جلسه پنجشنبه 13/3/95 ( پرواز کنیم )
فرمودند روزه سه درجه است. یک روزه عوام گفته اند. یک روزه خواص گفته اند. یک روزه بالاتر از خواص. آن روزه عوام چیست؟..

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین من الانِ إلی قیام یَوم الدّین

مساله اول: این زیارت که می خوانیم برای این است که همه تان بخوانید. اینجور نباشد که مجبور هستیم گوش بدهیم. الحمدلله طول هم نمی کشد. هفت هشت دقیقه. ده دقیقه. مجبوریم تحمل کنیم تا تمام شود؟ اینجور نباشد. همه مان در این زیارت شرکت می کنیم. این زیارت امام زمان ماست. امام ما زنده است. حاضر و ناظر اعمال و رفتار ماست. حالا ما که به این چیزها توجه نداریم. یعنی من الان در نظر دارم که امام زمان بالا سر من ایستاده و حاضر و ناظر رفتار و اعمال من است؟ خیلی است. اگر آدم [به فکر] باشد و به همچین جایی برسد. حالا عرضم این است که حداقل در هفته یک بار، در هفته یک بار. یک پنج دقیقه، ده دقیقه ای، لحظاتی از پنج دقیقه و ده دقیقه. چون زیارت را هم که می خوانیم همه اش که نیستیم. یک لحظاتی از این پنج ده دقیقه را به یاد ایشان باشیم. ایشان که تمام لحظات عمر ما و عمر جهان بایستی به یاد ما و آنها باشد. اگر به یاد آنها نباشد چه می شود؟ همه عالم به هم می ریزد دیگر. او نگه دار جهان است. او نگهدار جهان است. بایستی به یاد باشد. حالا ما هم یک لحظاتی به یاد ایشان باشیم. این حرف اول. سعی کنیم در این زیارت همراه باشیم. خواهش می کنیم. باز کسی مجبور نیست. می تواند تمام مدت را صحبت کند.

خب. مساله دوم چه بود؟ مساله دوم اینکه بعضی از دوستان حاضر هنوز جوان اند. بعضی ها تازه از نوجوانی گذر کرده اند و به جوانی رسیده اند. بعضی هم هنوز در آخرین روزهای نوجوانی هستند. این سنین یک پاکی به همراه دارد. در ساختمان اولیه آدمیزاد پاکی هست. هیچ کسی با یک نجاست به دنیا نمی آید. همه با پاکی به دنیا می آیند. اگر کسی این پاکی را حفظ کند، ممکن است. سرانجام این پاکی پرواز است. این پرواز برای همه ما مقدر است. ما قدر آن پاکی را نمی دانیم و در گسترش و تقویت آن نمی کوشیم. بنابراین از آن پرواز که سرانجام تقدیر و سرانجام همه ماست محروم می مانیم. این داستان را مکرر خدمت تان عرض کرده ام. دقت کنیدها. یک کسانی وقتی سر از قبر برمی دارند، یک سره به بهشت پرواز می کنند. هیچ چیزی را نمی بینند. از قبر به بهشت. ماموران بهشت به آنها می گویند شما چه هستید؟ شما جهنم را دیدید؟ نه. حساب دیدید؟ نه. کسی جلویتان را نگرفت؟ نه. بابا شما چکاره اید؟ چکار کردید؟ می گویند ما به آنچه که خدا روزی ما کرده بود، رضایت داشتیم. به آنچه که برای ما مقدر بود، راضی بودیم. این یک. حالا یک ذره از فهم ما بیشتر است. این باشد. این دومی قابل فهمیدن است. می گفتند ما در خلوت از خدا می ترسیدیم. وقتی هیچ کس نبود، هیچ کس نبود. هیچ کس ناظر و شاهد ما نبود، ما گناه نمی کردیم. چون از خدا می ترسیدیم. آن فرشتگان می گویند شما شایسته و لایق هستید که هیچ حساب و کتابی نبینید و از صراط نگذرید. یک سره به بهشت. یک پروازی. حالا این یک نشانه بود. پرواز بیشتر از این حرف هاست. پرواز برای همه ما مقدر است. اصلا ما را با ساختمانی برای پرواز خلق کرده اند. فقط من باید، ببینید قدر پاکی های اولیه جوانی و نوجوانی خودم را بدانم. آن را آلوده نکنم. اگر الوده نکنم. اگر آلوده نکنم. و در افزایش آن پاکی بکوشم، پاکی پایان ندارد. یعنی آنچه که با پاکی به دست می آید، پایان ندارد. بهشت اندک است. به عنوان جزای پاکی ها، بهشت اندک است. آن آدمی که در نهایت پاکی هست هم در بهشت است ها. اما یک چیزهایی برای آنها هست که در هیچ کتابی قابل نوشتن نیست. فرمود ما لا عَینٌ رَأت. چشمی آن را ندیده است. و گوشی آن را نشنیده است. وَ لا خَطَرٌ عَلَی قَلبِ بَشَر. آنچه که به دست می آید، به خاطر هیچ کس خطور نکرده است. به عنوان ثمره پاکی ها. چشمی ندیده است. گوشی نشنیده است. آنچه که به دست می آید، قابل فهم هیچ کس نبوده است. حالا عقل کسی برای آنچه که از یک ذره از پاکی به دست می آید هم نمی رسد. چه برسد آدم پاکی را به نهایت برساند. بزرگان یک فرمایشی فرمودند. فرمودند عدالت واجب است. عصمت مستحب است. واجب است که شما عدالت را بدست بیاورید. عدالت یعنی چه؟ یعنی من هیچ گناهی نمی کنم. کسی که هیچ گناهی نمی کند، به یک مرحله که حتما لازم بوده رسیده. اگر نباشد چه؟ سوخته. رفوزده است. باخته. اگر بکوشد هیچ گناه نکند، حداقل، ببینید حداقل لازم را بدست آورده است. حداقل لازم را بدست آورده است. اگر به عصمت برسد. عصمت یعنی چه؟ اگر آدم به عصمت برسد. عصمت که می گوییم همتای امام نیست. چون [عصمت] امام [متفاوت است]. اما اصلا نمی دانم چه بگویم. وقتی عدالت عبارت از گناه نکردن است، به هیچ وجه گناه نکردن است، عصمت دیگر چیست؟ حالا. حالا این مستحب است. ما دنبال مستحب نیستیم. اما حداقل واجب را. حداقل واجب ها. اینکه من هیچ گناهی نکنم. نمی شود؟ باور کنید می شود. باور کنید می شود. احتمال بدهید من از آن دسته آدم هایی که از عدالت بالاتر بوده اند دیده ام. از همین جنس من و شما بود. درهمین مجلس های من و شما می نشسته. همینجا می آمده. این هم حرف چندم بود؟ دوم.

حرف سوم: تا ببینیم خدا چجور مدد کند. برگردیم به صحبت های هفته های گذشته مان. مردم، به هر نحو ممکن، به هر نحوی شده پیامبر را پذیرفته بودند. حالا مثال ها. خودشان دیدند به ماه اشاره کرد و ماه دو نیم شد. حالا نمی دانم چه کسی این را دید و این را فهمید. حالا مثال عرض کردم. خب من دیدم این آدم اشاره کرد و ماه دو نیم شد. دستش را در ظرف آب کرد. یک لشکر بی آب بودند. دستش را در آب کرد و گفت از این آب بردارید. برداشتند. خوردند. وضو گرفتند. شست و شو کردند. همه چیز. باز هم همان ظرف است. دارد قل قل از آن آب می جوشد. مثال ها. حالا صد تا [از این موارد بود.] یک روزی جابربن عبدالله آمد خدمت رسول خدا و عرض کرد که آقا می شود شما ناهاری، شامی، افطاری به منزل ما بیایید؟ باشد می آیم. بعد هم فرمود که آی مردم. جابر دعوت کرده. آقا من دعوت نکرده بودم. حالا باید یک جوری لفظش را درست فرموده باشد که خلاف در آن درنیامده باشد. ای وای خدایا من چکار کنم؟ من به اندازه ده نفر غذا داشتم. دوید به خانه. بیچاره شدم. به زنش گفت من بیچاره شدم. آن خانم یک کمی عاقل تر بود. گفت که تو دعوت کردی یا ایشان دعوت کرد؟ ایشان دعوت کرد. پس نترس. آمد و دسته دسته می آمدند. منزل هم کوچک بود دیگر. دسته دسته می آمدند و ایشان غذا را می کشید و می خوردند و سیر می شدند و می رفتند. باز دومرتبه می کشید. سه مرتبه می کشید. همه اهل مسجد. سیصد چهارصد نفر آمدند. چند تا از اینها دیدند؟ صدبار دیدند. چقدر از غیب به آنها خبر داده بود؟ هزار بار. چندتا اشاره کرده بود. یک کسی در جنگ چشمش درآمده بود. در یک حادثه جنگی چشمش درآمده بود. ایشان گذاشت سر جایش و پلکش را گذاشت رویش.  این چشم اینجوری بهتر از آن چشم دیگرش شد. حالا چند تا از این عرض کنم؟ هزارتا. دیده اند این یک آدم غیر معمولی است. عرض کردیم تمام مدت بالخصوص دو سال آخر کوشیده بود که آقا این را بفهم. این علی هم مثل من است. این را بفهم. نمی خواهیم بفهمیم. همه دسته جمعی گفتند آقا ما نمی خواهیم بفهمیم. چکار کنیم؟ ببینید [در آیه 28 سوره حدید می فرماید:] يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ. ای کسانی که خدا را قبول کردید، قیامت را قبول دارید. ایمان دارید، تقوا داشته باشید. تقوا داشته باشید چیست که بارها عرض کرده ایم؟ البته بارها که می گوییم یعنی آن پنج نفر و ده نفری که ده تا جلسه بودند. چون دوستان ما دائما عوض و بدل می شوند. ای کسانی که ایمان دارید، مواظبت کنید. مراقب خودتان باشید. مراقب آن پاکی های اولیه تان باشید. اینها خیلی قیمتی است. خیلی قیمتی است. اگر از دست برود، مگر دیگر گیر می آید. ای کسانی که ایمان آورده اید، با تقوا باشید. وَآمِنُوا بِرَسُولِهِ. به این پیامبر ایمان بیاورید. خب آخر مگر نگفتی ای کسانی که ایمان دارید. ای کسانی که ایمان دارید. ایمان بیاورید. تو ایمان داری. به این پیامبر ایمان بیاورید. حالا نمی خواهیم بگوییم معنای این آیه این است ها. تو قبول کن. وقتی پیامبر می گوید علی بعد از من است، بر جای من می نشیند، مثل من است. مثل من است را کجا فرموده بود؟ مباهله. بارک الله. خدا گفته بود علی مثل توست. لفظ مثل هم کافی نیست ها. خدا فرموده بود علی مثل توست. [در آیه 61 سوره آل عمران می فرماید:] نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمْ. شما بروید فرزندان تان را به همراه بیاورید. قاعدتا آنها فرزندانی به همراه نداشتند. نِسَاءَنَا. زنان تان را بیاورید. ما هم زنان مان را می آوریم. زنان مان را می آوریم یعنی چه؟ چرا فقط حضرت زهرا را آوردی؟ شما مثلا دو تا، سه تا، پنج تا زن داری. مثلا فرض کن خواهر داری. مادر داری. نه هیچ کدام از آنها نبودند. فقط زهرای مرضیه بود. زنان تان را هم بیاورید. خودتان را هم بیاورید. بابا خودتان را بیاورید که نمی شود. من خودم را چجوری بیاورم؟ بگوی بیا خب من می آیم. خودتان را بیاورید یعنی چه؟ یک فرمایش و کلام حیرت آوری است. قرآن است. ما هم می گوییم قرآن فصیح ترین کلام موجود در دست بشریت است. هیچ وقت نظیرش نیامده و نخواهد آمد. چطور تو می گویی برو خودت را بیاور. بعد هم دست علی را گرفته آورده. عملا وقتی می خواسته خودش را بیاورد، فرموده یا علی بیا. پیامبر جلو بود. می گویند دست حسن بن علی علیه السلام را به دست راست گرفته بود. در بغل حضرت حسین را داشت. مثلا سه چهار ساله بودند. به دنبالش حضرت زهرا بود و به دنبال ایشان در پشت سرشان امیرالمومنین بود. گفتند خودت را بیاور. من خودم را آوردم. ببینید مثل هم نگفته. یک کمی بیشتر از مثل. این را نمی خواهیم بفهمیم. آقا ما نمی خواهیم بفهمیم دیگر. اگر آدم نخواهد بفهمد، نمی فهمد. اگر بخواهد بفهمد، ممکن است بفهمد. اگر بخواهد بفهمد ممکن است بفهمد. این عالم هم اینطور است. اگر شما فیزیک می خوانی و می خواهی فیزیک را بفهمی، ممکن است بفهمی. حتمی نیست دیگر. مدرسه فیزیک که می خوانند، همه کسانی که فیزیک خواندند همه آنچه که خواندند را نفهمیدند که. ممکن است یک درس هایی را... خدا مرحوم استاد مطهری را رحمت کند. آیت الله جوادی حفظه الله درس فلسفه می گفتند. در همه درس ها گاهی به نظریات مرحوم آیت الله مطهری اشاره می کردند. از نظرات ایشان تجلیل می کردند. در یک مساله گفتند آقا اینجا ایشان این حرف را نفهمیده. نمی شود؟ می شود. یک آدمی مثل آقای مطهری. ممکن است. کسی که می خواسته بفهمد. اصلا هیکلش فهم بود. این آدم فهمش... حالا دیگر. با اینکه ممتاز بود، و مثلا بگوییم مثل نابغه بود یا حتما نابغه بود، این هم ممکن است یک حرفی را نفهمد. این می شود. می خواسته بفهمد. تمام عمر هم کوشش کرده بفهمد. ممکن است نفهمد. اما اگر آدم نخواهد بفهمد، نمی فهمد. این درس خود ما هم هست ها. من گاهی یک بار در سال برای دینم یک جلسه ای می آیم و می روم. یک دو سه باری هم مسجد می روم و یک نماز جماعتی می خوانم. کم و بیش و یک کمی دیر آمده و زود آمده و این حرف ها می آیم و می خوانم و می روم. آخر ما زندگی داریم. بیکار که نیستیم که. خب این. کسانی که عمرشان را برای فهمیدن گذاشتند. عمرشان را. من یادم هست. او از اساتید بزرگ قم بود. اینجا گفته ام. ایشان می گفت من صبح ساعت سه بیدار می شوم و تا یازده کار می کنم. البته حالا نماز و اینها به جای خودش. از سه صبح تا یازده چقدر می شود؟ هشت ساعت. بعد کارها و زندگی ام را انجام می دهم و باز دومرتبه سه تا یازده کار می کنم. شانزده ساعت. کی؟ هر روز. آن آقای بزرگوار دیگر هر شب فقط سه ساعت می خوابید. فقط سه ساعت. اگر یک شب سه ساعت و ده دقیقه می شد، فردا شب ده دقیقه اش را از سه ساعت کم می کرد. اصلا مگر می شود؟ دلت خوش است. خوابم می آید. اصلا خواب ما را می برد. درست است؟ خواب ما را می برد یا ما خواب را می بریم؟ اگر شما صاحب اراده باشی، شما صاحب خوابت هم می شوی. یعنی با اختیار خودت می خوابی. با اختیار خودت بیدار می شوی. اگر آدم صاحب اختیار خودش شود. این اولین فتحی است که آدم در عمرش کرده است. اگر شما مثلا، مثلا نادرشاه افشار باشی و بعد رفتی هندوستان را فتح کردی، این فتح چیزی نیست. اگر توانستی خودت را فتح کنی، اگر توانستی خودت را فتح کنی، این بزرگ ترین فتحی است که ممکن است. شوخی می کنیم یا جدی می گوییم. خب چه بود؟ چه عرض می کردم؟ بارک الله. می خواست بگوید بابا این با شماها فرق دارد. ببینید در تمام این داستان و حوادث که نقل کردم، مثلا یک روز صبح به مسجد آمد. ده تا خانه های اطراف مسجد درشان به مسجد باز بود. قایم در خانه ات را ببند. گل بگیر. کیست؟ خانه عموی پیغمبر. ببند. شما این جور آدم ها را ندیده اید. ما هم ندیده ایم. اما کوچک ترهایش را ما دیده ایم. وقتی یک چیزی را قرص می گفت، اصلا شما تصور نمی کردی که مخالفت کنی. در خانه را گل بگیر. عموی بزرگ تر از پیغمبر است. در خانه را گل بگیر. گل گرفتند. گفت آقا اجازه بدهید من یک پنجره باز کنم. اجازه ندارم. ببند. نفر بعد. نفر بعد. نفر بعد. همه کسانی که درشان به مسجد باز بود، ببندید. این را برای مثال آن حرف عرض می کنم. در خانه علی باز باشد. داد. هوار. خدا گفته این درها باید بسته باشد. خدا گفته این در باید باز باشد. عرض کردیم می خواست به مردم چه بگوید. می خواست بگوید این با تو فرق دارد. چه گفتیم؟ این مثل من است. تو قبول کردی من با تو فرق دارم. تو قبول کردی من با تو فرق دارم. قبول کردی من با تو فرق دارم. صاحب اعجازم. صاحب معجزه ام. اگر چیزی را بخواهم می شود. اگر دعا کنم حتما می شود. اگر بخواهم از همه چیز خبر بدهم، می توانم. این را دیده اید. تجربه کرده اید. این آقا هم مثل من است. در یک مجلس هایی یک نفر می خواند، صد نفر، پانصد نفر، هزار نفر کف می زنند. نیم ساعت، سه ربع. یک نفر چرت می زند؟ یک نفر هم چرت نمی زند. خب. کوشش داشت این را بفهماند. کوشش داشت. مدت های مدید. اینها هزار هزار فرسخ با فرهنگ فاصله داشته اند. با سواد با سوادشان این بود که می توانست بنویسد و بخواند. آنهایی که بیسواد بودند هم که بیسواد بودند. از ستاره آن مقدار می شناختند که اگر در بیابان بودند، راه شان را گم نکنند. مثلا این ستاره جُدی است و اینجور. این ستاره چه است و مثلا اینطور. همین مقدار. از طب چقدر می دانستند؟ نمی دانیم. هیچی. در تمام جزیره العرب یک حارث بن کلده بود. احتمالا در جندی شاپور طب خوانده بود. یک نفر. لذا وقتی آن دشمنان خواستند [پیغمبر را منصرف کنند] به پیغمبر گفتند آقا تو پول می خواهی؟ ما هرچقدر بخواهی می دهیم. انقدر می دهیم که تو از همه ثروتمندتر باشی. ریاست می خواهی؟ ادعای پیغمبری می کنی، ریاست می خواهی؟ ما تو را پادشاه عرب می کنیم. اگر چه می خواهی، اگر چه می خواهی... اگر حالت خوب نیست، یعنی احساس می کنی یک مریضی داری ما حارث بن کلده را می آوریم. کسی را ندارند. هیچ کس نیست. حارث بن کلده هم چقدر می فهمد؟ مثل این دوستمان. گفت ما پیش طبیب رفتیم. گفته تو چایی می خوری؟ گفته مثلا صبح یک نصف چایی می خورم گاهی هم عصر یک چایی می خورم. نه. هر مریضی ای داری مال چایی است. خب هر مریضی مال چایی است یعنی چه؟ او هم مثلا همین جورها. حداکثر فرهنگ و دانش شان [همین بود]. عموم مردم. آن آدم هایی را ندیده اید که با آنها فارسی هم صحبت می کنیم نمی فهمند. توضیح هم می دهیم باز نمی فهمند. می گویند یک ملای بزرگی به یک دهی رفته بود. خلاصه مقدماتش را کاری ندارم و حذف می کنم. اما آن بنده خدا که می خواست ایشان را از کار بیندازد گفت آقا یک مار بنویس ببینم. ایشان نوشت مار. بعد خودش یک عکس مار کشید. به مردم نشان داد گفت آقا مار این است یا این است؟ خب مردم هم گفتند مار این است. عکس مار. یک مردمی که اینجوری اند یا از این کمتر اند. حالا می خواهی بفهمند. خودش را کشته. عرض من تمام شد. خودش را کشته. شما اگر با تقوا باشی، می فهمی ها. چیز فهم می شوی ها. لازم نیست دانشگاه بروی چیز فهم شوی. این را نمی خواهند؟ همه باید بروند جهنم. یادتان هست؟ یک وقت هایی بحث کردیم. اینها دیگر حرف اخلاقی است. می خواستیم حرف اخلاقی بزنیم از دست رفت. آقا بهای بهشت چه بود؟ یادتان هست؟ عقل. تو عقل بیاور. یک مثقال عقل بیاوری به اندازه یک مثقال بهشت می دهیم. اگر خیلی عقل بیاوری، خیلی بهشت می دهیم. در مقابل جهنم چطور؟ نفهمی بیاور. هرچه بیشتر، جهنم بیشتر. خیلی است ها. فرمود العَقلُ ما عُبِدَ بِهِ الرَّحمن وَ اکتُسِبَ بِهِ الجَنان. با عقل بهشت به دست می آید. با عقل. این عقل از چه راهی به دست می آید؟ اگر نمازت را اول وقت بخوانی عقل به دست می آید. این عقل با نماز اول وقت خواندن به دست می آید. با گناه نکردن به دست می آید. عقل با گناه نکردن به دست می آید. خب. تمام. این عرض دوم هم تمام. باز یک صلوات بفرستید.

فرمودند روزه سه درجه است. یک روزه عوام گفته اند. یک روزه خواص گفته اند. یک روزه بالاتر از خواص. آن روزه عوام چیست؟ از صبح ساعت چهار، ده دقیقه به چهار، این وقت ها نمی خورد و نمی آشامد. سیگار نمی کشد. سیگار را هیچ وقت نباید بکشید. حالا ماه رمضان. و و و. همین. کارهایش، روز ماه رمضان با دیروز ماه رمضان هیچ فرقی نمی کند. همانجور کاسبی می کند که می کرد. همانجور درس می دهد که می داد. همانجور درس می خواند که می خواند. این روزه عوام است. عموم مردم، بسیاری از مردم اینجور روزه می گیرند. ما می خواهیم یک قدم بیشتر از این باشد. امام فرمود وقتی روزه می گیری، سعی کن پوست دستت هم روزه باشد. اگر پوست دست آدم روزه باشد به پول حرام دست نمی زند. به نامحرم دست نمی زند. دست نمی دهد. عرض کردم آن قوم و خویش ما که نوزده سالش بود. گفت در اتریش روی سن رفتیم. یک دانه از آنها دست دراز کرد. خب بچه نوزده ساله خیلی است. نه ما نمی توانیم دست بدهیم. نمی توانیم به نامحرم دست بدهیم. عموی ایشان گفت می خواستیم همانجا به خانه کسی برویم. چون کار دارند مجبورند بروند و بیایند. یک خانومی بود. من چطور به این خانوم توضیح بدهم که من نمی توانم به تو دست بدهم؟ دستم را به روغن ماشین آلوده کردم. عه عه خانوم اجازه بفرمایید من بروم دستشویی و دستم را بشویم. خب رفتم دستشویی و دستم را شستم و روغنش را پاک کردم و بعد آمدم نشستم و آن حساسیت اولیه برطرف شد دیگر و توضیح دادیم که آقا نمی شود. حالا مثلا. این معلوم می شود پوستش روزه است. چشمش روزه است. گفتند حتی مویت هم روزه باشد. چگونه مو می تواند روزه باشد؟ این روزه خواص است. آن وقت آن گرسنگی که کشیدی قبول است. حالا قبول است. در آن فرض اول چه بود؟ چوبش نمی زنند که چرا روزه نگرفتی. به عنوان تارک روزه نیست. مثل نمازهایی که ما می خوانیم. وقتی نماز می خوانیم دیگر تارک الصلاه نیستیم. اما نمازمان که نماز نیست. یک فرمایشی هم بین بزرگان عالم رد و بدل شد. بعد از اینکه پیغمبر مفصل درمورد روزه فرمایش فرمود و یک حرف های فوق العاده زد که مثلا گفتند در این روزهای روزه نفس که می کشی، تسبیح حساب می شود، تسبیح، وقتی در روز روزه خوابیده ای، این خوابت عبادت حساب می شود. این فرمایشات را فرمود. امیرالمومنین  عرض کرد یا رسول الله افضل اعمال در این روز چیست؟ ما قرآن بخوانیم بهتر است؟ نماز بخوانیم؟ فرمود گناه نکنید. گناه نکنید، برترین اعمال شماست. من عرض می کردم که آقا شما شب ها تا صبح بخواب. فقط دم اذان، نیم ساعت به اذان بلند شو و سحری ات را بخور و نمازت را بخوان و بگیر بخواب. در روز هم کارهایت را بکن. هیچ کار علاوه ای نکن. اما هیچ گناه نکن. این روزه هایت قبول است. اعمالت هم برترین اعمال است. حالامن شب تا صبح بیدار می مانم و به احیا می روم و مثلا بعد روزم چه است و این حرف ها و گاهی هم یک کلمه ای مثلا پشت سر آقای دکتر می گویم. آقای مهندس. فرقی نمی کند. اگر حرفی که زدی حساب شده نباشد، به باد رفت. خب صلوات بفرستید.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای