بمناسبت فرارسيدن روز شهادت حضرت مسلم بن عقيل عليه السلام
بمناسبت فرارسيدن روز شهادت حضرت مسلم بن عقيل عليه السلام
من امروز، از خُم خون، مي چشم شهد شهادت را ولى خرسند و خشنودم که مرگم جز به راه حق و قرآن نيست...

در خانه عقيل، فرزند دوم ابوطالب، صداي نخستين گريه نوزادي سکوت شب و آرامش پنجره ها را شکست. فرزندي ديگر به شمار فرزندان عقيل افزوده شد و سرزمين حجاز گهواره نوزاد خجسته ديگري از نوادگان فاطمه بنت اسد(ع) گرديد. اگر چه آن برگ زرين کتاب تاريخ در گذر ايام و طوفان حوادث به دست فراموشي سپرده شد و روز ولادت نوزاد فرخ فال عقيل از خاطر پير فرتوت تاريخ سترده شد اما شيريني زاد روز او در کام دشت هاي تفتيده مدينه و نسيم گرم آن تا ابد باقي ماند. نوزاد «مسلم» ناميده شد؛ نامي زيبنده براي يک مسلمان که هر صبح و شام رو به کعبه، سجده مي آورد.اگر چه تاريخ دقيق ولادت حضرت مسلم (ع) چندان مشخص نيست اما با در نظر گرفتن سن فرزندان او که در کربلا به شهادت رسيده اند و نيز با توجه به رويدادهايي که در دوران زندگاني حضرت مسلم (ع) به وقوع پيوسته و نيز شرکت در جنگ هايي که تاريخ آشکارا از حضور مسلم (ع) در آنها نام برده است مي توان سن تقريبي ايشان را به هنگام شهادت تخمين زد. برخي تصريح کرده اند که مسلم (ع) هنگام شهادت 35 سال داشته است. اما اين نمي تواند نشان دهنده سن واقعي ايشان باشد زيرا او در جنگ صفين نيز حضور داشته است. اين جنگ در سال 37 هجري يعني 23 سال پيش از شهادت او به وقوع پيوسته يعني با اين حساب او در آن جنگ 12 ساله بوده که بعيد به نظر مي رسد از اين گذشته او در فتوحات زمان خليفه دوم نيز شرکت داشته است. اين رويداد حتي اگر در واپسين سال خلافت عمر، سال 23 هجري نيز رخ داده باشد، پيش از ولادت مسلم (ع) خواهد بود. پس ناگزير نمي توان نظر پيش گفته را مبني بر 35 سال بودن مدت عمر ايشان پذيرفت زيرا طبق اين نظر، ولادت حضرت در سال 25 هجري روي داده است که پذيرفته نيست. بنابراين به هيچ روي گفته هايي اين چنين که گاه در کتاب هاي رجالي شيعه نيز ديده مي شود و عمر ايشان را 28 سال بيان مي دارد، به هيچ روي قابل قبول نيست.

بنابراين در يک جمعبندي کلي مي توان گفت ولادت آن بزرگوار در سال 7 يا 9 هجري بوده و سن ايشان هنگام شهادت - ذي حجه سال 60 هجري - بيش از پنجاه سال بوده است.

پدر حضرت مسلم (ع)

ابوطالب عموي پيامبر اسلام (ص) ، 4 پسر به نام هاي طالب، عقيل، جعفر و علي (ع) داشت. او پيش از به دنيا آمدن اميرالمؤمنين علي (ع)، عقيل را از ديگر فرزندان خود بيشتر دوست مي داشت. عقيل ده سال از طالب کوچکتر و ده سال از جعفر بزرگتر بود.(4) عقيل مردي عائله مند بود و فرزندان زيادي داشت.بطوريکه برخي از دانشمندان نسب شناسي شمار فرزندان او را 18 نفر و برخي ديگر 20 فرزند برشمرده اند. .

در مورد شخصيت عقيل اخبار گوناگوني وارد شده است که برخي از آنها به دور از جانبداري هاي اموي نبوده و از گزند خدشه به دور نيست. در تاريخ داستان هايي در مورد او نقل شده است که اين شبهه را تقويت مي نمايد چرا که عائله مندي و اظهار نياز او نزد برادرش علي (ع) در مورد گرفتن سهم خود از بيت المال سبب اتهام هاي ناروا به او شده است. اين موضوع درست است که او نياز مالي زيادي داشته و در فشار اقتصادي زيادي به سر مي برده است اما اين موضوع هرگز بدان معني نيست که او از دايره حق مداري بيرون مي رفته است.

افزون بر آن عقيل، مردي آگاه و دانشمند بود و در بين قريش فردي سرشناس و محترم به شمار مي آمد که بهره کاملي از دانش انساب داشت. قبائل و بزرگان عرب را به نيکي مي شناخت و از حسب و نسب آنان آگاه بود تا آنجا که حتي در موردي امام علي (ع) از او خواست که از بين قبائل عرب، زني پاکدامن از طايفه اي نجيب و وارسته برگزيند تا براي او پسراني شجاع به دنيا آورد. عقيل با اينکه پيرمردي سالخورده و نابينا بود توانست به خوبي از عهده اين آزمون به درآيد و «فاطمه کلابيه» را که بعدها «امّ البنينن» نام گرفت براي همسري امام علي(ع) برگزيند. از اين رو او بسيار مورد احترام بود. روزها براي او در مسجد پيامبر (ص) گليمي مي گستردند و او بر آن مي نشست و به پرسش هاي مردم در مورد نسب ها، جنگ ها و ... پاسخ مي داد.(9)

مادر حضرت مسلم (ع)

فرزندان شجاع زاييده مادراني شجاع و پاکدامن هستند. نقش و تأثير مادر در تربيت فرزند بيش از پدر است. مسلم زائيده بانويي پاکدامن وسترگ و از سرزمين نَبط بود. نبطيان ساکنان قديم سرزميني بودند که عراق را در بر مي گرفت و در مجاورت حجاز بود. آنان رمه دار و کشاورز بودند و هجده پادشاه بر آن سرزمين حکم رانده بودند. تمدن آنها به هفتصد سال پيش از ميلاد حضرت مسيح (ع) باز مي گردد. وقتي دولت تشکيل دادند به ضرب سکه هايي با نام پادشاهان خود مبادرت ورزيدند. آنان داراي قوانين رسمي بودند.در اينکه نبطيان عرب بوده اند يا عجم بين تاريخ نگاران اختلاف نظر وجود دارد. برخي آنها را عرب دانسته اند که از نام پادشاهان آنها به اين نتيجه رسيده اند و دليل ديگر آنها سکونت اين قبايل در اطراف خليج فارس و بين النهرين است.برخي ديگر نيز بر آن اند که آنها از نوادگان نبيط بن سام بن نوح بوده و کلداني مذهب بوده اند و بازماندگان آشوريان مي باشند.

نام دقيق مادر حضرت مسلم (ع) در تاريخ نيامده است و اخبار پراکنده اي در مورد نام و هويت او وارد شده است. برخي بر اين باور هستند که او کنيزي بوده که عقيل او را از شام خريداري نموده است و نام او را «حُلَيّه»، برخي او را عليه و برخي ديگر او را را حلبه خوانده اند. ابن ابي الحديد در اين باره مي نويسد روزي معاويه از عقيل پرسيد: «آيا تو حاجتي داري که من آن را بر آورم؟» عقيل پاسخ گفت: «آري مي خواستم کنيزي بخرم اما صاحبانش آن را به کمتر از چهل هزار درهم نمي فروختند [و من توان خريداري آن را نداشتم]».

معاويه به ريشخند گفت: «اي عقيل! تو که کوري پس با کنيزي که فقط پنجاه درهم بيارزد بي نياز مي شوي ، چه نيازي است کنيزي بخري که چهل هزار درهم ارزش دارد؟» عقيل نيز که به صراحت لهجه و پاسخ گزنده مشهور بود بي درنگ گفت: «آري [نابينا هستم] اما دوست دارم برايم پسري بزايد که چون او را به خشم آري با شمشيرش گردنت را بزند». معاويه خنده خود را فرو خورد و گفت: با تو شوخي کردم [ناراحت مشو]» سپس دستور داد همان کنيز را براي او خريداري کنند. عقيل از آن کنيز صاحب مسلم شد.

در ميان جوانان برومند بنى هاشم « مسلم بن عقيل » يکى از چهره هاى تابناک و شخصيت هاى بارز، به شمار ميرود.

زندگاني

 «مسلم ابن عقيل» از آغاز کودکى،در ميان جوانان بنى هاشم به خصوص در کنار امام حسن و امام حسين (عليهماالسلام) بزرگ شد و کمالات اخلاقى و بنيان ولايت و درس هاى حماسه و ايثار و شجاعت را به خوبى فرا گرفت. اجداد «مسلم بن عقيل » کسانى، چون «ابوطالب » و «فاطمه بنت اسد» بودند که در فرزندان خويش، شجاعت و ايمان و دلاورى را به ارث مى گذاشتند و مسلم ، شاخه اى پربار از اين اصل و تبار بود.

به نقل مورخان، مسلم در زمان حکومت اميرالمؤمنين علي (ع) از جانب آن امام، متصدى برخى از منصب هاى نظامى در لشگر بوده است، از جمله در جنگ صفين اميرالمومنين(ع) «مسلم» را بر جناح راست سپاه، مامور کرد و در دوران خلافت على (ع) در خدمت آن حضرت، مدافع حق بود و پس از شهادت آن امام، هرگز از حق که در خاندان او و امامت دو فرزندش،حسنين (عليهماالسلام) تجسم پيدا کرده بود جدا نشد و عاقبت هم، جان پاکش را بر اين آستان فدا کرد.

از شهادت على (ع) تا حادثه کربلا، بسيارى از کسان،يا مرعوب تهديدها شدند يا مجذوب زر و سيم و فريفته دنيا و صحنه حق را رها کردند و يا به معاويه پيوستند و يا انزواى بى دردسر را برگزيدند، ولى آنان که قلبى سرشار از ايمان و دلى سوخته در راه حق داشتند و مسلمانى را در صبر و مقاومت و مبارزه در شرايط دشوار مى دانستند، امامان حق را تنها نگذاشتند و با زبان و مال و جان و فرزند، به فداکارى در راه خدا و جهاد فى سبيل الله پرداختند.

حضرت على (ع) از پيامبر (ص) حديثى را در مدح «عقيل » نقل مى کند که آن حضرت فرمودند: «من عقيل را به دو جهت دوست دارم: يکى، به خاطر خودش، و يکى هم به خاطر اينکه پدرش ابوطالب او را دوست ميداشت.» و در آخر، خطاب به على (ع) فرمود:« فرزند او « مسلم» کشته راه محبت فرزند تو خواهد شد. چشم مؤمنان بر او اشک مى ريزد و فرشتگان مقرب پروردگار بر او درود مى فرستند.»

آخرين مامورت حضرت مسلم

ماموريت سال 60هجرى بود.اقامت 4 ماهه امام حسين(ع) در مکه و برخورد با مردم و تشکيل اجتماعات و گفتگوها، مردم را با انگيزه و اهداف امام، از امتناع بيعت با يزيد، آشنا کرد؛ بخصوص مردم کوفه از اقدام انقلابى امام حسين (ع) خوشحال و اميدوار شدند کوفيان، گروهى را به نمايندگى از طرف خود به سرکردگى «ابوعبدالله جدلى » به نزد آن حضرت فرستاده و نامه هايى همراه آنان ارسال کردند.در ميان نامه ها و امضاها، نام شخصيت هاى بزرگى همچون «شبث بن ربعى » ، «سليمان بن صرد» و «مسيب بن نجبه » به چشم مى خورد که از آن حضرت مى خواستند مردم را به بيعت با خود دعوت کند و به کوفه بيايد و يزيد را از خلافت خلع کند.امام حسين (ع) به نمايندگانى که از کوفه آمده بودند، فرمود: من، برادر و پسر عمويم «مسلم بن عقيل » را با شما به کوفه مى فرستم، اگر مردم با او بيعت کردند؛ من نيز خواهم آمد.اين که امام (ع) از «مسلم» بعنوان «برادرم» و «فرد مورد اعتمادم» نام مي برد، ميزان اعتبار و لياقت و کفايت «مسلم» را مى رساند. آنگاه به مسلم فرمود: به کوفه مى روى، اگر ديدى که دل و زبان مردم يکى است و آنچنان که در اين نامه ها نوشته اند متحدند و مى توان به وسيله آنان اقدامى کرد، نظر خودت را بر من بنويس و به او سفارش کرد: رهيزکار و با تقوا باش؛نرمش و مهربانى به کار ببر؛ فعاليت هاى خود را پوشيده دار؛ اگر مردم، يکدل و يک جان بودند و در ميانشان اختلافى نبود، مرا خبر کن.

حضرت مسلم از مکه به سوى کوفه حرکت کرد و وارد خانه مختار شد. شيعيان، به خانه مختار مى آمدند و با «مسلم » ديدار و بيعت مى کردند و او هم نامه امام حسين(ع) را خطاب به مؤمنان و مسلمانان کوفه مي خواند. روز به روز بر تعداد بيعت کنندگان افزوده مى شد تا اين به هزاران نفر رسيد. با وجود اين همه بيعتگران جان بر کف و انقلابي هاى آماده براى هرگونه فداکارى در راه حمايت حسين (ع) و بر انداختن حکومت يزيد، «مسلم » طى نامه اى اوضاع را به امام گزارش داد و با بيان شرايط و زمينه مساعد براى نهضت از امام خواست که به سوى کوفه بشتابد.

يزيد براى حفظ سلطه و حاکميت بر کوفه عنصر ناپاک و سفاک و خشنى همچون «عبيدالله بن زياد» را که حاکم بصره بود، انتخاب کرد. «ابن زياد» با حفظ سمت، والى کوفه نيز شد. ماموريت ابن زياد آن بود که به کوفه برود و «مسلم» را دستگير و سپس او را محبوس يا تبعيد يا به قتل برساند. .

شهادت

مردمى که با «مسلم» بيعت کرده بودند با ورود «ابن زياد» به کوفه، وضعى ديگر پيدا کردند و فردا صبح که مردم براى نماز جماعت به مسجد آمدند، ابن زياد از دارالاماره بيرون آمد و سخنان تهديدآميزي همراه با تطميع داشت و بيشترين تهديدش، نسبت به کسانى بود که به «مسلم بن عقيل » پناه دهند و مژده جايزه به کسى داد که او را يا خبرى از او را نزد ابن زياد بياورد .همچنين رؤساى قبايل و محله ها را طلبيد و از آنان خواست که نام مخالفان يزيد را به او گزارش دهند، وگرنه خون و مال و جانشان به هدر خواهد رفت.حزب اموى، که ميرفت بساطش نابود و برچيده گردد، ديگر بار جان گرفت و آن تهديدها و تطميع ها و فريبکاري ها و تبليغ هاى دامنه دار، تاثير خود را بخشيد و والى جديد، توانست با قدرت و قوت و با تمام امکانات جاسوسى و خبرگيرى جوى از وحشت و ارعاب فراهم آورد و با دستگيري ها و خشونت ها و برخوردهاى تندى که انجام داد، بر اوضاع مسلط شد و ورق برگشت.

«مسلم» ناچار شد جاى امن تر و مطمئن ترى انتخاب کند. اين بود که مقر و مخفيگاه خود را تغيير داد و به خانه «هانى » رفت.«هانى بن عروه»،از بزرگان کوفه و چهره هاى معروف و پر نفوذ شيعه در اين شهر بود که هواداران و نيروهاى مسلح و سواره اى که تعدادشان به هزاران نفر مي رسيد در اختيار داشت. «هانى»، در آن هنگام حدود نود سال داشت و افتخار حضور پيامبر را هم درک کرده بود و در زمان اميرالمؤمنين (ع) جنگ هاى جمل و صفين و نهروان ملازم رکاب آن حضرت بود و از اخلاصى والا و وفايى شايسته در حق اهل بيت پيامبر برخوردار بود واينک، در اين شرايط خطرناک و اوضاع بحرانى، پذيراى «مسلم» گرديد که در راس نيروهاى شيعى است و تحت تعقيب از سوى حاکم کوفه قرار گرفت.

با تغيير شرايط، کوفه به کانون خطرى براى انقلابي هاى شيعه تبديل شده بود که با کمترين غفلتى ممکن بود خطرات بزرگى پيش بيايد. سياست کلى «ابن زياد» نابودى «مسلم» و شکست اين نهضت بود و براى پي بردن به مخفيگاه «مسلم» و اطلاع از قرارها و برنامه ها و شناختن عوامل مؤثر در نهضت عامل نفوذى خود «معقل» را با سه هزار درهم، مأموريت داد که به عنوان هوادار«مسلم»با طرفداران وي تماس بگيرد وپيشنهاد صرف اين پول ها را در راه انقلاب و تهيه سلاح و امکانات مبارزه به «مسلم» بدهد و کم کم به پيش «مسلم» راه يافته و از خانه او و تشکيلات و افراد مؤثر، گزارش تهيه ميکرده و به ابن زياد خبر ميداد. پس ابن زياد ، تصميم گرفت هر چه زودتر دست به کار شود و انقلاب را قبل از آن که به مرحله غير قابل کنترلى برسد در هم شکند.اين بود که نقشه حمله گسترده به نهضت و پيشگامان آن و چهره هاى سرشناس تشکيلات از جمله «مسلم» کشيده شد.ابن زياد ميدانست تا وقتى «هانى» در محل خود مستقر باشد، بازداشت «مسلم بن عقيل » عملى نيست و نيروهاى زيادى که در اختيار و در فرمان «هانى» هستند، مقاومت و دفاع خواهند کرد. پس بايد با نقشه اي پاى هانى را به «دارالاماره » بکشد و او را در همان جا زندانى کند تا بين او و «مسلم بن عقيل » جدايى بيفتد.

«هانى» به بهانه مريضى پيش «عبيدالله زياد» نمي رفت، تا اينکه ابن زياد، چند نفر را در پى او فرستاد و با اين بهانه که والى کوفه مي خواهد تو را ببيند، او را به دارالاماره بردند.

اين چنين بود که کوفه اي که به خاطر نهضت براى «مسلم » «وطن » شده بود، اينک به غربت تبديل شده و براى يافتن خانه اى که شب را به روز آورد و در پناه آن، مصون بماند، در کوچه ها غريبانه مي گشت و نمي دانست به کجا مي رود و در کوفه، همه درها به روي «مسلم بن عقيل » بسته بود و هر کس، سوداى سلامت و آسايش خويش را در سر داشت. تا اين که پس از چند روز آوارگي در محله « بنى بجيله » زنى به نام « طوعه» به مسلم پناه داد. پسر طوعه، بر خلاف مادرش از هواداران «ابن زياد» بود. او براي گرفتن چند درهم و جايزه برخلاف قولي که به مادرش داده بود ،جاي مسلم را به ابن زياد گزارش داد. با خبر او، سپاهيان ابن زياد شبانه به قصد جان «مسلم » به خانه «طوعه» يورش بردند.حضرت «مسلم » يک تنه در برابر انبوهى از سپاهيان ايستاده و دليرانه مقاومت و جنگ ميکرد.هرهجومى را با شمشير دفع کرده و هر مهاجمى را ضربتى کارى ميزد.« مسلم »، تصميم داشت که تا آخرين قطره خون و تا شهادت بجنگد، طبق برخى از نقل ها سر راهش گودالى کندند و «مسلم » در آن افتاد و اسير شد.آزاده اى که در انديشه نجات آن اسيران بود، خود، در دست آنان گرفتار شد. او را به سوى دارالاماره بردند و ورقى ديگر از حماسه در پيش ديدگان تاريخ، نمودار شد.

حضرت «مسلم بن عقيل » با خرسندي از تقرب به مقام والاي شهادت خود، دشمنان را ندا داد:من امروز، از خُم خون، مي چشم شهد شهادت را ولى خرسند و خشنودم که مرگم جز به راه حق و قرآن نيست. از اين مردن سرافرازم که پيش باطل و بيداد نياوردم فرود، اين سر نکردم سجده بر دينار، نسودم لحظه اى پيشاني ام بر زر، کنون در چنگ اين دشمن، شرافتمند مي ميرم که من، مردانه جنگيدم و بر مرگ دليران و جوانمردان نمي بايست گرييدن. ولى ناگاه «مسلم» را گريه فرا گرفت و گفت: «انا لله و انا اليه راجعون » يکى از سران سپاه ابن زياد، از روى طعنه، گفت: کسى که در پى اين کارها باشد، بر اين پيشامدها نبايد گريه کند. «مسلم » گفت:«به خدا سوگند! گريه ام براى خويش و به خاطر ترس از مرگ نيست، بلکه گريه من براى حسين بن على و خانواده اوست، که به سوى شما مي آيند.» در زير برق سرنيزه ها، که آن اسير آزاده و آن آزاده گرفتار را نگهداشته بودند هم به سرنوشت افتخارآميز خويش مي انديشيد و هم به فکر کاروانى بود که به سوى همين کوفه در حرکت بود و سالار آن قافله، کسى جز اباعبدالله الحسين (ع) نبود.«مسلم » را به بالاى دارالاماره مي بردند، در حالى که نام خدا بر زبانش بود، تکبير مي گفت، خدا را تسبيح مي کرد و بر پيامبر خدا و فرشتگان الهى درود مي فرستاد و مي گفت: خدايا! تو خود ميان ما و اين فريبکاران نيرنگ باز که دست از يارى ما کشيدند، حکم کن! شکوه و عظمت «مسلم» در آن اوج و بر فراز آن سکوى شهادت و معراج، ديدنى بود. گرچه آنان، اين قهرمان اسير و دست بسته را با تحقير و توهين براى کشتن به آن بالا برده بودند، ليکن عزت مرگ شرافتمندانه در راه حق، چيز ديگرى است که ديده هاى بصير و دل هاى آگاه، شکوهش را مي يابند. با ضربت شمشير، سر از بدنش جدا کردند، و پيکر خونين اين شهيد آزاده و شجاع را به پايين انداختند و مردم نيز هلهله و سر و صداى زيادى به پا کردند. پس از شهادت «مسلم بن عقيل » به سراغ «هانى » رفتند و سر اين انسان والا و حامى بزرگ اسلام را از بدن جدا کردند. در حالي که اين چنين با خداي خود مي گفت: «بازگشت به سوى خداست. خدايا مرا به سوى رحمت و رضوان خويش ببر!» آن فرومايگان، بدن هانى را هم به طنابى بستند و در کوچه ها و گذرها بر خاک کشيدند. خبر اين بي حرمتى به همه رسيد. اسب سوارانشان حمله کردند و پس از درگيرى با نيروهاى ابن زياد بدن «هانى» و «مسلم بن عقيل » را گرفتند و غسل دادند و بر آنها نماز خواندند و دفن کردند، در حالى که جسد «مسلم بن عقيل»، بي سر بود. آن روز، تنى چند از سرداران اسلام هم دستگير شده و به شهادت رسيدند و اجساد مطهرشان در کنار آن دو قهرمان رشيد به خاک سپرده شد و در روز نهم ذيحجه، کربلاى کوچکى در کوفه بر پا شد و يادشان به جاودانگى پيوست.

حسين بن على (ع) در يکى از منازل ميان راه، خبر شهادت اين سه يار وفادار خويش را شنيد. شهادت «مسلم بن عقيل »، «هانى بن عروه» و «عبدالله يقطر»، امام را ناراحت کرد و امام فرمود: «انا لله و انا اليه راجعون » و اشک در چشمانش حلقه زد. چندين بار، برايشان از خداوند رحمت طلبيد و گفت: «خدايا براى ما و پيروانمان منزلتى والا قرار بده و ما را در قرارگاه رحمت خويش جمع گردان، که تو بر هر چيز، توانايى!»

سلام خدا و فرشتگان و پاکان، بر روح بلند حضرت «مسلم بن عقيل » و «هاني بن عروه» باد، که شرط وفا و جوانمردى را ادا نموده و جان خويش را فداى رهبر و مولايشان سيدالشهدا (ع) کردند. و درود بر همه ادامه دهندگان راهشان، که راه «حق » و «آزادى » است.

پي نوشتها :

1) بحارالانوار، محمد باقر المجلسي،مؤسسه الرساله بيروت.

2) الکني و الألقاب شيخ عباس قمي، انتشارات کتابخانه صدر.

3) لباب الأنساب،ابوالحسن علي بن ابي القاسم بن زيد البيهقي، مکتبه آيت الله المرعشي النجفي.

4) المعارف، مصر، عبدالله بن مسلم بن قتيبه الدينوري، مطبعه الاسلاميه الأزهر، سبط ابن الجوزي.

5). العرب قبل الاسلام ،جرجي زيدان، منشورات دار مکتبة الحياة بيروت

6) دانشنامه امام حسين ،ري شهري

7) مقاتل الطالبيين، ابوالفرج الإصبهاني، المطبعه الحيدريه نجف.

8) مسلم بن عقيل، ميرزا خليل کمره اي،کتابخانه سقراط تهران.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای