ وَاللهُ رَؤوفٌ بـِالـْعِبادِ»(بعضی از مردم کسانی هستند که جانشان را به خدا می‌فروشند و برای رضای خدا خودشان را به کشتن می‌دهند) را در مورد ابن‌ملجم بگو. یک آیه خیلی سختی هم علیه امیرالمومنین( علیه‌السلام) بگو. گفت این آیه را علیه علی نمی‌گیرم. مامور رفت و با 200هزار دینار برگشت. قبول نکرد. دفعه سوم مامور با 300 هزار درهم آمد. باز هم قبول نکرد تا اینکه در کنار 400 هزار دینار احتمال می‌دهم یک تهدید هم بود و در نهایت فردا در مسجد گفت خودم از پیغمبر شنیدم که این آیه را درباره فلانی گفت. این آیه را کجا گفت. عالم را با این چیزها پر کردند. اینکه عرض می کنم عالم را پر کردند دقیق است. می‌گویند حتی مکتب‌ خانه بچه‌های کوچک و مجالس مخصوص خانمها از این احادیث پر شد.

در این شرایط حضرت مجتبی(علیه‌السلام) صلح کرد و تا یک مجموعه از یاران پیامبر زنده بمانند و خبرها را به بعد از دوره معاویه برسانند. به برکت صلح ایشان، همه حرفهای درست پیغمبر و دین الان هست و اسلام به ما رسیده. ما همه دین را از طریق همین روایت‌های اهل سنت داریم؛ شیعه که جای خودش. مرحوم شرف‌الدین از علمای بزرگ لبنان بود. او  موفق شد که تکه‌ای از اختلافات فقهی بین شیعه و سنی را بررسی کند. با بررسی روایات درجه اول اهل سنت اثبات کرده که حق با شیعه است. مثلا اینکه ما نمازهایمان را با هم می‌توانیم، اشکالی ندارد ولی اهل سنت می‌گویند نمی‌شود و واجب است جدا بخوانیم. ایشان اثبات می‌کند که می‌شود نماز ظهر و عصر را با هم بخوانیم چون پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم) اجازه فرموده. جدا خواندن نمازها فضیلت دارد اما تجمیع آنها جایز است.

اگر حواستان جمع بوده باشد و همه عرایض من شنیده شده باشد، یک نکته از دینتان را انشاء‌الله فهمیدید.

ده سال تمام حضرت مجتبی (علیه‌السلام) خون جگر ذره ‌ذره می‌خورد. این حون جگری که حضرت مجتبی(علیه‌السلام)  می‌خورد، حضرت سید الشهدا (علیه‌السلام) هم این خون جگر را می‌خورد. امام حسین ده سال اضافه خون جگر خورد. ببینید امام مسئول دین مردم است. با شروع حکومت معاویه، تخریب دین شروع شد. معاویه در جمع رفقای خصوصی‌اش قسم خورده بود که نام پیامبر را که هر روز 5 بار گفته می‌شد،از بالای مأذنه بکشد پایین و دفن کند. اين کار را اگر حضرت مجتبی و سیدالشهدا(علیهما السلام) نبود کرده بود و الان دیگر از دین هیچی نبود.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای