جلسه چهارشنبه 8/2/95 ( صدر اسلام )
ده تیره از تیره های قبیله قریش هستند. هر کدام می گوید من. اما حالا در طول زمان به دلایل مختلف بیشترین اوقات ریاست این قبیله به دست تیره بنی هاشم است. بعد از وفات حضرت ابوطالب علیه السلام این ریاست به دست بنی امیه افتاد...

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین من الانِ إلی قیام یَوم الدّین

از حرف های اینهایی که بعد از وفات پیامبر بر سر کار آمدند، برمی آید که خب همین که خاندان پیغمبر را کنار زدند، به نقشه شان رسیده اند. حرف شان این بود که خب یک حکومت و ریاستی به دست آمده. یک حکومت و ریاستی به مجموعه عرب و بعد هم کم کم بر ایران و رم به دست آمده. در گذشته کلا در جزیره العرب یک حکومت واحد وجود نداشته. هر قبیله ای بود و ریاست قبیله. خودش بود و خودش. آن قبیله دیگر یک ذره این ریاست را قبول نداشت. یک ذره کل قبیله را قبول نداشت. قبایل برای یک دیگر یک صید بودند. اگر می توانست آن قبیله با همه چیزش را... ببینید می توانست کل قبیله با همه چیزش را ببلعد. بنابراین اگر در یک شهر سه تا قبلیه است، البته سه تا قبیله نيست، مثلا؛ اگر سه تا قبیله هست، سه تا قبیله کاملا مجزا هستند. این زیر بار او نیست. آن زیر بار این نیست. این زیر بار او نیست. در مکه قبیله قریش است. هیچ قبیله دیگری جا ندارد. اما این قریش ده تا تکه است. ده تا پاره است. با اینکه اینها مثلا خویشاوندند هستند و یک ذره بالاتر که بروی به یک پدر واحد می رسی. اما باز این او را نه و او این را نه. او می خواهد خودش باشد و این می خواهد خودش باشد. اگر یادتان باشد در بحث سقیفه عرض کردیم که این می گوید من، او نه. او هم می گوید من، این نه. این خصال و راه و رسم و روش عرب است. من. غیر من نه. من یعنی قبیله من. او هم می گوید قبیله من. هیچ چیز دیگر نه. خب این در مکه هم حاکم است. ده تا قبیله در درون کوه هایی که محیط است و مکه در درونش ساخته شده و در گودی دره های آن ساخته شده، ده تا قبیله است. به اصطلاح ده تیره از تیره های قبیله قریش هستند. هر کدام می گوید من. اما حالا در طول زمان به دلایل مختلف بیشترین اوقات ریاست این قبیله به دست تیره بنی هاشم است. بعد از وفات حضرت ابوطالب علیه السلام این ریاست به دست بنی امیه افتاد. همه آنهای دیگر هم تا هستند و می خواهند آنها باشند و اینها نباشند. ابوجهل از بنی مخزوم می کوشید جنگ بدر را اداره کند و به پا کند برای اینکه اگر به پیامبر غلبه کند، او به ریاستی خواهد رسید که دیگر هیچ وقت نظیر نخواهد داشت. حالا خوشبختانه یا متاسفانه نشد و شکست خوردند و نابود شدند و رفتند. دائما با همدیگر در تنافس و رقابت اند. کاملا. خب؟ این ساختمان قبیلگی عرب است. پیامبر آمده و به اصطلاح آنها با طرحی به عنوان پیامبری، همه را برده. همه ریاست ها و قدرت ها زیر بار او آمده اند. ناگزیر شدند. قبیله قریش با همه قدرتش زیر بار پیامبر رفته. با وفات پیامبر گفتند خب تا حالا شما بردی. یک دوره ده ساله ریاست کل جزیره العرب را بردی. حالا وقت ماست. دیگر به شما اجازه نمی دهیم. ما دیگر به شما اجازه نمی دهیم. لذا نشسته بودند و گفته بودند فرد اول این آقاست. فرد دوم این آقاست. فرد سوم این آقاست. فرد چهارم. کاملا آدم هایش را چیده بودند. در این چیدمان اصلا جایی برای امیرالمومنین به عنوان گزینه ششم و هفتم هم نبود. اصلا. همه اش باید در خودمان بگردد. شما یک دوره ریاست عرب را به دست گرفتید. با نام نبوت. ببینید حرف تا چه اندازه فجیع است. یک ریاستی است بر کل عرب. حالا اضافه هم شده که شده. بر کل عرب. یک ریاستی است که اسم شما در این ریاست نبوت است. حالا بعد هم اسم ما خلافت است. بنابراین دیگر شما خلافت را نخواهید برد. ما اصلا اجازه نمی دهیم که در عداد و در شمار ما به خلافت برسید. حالا البته خدا خواست و دو نفر از آن شش هفت، هشت نفری که اینها چیده بودند زود مردند. و رفتار عثمان یک جوری بد بود که مردم ریختند و او را کشتند. امیرالمومنین به حکومت رسید. اینها اصلا نمی خواستند. یک روز هم حکومت امیرالمومنین را نمی خواستند. حالا شد. از دست مان خارج شد. خب؟ طرح این است. می گویند که یک ریاستی بود. شما دوره خودتان را به نام نبوت بردید. حالا دوره ماست. دوره ما به نام خلافت است و وقت ماست. نوبت ماست. حق ماست. ببینید طرح چگونه است. این که عرض می کنیم عین متن تاریخ طبری است. تاریخ طبری مهم ترین تاریخ اهل سنت است. البته این حرف ها را که می زنیم نمی پذیرندها. قبول نمی کنند. اما حرف هست دیگر. گردن شان بار است که در آن دوره طرح اینگونه بوده. برای یک تقسیم قدرت بوده. نشسته اند در سقیفه و یک تقسیم قدرت کرده اند. لذا مردم مدینه اصلا حق ندارند. اصلا حق ندارند. در این ریاست حق ندارند. شما باید بروید کنار. باید فرد دوم باشید. کمک کار ما باشید. آنجا می گفتند شما وزیر باشید. ما امیر باشیم و شما وزیر باشید. کاری ندارم. ما به اصطلاح می گوییم امیرالمومنین در این دوران خانه نشین بود. حتی بفرمایید خانه نشین هم نبود. امیرالمومنین حتی خانه نشین هم نبود. ما دو سه تا مزرعه از امیرالمومنین می شناسیم. مزرعه ابی نیذر است. دو سه تا مزارع بزرگ هست. اینها زمین های بیابانی بوده که پیامبر در بیابان ها به امیرالمومنین بخشیده بود و امیرالمومنین برای اینها چاه کنده بود و اینها را آبادان کرده بود و دانه دانه درختان خرمایش را کاشته بود و بعدها اینها باغستان های بزرگی از خرما شده بود. امیرالمومنین تمام هفته آنجا بود. هیچ وقت در دسترس دیده نمی شد. یعنی اگر در دست و بال دیده می شد حتی برای جانش خطر بود. شما بس تان است دیگر. دوره تان را گذراندید. بروید کنار وقت ماست. به این مقدار راضی بودند. داریم به آن قسمت آخر بحث می رسیم. بنی امیه که بر سر کار آمدند، کینه های پدر کشتگی هم داشتند. آنها پدر کشتگی نداشتند. فقط رقیب بودند. من نمی خواهم رقیبم را ببینم. خب رقیب هم رفت پنهان شد. اصلا جلو چشم نیست. خب. ما راحتیم. خیال مان راحت است. ریاست دست ماست. ثروت دست ماست. قدرت دست ماست. ببینید بعد از وفات پیامبر یک فرماندران و فرماندهان جنگی و یک مجموعه تقسیم [قدرت] شد. مثلا فرمانده لشکر شام این شخص باشد. فرمانده لشکری که به ایران می رود، این شخص باشد. مثلا فرماندار کجا که باشد. همه اینها از قبیله خودشان و از خودشان بود. مرمان مدینه که به آنها انصار می گوییم برخاستند که این چه رسمی است؟ حتی یک نفر در میان جمع ما، قبیله بزرگ ما [در کار نیست.] اسلام با شمشیر ما بر سر قدرت رسیده است. همه شما از شهرتان فراری بودید. آمدید به شهر ما پناهنده شدید. ما به شما قدرت و قوت دادیم. حتی یک نفر آدم قابل و لایق برای فرمانداری یک شهر یا فرماندهی یک لشکر در میان ما نیست؟ همه اش باید قریشی باشد؟ از تیر و طایفه شما باشد؟ اینها یک نفر گذاشتند. فقط یک نفر. بعد هم قاعدتا با یک مدتی فاصله آن یک نفر هم حذف شد و قدرت به طور مطلق به قریش رسید. اینجوری. به هر صورت. وقتی این دوره گذشت و امیرالمومنین دیگر در کوچه و بازار های مدینه دیده نشد و دیگر در حوادث مهم دیده نمی شود. امیرالمومنین حضور ندارد که اینها احساس مزاحمت کنند. که اگر احساس مزاحمت کنند، یک نفر از سران مخالف شان را با تیر زده بودند و بعدها شهرت داده بودند که این را جن کشته. به تیر جن گرفتار شده است. این خطر برای امیرالمومنین هم بود. بنابراین امیرالمومنین دیده نمی شد. چند سال؟ شاید بیست سال. ببینید این اواخر دوران عثمان، چون خرابکاری عثمان زیاد شده بود، ناگزیر امیرالمومنین باید باشد که بتواند جمع کند. و باز انقدر خرابکاری شد که از دست امیرالمومنین خارج شد. یعنی جوری بود که از دست خارج می شد. اگر نه باز امیرالمومنین جمع می کرد. کاری ندارم. امیرالمومنین بیست سال پنهان است. دیده نمی شود. یک مقدار اندکی، گاهی، گاهی، شاید مجبور بود در نماز جمعه شرکت کند. شاید مجبور بود در نماز جمعه شرکت کند. از آن راه دور، مثلا بین مزرعه ها و باغستان های ایشان تا مدینه پنج فرسخ راه بود، مجبور بود به شهر مدینه بیاید تا در نماز جمعه شرکت کند. در  غیر از آن اصلا نیست. خب. بنابراین خطر از جان امیرالمومنین گذشت. اینها دیگر برخوردی با امیرالمومنین احساس نمی کنند. بنابراین قدرت شان را مطلق می دانند و زندگی می کنند. عرض کردیم عصر بنی امیه عصری است که شما پنهان شوی و در مزرعه و باغستان خودت باشی هم نباید باشی. در حد نباید باشی است. ببینید در جنگ بدر پدربزرگ معاویه بوده. عموی مادرش بوده. یعنی پدربزرگ مادری اش بوده. عموی مادرش بوده. برادر خودش بوده. به دست حضرت امیرالمومنین و به دست حمزه و به دست آن قوم و خویش دیگرشان اینها کشته شدند. بنابراین این خون طلب دارد. اسلام را که قبول ندارد. با پیغمبر دشمن است. چرا؟ چون او آمد و ریاست را از ما گرفت. بنابراین هم دشمن خونی است هم با اسلام دشمنی دارد. با اسلام دشمنی دارد و می خواهد اصلا اسلام نباشد. بحثش مفصل است. نمی خواهیم عرض کنیم. بنابراین نمی خواهند اسلام باشد. نه می خواهند خاندان نبوت باشند. طرح شان در این حد است که حتی یک نفر هم از بنی هاشم نباشد. در جنگ صفین امیرالمومنین اجازه نمی داد از بنی هاشم کسی به میدان جنگ برود. در جنگ جمل فرماندهان اصلی بنی هاشم بودند. اما در جنگ صفین اجازه نمی داد. جوانان بنی هاشم را هم اجازه نمی داد به جنگ بروند. یکی شان بی اجازه به جنگ رفته بود و اتفاقا هم آورد خودش را هم کشته بود. بعد برگشته بود. امیرالمومنین با اوبرخورد سخت کرد. آقا من رفتم. این من را به میدان جنگ صدا کرد. من چاره ای نداشتم. باید به جنگ می رفتم. فرمودند تو مخالفت امامت را کردی. گناه کردی. ببینید به جهاد رفته بود. اما گناه کردی. چون مخالفت امامت را کردی. بعد آنجا فرمود که این معاویه می خواهد حتی یک نفر، یک نفر نفس کش از خاندان ما نباشد. شما نباید دم دستش بروید. او وسیله پیدا کند به هر نحوی شما را بکشد. خب طرح او برای نابودی بنی هاشم است. طرح او برای نابودی اسلام است. خب کی به آرزویش رسید؟ در کربلا. ببینید یک نفر، حتی بچه شیرخواره شش ماهه را هم کشتند. هیچ کس از بنی هاشم در این جنگ زنده نماند. تا این حد. اسلام را هم که از صدر تا ذیلش را به دست گرفتند. آن هم بحثش مفصل است که داشتند با خود اصل اسلام چکار می کردند. حالا ان شاء الله باز برایتان عرض خواهم کرد. اینها به همه آرزوهایشان رسیده اند. ببینید حضرت زینب سلام الله علیها آمده. با لباس اسارت. ببینید ایشان دختر امیرالمومنین است. امیرالمومنین علیه السلام فرزند حضرت ابوطالب است. به حضرت ابوطالب شیخ الاباطح می گویند. بزرگ همه آن صحراهاست. یعنی بزرگ ترین شخصیت در میان عرب است. این لباس اسارت پوشیده و به مجلس ابن زیاد آمده. یا به جلسه یزید آمد. همان فرمایشاتی که ایشان فرمود أ مِنَ العَدل یَابن الطُلقَاء. تو آزاد کرده پدرانم هستی. پیامبر شماها را آزاد کرد. در فتح مکه، شهر را فتح کرده. هرکاری خواست می توانست بکند. حداقل می توانست تمام بزرگان شما را بکشد. که یک عمری با اسلام و ایشان دشمنی کردید. همه را آزاد کرد. بخشید. آیا عدل است ای فرزند آزاد کرده پدران ما که ما با این لباس های اسارت در مجلس عام مردمان بیگانه باشیم و دختران و کنیزان تو پشت پرده باشند.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای