جلسه پنجشنبه 6/3/95 ( قلبي براي فهم )
عقل و دین یک حرف می زنند. دوتا حرف نمی زنند. فقط دین ریزه کاری ها را هم می گوید. عقل ممکن است ریزه کاری ها را نگوید. دستورات کلی می گوید. اما حرف یکی است. آن می گوید ظلم بد است. عقل می گوید ظلم بد است...

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین من الانِ إلی قیام یَوم الدّین

یک بحث مقدماتی عرض می کردیم که آن ماند. شاید یک وقت دیگری که مناسب باشد آن را ادامه بدهیم. یک عرض اخلاقی دیگری که باز مقدماتی است عرض می کنم. اما کجاست گوش شنوا؟ در گوینده و شنونده. همه موجودات، همه موجودات تعریف دقیق دارند. حالا ما نمی فهمیم یا نمی رسیم خب نمی رسیم. مال کمبودی در ماست. حتی خدای متعال را تعریف کرده اند. ولو ما نه اول و نه آخر و نه وسط و هیچ چیزش را نمی فهمیم. اما خدای تبارک و تعالی هم قابل تعریف است. حالا عرض می کنم. فقط انسان تعریف ندارد. فقط انسان تعریف ندارد. یک وقتی تعریفش با گرگ تطبیق می کند. یک تعریفش با خوک تطبیق می کند. یک وقت با موش تطبیق می کند. مثلا. هزارتا تعریف دارد. اما مثلا آن وقتی که تعریفش تعریف گرگ است، همانجا متوقف می شود؟ نه. ممکن است بدتر شود. یک تعریف بدتری پیدا کند. یا عوض شود و بهتر شود. فقط انسان است که حد ندارد. امروز یک تعریف دارد. فردا بر اثر عملش یک تعریف دیگری پیدا می کند. مثال عرض کردم. امروز تعریف گرگ با او تطبیق می کند. فردا دیگر تعریف گرگ تطبیق نمی کند. صدبرابر بدتر است. یا نه. عوض می شود و بهتر می شود. تا اینجا معلوم است؟ حالا. تعریفی که برای خدای تبارک و تعالی می کنند، خیلی حرف بلند و ممتازی است ها. حکیمان و فیلسوفان مسلمان حضرت حق و خدای تبارک و تعالی را تعریف کرده اند. دقت کنید. فرمودند فوق مالا یتنهی بما لا یتنهی. خدای تبارک و تعالی موجودی فوق مالا یتنهی است. یعنی چه؟ فوق ما لا یتنهی. یعنی چه؟ بارک الله. فوق بینهایت. مالایتنهی دیگر. ما لایتنهی روشن است. فوق بینهایت. چقدر فوق بینهایت. بما لا یتنهی. بینهایت بالاتر از بینهایت. ببینید تعریف دقیق و صحیح و درست است. حالا ما نمی فهمیم. اما قابل فهم است. فوق مالا یتنهی بما لا یتنهی. عدّة، مُدّة و شدّة. حالا دیگر توضیح آن را عرض نمی کنم. درجه وجودی او. درجه وجودی ما به اندازه انقدر است. درجه وجودی او چقدر است؟ فوق مالا یتنهی. به بینهایت برتر از بینهایت. از نظر وجود. وجود او یک وجودی فوق مالا یتنهی است. بینهایت برتر از بینهایت. خب ما چطور؟ امروز در اثر اعمالی که تا به حال کرده ایم. حالا آن اسم هایی که بردیم اسم های بدی بود. من دیگر تکرار نمی کنم. تا کجاییم؟ اگر رفتار و اعمال ما همین است که تا حالا بوده، همین می مانیم. یک ذره در همین این بیشتر می شویم. مثلا فرض کنید که تعریف امروزمان با یکی از موجودات پست تر حیوانی تطبیق می کند. فردا یک ذره بیشتر می شود. قرآن یک فرمایشی می فرماید. اگر آیه اش یادم بیاید. [در آیه 179 سوره اعراف می فرماید:] لَهُمْ قُلُوبٌ لَّا يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لَّا يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَّا يَسْمَعُونَ بِهَا أُولَئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولَئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ. این آدم ها، این آدم ها، اینها قلب هایی دارند. قلب یعنی مرکز ادراک. لَهُمْ قُلُوبٌ. مرکز ادراک شان اصلا کار نمی کند. لَّا يَفْقَهُونَ بِهَا. اصلا با آن چیزی نمی فهمند. لَهُمْ قُلُوبٌ لَّا يَفْقَهُونَ بِهَا. وَلَهُمْ آذَانٌ. گوش شان اصلا نمی شنود. نمی شنود. فیزیکی اش درست است. ساختمان فیزیکی گوش درست است. بنابراین شنیدن در حد فیزیکی اش درست است. اما آنچه که می شنود نمی فهمد. لَهُمْ قُلُوبٌ لَّا يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لَّا يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَّا يَسْمَعُونَ. گوش هایی دارند که اصلا نمی شنود. چشم هایی دارند که اصلا نمی بیند. ببینید ماورای فیزیک آن چیزی که در مرعا و منظر آدمی است. ببینید این دیوار یک رنگ هایی دارد. یک نقش و نگاری دارد. این همه اش فیزیکی است. چشم من هم این را می بیند و این را درک می کند. اما یک چیزی معنای این است که آن معنا را نمی فهمد. حالا این دیوار مثال است. عمق حوادث را نمی فهمند. عمق آنچه می شنوند را نمی فهمند. خب. أُولَئِكَ كَالْأَنْعَامِ. دقت کنید. آنها مانند چهارپایان اند. أُولَئِكَ كَالْأَنْعَامِ. آنها مانند چهارپایان اند. بَلْ هُمْ أَضَلُّ. فرمودند اینجا یک بخشی از این جمله حذف شده. چون اگر کسی دقت می کرده آن را می فهمیده. این مانند، مانند چهارپایان است. بعد او چهارپا است. ببینید مانند یک درجه کمتر است. بعد واقعا چهارپاست. یک درجه پایین تر. و بَلْ هُمْ أَضَلُّ. یک درجه بدتر است. آن یک درجه هم تا بینهایت راه دارد. آن مثالی که من عرض کردم و گفتم فلان حیوان و فلان حیوان. در حیوانات یک حیوان وقتی خوک است، خب خوک است دیگر. گرگ نیست. اگر گرگ است، خوک نیست. اگر آن یکی است، آن یکی نیست. اما انسان هم می توان گرگ باشد. هم، هم، هم. بنابراین بدتر از چهارپایان است. ببینید هیچ گرگی خوک نیست. اما این هم گرگ است هم خوک. پس هم بدتر از خوک است و هم بدتر از گرگ. و هم چیز بعدی است و هم چیز بعدی است. گفته می شود یک کسانی به قیامت می آیند که الان دقیقش یادم رفته کدام یک از این حیوانات را گفته اند. آن قیافه ها در برابرش خیلی زیباست. آدمیزاد انقدر ممکن است بدترکیب شود. ممکن است بدتر باشد. آنجا چه؟ تا بینهایت راه دارد. از طرف خوبی چطور؟ تا بینهایت راه دارد. پس ببینید شما اصلا نمی توانی برای انسان تعریف بدهی. چون نمی دانیم الان کجاست فردا کجاست. می گوییم امروز اینجوری است. فرداچه؟ نمی دانیم فردا چه است. گاهی آدم یک کاری می کند. فقط یک کار می کند. یک مرتبه درجه اش به حیوانیت می رود. یک وقت یک مرتبه یک کاری می کند. مثل یک کسی که شهید می شود. فقط یک کار کرده دیگر. ده دقیقه، بیست دقیقه، نیم ساعت، مثلا در برابر شمشیر ایستاده. در برابر دشمن ایستاده. در برابر گلوله ایستاده و رفته. در پنج دقیقه به اعلا علیین رفته. از هر فرشته ای برتر. آدم اینجوری است. بعدش چه؟ بعدش پایان می پذیرد؟ نه بعدش پایان نمی پذیرد. اگر این آدم به بهشت رفت هی هر لحظه بهتر می شود. بهتر می شود بهتر می شود بهتر می شود. بهتری یک آدم تا بینهایت راه دارد. خب آن تعریف هایی که انسان دارد بر اساس عملش است. بر اساس فکرش است. چه فکر می کند. چه نیت می کند و چه عمل می کند. آدم چه فکر می کند؟ برا اساس فکری که می کند، ساختمان وجودی اش ساخته می شود. بر اساس نیتی که می کند، ساختمان وجودش ساخته می شود. مثلا این مدرسه. مثل می گوییم ها. ساختمانش ده تا کلاس دارد. مثال ها. آدمیزاد یک مرتبه ده تا کلاس دارد. یک نیت می کند. از بس نیت خوب است بیست تا کلاس می شود. مثال است ها. یا یک نیت بد می کند. نیت. فکر. نیت. عمل. ساختمان آدمی را می سازد. شما دست خودت است. چه چیزی را انتخاب می کنی؟ العیاذ بالله آن طرف را انتخاب می کنی؟ بدی ها را؟ یا از این طرف خوبی ها را؟ خوبی ها یک مقدار سخت است. بدی راحت است. اگر آدم به فرمان عقلش عمل کند، ببینید عقل و دین یک حرف می زنند. دوتا حرف نمی زنند. فقط دین ریزه کاری ها را هم می گوید. عقل ممکن است ریزه کاری ها را نگوید. دستورات کلی می گوید. اما حرف یکی است. آن می گوید ظلم بد است. عقل می گوید ظلم بد است. بعد می گویند بی ادبی نسبت به پدر و مادر یک ظلم بزرگی است. این ریزه کاری ها را دین می گوید. کلی اش را عقل می گوید. اصلا در یک راستا هستند. در یک خط هستند. در یک خط هستند. یک صلوات بفرستید.

همه ما روزه می گیریم دیگر. روزه گرفتن عبارت است از نخوردن. نیاشامیدن. نه. نه نه. چند تا نه. همه در این یکسان عمل می کنیم. مثل می گوییم. یکی قیمت روزه اش یک ریال است. یکی روزه اش قیمت ندارد. به چه مربوط است؟ به آن نیت. آن فکری که در پس این عمل پنهان است. کسی آن فکر را نمی بیند. کسی آن نیت را نمی بیند. اما عمل را همه می بینند. یکسان. یک کسی شبانه روز با شما بوده. می بیند که نمازت را اول وقت خواندی. با چه نیت خواندی؟ نمی داند. روزه گرفته بودی. کامل و دقیق دستورات روزه را مراعات کردی. این را می بیند. آن نیت را نمی بیند. آدم با آن به آسمان می رود یا به زمین می آید. می فرمایند دو نفر به مسجد می آیند و نماز می خوانند. گاهی بین نماز این و نماز آن از زمین تا آسمان فرق است. به چیست؟ به آن نیتی که دارد. به عشقی که در پس این عمل است. که با عشق به نماز، نماز می خواند. یک کسی نماز می خواند راحت شود. مثلا. خب.

داشتیم عرض می کردیم پیامبر در یکی دو سال آخر عمرشان یک مجموعه اعمالی انجام دادند. یک کارهایی کردند. همه این کارها مقدمه ای بود برای اینکه ایشان عمر خودش را به پایان نزدیک می دید. فکر می کرد برای آینده و برای اینکه دین بماند باید چکار کند و آن کارها را می کرد. البته نمی گوییم فکر می کرد. یعنی به ایشان تعلیم می دادند. همه آنچه که ایشان می کرد، بر اساس تعلیم الهی بود. فرق ایشان با ما این است. هرکاری می کرد بر اساس تعلیم بود. دستور داشت. این کار را بکنید. این کارها را نکنید. ذره ذره. یادتان باشد شاید سابق برایتان عرض کردم که یک روزی ایشان داشت خطبه نماز جمعه می خواند. مثال است ها. داشتند خطبه نماز جمعه می خواندند. جبرئیل رسید و گفت آقا وقت تمام است. خطبه را تمام کنید. اینجوری. آقا حالا وقتش است. خطبه را شروع کنید. مثلا. خب. بنابود که این هفته بحث غدیرخم را خدمت تان عرض کنیم. جزء کارهایی بود که پیغمبر کرد. مقدمه ای بود برای آینده امت خودش. برای آینده تاریخ اسلام. خب. آن سالی که ایشان داستان غدیر خم را عمل فرمود، سالی بود که به حجه الوداع رفته بود. حجه الوداع سال چندم می شود؟ سال نهم؟ سال دهم؟ ببینید سال عربی با محرم شروع می شود. خب. حج کی انجام می شود؟ ذی الحجه. خب. ذی الحجه ماه قبل از محرم است. پیامبر محرم سال بعد را دید. ماه صفر را هم دید. آخر ما صفر از این دنیا رحلت فرمود. پس حجة الوداع در سال دهم اتفاق افتاد. حجه الوداع. خب. می دانید و یک کمی با مقدماتش آشنا هستید. با همه چیرش یک کمی آشنا هستید. من می خواهم فقط یک کمی آن را دوره کنیم. یعنی یک بار خوانده ایم و می خواهیم دوباره دوره کنیم. دوره کنیم. ایشان امر فرمود. به همه جا خبر فرستاد. به همه قبایل اطرف منادی فرستاد. هرجا ممکن بود و دست ماموران ایشان می رسید امر فرمود که به حج بیایید. من می خواهم حج را یادتان بدهم. می خواهم حج را به شما یاد بدهم. خب. خودشان هم از مدینه حرکت کردند. یک مریضی به شهر مدینه آمده بود. بنابراین یک جمعیت زیادی در شهر مانده بودند و نتوانستند بیایند. تعداد کسانی که همراه پیامبر آمدند، پنج هزار نفر بودند. از مردم مدینه پنج هزار نفر بودند. خب. حالا اگر جمعیت ممکن پانزده هزار نفر بود، مثلا ده هزار نفر مریض شده اند و نمی توانند حرکت کنند. خب ایشان تشریف آوردند و از شهر مدینه به سوی منزل بعدی رفتند. امروز به منزل بعدی مسجد شجره می گویند. به این دلیل می گویند مسجد شجره که پیامبر زیر یک درخت ایستاد و احرام بست. احرام بست. آنجا که ایشان احرام بست مسجد شد. ما آن مسجد سابقش را دیده بودیم. مثلا مثل اینجا بود. یک چنین جایی. اما حالا یک جای خیلی بزرگی شده. در این سفرهای اخیر که ما برای حج رفتیم، این به صورت یک چهارگوش است. وسط چهارگوش مسجد یک صحن دارد. یک صحن است. زیر آسمان است. بقیه اش که اصل مسجد است و ما به اصطلاح می گوییم شبستان مسجد و سقف و ستون دارد. آنجا سوی قبله اش ناگزیر محراب دارد دیگر. به نظرم امر فرموده بودند دو تا ستون به این طرف تر از محرابش. شد؟ عرضم به حضورتان، دارم می گویم که اگر یک وقتی خدا روزی تان کرد شما هم همین عمل را بکنید. مثلا اینجا محراب است. یک ستون اینجا می خورد و یک سقف می خورد. سقف های هلالی. بعد یک ستون دیگر می خورد. بعد ستون می خورد. مثلا پنج تا ستون است. ما از ستون دوم به اینطرف ایستادیم و احرام بستیم. این همان مسجد قدیم است. برای اینکه آدم مطمئن تر باشد که عملش را طبق دستور انجام داده این احتیاط خوب است. حالا. یک کمی در این زمینه حرف داریم. عرض نمی کنیم. ایشان در کنار یک درخت ایستاد. مسلمان ها دورش جمع شدند. نشان داد که احرام بستن یعنی چه. احرام بستن این لباس های احرام پوشیدن نیست. شما می توانی لباس احرامت را بپوشی و می توانی نپوشی. اما اگر لبیک اللهم لبیک را با نیت احرام بگویی، شما وارد احرام می شوی. دیگر بعد از این جایز نیست لباس دوخته، ببینید لباس دوخته بپوشی. اگر بپوشی، مثلا باید گوسفند بکشی. کفاره بدهی. مثلا. خب. لبیک اللهم لبیک می گویند و احرام شد. حالا. مثلا ما از هتل احرام بسته بودیم. آنجا گفتند احرام تان را مثلا یک کمی باز و بسته کنید. خب نشان دادند. خب بعد چکارکنیم؟ فرمود این کار را بکنید. این کارها را نکنید. این کار را نکنید. مثلا در آینه نگاه نکنید. عطر نزنید. ناخن تان را نگیرید. موی سرتان را اصطلاح نکنید. در احرام یک مجموعه دستورات دارد. خب. راه افتادند و به حج رفتند. وارد مسجدالحرام شدند و طواف کردند. اولین عمل بعد از بستن احرام طواف خانه است. بعد دو رکعت نماز می خوانند که نماز طواف است. بعد می روند سعی می کنند. سعی بین صفا و مروه. بعد هم ناخن می گیرند و از احرام بیرون می آیند. این می شود. عمره. سه جور حج داریم. سه جور. این حج معمولی است که ما حج تمتع می گوییم. حج تمتع یا عمره تمتع انجام می دهند و از لباس بیرون می آیند و آزاد می شوند. تا روز هشتم احرام حج می بندند. در داخل مسجد الحرام احرام حج می بندند و از آنجا به عرفات می روند. از ظهر اذان عرفات باید در عرفات بمانند تا غروب. حالا معمولا نماز مغرب و عشا را می خوانند و سوار ماشین می شوند. حالا ماشین باشد یا اگر اهل پیاده روی باشند ده دوازده کیلومتر است و پیاده تا منا می روند. در هرصورت پیامبر از احرام بیرون نیامد. چرا؟ چون یک نوع دیگری از حج را انجام می داد. در آن نوع دیگر از آنجا که حرکت می کند باید هَدی به همراه بیاورد. هَدی چیست؟ یعنی همان قربانی. ایشان صد تا شتر به همراه آورده بود. و امیرالمومنین هم نبود. امیرالمومنین را به عنوان یک ماموریت به یمن فرستاده بودند. خب این هم یک داستان مناسب و جالبی دارد که انشاء الله بعد برایتان عرض می کنم. ایشان [بعدا آمد و] احرام بست. گفت خدایا همانطور که پیامبر نیت کرده، من هم همانطور نیت کردم. نیت عین نیت پیامبر. آمد. پیامبر هم در آن صدتا شتر، بنا بود شصت تا را برای خودش قربانی کند. قربانی هم که می کردند به فقرا می دادند. انقدر هم آدم بود که از این گوشت ها استفاده کند که الی ماشاء الله. و مثلا چهل تا را هم برای امیرالمومنین نیت کرده بود. بنابراین حج شان با همدیگر قاطی شد و مثل هم شد. در این حجی که ایشان انجام می داد دیگر از احرام بیرون نمی آمدند. تا پایان انجام می دادند. وَ لَمّا قَضی رَسُول الله نُسُکَهُ أشرَکَ عَلیاً فِی هَدیِهِ پیامبر اعمالی که باید انجام بدهد انجام داد. امیرالمومنین را در نوع حجی که انجام داد شریک کرد و بخشی از قربانی هایش را برای ایشان قرار داد. شصت تا برای خودش و چهل تا برای امیرالمومنین. خب؟ وَ قَصَدَ إلَی المَدینة. حالا وقتی کارهایش انجام شد به سوی مدینه حرکت کرد. امیرالمومنین به اعمال حج رسید. در راه هم نیتش را کرده بود که حج من عین حج پیامبر. خب پیامبر هم برای ایشان قربانی کنار گذاشته بود دیگر. با همدیگر قربانی ها را آوردند و در کجا قربانی را می کشند آقا؟ هیچ کدام به حج نرفتید؟ بارک الله منا. الان برده اند بیرون منا. چکار کنیم؟ دیدیم یک آقایی گوسفند را پنهان کرده بود و لای گونی و این حرف ها پیچانده بود. آن وقت گوسفند را داخل منا آورده بود که طبق دستور قربانی اش را سر ببرد. گوسفند مرده بود. اصلا نمی توانست نفس بکشد. هم دلم برای آن گوسفند بیچاره سوخت هم نمی دانم حج او چه شد. مرحوم آقای بهجت فرمودند وقتی نمی شود، وقتی نمی شود، خب نمی شود دیگر. وقتی بردند بیرون خب نمی شود دیگر. عیب ندارد. اضطرار است دیگر. صد هزار ایرانی که برای حج آمده اند اگر بخواهند صد هزار گوسفند بیاورند باید یک لشکر گوسفند به منا بیاورند. وَ قَصَدَ إلَی المَدینة. به سوی مدینه حرکت کرد. بازگشت دیگر. کارهایش انجام شد و حالا باید به مدینه برگردد. وَ هوَ مَعَهُ حالا دیگر امیرالمومنین همراهش است. در آمدن به مکه همراه نبود. به دنبال یک ماموریت به یمن رفته بود. حالا که آمده اند و اعمال حج شان را انجام داده اند، حالا دیگر همراه اند. وَ المُسلِمون. مسلمان ها هم همراه پیغمبرند. همه از شهر بیرون آمده اند. حتّی إنتَهی إلَی المَوضِعِ المَعرُوف بِغَدیرِ خُم. آمدند و به جایگاه و سرزمینی که آنجا را غدیر خم می گفتند رسیدند. غدیر یعنی چه؟ یعنی یک برکه آب. اینجا یک گودالی بود. هروقت باران می آمد، [پر می شد.] شما باران های عربستان را ندیده اید. باران می آمد. سه ساعت باران می آمد که اگر در تهران سه ساعت آنجور باران بیاید همه شهر را سیل می گیرد. اما آنجا چون سرازیری است همه آب باران ها می آید در مسجد الحرام جمع می شود. اینها یک راهروهای زیر زمینی ساختند هرچه آب می آید از آنجا به بیابان ها می رود. به محلی به نام غدیر خم رسیدند. وَ لَیسَ بِمَوضِعٍ إذ ذاكَ لِنُزُول. آنجا جایگاه فرود آمدن جمعیت صدهزار نفری نبود. بیابانی است که نه آب وجود دارد. اگر آن برکه را آب بگیرد مثلا هزار نفر می توانند از آن آب بخورند. مثلا به شتر و اسب شان هم آب بدهند. همین. یا اگر احتیاج به غسل داشته باشند. همین. اما صد هزار نفرند. آنجا برای صد هزار نفر جا نبود. انقدر هم بیابان گرم است که پاهایشان روی آن زمین ها می سوخت. لباس و عبایی که به تن داشتند به پایشان می پیچیدند. زیر سایه شترها می نشستند. یک ذره سایه هم به درد می خورد. انقدر سخت بود. اما پیامبر امر کرده اینجا فرود بیایند. همه فرود آمدند. خب می دانید آنهایی که جلو رفته بودند امر کرد برگردند و صبر کردند که مسلمان هایی که عقب مانده اند برسند. یواش یواش نزدیک ظهر شد. حالا همه جمع شدند. چرا می گوید آنجا جای ماندن نبود؟ لِعَدَمِ الماء فِیه. اصلا آب در آنجا نبود. وَالمَرعی. جایی برای چریدن اسب و شترشان نبود. هیچ چیز نبود. یک بیابان خشک. فَنَزَلَ فِی المُوضِع پیامبر آنجا پیاده شد و فرود آمد. وَ نَزَلَ المُسلِمُون مَعَهُ دستور است. همه فرود آمدند. وَ كانَ سَبَبُ نُزولِهِ فِی هذا المَكان نُزُولِ القُرآنِ عَلَیهِ چرا پیامبر آنجا فرود آمد؟ برای اینکه قرآن نازل شده بود. دستور آمده بود. بِنَصبِهِ أمیرَالمُؤمِنین خَلِیفَةً فِی الاُمَّة دستور آمده بود که برای جانشینی خودت امیرالمومنین را معرفی کن. وَ قَد كانَ تَقَدُّمَ الوَحیِ إلَیهِ دستور اول روز عرفه نازل شد. یعنی نهم ذی الحجه. عرفه روز نهم ذی الحجه است دیگر. عید قربان دهم است. نهم عرفه است. آن روز دستور آمده بود. اما دستور قرآن نبود. جبرئیل آمده بود دستور آورده بود که باید امیرالمومنین را به مردم معرفی کنی. یکی از کارهایی بود که قبل از وفات ایشان باید به مردم گفته شود و برسد. اگر یادتان باشد گفتند همه درها را ببندید جز در خانه امیرالمومنین. با امیرالمومنین به نجوا نشست و هیچ کس را در آن نجوا شریک نکرد. و در خانه ام سلمه آیه تطهیر برای پنج نفر نازل شد. و همچنین دستواراتی که خاص شان بود. حالا این هم جزء آخرین دستورات بود. دستور آمده است که امیرالمومنین را به جای خودش مشخص بفرماید. وَ قَد كانَ تَقَدُّمَ الوَحیِ إلَیهِ. دستور قبلا آمده بود. اما ایشان دنبال یک زمانی می گشت که بشود. بتواند این را بگوید. حالا توضیح عرض می کنم. وَ قَد كانَ تَقَدُّمَ الوَحیِ إلَیهِ فِی ذلِك مِن غِیرِ تُوقیتَ لَهُ زمان مشخص نفرمود. باید این کار را بکنی. چشم. اما چون نگفتند کی بنابراین ایشان عجله نکرد. فَأخَّرَهُ لِحُضُورِ وَقتِ عمل به دستور خدا را تاخیر انداخت تا به زمانی برسد که یَأمَنُ فِیهِ الإختِلاف مِنهم که یک مرتبه به هم نریزند. اختلاف به پا نکنند. بساط را به هم نریزند. عرض کردیم این دستور نهم نازل شده بود. ایشان روز هجدهم به دستور عمل کرد. چرا آن روز عمل کرد. قرآن آمده بود. وقتی دستور قرآنی می آمد، معطل نمی شد. هرطوری شد، شد. به من مربوط نیست. خدای متعال خودش دستور فرموده. آیه [67 سوره مائده] يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ روز هجدهم نازل شده. صبح نازل شد. همانجا متوقف شد. بروید بگویید مردم بیایند. وَ عَلِمَ الله سُبحانَهُ خدای متعال می دانست اگر از آنجا بگذرند، دیگر نمی شود جمع شان کرد. پنج هزار نفر از این طرف می روند. هشت هزار نفر از آن طرف می روند. دیگر این جمعیت صد هزار نفری را نداریم. حالا عدد صد هزار نفر که می گوییم عددهایی است که گفته اند همراه پیامبر این مقدار آدم آمده بود. صد هزار، هفتاد هزار و امثال این حرف ها. عدد را می گوییم. خب. ببینید اگر آن روز نهم که دستور اولیه آمده بود، پیامبر این حرف را می زد، از آن روز تا روز هجدهم و نوزدهم که می خواستند از هم جدا شوند، آن آقایان برای تخریب هرچه پیغمبر ساخته است وقت داشتند. فهمیدید چه می گویم. روز نهم دستور آمد. پیامبر هم همان روز دستور را به مردم می فرمود. این تمام که می شد از هم جدا نمی شدند. فعلا جمعیت با هم هستند. می گفتند آقا این پسرعمویش بود. این خیلی پسرعمویش را دوست داشت. دلش می خواست... حالا اسم خدا را هم برد. مثلا گفت. اما واقعا این نبود. یک دقیقه دیگر مثلا یک چیز دیگر می گفتند. شایعات. شایعات. شایعات. از روز نهم تا روز هجدهم هزار شایعه. مردم چه هستند؟ مردم هم، دقت کنید؛ مثلا یک قبیله است که ده هزار نفر آدم در آن هستند. یک نفر از آنها باسواد نیست. یک نفر باسواد نیست. تمام عمرش در بیابان زندگی کرده. از نظر درجه تمدن، شهرنشین ها تمدن بیشتری دارند. یک نفر بیسواد شهری، با بی سواد ده فرق می کند. بی سواد ده با بی سواد قبیله و بیابان فرق می کند. درجه فهم و شعور تمدن شان با همدیگر فرق می کند. پایین ترین درجه تمدن و فهم و شعور مال بیابان هاست. خب. یک جمعیت پنج هزار نفری مال مدینه بودند دیگر. بقیه مال کجا بودند؟ از بیابان ها آمده اند. چقدر جمعیت است؟ حالا مثلا اگر صد هزار نفر باشند، نود و پنج هزار نفرشان از بیابان آمده اند. چقدر قرآن بلدند؟ همان قدری که می تواند با آن نماز بخواند. ده تا سوره کوچولو بلد است. مثلا. که با آن می خواهد حمد و سوره بخواند، مثلا ده تا سوره را بخواند. بیشتر از این هیچ چیز نیست. عرض هفته های پیش. اگر دل شما برای دینت نسوزد... یک نمازی می خوانی. مردم عموم. ممکن است در سال یکی دوبار به مسجد سر بزند. شب بیست و یکم ماه رمضان به مسجد سری بزند. دلش برای خودش و دینش نمی سوزد. مسائل دینش را دنبال نمی کند. به دقت. به دقت. می خواهند بروند یک پلو پز بخرند. از دخترخاله و پسرخاله شان می پرسند که آقا شما از کجا خریدی؟ کجا ارزان تر بود؟ کجا جنسش بهتر بود؟ مثال ها. کجا بودیم؟ آهان. اینها در فاصله بین روز نهم تا هجدهم جمعیت مسلمان ها را با شایعاتی که پراکنده می کردند، به کل خراب می کردند. خب اگر این دستور پیغمبر خراب می شد، چه چیزی خراب می شد؟ یک کسی بگوید. بارک الله. دین. اصل نبوت زیر سوال می رفت. آقا این پسرعمویش است. او هم می گفت پسرعمویش است. همه هم می دانند. یک رئیس قبلیه که از دنیا می رود، پسرش رئیس می شود. حالا پیغمبر پسر ندارد. یکی از نزدیک ترین کسانش. خب نزدیک ترین کس دامادش است دیگر. علاقه های طبیعی انسان است که بین یک آقایی و پسرعمویش برقرار است. آن است و برادرش. با پسرش. اینها علاقه های طبیعی است. نه الهی. دستور نیست. ما می گوییم دستور است. ذره ذره اش دستور است. خب؟ این خراب می شد. یعنی پیغبمر در طول بیست و سه سال زحمت کشیده مردم خدای واحد را قبول کرده اند. بت ها را کنار گذاشتند. یک قیامتی را هم قبول کردند. حالا خیلی به اجمال و با ابهام. اما حالا یک روز قیامتی هست. پیغمبر را هم به پیغمبری قبول کردند. می گویند قرآن هم از طرف خدا نازل شده. خب ما می خواهیم دستور بعد را برایشان بگوییم. دستور بعد این است که خدا برای من یک خلیفه قرار داده. خدا یک کسی را به عنوان جانشین من قرار داده. خدا. خب این دستور سوم یا چهارم می خواهد دستورات قبل را هم خراب کند. اجازه ندارد. پیغمبر از این می ترسد. لذا قرآن گفت که نترس. من نمی گذارم اینها خراب کنند. [در همان آیه 67 سوره مائده می فرماید:] وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ. خدا تو را حفظ می کند. لذا آن روز غدیر خم که ایشان صحبت کرد و فرمود که بعد از من چه و که، یک نفر، فقط یک نفر لازم بود بگوید پسرعمو است تا همه لشکر خراب شود. یک نفر نفس نکشید. هیچ کس مخالفت نکرد. سخن پیامبر به تمامی شنیده شد. خب. ببینید صد جای دیگر اینها مخالفت کردند. همان داستان حج را که برایتان عرض کردم. اوووه مخالفت کردند. غرغر کردند. پشت سر حرف زدند. یک حرف های بد زدند. حرف های بد زدند. مثلا یک جایی در این شهر بود به نام چاله میدان. مشهور بود که می گفتند لات های چاله میدان. از آن حرف ها زدند. خیلی بد. طوری نبود. پیغمبر ایستاد و حرفش را زد. مردم هم عمل کردند. اینجا اگر می گفتند، پیامبرشان در معرض خطر قرار می گرفت. یک مرتبه همه جمعیت، که صد هزار نفرند، هشتاد هزار یا نود هزار نفرشان در اصل پیغمبری شک می کردند.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای