جلسه شب اربعین حسینی 95/8/29
ما یک بعدی داریم که آن خیلی مهم است. چرا خیلی مهم است؟ چون تمام سرنوشت ما تا قیام قیامت، تا ابد در آن بعد است. ما آن را ... [در آیه 39 سوره مریم می فرماید:] وَأَنذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِيَ الْأَمْرُ آنها را از آن حسرتی که برایشان پیش خواهد آمد، [انذار بده.] روز قیامت را یوم الحسرت می گویند. یوم الحسرت. روز حسرت. روز حسرت برای چه کسی حسرت است؟ برای اولین و آخرین حسرت.

اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمین وَ لا حَولَ وَ لا قُوَهَ إلّا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاه وَ السَّلامَ عَلی سَیِّدِنا وَ نَبیِّنا خاتَمِ الأنبیاءِ وَ المُرسَلین أبِی القاسِمِ مُحمَّد (اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم) وَ عَلی آلِهِ الطَّیِبینَ الطّاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیهِ اللهِ فِی العالَمین أرواحُنا وَ أرواحُ العالَمینَ لِتُرابِ المَقدَمِهِ الفِداه وَ لَعنَهُ اللهُ عَلی أعدائِهِم أجمَعین من الآن إلی قیام یَومِ الدّین

یک عرضی دارم. خدا کند که هم گوینده و هم شنونده یک ذره ای از این مساله که عرض می کنیم بسیار بسیار مهم است، [ بهره ببرد.] ماها خیلی به مهمی بعد یقین نداریم. ما یک بعدی داریم که آن خیلی مهم است. چرا خیلی مهم است؟ چون تمام سرنوشت ما تا قیام قیامت، تا ابد در آن بعد است. ما آن را ... [در آیه 39 سوره مریم می فرماید:] وَأَنذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِيَ الْأَمْرُ آنها را از آن حسرتی که برایشان پیش خواهد آمد، [انذار بده.] روز قیامت را یوم الحسرت می گویند. یوم الحسرت. روز حسرت. روز حسرت برای چه کسی حسرت است؟ برای اولین و آخرین حسرت. فقط یک دسته که حالا بعد عرض می کنم. حسرت برای همه است. می گویند این مردم را از آن روز حسرت انذار کن. بترسان. إِذْ قُضِيَ الْأَمْرُ وقتی که تمام می شود. سرنوشت بعد از آن مهر و امضا می شود. برای همه. اینکه باید برود جهنم مهر و امضا شد. تمام کارش. هیچ کاری هم نمی تواند بکند. من یک کارهایی کردم. یک همچین ثمره ای، یک همچین سرنوشتی برای من به بار آورده است. حالا هم به آن سرنوشت رسیده ام. فقط می تواند حسرت بخورد. عذابش را بکشد. حسرتش را بکشد. خب. می فرماید که آنها را از این روز بترسان. عرض کردیم همه گان گرفتار آن حسرت خواهند بود. الا آنهایی که عرض می کنیم. إِذْ قُضِيَ الْأَمْرُ. کارها تمام شده. تکلیف ها مشخص شده. وقتی تکلیف مشخص شده، تکلیف را هم نمی توانی کاری بکنی. قرآن دارد که این نمی تواند مقابله کند. اینجا شما به دادگاه می روی. مثلا فرض کن قاضی بر علیه شما حکم می کند. مثلا می گویم ها. بلند می شوی داد می زنی. می توانی دادگاه را به هم بریزی. ولو این هم نتیجه نداردها. اما یک به هم ریختن دادگاه را می توانی. آنجا به هم ریختن را هم نمی توانی. هیچ کاری نمی توانی بکنی. کار تمام است. تمام به معنای کامل کلمه. ببینید اصلا ما متاسفانه تصوری از این نداریم. مفهوم داریم ها. مفهوم ابدیت را داریم. اما نمی فهمیم ابدیت یعنی چه. ابدیت است. من تکلیفم و سرنوشتم مشخص شده. برای ابد. خدا رحم کند. خب؟ وَهُمْ فِي غَفْلَةٍ اینها همه اش داشتند بازی می کردند. سراسر عمر بازی. بعد هم آدمی که اینجا بازی می کرده، آنجا هم بازی می کند. بازی می کند. بازی می کند. تا همه چیز تمام شود. وَهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ خب اگر ایمان داشتی که برایت مشکلی پیش نمی آمد. کسی که مومن است به چنین حسرتی نمی رسد. ایمان اولین دلیل سعادت شماست. بفرمایید و آخرین دلیل. اینکه گیر است و اینجا به حسرت می رسد برای این است که معتقد نبود. این چیزها را قبول نداشت. حالا بگذریم. عرض کردیم که ما یک روز حسرتی در پیش داریم که همگان در آن گرفتارند. جز یک دسته. آن یک دسته چه کسانی هستند؟ دقت کنید. آنهایی که از تمام نیروها و استعدادهای خودشان به اندازه کامل استفاده برده اند. شما توانایی صدهزار داشتی. استعداد صد هزار داشتی. ما استعداد امیرالمومنین را که نداریم که. خب. بنابرایم حسرت آن را نخواهیم خورد. اما استعدادی داریم که. ولو اندک. آقا اگر این اندک استعداد را به کار می بردیم به چه می رسیدیم؟ به آن چیزی که بایست و می توانستیم می رسیدیم. می گویند بالقوه و بالفعل. آن وقتی که شما تمام نیروهای خودت را به مرحله بالفعل رساندی. مثالش در همین زندگی خودمان زیاد اتفاق می افتد. من شب امتحان گرفتم خوابیدم. البته دستور این است که شب امتحان بگیرید بخوابید. قبلا درس تان را بخوانید. حالا مثال است. من شب امتحان گرفتم خوابیدم. خب می توانستم. من می توانستم. همه ماها هم یک می توانستمی داریم. اگر من از همه استعدادهای خودم در حد توانایی خودم بهره مند شدم، این دیگر جایی برای حسرت ندارد. پرواز بیشتر از این برایش ممکن نبوده. وقتی پرواز بیشتر از این برایش ممکن نبوده، پس حسرت ندارد دیگر. هیچ غصه ای ندارد. من هرکاری می توانستم کردم. مکرر زیارت نامه حضرت ابالفضل علیه السلام را برایتان عرض کردم. می گوید اصلا کوتاهی نکرد. اصلا کوتاهی نکرد. هیچ کم نگذاشت. هرچه می توانست کرد. کسی که هرچه می توانست کرد، این حسرت نخواهد داشت. به همه آن چیزی که ممکن بوده رسیده. بیشتر از این هم دیگر برایش توانایی نبوده. به تمام استعدادهای خودش رسیده و آنها را نقد کرده. همه بالقوه هایش بالفعل شده. حالا مثال عرض می کنیم. وقتی شاگرد امتحان داد و بیست شد، دیگر بالاتر از بیست که نداریم. خب. پس این هرکاری ممکن بود کرده. دیگر غصه ای ندارد. من همه کارهایم را کردم. حسرت؟ نه ندارم. هرکس کم گذاشته، به اندازه کم گذاشتنش... یک فرمایشی برای حداقل ها مثل بنده که حداقل هستم. می فرماید اگر شما یک چیز خوب هم بیاوری ما تو را می پذیریم. یک چیز خوب. یک اخلاق خوب. مثلا گذشت. گذشت اخلاق خوب است. برای من گذشت آوردی. حالا فرض کنیدها. شجاعت نداشتی. اما گذشت داشتی. گذشت آوردی. ما تو را می خریم و قبول داریم و می پذیریم. شجاعت آوردی. البته شجاعت و گذشت با هم قرابت دارند. من شجاعت آوردم. خب شما قبولی. نماز خوب می خواندم. قبولی. امر به معروف می کردم. قبولی. به مردم کمک می کردم. خوبش را ها. همه ما. حتی مثلا فرض کنید ارمنی و یهودی که جزء دین و مذهب ما نیستند، وقتی یک مشکل بزرگ اجتماعی پیش می آید، فرض کن زلزله بم پیش می آید، ممکن است حتی آنها هم کمک کنند. نمی خواهیم این را بگوییم. من هم رد می شوم و می بینم که فرض کنید صد تا بچه آمده کنار این صندوق های خیریه. مثلا دم عید. ایستاده اند که کمک کنند. من هم دلم یک چیزی می شود و یک مقداری... این مقدار را نمی گوییم. نه اینکه این بد است ها. این خوب است. این هم قبول است. اما یک کسی خدمت می کند. کارش خدمت است. کارش خدمت به مردم است. این. خب. عرض کردم این هم یک حداقل است. حداقل. باز در این حداقل، حداقل بکوشیم یک اندکی از این حداقل ها را داشته باشیم. داستان آن آقا را ده بیست بار، سی بار عرض کردم. در همینجا هم عرض کردیم. خلاصه عرض می کنیم. گفتند یک آقایی خیلی هنرمند بود. از دنیا رفته بود. بعد خوابش را دیدند. گفتند آقا از همه آن هنرهایت چیزی آن طرف بردی؟ نه. هیچ چیز از آن هنرهای من آنجا خریدار نداشت. مثلا من خط خیلی خوبی می نوشتم. آن طرف خط خوب به درد نمی خورد. اما یک دانه هنرم را بردم. اینجوری. یک چیز خوب که می گوییم یک همچین چیزی. من از اول تکلیفم به نامحرم نگاه نکرده بودم. حیا. این را بردم. به زبان بنده این را خریدند. یک چیز خوب بردم. فکر می کنم مکرر از حاج آقای حق شناس شنیده بودیم. همین چیز را. ایشان می گفت یک چیز خوب ببرید. حالا مثالش همین مثال هایی است که عرض کردیم. من همیشه ادب را در برابر پدر و مادرم مراعات کردم. همیشه. خب یک چیز خوب قبول است. یک چیز خوب قبول است. حالا یک اشاره هم عرض کنیم. یک حاج حسین آقای حسینی مداح داشتیم. شاید چهل پنجاه سال در منزل ما هم منبر می رفت و نفسش خیلی گرم بود. خیلی خوب بود. برای ما حیف شد. ایشان از یک آقایی نقل می کرد که ایشان، دقت کنید؛ سی و پنج سفر پانزدهم شعبان به زیارت کربلا رفته بود. چند بار عرض کردم. ظاهرا در میان زیارت ها، زیارت پانزدهم شعبان از همه برتر است. از همه زیارت ها برتر است. حالا. باز عرض کردیم که البته حالا اربعین یک داستان جدیدی شده است که باید آن را کنار بگذاریم. در سفر سی و پنجم به محضر حضرت ولی عصر مشرف شده بود. خیلی آدم خوبی بودها. خیلی خوب. آن وقت یک نقلی را از حضرت ولی عصر می کرد که فعلا آن را عرض نمی کنیم. باشد برای بعد. حدیثی از حضرت زین العابدین علیه السلام است که جزء مواعظ حضرت زین العابدین است. من خیلی سریع می خوانم که به قسمت حسرتش برسیم ببینیم که یعنی چه. فرمودند وَ إِنَّ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَعِبَاداً خدای تبارک و تعالی یک بندگانی دارد. قُلُوبُهُمْ مُعَلَّقَةٌ بِالْآخِرَةِ. دل ها به آخرت بسته است. غصه اول اینها، ببینید تنها غصه یک فرض است. غصه اول یک فرض است. می گویند مومن وقتی مومن است که غصه اولش این باشد. غصه اولش. مثلا فرض کنید شما مسافری و ظهر یک جایی می رسی و پیاده می شوی. اولین کاری که من می کنم برای نماز می روم. یا می روم یک جایی پیدا می کنم که غذای خوب تر داشته باشد. مثال ها. غصه اولم چیست. خدای متعال یک بندگانی دارد که دل هایشان به آخرت و ثواب آخرت بسته است. آن چیز. یعنی آخرت و ثواب آخرت تعیین کننده تکلیف اوست. همه چیز را بر اساس آخرت و ثواب آخرت می سنجد. وَ هُمْ کَمَنْ رَأَى أَهْلَ الْجَنَّةِ فِی الْجَنَّةِ مُخَلَّدِینَ دقت کنید. این آدم ها مثل کسی هستند که اهل بهشت را در بهشت دیده اند. من بهشت را دیده ام. من بهشت را دیده ام. یک دوستی داشتیم که شهید شد. رحمت الله. عرضم به حضور شما گفت که من یک رتیل جهنم را دیده بودم. ایشان گفت این رتیل به اندازه یک شتر بود. دیدم. اینجا نمی گویند دیدم. این مثل آدمی است که دیده. آدمی که دیده هیچ چیز کم نمی گذارد. مثلا عرض می کنم که یک مختصر وقتی برای من هست. یک مقداری هم حال ندارم. یک مقداری. یک کار در برابر من هست. کار را کوتاه می آیم. کسی که می گوید من دیدم، کار را کوتاه نمی گذارد. تا بیفتد. وقتی افتاد دیگر افتاد دیگر. اما وقتی مطمئن است، دیده است، کم نمی گذارد. وَ هُمْ کَمَنْ رَأَى أَهْلَ الْجَنَّةِ فِی الْجَنَّةِ مُخَلَّدِینَ مُنَّعَمِینَ. مثل این است که کسانی که در بهشت هستند را دیده است. و ابدی در بهشت اند. این را می فهمد که اینها ابدی در بهشت اند. غرق نعمت اند. غرق نعمت اند یعنی چه؟ ببینید ماها الان همه مان غرق نعمتیم. من که نمی فهمم که غرق نعمتم. عدد نداردها. نعمت هایی که ما الان در آن هستیم عدد ندارد. خب؟ آنجا. شما وقتی به بهشت رفتی می فهمی. مثلا عرض می کنم. دست دراز می کنی به سوی یک میوه. می فهمی این نعمت است. نعمت می خوری. سیب نمی خوری. اگر آدم نعمت بخورد و این نعمت را هم ببیند، نهمت یعنی من این سیب را از دست خدا می گیرم. مثل این است که این سیب را از دست خدای تبارک و تعالی گرفتم. این چقدر فرق می کند؟ اصلا قابل مقایسه نیست با وقتی که ما اینجا در این دنیا یک سیب خوشمزه شیرین خوش بویی را می خوریم. حتی ممکن است فکر کنیم که این نعمت است. آنجا من نعمت می خورم. این برای ما قابل تصور نیست. خب. وَ کَمَنْ رَأَى أَهْلَ النَّارِ فِی النَّارِ مُعَذَّبِینَ این آدم ها، اینهایی که دل بسته اند، دل بسته. ببینید یک مساله عرض می کنیم. همه حوادثی که در شخصیت شما اتفاق می افتد، در شخصیت شما اتفاق می افتد؛ در اثر کارهای خوب یک تغییراتی در شخصیت شما ایجاد می شود. خدایی نکرده در اثر کارهای بد یک تغییراتی در شخصیت من ایجاد می شود. البته ممکن است در بدن من هم ایجاد بشودها. اما عمده اعمال ما در شخصیت ما تغییر ایجاد می کند. اگر تغییر خوب ایجاد کند، شما علمت عوض می شود. یک فهم دیگر پیدا می کنی. یک فهم دیگر پیدا می کنی. اهل بهشت آن فهم را دارند. و بیشتر، بلکه از فهم بیشتر یعنی مشاهده می کند. سیب بهشتی را نعمت مشاهده می کند. سیب بهشتی را رحمت مشاهده می کند. نه اینکه سیب است. اگر سیب است، رحمت است. عرض می کنم که کسی که به چنین سیبی می رسد، نمی توانیم مقایسه کنیم با کسی که اینجا به عالیترین نعمت های دنیا می رسد و حتی می فهمد نعمت خداست. مثل اینکه یک تصادف خیلی سختی پیش می آید. از برخورد سه چهارتا ماشین به هم تنها من سالم می مانم. آدم چقدر احساس می کند که خدا مرحمت کرد. خدا من را نجات داد. خدا مرحمت کرد. این به صد هزار برابر. صدهزار برابر نه ها. بیشتر است. آدم صد هزار برابرش را آنجا احساس می کند. آن وقت انقدر آدم از خدا متشکر می شود. آن خودش یک نعمت بزرگی می شود. شادمانی از مرحمت خدا. یک شادمانی به دست می آید. آن وقت خدایی نکرده، خدا نکند، خدایی نکرده آدم به جهنم می رود. وقتی عذاب های جهنم را می بیند، این را از دست خدا می بیند. او هم عذاب را از دست خدا می بیند. اوقاتش تلخ می شود. اگر خدایی نکرده اوقات آدم از خدای تبارک و تعالی تلخ شود، خیلی بد است. خدا پیش نیاورد. خب. بعد می فرمایند این که به آخرت دلبسته، فَأُولَئِکَ شُرُورُهُمْ وَ بَوَائِقُهُمْ عَنِ النَّاسِ مَأْمُونَةٌ این برای هیچ کس شر ندارد. آدمی که دلبسته آخرت است، برای هیچ کس هیچ شری ندارد. از دست این به هیچ کس شر نمی رسد. برای هیچ کس ضرر ندارد. برای هیچ کس غصه به بار نمی آورد. دل هیچ کس را نمی سوزاند. من که دل می سوزانم، من که غصه به بار می آورم، من که شر دارم... وَ ذَلِکَ أَنَّ قُلُوبَهُمْ عَنِ النَّاسِ مَشْغُولَةٌ بِخَوْفِ اللَّهِ این اصلا همه اش حواسش به ترس خداست. حواسش پرت آنجاست. من باید چکار کنم؟ چجوری وظیفه ام را عمل کنم؟ دقت کنید. فَطَرْفُهُمْ عَنِ الْحَرَامِ مَغْضُوضٌ چشم هایشان از حرام پوشیده است. چشم هایشان از حرام مغضوض است. قرآن [در آیه 30 سوره نور] دارد دیگر. يَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ چشم هایشان پوشیده است. اینها چشم هایشان بسته است. اصلا یک بار هم به روی حرام باز نمی شود. آن بنده خدا گفت. از اول تکلیفم چشمم به نامحرم نیفتاده بود. اگر آدم از اول شروع کند می شود. به یک چیزهایی می رسد که می رسد. وَ حَوَائِجُهُمْ إِلَى النَّاسِ خَفِیفَةٌ بارش برای مردم کم است. اینها برای مردم بار ندارند. بار مردم را می برند. [اما] خودشان برای مردم بار ندارند. الان بنده صدتا بار دارم. به دوش این دوستانم است. برای مردم بار ندارند. قَبِلُوا الْیَسِیرَ مِنَ اللَّهِ فِی‏ الْمَعَاشِ به اندکی که خدای متعال برای آنها مقدر کرده است راضی اند. می گویند اگر کسی به اندک خدا از رزق و روزی راضی باشد، خدای متعال هم به اندک عمل او راضی است. همین چهار رکعت و دو رکعت نمار واجبش را که بخواند بارک الله می گویند. خیلی است ها. وَ هُوَ الْقُوتُ. قوت که برسد... یک دوستی از دوستان پدرم بود که هر وقت به منزل ما می آمد، گاهی مجبور بود که چون مسافر بود و از جای دیگر می آمد، دو سه روز آنجا باشد. می گفت اینجا خانه آقای جاودان فقط قوت لا یموت است. حالا قوت لا یموت. کسی که اندک خدا را بپذیرد، و آن قوتش است. آنها اینجوری اند. ببخشید مقصود اصلی مان این تکه بود: فَصَبَرُوا أَیَّاماً قِصَاراً یک ایام و روزهای اندکی را صبر می کنند. آقا روزهای اندکی یعنی چه؟ یعنی هفتاد سال. هشتاد سال. اینهایی که به اندک راضی هستند، اتفاقا عمرهایشان دراز می شود. هرچه آدم کمتر بخورد، عمرش درازتر است. فَصَبَرُوا أَیَّاماً قِصَاراً روزهای اندکی را صبر می کنند. چرا؟ یک ترسی دارند لِطُولِ الْحَسْرَةِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ. آقا شما اینجا چقدر عمر می کنی؟ مثلا گفتند که حضرت نوح دوهزار و پانصد سال عمر کرد. حالا گفتند. دو هزار و پانصد سال. قیامت چندسال است؟ پنجاه هزار سال. پنجاه هزار سال در حسرت. اینطوری. کسی که بد کرده، کوتاهی کرده، تقصیر کرده، گرفتار حسرت می شود. اگر آن حسرت را تقسیم کنند، اگر آن حسرتی که یک نفر روز قیامت به آن گرفتار است، اینجا بین همه افراد عالم تقسیم کنند همه سخت شان می شود. یک نفرها. حسرت یک نفر. چون آنجا آدم از حد و مرزهای این جهانی بیرون می رود. دیگر این حد و مرزها را ندارد. می تواند به اندازه زیادی حسرت بکشد. فَصَبَرُوا أَیَّاماً قِصَاراً لِطُولِ الْحَسْرَةِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ به خاطر حسرتی که از آن می ترسد. از حساب روز قیامت می ترسد. لِطُولِ الْحَسْرَةِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ از آن حسرت دراز مدت پنجاه هزار سال قیامت [می ترسد.] می گوید سی چهل سال اینجا صبر کنیم عاقلانه تر است. به اندک صبر می کند. در برابر گناه می کند. آقا چرا من نمی توانم صبر کنم؟ خیلی به قیامت اعتقاد ندارم. اعتقادم به قیامت ضعیف است. ببینید حداقل لازم. اگر آدم حداقل لازم از اعتقاد به قیامت را داشته باشد، پایش می ایستد. پایش می ایستد. هرچه اینجا سختی هم باشد، می ایستد. تحمل می کند. چون به قیامت اعتقاد دارد. من چرا کم می آورم؟ مثلا یک منظره زیبا از جلویم عبور می کند. نمی توانم، دقت کنید؛ نمی توانم نگاه نکنم. نمی توانم سرم را پایین بیندازم. این مال این است که آن [اعتقاد] کمبود دارد. اعتقادم به قیامت کمبود دارد. فَصَبَرُوا أَیَّاماً قِصَاراً لِطُولِ الْحَسْرَةِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ.

خب. یک نکته ای از داستان کربلا عرض کنیم. ببینید در زندگی حضرت زین العابدین علیه السلام ایام امامت ایشان بعد از پدر سی و پنج سال بوده. سی و پنج سال گریه کرده. اولا این چه توانایی است؟ چقدر توانایی دارد؟ همه ماها یک مشکلاتی داشتیم. یک عزیزانی را از دست دادیم. کم و زیاد. چقدر آدم می تواند برای عزیزش گریه کند؟ خیلی هم عزیز باشد. سی و پنج سال گریه جدی. یعنی هربار وقتی دارد گریه می کند، واقعا دارد گریه می کند و جدی گریه می کند. این از همان نوع ساختمانی است که آنجا عرض می کنیم شخص به قیامت یقین دارد. آقا به قیامت یقین دارد، یعنی امروز صبح یقین دارد، ظهر ندارد؟ نه. هم صبح یقین دارد. هم ظهر یقین دارد. هم شب یقین دارد. صبح از حساب و کتاب و خطا کردن می ترسد. ظهر هم از خطا کردن می ترسد. شب هم از گناه کردن می ترسد. می ترسد. می ترسد. می ترسد. اگر آمد به یک همچین ... عرض کردیم که. نیروها و استعدادهایی در آدم هست. اگر بالفعل شود، اگر بالفعل شود، آدم خیلی نیرو دارد. هر یک دانه آدمی، یک بینهایت است. لفظش سخت است. هر آدمی می تواند بزرگ شود. بی اندازه. اگر آن جور بزرگی ها را یافت، می تواند صبح گریه کند. واقعا هم جدی. مثل اینکه الان جنازه و جسد تکه پاره پدرش را دیده. همین الان گریه کند. ظهر هم همینجور گریه کند. شب هم گریه کند. آقا در این گریه هایی که می کرد نقشه داشت؟ نه نقشه نداشت. هزار نقشه داشت ها. اما نقشه نداشت. یعنی وقتی گریه می کرد، واقعا گریه می کرد. برای عزای پدرش گریه می کرد. در این گریه ها هزارتا نقشه بود. تا امروز شما را اینجا بنشاند. شما امروز نشسته اید. بیست میلیون آدم هم رفته اند به زیارت اربعین بروند. مثلا. یا بیشتر. ان شاء الله همه شان به خیر و به سلامتی و عافیت کامل و با زیارت قبول و حاجت های مقبول به وطن هایشان برگردند. گریه می کرد. هیچ نقشه ای در آن نداشت. خالص. قرآن [در آیه 86 سوره صاد] دارد به پیامبر می فرماید: وَمَا أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ. من متکلف نیستم. متکلف این هنرپیشه هایی هستند که گریه می کنند بدون اینکه هیچ غصه ای داشته باشد. به او گفته اند گریه کن و گریه می کند. این متکلف است. پیغمبر؟ من هیچ متکلف نیستم. هرکاری می کنم خالص خالص است. حالا این وَمَا أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ درمورد حضرت زین العابدین. وَمَا أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ. من هرچه گریه می کنم، خالص خالص است. آقا وقتی یک قطره اشک خالص شد، این ابدی می شود. تاثیر گذاری اش ابدی می شود. الان تاثیر گذاری اش [را می بینید.] گریه های حضرت زین العابدین تا قیامت آثار به جای می گذارد. می خواست یک کار دیگری هم بکند. جزء نقشه هایی که نقشه نداشت. عرض کردم ایشان نقشه نداشت. اما همه کارش نقشه داشت و هدف داشت. می خواست ارکان این حکومت ظلم را بلرزاند. ارکان حکومت ظلم را بلرزاند. عالم بدانند حضرت حسین بی گناه کشته شده است. معصوم کشته شده است. آنها به ظلم او را کشته اند. عالم این را هم بفهمد. اگر یادتان باشد مکرر عرض می کردیم. همه ائمه یک وظایفی داشتند که چون آن وظایف عمل شده، ما امروز مسلمانیم. یک بخشی از مسلمانی ما ثمره گریه هایی است که حضرت زین العابدین کرده است. اینجوری. آثارش تا امروز ادامه دارد. شهادت و قیام حضرت حسین یک کاری بوده که تا امروز ادامه دارد. من مسلمانم چون ایشان قیام کرده است. هنوز بدی بد است و هنوز خوبی خوب است. چرا؟ چون حضرت حسین یک روزی پای این ایستاد که خوب خوب است و بدی بد است. انقدر هم پایش ایستاد که او را تکه تکه کردند. ماند. خوبی، خوب ماند و بدی بد. آن طرفی ها که می خواهند یک کاری بکنند هم می گویند نه. یزید نبوده که. کشنده حضرت حسین که یزید نبوده. حالا. مثلا جعلی که این دوره های اخیر وهابیون کرده اند این است که می گویند شیعیان کوفه آمدند امام حسین را کشتند. ببینید بدی بدی است. کننده اش را عوض می کنند. چون می دانند اگر این به یزید بچسبد [برایشان خوب نیست.] ببینید یزید خلیفه بوده. چه کسی او را بر سر کار گذاشته؟ بابایش گذاشته. او هم خلیفه بوده. کار حضرت حسین هم همین بود. می خواست این سلسله را ملکوک کند. لکه دار کند. هی از خودشان دور می کنند. نه آقا یزید نبوده. یزید اصلا خبر نداشته. مثلا. خودش هم گفت. گفت من اصلا خبر نداشتم. بعد که کارش خراب شد و حضرت زین العابدین که در مسجد اموی خطبه خواند این ناگزیر شد بگوید من نبودم. خدا ابن زیاد و عبید الله را لعنت کند. اگر من بودم نمی گذاشتم حسین به اینجا برسد. ما با هم قوم و خویش هستیم. پسرعمو هستیم. ببینید. شهادت حضرت حسین یک کاری کرد که خوبی خوب ماند. آنها داشتند یک کاری می کردند که این عوض شود. دین آمده بگوید که خوبی، خوب است. و بدی ها بد است. آنها می خواستند کاری بکنند که خوبی نه و بدی نه. این حرف خیلی مهمی بودها. خون امام حسین نگذاشت که خوبی، خوبی خودش را از دست از بدهد و بدی، بدی خودش را از دست بدهد. آقا شما هم که آمدی در این جلسه نشستی و امثال این جلسات، داری آن راه را ادامه می دهی. کم حساب نکنید. کم حساب نکنید آقا. شما دنبال همان راه [هستید.] البته فاصله ما با حضرت حسین بینهایت است. اما همان راه است. اگر شما به قصد قربت به روضه امام حسین آمدی و به قصد قربت این دو ماه و بیشتر از دوماه را سیاهی پوشیدی و عزاداری کردی و زیارت حضرت حسین رفتی و و و. همه اینها، داری همان حرف را تکرار می کنی که آقا خوبی، خوب است. و این خوبی ابدی است. بدی، بد است. ظلم بد است. همیشه بد است. آنها می گفتند ما به قصد قربت آمده ایم شهر مدینه را قتل عام کردیم. ثواب هم بردیم. چند بار این را عرض کردم؟ آمدند شهر را قتل عام کردند. همه نوامیس به باد رفته است. همه اموال به غارت رفته است. اینها صواب است. اگر حضرت حسین کشته نمی شد، این صواب می ماند. این صواب می ماند. نه کار خوب. این کاری که حضرت حسین کرده، چقدر بزرگ بوده؟ چقدر بزرگ بوده؟ هیچ وقت دیگری، هیچ کار دیگری، به این بزرگی نبوده. و حضرت زین العابدین دارد برای همین گریه می کند که این زنده بماند. شما هم آمدید یک حلقه کوچکی از این زنجیره بینهایت را تشکیل دهید. یک حلقه کوچولو. خدا کند ما این حلقه کوچولو باشیم و بمانیم.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای