أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین
در آیه 23 سوره مبارکه جاثیه می فرماید: أفـَرَأيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَأضَلـَّهُ اللهُ عَلى عِلمٍ وَ خَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَ قَلبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً فـَمَن يَهْديهِ مِن بَعْدِ اللهِ أفلا تَذَكَّرون
در آیه 43 سوره مبارکه فرقان می فرماید: أرَأيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إلهَهُ هَواهُ أفأنتَ تَكونُ عَليْهِ وَكيلاً
کسی که هوای خودش را خدای خودش قرار داده است. خدای خودش قرار داده یعنی از هوا و هوس اطاعت کامل می کند. فرض دیگری ندارد. کل زندگی اش هوا و هوس است. ببینید انسان یا خدا پرست است و یا هواپرست است. فرض سوم ندارد. اگر بت می پرستد، اگر سنگ می پرستد، اگر ستاره می پرستد، اگر انسان دیگری را می پرستد، اگر حیوان می پرستد، اگر شیطان می پرستد، همه اش در سلک هواپرستی است. یک وجهی از هوا پرستی است. پس انسان یا خدا پرست است یا هوا پرست است. ولو بت پرست باشد. در بت پرستی، هوا پرستی است. یک مساله. مساله اول اینکه انسان یا خدا پرست است و یا هوا پرست است. فرق آدمی که خداپرست است با آدمی که هوا پرست است، در چیست؟ انسان خداپرست دائما دارد به خودش افزوده می شود. آدم هواپرست دائما دارد از خودش کاسته می شود. اگر اینگونه است، بنابراین هرچه بیشتر و بهتر و قوی تر و عمیق تر خداپرستی می کند، بیشتر و بهتر و عمیق تر افزوده می شود. اگر بیشتر هواپرستی می کند و بهتر و عمیق تر هواپرستی می کند، خب بیشتر و بهتر و عمیق تر خودش را از دست می دهد. مگر انسان چیزی دارد که از دست بدهد یا بدست بیاورد؟ در آیه 257 سوره مبارکه بقره می فرماید: اللهُ وَليُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِوَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ آن که طاغوت را می پرستد، هوا برایش طاغوت است. یک بت، یک طاغوت است. هرکسی که غیر خدا را می پرستد که درواقع طاغوت را می پرستد، يُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ آن طواغیت دارند او را از نور به سمت ظلمت می برند. یک سرمایه دارد و دارد سرمایه اش را از دست می دهد. اگر این را بفهمیم خیلی عظیم است. اما خدا کند آنطور بفهمیم. یک طوری بفهمیم که عمیق باشد. اینگونه که ما می فهمیم، فهمی در سطح خیال ماست. فهم در سطح خیال انسان را به عمل وا نمی دارد. اگر انسان در سطح عقل بفهمد، عمل می کند. خب خداپرست دائما دارد افزوده می شود و هواپرست دائما دارد کاسته می شود. این تا ابد می تواند افزوده شود و او تا ابد می تواند کاسته شود. ببینید آیه فرمود اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّور خدا آنها را از ظلمت ها بیرون می آورد و به سوی نور می برد. آن طرف وقتی طاغوت را پرستید، آن طاغوت ها او را به سوی ظلمت می برند. طاغوت ها. چون طاغوت یک دانه نیست، اما همه اش در هوا جمع می شود. صدتاست. یکی حزبش را می پرستد. یکی فکر خودش را می پرستد. یکی کشف فکری خودش را می پرستد. این هم می شود یک طاغوت بزرگ. یک چیزی به نظرش رسیده و پایش ایستاده. یعنی چه؟ یعنی آن را پرستش می کند. حالا در این سو هم اگر من خدا را پرستش می کنم، پای خدا ایستاده ام. شما پای امیرالمومنین ایستاده ای. ایستاده ام تا آخر. این پرستش است. چه عرض می کردم؟ اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّور ظلمت ها یعنی نقص ها و عیب ها و گیرهایی که ما داریم. هر گیری که داریم یک ظلمت است. هر عیبی که داریم یک ظلمت است. هر بدی عملی که داریم یک ظلمت است. اگر من می ترسم، ترس یک ظلمت است. اگر بخیلم، بخل یک ظلمت است. یک ظلمت بزرگی است. اگر متکبرم، تکبر یک ظلمت بزرگ است. لفظش را عوض کنیم. اگر من می ترسم، ترس یک نقص بزرگ است. درست است؟ ترس یک نقص است دیگر. یک نقص بزرگ است. اگر من بخیل هستم، بخل یک عیب و نقص بزرگ است. من یک کمبود دارم. در انسانیت، یک کمبودی دارم. آقا وقتی انسان بخل دارد، عیب دارد یا ندارد؟ عیب، نقص. ترس، عیب و نقص است. منی که ترسو هستم، یک کمبودی دارم. منی که بخیل هستم، یک کمبودی دارم. من که متکبرم، یک کمبودی دارم. مردم از انسان متکبر بدشان نمی آید؟ بدشان می آید. چرا؟ چون خیلی فضیلت دارد بدشان می آید؟ اگر دانشمند بود چطور؟ مثلا بگوییم در کنار دانشش متواضع هم بود. چقدر همه از این آدم خوششان می آید؟ آن دانش و تواضع یک کمال بود. حالا آن کسی که متکبر است، یک عیب دارد. یک عیب بزرگ دارد. این عیب و نقص است. ببینید فرمودند يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ تکبر، بخل، جبن، حسد، از این عیب ها. او را از این عیب ها بیرون می برد. يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ. ناگزیر وقتی نور در مقابل ظلمت قرار می گیرد، معلوم می شود که دارایی در مقابل نداری است. بی عیبی در مقابل عیب است. کمال در مقابل نقص است. آن نوری که گفتند یعنی کمالات. هر کمالی یک نور است. مثلا می گویم. فرض کنیم اصلا کافر است. اما وقتی شجاع است، یک کمال دارد. وقتی سخاوتمند است، یک کمال دارد. یک عیب بزرگ دارد، اما یک کمال هم دارد. ممکن است آن کمال او را نجات دهد. در هرصورت وقتی من هوا می پرستم، هوا دارد روی من کار می کند و مدام مرا ضعیف تر و کم دارایی تر می کند. من مدام فقیرتر و ندارتر می شوم. مدام ناقص تر و عیب دارتر می شوم. این سرش تا چه زمانی است؟ تا بینهایت. ساختمان آدمیزاد به گونه ایست که می تواند تا بینهایت عیب پیدا کند. از آن طرف تا بینهایت کمال پیدا کند. آدم یا خدا می پرستد، یا هوا می پرستد. اگر خدا می پرستد، خدا پرستی او را به سوی کمال می برد. دائما دارد به کمال می رسد و افزوده می شود. یا بندگی خدا یا بندگی هوا. من با بندگی خدا افزوده می شوم. این افزودگی هست تا آنجایی که انسان جهانگیر می شود. انسانی داریم که جهانگیر باشد. جهانگیر. باور کنید جهانگیر. یک بنده خدایی بود که هم یک کمی خویشاوند ما بود و و هم آشنا بود. یک روزی در آن منزلمان بودیم و حال من خیلی خوب نبود و ایشان به آنجا آمده بود. در خاطرم نیست که به چه دلیل آمده بود. به مناسبت، صحبت مرحوم جد ما آقا شیخ مرتضی شد. گفت ما در جلسه بودیم و زلزله شد. ایشان کتاب در دستش بود. کتاب را گذاشت زمین و دستش را گذاشت روی زمین و گفت زمین مرتضی به تو می گوید آرام باش. بعد هم کتابش را برداشت. مردم آمدند فرار کنند، اما زمین آرام شد. کتابش را برداشت و بقیه اش را خواند. مثل اینکه هیچ حادثه ای اتفاق نیفتاده. زمین مرتضی به تو می گوید آرام باش. انسان جهانگیر می شود. فرمانش را عالم می برد. یک سوال. امام زمان علیه السلام الان اینجا هستند یا نیستند؟ نه اینکه اینجا نشسته باشند. اما اگر امام زمان نباشد که ما اصلا نمی مانیم. هیچ می شویم. او باید پشت سر ما بایستد و دستش را پشت سر ما نگاه دارد. نه با این معنا که ایشان به مجلس ما تشریف آورده باشند. نه درمجلس ما، که ایشان در همه جای عالم هست. همه جای عالم از ایشان پر است. مانند هوا و اکسیژن که مجلس از آن پر هست نه. اما همه جا از ایشان پر است. اگر ایشان نباشد، من اصلا نمی توانم باشم. نه زنده باشم و نه اصلا وجود داشته باشم. دانه دانه سلول های من به ایشان تکیه دارد و ایشان به خدا تکیه دارد. خب می شود که انسان انقدر جهانگیر باشد. چون او هست، ما هستیم. قبول دارید؟ چون امام زمان هست، ما هستیم و چون او هست من می توانم حرف بزنم. چون او هست، من می توانم راه بروم. خب این وجود، جهانگیر می شود. جهانگیر که عرض می کنم به این معناست. حالا آن چیزی که دوستان گفتند هم حرف قرآن است. او شاهد اعمال ماست. روز قیامت باید شهادت بدهد. ببینید چه حرفی است. او ذره ذره اعمال مرا شاهد و ناظر است. ناظر است یعنی می بیند اما می بیند که شهادت بدهد. دست شما شهادت می دهد که چکار کرده. امام زمان هم بر همه کارهای شما شهادت می دهد. هر امامی نسبت به مردم زمان خودش شاهد و ناظر است. شاهد و ناظر است، دو تا حرف است. الان حضرت عسکری علیه السلام ناظر و شاهد نیست. الان امام زمان علیه السلام ناظر و شاهد است. هر امامی نسبت به زمان خودش شاهد و ناظر است. یک شاهد و ناظر کل هم داریم که بر کل شاهد و ناظر است. او حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است. پیامبر شاهد تمام شاهدان است. در آیه 41 سوره مبارکه نساء می فرماید: وَجِئْنَا بِكَ عَلَى هَؤُلَاءِ شَهِيدًا از هر قوم و دسته ای یک شاهد مبعوث می کنیم، از هر دسته ای یک شاهد می آوریم و تو شاهد بر تمام آن شاهدان هستی. مثلا حضرت نوح باید بیاید و پیامبر ما بفرماید بله من شاهد و ناظر بودم که همه اعمال و کارهایش را درست انجام داد. همه وظایفش را درست انجام داد. ببینید انسان چقدر می تواند بزرگ باشد. همه اش هم از آن است که در مقابل هواپرستی می ایستد. أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ. او چون خدا پرست است، شاهد است. چون پیامبر از همه کس خدا پرست تر است و از همه کس از هوا و هوس دورتر است. قرآن در آیه 3 سوره مبارکه نجم می فرماید: وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَی یک کلمه از هوا حرف نمی زند. بگو، یک نگاه از سر هوا نمی کند. یک قدم از سر هوا برنمی دارد. یک قلم از سر هوا نمی زند. یک فکر از سر هوا نمی کند. چون هیچ هوا و هوسی که بر ما سلطنت می کند بر او نیست.
قرآن می فرماید آن کسی که دنبال هوا و هوس است به یک نفهمی می رسد. این حرف بسیار مشکلی است. استادِ نفهمی می شود. قرآن دارد می فرماید. در آیه 23 سوره مبارکه جاثیه می فرماید: وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ کاملا می فهمد و نفهمی می کند. خیلی است. یک وقت انسان نمی داند و نفهمی می کند. مثلا من مساله بلد نیستم و اشتباه حل می کنم. اما یک چیزی را می دانم و دارم خلاف می کنم. فرمایش امیرالمومنین است که رُبَّ عالِمٍ قَد قَتَلَهُ جَهلَهُ چه بسیار آدمی که بلد است اما جهلش او را می کشد. بلد است اما جهل دارد. انسان در هوا پرستی به یک جهل می رسد. ببینید علم و جهل بر انسان حکومت نمی کند. یعنی علم حکمرانی نمی کند. من می دانم و طبق دستور علمم، عمل نمی کنم. ببینید علم حکم ران نیست. اما اگر یک جهلی را کسب کردید، یا یک علمی را کسب کردید، نه از طریق کتاب، با عمل کسب کردید، یک علمی را با عمل کسب کردید یا خدایی نکرده یک جهلی را با عمل کسب کردید، آن جهلی که با عمل کسب کردید، آن علمی که با عمل کسب کردید، آنها بر انسان حکومت می کنند. معلوم است؟ من یک کتاب می خوانم. ممکن است شما کتاب بخوانید و طبق آن عمل کنید یا نکنید. مطالبش را یاد بگیرم، اما ممکن است طبق آن عمل کنم یا نکنم. اما آن یک علم یا جهلی است که انسان دقیقا فرمانش را می برد. علمی که با عمل کسب کند، فرمانش را می برد. وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ با وجود اینکه می داند، خدا او را گمراه می کند. یعنی به آن جهلی که در اثر عمل بدست آمده می رسد. وقتی انسان به جهلی که بر اساس عمل بدست آمده رسید، طبق آن عمل می کند. آقا خیلی مساله بلد است. نه طبق آن عمل نمی کند. طبق آن جهلی که در اثر عمل کسب کرده است عمل می کند. جهلی که در اثر عمل کسب کرده است، چیست؟ مثلا بخل. بخل یک جهلی است که انسان در اثر عمل کسب کرده است. در برابرش سخاوت یک علمی است که انسان در اثر عمل کسب کرده است. شما مدام دست کن در جیبت و این کار را مدام ادامه بده، سپس به سخاوت می رسی. سخاوت یک علم است که انسان طبق آن عمل می کند. انسان از سخاوت خودش فرمانبری می کند. در مقابل از بخل خودش فرمانبری می کند. آن جهلی است که بر انسان حکومت دارد. آن شجاعت هم یک علم است که انسان از آن فرمانبری می کند. آقا انسان در اثر هوا به اینها می رسد. وقتی اطاعت از هوا را تکرار کنیم، به یک جهلی می رسیم. من صدتا کتاب خوانده ام. به درد نمی خورد. آن کتاب ها دیگر اثری ندارد. هرچه مساله بدانم اثر ندارد. طبق آن که تمرین کرده ام عمل می کنم. تمرین بخل کرده ای، طبق بخل عمل می کنی. تمرین شجاعت کردی، طبق شجاعت عمل می کنی. ولو همه جای عالم پر از این حرف باشد که تو باید سخاوت کنی، آن حرف در گوش انسان نمی رود. من فرمان بخل را می برم. اگر تمام عالم گفتند پول نده و این چه کاری است که تو داری می کنی و چرا می خواهی پولت را در حلقوم دیگران بریزی؟ انسان از سخاوتش فرمان می برد. حالا چکار کنیم؟
حدیث داریم که فَذلِکَ حُجَّتُ اللهِ عَلَی بنِ آدَم. این علمی که داریم، همین که من الان بلد هستم و دارم به شما عرض می کنم، این یک علمی است که هم برای من حجت است و هم برای شما حجت است. اما آیا باعث عمل می شود؟ ممکن است. بخوانید و عمل کنید. واقعا اینگونه است. شیطان اینجا یک حرف بدتری به انسان می زند و می گوید تو ندانی بهتر است.
آقا انسان باید از یک جایی شروع کند دیگر. از یک جایی باید شروع کرد. صدبار عرض کرده ام. راه از اینجا می گذرد و از هیچ جای دیگری نمی گذرد. من باید از گناه شروع کنم. باید گناه را کنار بگذارم. آقا برای کنار گذاشتن گناه یک جنگ دارم. خب دیگر. دودوتا چهارتای این را می دانی. همه ما این را می دانیم. ببینید دودوتا چهارتایش این است که تو اصلا غیر خدا را فراموش کن و فقط خدا را به یاد داشته باش. این هم دودوتا چهارتاست اما الان در حد تواتایی من نیست. بله؟ این در حد توانایی من نیست. اما دروغ را کنار بگذار. خب این در حد توانایی من هست. سعی کن و مراقبت کن دروغ نگویی. این در حد توانایی انسان هست. هرچقدر هم انسان کوچک باشد، در حد توانایی اش هست که دروغ را کنار بگذارد. و مثلا غیبت نکند. در مجلس غیبت نماند. اگر یک جا دارند غیبت می کنند، شما نمان. بگو و برو. این قدم اول است. اگر انسان در این قدم اول موفق شود، حداقل حداقل از جهنم نجات پیدا کرده. این بد است؟ آدم از جهنم نجات پیدا کرده دیگر. بین بهشت و جهنم هم جای دیگری که نداریم. اگر از جهنم نجات پیدا کرد، اهل بهشت است. کسی که گناه را ترک کرده، اهل بهشت است. این چیز خیلی خوبی است. بعد هم هر قدم بعدی برداشته، بارک الله دارد و یک قدم جلوتر است. مثلا بعد از آن انسان باید یک ذره مراقب اخلاق خودش باشد. یک کسی از گرد راه رسید و در برخورد با من آتش به پا کرد. من چکار کنم؟ من کنترل می کنم یا نه؟ این می شود یک قدم اخلاقی. یک کسی آمد پشت سر فلانی گفت و گفت فلانی پشت سرت این حرف ها را زده. من چه بگویم؟ من می توانم یک جوری گله کنم و بگویم من با او رفیق بودم. نشان می دهم آن آدم، آدم بدی است. هیچ حرف بدی هم نزده ام. [اما از نظر اخلاقی بد است.] یک وقت هم می گویم او به من گفته دروغگو. او خودش صدتا دروغ گفته. می خواهی دروغ هایش را به تو بگویم. پس او غیبت کرده و من هم دارم غیبت می کنم. این گناه است. یا اینکه یک طوری حرف بزنم که اینگونه نباشد. دوستمان نقل می کرد که یک جمعی علیه او بودند. بعد عمل آنها را توجیه کرد. یک توجیه اخلاقی کرد. خیلی خوب است. گفت شاید آنها به این علت و این علت این کار را کردند. ما آنها را نمی شناختیم. فقط می دانستیم یک دسته ای علیه او هستند و او کارشان را توجیه کرد. اگر من توجیه اخلاقی کنم، خب یک قدم اخلاقی برداشته ام. این قدم دوم در مخالفت با هواپرستی است. بعد هرچه هواپرستی کنار برود، خدا پرستی می آید. عرض کردیم خدا پرستی چه می شود؟ مدام انسان افزوده می شود. آقا اگر شما افزوده شدی، اگر یک سرمایه و چیزی شدی، آن طرف عالم که بروی، سر سفره همین سرمایه ات می روی. هیچ چیز دیگری نیست. اگر آنجا یک خانه یک طبقه ساختی، یک طبقه است. همان خودت. اگر دو طبقه ساختی، دو طبقه است و اگر صد طبقه ساختی، صد طبقه است. هیچ کس دیگری هیچ کاری ندارد. شما داری برای خودت می سازی. چیزی برای من نمی آوری. فرض کنید بنده یک راه خوبی را به شما نشان دادم. شما داری عمل می کنی. درست است. شما داری عمل می کنی اما برای خودت عمل می کنی. داری برای خودت ساختمان می سازی. البته چون بنده دلالت و راهنمایی کردم، یک سودی هم به من می رسد. باز هم از عمل خودم است. هیچ کسی برای آدم چیزی نمی آورد. آقا این خیلی مهم است ها. من سر سفره خودم می روم. این سفره یک وجب بیشتر از آن چیزی که خودم انداخته ام نیست. مثال عرض می کنم ها. یک بشقاب غذا بیشتر از آن که خودم کشیدم، سر این سفره نیست. انسان مدام بر سرش می زند و می گوید ای کاش بیشتر کار کرده بودم. آن روز فلان، ای کاش فلان کار را کرده بودم بهتر شده بود و این کار را نکرده بودم، بهتر شده بود. این حسرت بزرگ ما در فردا خواهد بود. آنهایی که سن شان کمتر است، اگر از حالا تصمیم بگیرند، خیلی خوب است. چه راهی را گفتیم؟ اول ترک گناه. هرچه زودتر انسان برای این تصمیم بگیرد موفق تر خواهد بود. زودتر موفق می شود و توفیقش هم بیشتر خواهد بود. برای جنبه های اخلاقی هم انسان هرچه زودتر تصمیم بگیرد، بیشتر موفق می شود و زودتر موفق می شود. اگر اخلاق من بد باشد، یک ساختمان کج ساخته ام که باید آن را خراب کنم و از اول بسازم. خب هرچه کمتر اینگونه ساخته باشی، بهتر است دیگر. آیا کسی هست که دلش به حال خودش بسوزد؟ کسی هست؟