جلسه پنجشنبه 26/10/92 ( نسبت امام با خداوند )
جلسه پنجشنبه 26/10/92 ( نسبت امام با خداوند )
وقتی آدم سیر می کند اگر یک مربی داشته باشد و یک نفر را داشته باشد که دست او را در این سیر بگیرد، او را به مقصد می رساند. اگر نباشد و سرخود باشد نخواهد رسيد...

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین

بحث هفته گذشته اگر در خاطرتان باشد اصل بحث، بحث امامت بود و گفتیم که امام شخصیتی است که سه نسبت دارد. یک نسبت با خدای متعال دارد. یک نسبت با پیامبر دارد. یک نسبت با مردم دارد. حالا هنوز در بحث نسبت با خدای متعال هستیم.

در بحث نسبت با خدای متعال عرض کردیم که امام خلیفه خداست. این یک نسبت است. نسبت دوم این است که ولی خداست و به این مناسبتداشتیم معانی مختلفی که ولیّ در قرآن دارد را عرض می کردیم. یک معنای ولیّ این معنایی است که امشب هم می خواهیم آن را تکرار کنیم. در آیه 6 سوره مبارکه انشقاق می فرماید: يا أيُّها الإنسانُ إنَّـكَ كادِحٌ إلى رَبـِّكَ كـَدْحًا فَمُلاقيهِ در این آیه از یک سفر و یک حرکت انسان صحبت می شود. این سفر و حرکت، سفر و حرکتی است که شما چه بخواهی و چه نخواهی خواهی رفت و داری و گرفتار آن هستی و دست از تو برنمی دارد. خواب باشی، هست. بیدار باشی، هست. حواست جمع باشد، هست. حواست جمع نباشد و یا اصلا همه چیز را منکر باشی هم باز هست. انسان یک حرکتی دارد. خلقت انسان تا پایانش یک حرکت است. ظاهرا هم انسان یک چیزهایی می فهمد. یک روزی به اندازه یک دانه سلول بوده و یک روزی مثلا شده صد هزار سلول. یک روز هیچ چیز بلد نبود و یک روزی خیلی چیزها بلد است. یک روزی اخلاقش بد بود و حالا اخلاقش خوب شده.اخلاقش خوب بوده و حالا اخلاقش بد شده و ... انسان انواعی از حرکت را در خودش احساس می کند و اگر توجه داشته باشد می بیند. آیا این همان هاست یا یک چیز دیگری است؟ در هر صورت قرآن دارد می فرماید: إنَّـكَ كادِحٌ کادح یعنی حرکت می کنی و این حرکت یک حرکت و سفر با مشقت است. از کجا؟ نگفته اند از کجا. اما آخرش را گفته اند.این راهی که تو می روی و سفری که داری و حتما هم داری و همراه با مشقت است، پایانش ربّ تو است. إنَّـكَ كادِحٌ إلى رَبـِّكَ تا نزد ربت می روی.فَمُلاقيهِ. ربت را ملاقات می کنی. از آن روزی که به وجود آمدی، داری حرکت می کنی تا روزی که نزد ربّت برسی.حالا اینها اصلا یعنی چه؟ ما اصلا معنای این حرف ها را نمی فهمیم. خب حالا یک روزی می فهمیم. يا أيُّها الإنسانُ إنَّـكَ كادِحٌ إلى رَبـِّكَ كـَدْحًا فَمُلاقيهِ پس او را ملاقات خواهی کرد. معنای این ملاقات چیست؟ یک معنایش این است که شما به سوی ربّت حرکت می کنی و ربّت را ملاقات می کنی. یک معنایش ممکن است این باشد و یک معنایش هم این است که آن رنج و زحمتی که در طول این حرکت کشیده ای را ملاقات می کنی. تمام آنچه که در زندگی شما اتفاق افتاده، آن حرکت شما بوده. هرچه اتفاق افتاده. مثال عرض کردیم حتی خواب. خواب شما هم بخشی از این حرکت بوده. یک روز این حرکت را ملاقات خواهی کرد.این را مکرر و مفصل در قرآن کریم داریم. مثلا در آیه 6 سوره مبارکه زلزله می فرماید: يَوْمَئِذٍ يَصْدُرُ النـّاسُ أشْتاتاً لِيُرَوْا أعْمالـَهُمْ مردم دسته دسته خواهند شد و دسته دسته به آنجا می آیند برای اینکه اعمال خودشان را ببینند. بعد هم دو دسته است. اگر اعمال بد باشد حتی به وزن یک ذره باشد، مشاهده خواهند کرد و اگر اعمال خوب باشد، ولو به وزن یک ذره باشد، مشاهده خواهند کرد. پس ما در آینده یک ملاقات با عمل داریم. بعد هم می گویند این اعمالت برای خودت. تمام سرمایه عالم آخرت شما همان اعمالی است که انجام داده ای. می دهند دست خودت. اگر خوب بوده، خب خوب می بینی و اگربد بوده، بد می بینی. این یک فرض بود. فرض دوم که اول عرض کردیم این بود که تو به سوی ربّت حرکت می کنی و ربّت را ملاقات می کنی. این که ربّت را ملاقات می کنی به معنای قیامت است. قیامت روزی است که می گویند یَومَ لِقاء الله. روز لقاء الهی است. احتمالا این را گفته ایم و بحثش را کرده ایم. شاید دوباره اشاره کنم. در هر صورت تمام عمر انسان یک سیر است.عرض کردیم ولو اینکه خودش نخواهد. ولو اینکه منکر همه چیز باشد. ولو اینکه همیشه خواب باشد، آن سیر برقرار است.

وقتی آدم سیر می کند اگر یک مربی داشته باشد و یک نفر را داشته باشد که دست او را در این سیر بگیرد، او را به مقصد می رساند. اگر نباشد و سرخود باشد که معمولا همه ما سرخود هستیم، ممکن است نرسد.ممکن است به آن مقصدی که در نظر بوده نرسد. وقتی یک کسی یک حرکت و یک جریانی را برقرار می کند. شما در ماشین می نشینی. پشت فرمان می نشینی و حرکت می کنی. حرکت یک مقصد دارد. اگر یک نفر بالای سر آدم باشد که از او مراقبت و مواظبت کند، این آدم به مقصد می رسد. این معنایی بود که هفته گذشته عرض کردیم. در آیه 257 سوره مبارکه بقره می فرماید: اللهُ وَليُّ الـَّذينَ آمَنوا يُخْرجُهُم مِنَ الظـُّلـُماتِ إلى النّور تا وقتی انسان در طبیعت است، طبیعت به چه معنا؟ تنها چیزی که مرا حرکت می دهد طبیعت است. اگر گرسنه باشم حرکت می کنم. خسته باشم برای خوابیدن حرکت می کنم. گرسنه باشم برای خوردن حرکت می کنم. اگر دنبال درس می روم، به دنبال پول و شغل آینده می روم. همه چیز طبیعت است. یک وقت نه. یک چیز بالاتری هم هست. وقتی انسان در طبیعت است خب طبیعت است دیگر. خور و خواب و خشم و شهوت. کل اینها بخش های مختلف طبیعت است. می فرمایند اینها ظلمت است. اگر آن کسی که جریان عالم را به پا کرده است، عهده دارد تربیت شما شود این حرکتی که عرض کردیم حتمی و قطعی است و برو برگرد ندارد، به یک ثمر می رسد. ثمرش چه بود شما از این طبیعت خارج می شوی.یک وقتی خارج می شوی. هرچه زودتر انسان از این طبیعت خارج شود بهتر است. من دیگر بند نیستم. ببینید بند نیستم. بند گرسنگی ام نیستم. بند نیستم. خستگی مرا از پا نمی اندازد. مرا یعنی اراده مرا. گرسنگی مرا از پای درنمی آورد. یعنی اراده مرا. سایر بخش های طبیعت. زیبایی هایی که در طبیعت وجود دارد، چشم مرا دنبال خودش می گرداند؟ نمی گرداند. آن کسی که دنبال یک زیبایی است، از همین زیبایی هایی که در این دنیا هست و همینطور سرش دنبال آن می گردد یا حتی گاهی دنبالش می رود، دنبال لذت ها و ثروت ها و قدرت ها و امثال این حرف ها می رود، کسی که اینگونه است، از یک ظلمتی در می آید و می رود درون یک ظلمت دیگری. همه اش ظلمت است. اما یک کسی بند اینها نیست. ببینید من که متولد شده ام بند هستم. اولین فریادی که بچه می زند، برای گرسنگی است. گریه می کند برای خوردن شیر. حرکتش برای طبیعت است. اگر از این بند راحت شد، يُخْرجُهُم مِنَ الظـُّلـُماتِ إلى النّور از ظلمت به سمت نور رفته. اگر توانست از طبیعت نجات پیدا کند. معلوم می شود که اللهُ وَليُّ الـَّذينَ آمَنوا عمل شده.  ولایت الهی اعمال شده که آدم نجات پیدا کرده. ببینید هیچ وقت هیچ کسی نگفته که شما غذا نخوری. هیچ وقت هیچ کس نگفته. هیچ پیغمبری. هیچ استادی، هیچ عالمی، هیچ کس نگفته شما غذا نخورید. گفته اند بند نباشید. اگر انسان بند نباشد هیچ مشکلی ندارد. نگفته اند، نخوابید، خانه نداشته باشید، ازدواج نکنید، کار نداشته باشید، درس نخوانید. اینها همه چیزهایی است که در طبیعت جاری است اما بر من حاکم هم هست یا بر من حاکم نیست؟ این حکومت مهم است. من زیر بار حکومت اینها هستم یا نیستم؟ خب اگر آن تربیت الهی شامل شد، انسان از اینها نجات پیدا می کند. خب اینها حرف هایی است که مکرر هم عرض کرده ایم. ببینید شما باید کمک کنید. اگر کمک کنید آن دست مهربان الهی هم روی شما عمل می کند و شما را از این طبیعت رها می کند. که اصطلاح قرآن این بود يُخْرجُهُم مِنَ الظـُّلـُماتِ از ظلمت ها نجات می دهد و به سوی نور می برد. یا به سوی آن آزادی. انسان فقط آزادی را آنجا احساس می کند. این آزادی هایی که اینها می گویند، بیشترین بند هاست. آزادی آنجاست. مثلا یک نفر پشت میزش نشسته و صد میلیون گذاشته اند روی میزش که امضا کند و نمی کند. خب این آزاد است.حالا بعضی مثال ها را نمی شود عرض کرد. یا یک زیبایی آمده در نهایت. اصلا نگاه نمی کند. خب این بند نیست. این آزاد است. در هرصورت این آزادی ثمره إعمال ولایت الهی است. ثمره إعمال ولایت الهی این است که انسان به آزادی می رسد. خود انسان هم باید به این کمک کند. آیه این را می گوید: اللهُ وَليُّ الـَّذينَ آمَنوا کسی که ایمان دارد این دست مهربان الهی بر سرش است. هرچه شما بهتر کمک کنی و همراهی کنی، ثمره اش بیشتر و بهتر است. آدم بیشتر به ثمر می رسد. ثمره اش آن است که عرض کردیم انسان به آزادی و سلطنت می رسد. به آزادی و سلطنت مطلق. هیچ چیز از این چیزهایی که در این عالم برای دیگران بند است، برای این آدم بند نیست. دلبسته هیچ زر و زور و زیبایی های این عالم اصلا نیست. یعنی انسان باید خودش کمک کند.اینکه خودش کمک کند چیست؟ این را مکرر عرض کردیم. عرض کردیم اللهُ وَليُّ الـَّذينَ آمَنوا مرحله اولش ایمان است. مرحله اولش این است که انسان هیچ گناه نکند. اگر این مرحله اول را عمل کند، از گناه به طور جدی پرهیز کند، آن دست مهربان الهی را بر سر خودش احساس خواهد کرد. حس خواهد کرد. آدم می بیند که اگر آنطور شده بود، من اینطور شده بودم. مثلا اگر این کار را کرده بودم و این انتخاب را کرده بودم نتیجه اش این بود که الان به باد فنا رفته بودم. نمی گذارند چنین انتخابی کنی که ثمره اش به باد فنا رفتن باشد. آن دست نمی گذارد. یک انتخابی کردم که یک عمر باید پشیمانی می خوردم.نمی گذارند. قدم اولش چه بود که این اتفاق برای آدم بیفتد؟ قدم اول چه بود؟ پرهیز از گناه. هرچه جدی تر از گناه پرهیز کنی، آن اعمال ولایت بیشتر و قوی تر است. بعد از اینکه انسان از گناه پرهیز کرد، اخلاق بد مرحله بعد است. ببینید انسانی است که خشن و تندخو است. اما حرف بد نمی زند. حرف بد گناه است دیگر. حرف بد نمی زند اما تندخو است. همه از دست این تندخویی او ناراحت هستند. حالا این اخلاق بدش را هم اصلاح می کند. یعنی اولا هیچ وقت حرف بد نمی زند، اینگونه نیست که چون عصبانی شد غیبت کند و تهمت زند و حرف فحش بدهد. نه هیچ کاری نمی کند. اما تندخویی خودش یک مساله است. سعی می کند تندخویی را هم در خودش معالجه کند.تکبر. آدم یک وقت تکبر می کند. مثلا من باید از شما مساله بپرسم. زورم می آید. نمی توانم. چون خودم را بالاتر می دانم نمی توانم بیایم از شما مساله بپرسم. این تکبر حرام است. یک وقت نه. تکبر اخلاق بد است. شما از در مجلس که وارد شدی، من باید جلوی پایت احترام کنم. نمی توانم احترام کنم. این می شود اخلاق بد. اگر من با آن گناه جنگیدم و با گناه و اخلاق بد مبارزه کردم، مقابله کردم، هرچه بیشتر شود، آن اعمال ولایت الهی بالاتر است. حالا این را این مقدار عرض کردیم. حالا اگر آن اعمال ولایت شود اول چه می شود؟ انسان به ثمر می رسد. این حرکت به ثمر می رسد. اگر ادامه اش را بخوانیم می بینید که ثمرش چیست. قرآن می فرماید این یک سیر با مشقت است. إنَّـكَ كادِحٌ إلى رَبـِّكَ كـَدْحًا یعنی سیر با مشقت می کنی. تمام عمر شما یک سیر است و سیر هم همراه با مشقت است. آن وقت نتیجه اش چیست؟ نتیجه اش این است. در آیه 7 سوره مبارکه انشقاق می فرماید: فـَأمّا مَنْ اوتِيَ كِتابَهُ بـِيَمينِهِ ثمره این سیر این است که نامه عمل شما را به دست راستتان می دهند یا نامه عمل را به دست چپ تان می دهند. اگر از آزادی طبیعی استفاده کردی، دلت می خواست هرچه را ببینی، دیدی و دلت می خواست هرچه را بخوری، خوردی، می شود آزادی طبیعت و نتیجه اش این است که نامه عمل انسان را به دست چپ می دهند. اگر به دنبال آن آزادی معنوی بودی و از اینها گذشتی، خب نامه عملت را به دست راست می دهند. این حداقل است که می گویم. نامه عمل بدست راست می دهند وآن وقت بعد به دنبالش در آیه بعد می فرماید: فـَسَوْفَ يُحاسَبُ حِسابًا يَسيرًا حساب این آدم به زبان بنده در نهایت سهلی است. سهل حساب می کنند. ببینید ما یک روز حسابی در پیش داریم. چه بخواهیم و چه نخواهیم. ما که نمی خواهیم. حساب را نمی خواهیم دیگر. در هر صورت هست و وجود دارد. فـَسَوْفَ يُحاسَبُ حِسابًا يَسيرًاکسی که نامه عملش به دست راستش داده می شودبا او سهل حساب می کنند. آن داستان را عرض کرده ام. آن آقا گفت من دیدم استادمان رفت و ده بیست دقیقه بعد برگشت. کجا رفته بودی؟ رفته بودم حساب پس بدهم. چه شدی؟ گفته بود نمره ام بیست شد. در بیست دقیقه حساب پس داد. حساب یک عمر. چگونه می شود که حساب عمر را در بیست دقیقه پس داد؟ اگر درست رفتار کرده باشی. می پرسند نمازها؟ آقا من نمازهایم را خوانده ام. همه نمازهایم را درست خواندم. خب روزه چطور؟ همه روزه هایم را گرفته ام. همه روزه هایم را درست گرفته ام. خمسم را داده ام. زکاتم را داده ام. غیبت کسی را نکردم. اصلا حرف کسی را نزده ام. مردم را آزار نکردم. چهار تا پنج تا ده تا سوال می کنند و می گویند بفرمایید بروید. حالا ما در حد عقل خودمان می گوییم. فـَسَوْفَ يُحاسَبُ حِسابًا يَسيرًا در آیه بعد می فرماید: وَيَنقـَلِبُ إلى أهْلِهِ مَسْرورًا شادمان به نزد خانواده بهشتی خودش می رود.بفرمایید این آدم از آن لحظه ای که مرگ آمده شادمان بوده. شادمانی همیشه با او بوده. و در برابر در آیه بعد می فرماید: وَ أمّا مَنْ اوتيَ كِتابَهُ وَراءَ ظـَهْرهِ آن کسی که زیر بار ایمان نرفت. عرض کردیم ثمره ایمان چیست؟ مقتضی ایمان این است که انسان گناه نکند. حق مردم را زیر پا نگذارد. به کسی ظلم نکند. اینها مقتضیات ایمان آدمی است. اگر این کارها را نکرد، وقتی می رود آن طرف، همه اش به پشیمانی می رسد. همه اش پشیمانی. پشیمانی. این را عرض کردم که انسان باید همت کند. خب. و دوم اینکه آن دست مهربانالهی بر سرم باشد. اگر من همت کنم و قدم اول را برداشتم و گناه را ترک کردم، اگر گناه را به طور جدی ترک کردم و گناه به طور جدی در زندگی ام نبود، آن وقت آن ولایت الهی هست و آن کوشش من با آن دست مرحمت مرا به ثمر می رساند. می رسد به همان که گفتیم نامه اش را به دست راستش می دهند.حسابش سهل است. شادمان خواهد بود. حالا باز اینها حداقل هایش است. خب آن ولایتی را که درمورد امام می گوییم و می گوییم امام یک نسبتی با خدا دارد که نسبت ولایت است همین مساله است دراوج. بالاترین اوج ممکن ولایت را خدای متعال درمورد ائمه به کار می برد. تمام امور آنها را خودش اداره می کند. ببینید می گویند آنهایی که خدمت رسول خدا بودند که حالا نزدیک تولد ایشان هم هستیم، هیچ وقت، هیچ وقت مثلا آمده به خانه. می بیند مثلا خانمش امروز آبگوشت درست کرده. اصلا یک کلمه اعتراض نمی کرد. فرض کنید این شخص خادم است و باید کار کند. یک جایی را خراب کرد. اصلا به رویش نمی آورد. بهترین اخلاق های ممکن را مردم از آنها می دیدند. دیگران یک حرف هایی می زنند اما آن چیزی که مردم را نسبت به ایشان مغلوب می کرد، شمشیر نبود بلکه اخلاقشان بود. حالا همه آن نمونه هایی که شما ها بلد هستید و شاید بنده کمتر بلد باشم ثمره این است که خدای متعال درمورد او آنچه که ممکن بود درمورد انسان اعمال ولایت کند، کرده بود. نتیجتا ایشان به اوج آن اخلاقی که قرآن در آیه 4 سوره مبارکه قلم می فرماید: وَ إنـَّكَ لـَعَلـَى خُلـُقٍ عَظيمٍ تو به خلق عظیم رسیده ای، رسیده بودند. آن ثمره آن اعمال ولایتی است که خدای متعال دارد. فرمایش امیرالمومنین در نهج البلاغه است.می فرمایند که از آن روز که ایشان را از شیر گرفتند خدای متعال بزرگ ترین فرشته خودش را فرستاده و ایشان را تحت نظر داشته. بزرگ ترین فرشته ایشان را تحت نظر داشته.و مکارم اخلاق آموخته. هرجا می گفتند این راه بهتر است. این راه بهتر را برو. در تمام لحظات راه بهتر را نشانش می دادند. بعد هم می فرمود ایشان هم تمام آنچه که درس گرفته بود را به من درس می داد. فرمایش امیرالمومنین بود. گفتند برای تربیت و مراقبت از ایشان بزرگ ترین فرشته اش را فرستاده بود.همان که ما نامش را ولایت می گذاریم. همان ولایتی که اللهُ وَليُّ الـَّذينَ آمَنوا اینگونه اعمال شد. بزرگ ترین فرشته آمده بالای سر ایشان ایستاده و دائما می گوید این کار بهترین است. ببینید بهتر است بهترین است. تو این کار بهترین را انجام بده. مثلا در قرآن داریم که اگر یک کسی به یک کسی ظلم کرد، یک: شما می توانید قصاص کنید. دوم: می توانید دیه بگیرید. سوم: می توانید ببخشید. یک دو سه. بهترینش بخشش است. به ایشان می گفتند تو بخشش را انجام بده. لذا گفته می شود ایشان هیچ وقت. این خیلی عظیم است ها. یک کسی در اوج قدرت است و صدهزار جور دشمن دارد و دشمن داخلی و خارجی. اینها هرطور که می توانند درمورد ایشان عمل می کنند دیگر. هیچ وقت برای شخص خودش غضبناک نمی شد. هیچ وقت با کسی برخورد نمی کرد که تو به من بد کردی. اصلا. تمام عمر مبارکش یک بار هم با کسی برخورد نکرده که تو با من چکار کردی. اما اگر کسی یک قانونی را می شکست. قانون شکنی. از آن نمی گذشت. از قانون شکنی نمی گذشت. یک زن جوانی یک خطایی کرده بود. خانواده اش خانواده مهمی بودند. این باید چوب کارش را می خورد.خانواده خودشان که جرئت نمی کردند بیایند. پیغمبر یک پسرخوانده داشتند که خیلی مورد علاقه شان بود. این را فرستادند که تو برو شفاعت کن. خیلی مهم است ها. فرمودند که چون اینها ثروتمند و قدرتمند هستند قانون درموردشان اجرا نشود. قانون فقط درمورد بی کسان و فقیران اجرا شود. حضرت فرمودند در همه امت های گذشته، امت از این طریق نابود شد. قانون درمورد ثروتمندان و قدرتمندان اجرا نمی شد و درمورد فقیران و بی کسان و بی چیز ها اجرا می شد. امکان ندارد. ظاهرا آنجا فرمودند اگر دخترم هم بود قانون را اجرا می کردم.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای