جلسه شام عيد سعيد غدير خم 21/7/93
اندکی از آنچه که ما می کنیم از طریق غریزه است. بیشترش از طریق معلم است. معلم یا پدر و مادر هستند، یا کوچه و بازار و مدرسه و معلم مدرسه و دبیرستان است. آدمیزاد معلم می خواهد.

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین

آدمیزاد معلم می خواهد. ما یک اندکی از آنچه که عمل و زندگی می کنیم را از طریق غریزه می دانیم. بچه وقتی متولد می شود گریه می کند. اظهار گرسنگی می کند. در ابتدای دوران خردسالی هم با گریه نشان می دهد که گرسنه است یا خوابش می آید. یک اندکی از آنچه که ما می کنیم از طریق غریزه است. بیشترش از طریق معلم است. معلم یا پدر و مادر هستند، یا کوچه و بازار و مدرسه و معلم مدرسه و دبیرستان است. آدمیزاد معلم می خواهد. خدای متعال یک معلمانی فرستاده است. ما به آن معلم ها امام و پیغمبر و رسول و وصی و نبی و خلیفه می گوییم. اینها اصطلاحاتی است که بر نام آن معلمان گذاشته شده است. این معلمان برگزیده اند. اگر معلم دبستان و دبیرستان یا پدر و مادر شایسته نباشند، آنچه که به بار می آید شایسته نیست. معلم اگر شایسته نباشد، ضررش بیشتر است. همه معلمانی که خدای متعال برای ما فرستاده است شایسته اند. حالا می خواهیم یک ذره از این شایستگی هایشان سخن بگوییم. در داستان آدم و ابلیس خدای متعال به ابلیس فرمود. ابلیس نام بزرگ شیاطین است. همه شان شیطان هستند و او یک اسم خاص هم دارد. در آیه 75 سوره مبارکه صاد می فرماید: قَالَ يَا إِبْلِيسُ مَا مَنَعَكَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَيَّ چه چیز باعث شد تو در برابر آن کس که من آن را به دو دست خودم خلق کرده ام سجده نکنی. حالا درمورد خدای متعال دست که نیست. دست را به معنای قدرت می گیرند. یعنی به تمام قدرت. این موجود برترین موجود است و تمام قدرتم را در ساختمان انسان به کار برده ام. مثلا یک چنین حرفی. خدای متعال این معلمان را به دست خودش خلق کرده است. می دانید که در آیه 14 سوره مبارکه مومنون می فرماید بعد از اینکه خدای متعال انسان را خلق کرد فرمود: فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ مثلا به زبان ما به خودش دست مریزاد فرمود. این نمونه بود. در داستان حضرت موسی یک مطلب دیگر فرمود. در آیه 41 سوره مبارکه طه می فرماید: وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي این یک وجه و یک بعد خیلی متعالی انبیاء و اولیاء است. خدای متعال آنها را به دست خودش خلق کرده است. اینجا می فرماید: وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي من تو را برای خودم خلق کردم. این بعد اصلی انبیاء و اولیاء است. اینها یک سر و سری با خدای متعال دارند. آن سَر و سِرّ را درحالیکه دارد نماز می خواند دارد. وقتی داشت جنگ می کرد هم آن سَر و سر را با خدای متعال دارد. آن وقتی که برای مردم صحبت می کند، دارد. وقتی رهبری می کند، دارد. آن یک چیزی است که قطع نمی شود. من اصلا تو را برای خودم خلق کرده ام. موجود انقدر برگزیده است. شایستگی معلمانی که خدای متعال فرستاده است، در مرتبه اعلا است. شایستگی بالاتر از این وجود ندارد. در داستان حضرت مریم هم چنین چیزی هست. حضرت مریم هم در شمار انبیاء و اولیاء است دیگر. حالا او ولیّ است چون انبیاء باید مرد باشند. اما اولیاء می توانند مرد باشند و می توانند زن باشند. ولی بودن هم اصل نبوت است. او اول ولیّ است بعد نبی. در داستان حضرت ابراهیم در روایات می گوید خدای متعال اول ابراهیم را به بندگی انتخاب کرد. بنده یعنی همان ولیّ. بعد به نبوت و بعد به رسالت و بعد به خُلّت رساند. در پایان مقامات حضرت ابراهیم هم امامت است و ایشان به امامت رسید. اولین قدم و اولین برگزیدگی او این بود که عبد خدا بود و عبد خدا بود یعنی ولیّ خدا بود. حضرت مریم هم عبد و ولیّ خدا بود. البته اینها درجات دارد. در آیه 42 سوره مبارکه آل عمران می فرماید: إِذْ قَالَتِ الْمَلَائِكَةُ يَا مَرْيَمُ ملائکه با مریم سخن گفتند. برگزیدگی مریم تا آنجا بود که ملائکه با او سخن گفتند و گفتند إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاكِ خدا تو را برگزید. از میان جامعه بشری تو را برگزید. بنده ای که خدا او را به دست خودش و برای خودش خلق کرده است. اینها برگزیدگی است دیگر. خدا تو را برگزید. یک حرف دیگر که حرف بسیار مهمی است در ادامه می فرماید: اصْطَفَاكِ وَطَهَّرَكِ تو را تطهیر فرمود. این مساله بسیار مهمی است. هیچ بنده ای از بندگان خدا به مقام ولایت نمی رسد مگر اینکه تطهیر شده باشد. بنده تطهیر نشده به مقام بندگی به این معنا که گفتیم یعنی بنده انتخاب شده، نمی رسد. به مقام اصْطَفَاكِ نمی رسد. به مقام رسالت و ولایت نمی رسد. ولیّ نمی شود. طهارت یا بفرمایید عصمت ریشه تمام مقامات بندگان برگزیده خداست. این طهارت را معنا کرده اند. در آیه تطهیر که درمورد پنج تن نازل شده فرمودند یعنی این بنده شرک از دلش پاک شده. من اگر یک ذره از شما بترسم، یعنی شما را گذاشته ام در یک جایگاهی که می توانی بدون اینکه خدا بخواهد کاری بکنی. سود و زیان از طرف خداست دیگر. خب من سود و زیان را از طرف شما دانستم. معنایش شرک است. شما را شریک خدا قرار دادم. من به شما امید بستم و مثلا دارم می آیم در خانه شما که یک کاری از شما بخواهم. به شما امید دارم. اگر به شما امید دارم، شما را گذاشته ام جای خدا. امید به غیر خدا یا ترس از غیر خدا. محبت غیر خدا. دل بستن به غیر خدا. إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا که در آیه 33 سوره مبارکه احزاب آمده است را معنا کرده اند که این بنده شرک ندارد. اگر من یک گناه می کنم، چرا گناه می کنم؟ زیرا مثلا گناه را لذت بخش می دانم. یا گناه را سودبخش می دانم. یک دروغ می گویم که سود ببرم. پس گناه را سودبخش می دانم. انسان بعضی گناهان را برای لذت انجام می دهد. گناه را سودبخش یا لذت بخش می داند. یک گناهانی را هم از سر ترس انجام می دهد. او را قدرتمند می دانم. آن کسی که مشرک نباشد، دیگر هیچ گناهی نمی کند. وقتی شرک از دل یک بنده ای پاک شد و به اصطلاح تطهیر شد، دیگر گناه نمی کند. در آیه 79 سوره مبارکه واقعه می فرماید: لَّا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ یعنی هیچ کس قرآن را مس نمی کند و دستش هم به حقیقت قرآن نمی رسد جز کسانی که تطهیر شده اند. یعنی آن بندگان خاص. اگر در همین جملات اخیر بنده در خاطراتان باشد، تطهیرریشه تمام مقامات معنوی همه انبیاء و اولیاء است. ببینید ما حضرت صدیق طاهره را پیغمبر نمی دانیم. امام هم نمی دانیم. اما او ولیّ و طاهر است. اصل را دارد. آنها مقامات روبنایی هستند. اصلش طهارت است. اصل مقامات انیباء و اولیاء ولایت است. بعد این بنده ای که خدای متعال او را به دست خودش و برای خودش خلق کرده و او را تطهیر کرده است و او را به بندگی انتخاب کرده است، باز درمورد حضرت موسی در آیه 13 سوره مبارکه طه می فرماید: وَأَنَا اخْتَرْتُكَ من تو را انتخاب کردم تا بروی نزد مردم و برای مردم معلمی کنی. معلم می گوید یعنی تعلیم. بعد کار می کند. مثلا یک معلم ریاضی هم به بچه ها مساله ریاضی می دهد و بعد با آنها کار می کند که بتوانند مساله را حل کنند. دو سه تا مساله را خودش حل می کند و بعد با شاگردانش کار می کند تا آنها هم بتوانند مساله حل کنند. معلم تعلیم می دهد و تربیت می کند. حالا خدای متعال او که شایستگی لازم را دارد انتخاب کرده تا برای مردم معلمی کند. حضرت موسی آمد. وَأَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَی می فرماید گوش بده ببین من چه می گویم و حرف های من را به مردم برسان. همه انبیاء و اولیاء اینگونه اند. انتخاب شده اند. آمده اند برای معلمی. حالا چه کسی تن به شاگردی می دهد؟ اگر تن به شاگردی بدهد، می شود سلمان. درمورد سلمان چه فرمودند؟ فرمودند مِنّا. حرف گوش می کرده. میثم قبل از اینکه شهید شود به مدینه آمد. ایشان ده روز قبل از شهادت امام حسین شهید شده. اگر بود خودش را به کربلا می رساند. به دیدار حضرت ام سلمه آمد. آن وقتی را که ایشان دارد نقل می کند اصلا میثمی نبود. حضرت ام سلمه فرمود من بارها شنیدم که رسول خدا سفارش تو را به امیرالمومنین می کرد. شاگرد خوب سفارش شده. من قدیم یک چیزی شنیده بودم. شاگرد باید حرف گوش کن باشد و تربیت را بپذیرد. اگر تربیت را نپذیرد، بهترین مربی هم باشد، هیچ. بودند دیگر. آنها صف اول هم می ایستادند. اما از تربیت برخوردار نشدند. نیامده بودند که تربیت شوند. سلمان از ایران آمده بود و کلی را رفته بود تا رم و از آنجا راه را کج کرده بود و آمده بود عربستان. نمی دانم پیاده آمده بود؟ چگونه آمده بود. در راه هم او اسیر کردند و برده شد. مدت ها در باغات مدینه بردگی می کرد تا پیغمبر آمد. راه پیموده بود و دنبال معلم گشته بود. از این معلم به آن معلم. پیش علمای بزرگ مسیحیت رفت. او گفت من که از دنیا رفتم دیگر کسی جز فلانی نیست. برو نزد فلانی. یک راه درازی مثلا هزار کیلومتر، دوهزار کیلومتر راه پیمود و یک معلم پیدا کرد. آن آخری گفت دیگر کسی نیست. اما آمدن پیامبر آخرالزمان نزدیک است. جایش آنجاست. باید به شهری بروی که در آن شهر نخل هست و نشانه شهر مدینه را داد. دنبال معلم دویده بود. حالا درمورد میثم فرمود من بارها شنیدم پیغمبر داشت سفارش تو را به امیرالمومنین می کرد. خرما فروش بود. معلم شاگرد حرف گوش کن می خواهد. این طرف مشکل وجود دارد. شاگرد بازیگوش هست. حرف گوش کن نیست. اگرنه معلم، معلم تمام است. امروز هم اگر شما در شاگردی به جایی برسی که آن طور که بایست حرف گوش کن شوی، خود امام زمان شما را تربیت خواهد کرد. خدا او را به عنوان معلم فرستاده. اصلا کارش معلمی است. ما مثلا وقتی دندانمان درد می گیرد دست به دامان امام زمان می شویم. البته خیلی خوب است. مثل می گویم. دکتر هم هست. برو دکتر دندانت را معالجه کند. می گوید من برای دندان نیامده ام. من آمده ام معلم اخلاق شما باشم تا اخلاقت را درست کنی. البته توانایی دارد که قرض ما را بدهد. مریض ما را خوب کند. من برشکست شدم، مشکل ورشکستگی ام را حل کند و هزارتا حل دیگر. مثلا الان کشور ما نیاز به باران دارد. ایشان مرحمت کند یک بارانی به برکت عید جدش بر این کشور بفرستد. همه اینها از ایشان برمی آید. اما کار اصلی اش آم معلمی اش است. باور کنید خودش می آید. اگر یک نفر شاگرد خوبی باشد، خودش می آید. ما نمونه و نظیرش را داریم. اگر مردم این معلم را بپذیرند، هدف اعلای بعثت و فرستاده شدن انبیاء محقق می شود. پیغمبر روز غدیر فرمود بعد از من معلم ایشان است. هفتاد روز بعد غوغا به پا کردند. ببینید در غوغا یک حقایقی فراموش می شود. من دیده ام آدم های حسابی در عصبانیت، دیگر نتوانسته اند خودشان را کنترل کنند. بابا این تمام عمر منظم و مرتب راه رفته. در عصبانیت چطور شده؟ حالا اگر یک جمعیت اینگونه شوند چه می شود؟ آنچه که پیغمبر فرموده بود، واقعا فرموده بود. شبی که صبحش سقیفه اتفاق افتاد، اینها نشسته بودند و می زدند روی دست شان. می گفتند عجب اشتباهی کردیم. چه اشتباهی کردیم. این چه کاری بود که امروز کردیم؟ همان هایی که بانی سقیفه بودند. همان ها. می دانید که سقیفه را مردم مدینه به پا کردند. بعد آن آقایان آمدند و سوار جریان شدند. اختیار جریان را در دست گرفتند و جریان را بردند. اما آنهایی که بانی اصلی سقیفه بودند شب نشسته بودند روی دست شان می زدند و می گفتند عجب اشتباهی کردیم. البته انسان اگر تربیت شده باشد، غوغا در او تاثیری نمی کند. عصبانی است، باشد. در عصبانیت دست از مرامش برنمی دارد. حوادث بسیار بزرگی اتفاق افتاده اما حوادث بزرگ او را از جای بیرون نمی آورد. باعث نمی شود که خطا و خلاف و اشتباه کند. آدمیزاد خیلی برای تربیت جا دارد. لذا خدای متعال بزرگ ترین انسان ها و بزرگ ترین شخصیت ها و موجودات را به عنوان معلم فرستاده است. انسان خیلی جا دارد. اگر حرف گوش کند و حرف گوش کند. نه دو کلمه ها. همه جا حرف گوش کند. یک آقای بزرگواری بود که شاید بعضی از دوستان ایشان را دیده باشند. البته استعدادش خیلی خوب بود. دبیرستان دارالفنون درس خوانده بود و بعد هم به نظرم در دانش سرای عالی هشتاد هفتاد سال پیش شاگرد اول بود. حالا به معلم و استاد بخورد کرده بود. معلمش داشت از زحمت ها و ریاضیت ها و زهد امیرالمومنین می گفت. ایشان گفته بود من در هجده سالگی پای درس با خودم عهد کردم به همین راهی که امیرالمومنین رفته بروم. از هجده سالگی تا هفتاد سالگی. باید اینگونه بود. تعلیم و تربیت اینگونه است. از هجده سالگی تا هفتاد سالگی دقیق و منظم در این لحظات داشت به آن قراری که گذاشته بود عمل می کرد. دوستمان گفت من رفتم به خانه ایشان. دیدم یک خط مورچه دارد می آید و می رود. نگاه کردم دیدم در تاقچه اتاق قندان است و این مورچه ها رفته بودند سراغ آن. فردا که آمدم دیدم مورچه ها نیستند. گفتم مورچه کجا رفتند؟ ایشان گفت من اوقاتم از مورچه ها تلخ شد و گفتم چقدر حرص دنیا می زنید؟ بروید. مورچه ها رفتند. آدمی که حرف گوش کن شد، حرفش را گوش می کنند. به در و دیوار هم بگوید، در و دیوار هم حرفش را گوش می کنند. آدمی که حرف معلمش را گوش کرد، عالم حرفش را گوش می کنند. روایت می گوید کسی که از خدا می ترسد، عالم از او می ترسند. اگر نترسد که هیچ. امیرالمومنین معلمی است که خدا قرار داده. به رسولش فرمود بگو. باید خبر را به مردم برسانی که این معلم بعد از من است. من معلم اول هستم و او معلم بعد از من است. اگر نگویی مانند این است که هیچ حرفی نزده ای. بیست و سه سال زحمت به باد می رود. نمی دانم. شاید خدمتتان گفته باشم. اما حرفش خیلی خوب است. نسل های بعد کسانی که به آن آقایان رضایت دادند، شهرشان را قتل عام کردند. شهر مدینه سال بعد از شهادت امام حسین قتل عام شد. لشکر یزید به آنجا آمد. بدتر از قتل عام این بود که یزید گفته بود وقتی بر این شهر غلبه کردید من سه روز جان و مال و ناموس مردم را برای شما حلال می کنم. چند سال گذشته بود؟ پنجاه سال. این یک بخشی است. کسی انتخاب خدا را نپذیرد، باید بلای آن را بکشد.

یک عرض حاجتی به در خانه امیرالمومنین ببریم. عید غدیر خم مهمترین عید ماست. ما بالاتر از این عیدی نداریم. عیدالله الاکبر است. بفرمایید که ما عیدی می خواهیم. چیزی هم نمی گوییم. عیدی می خواهیم. عیدی شرطی ندارد. مثلا یک کسی می آید در یک خانه ای که در آن جشن و سرور باشد یک دانه شیرینی به او می دهند. البته هرچه لایق تر باشد، بیشتر. اما حالا ما که نالایق هستیم، یک حداقلی برای ما هست. یک حداقلی برای آدم هایی مانند من هم هست. در خانه راهش نمی دهند اما یک بسته غذا و یک شیرینی و نقلی می دهند دستش. ما یک چنین چیزی را از درگاه امام زمان و درگاه امیرالمومنین یک چنین چیزی را طلبکاری می کنیم. طلبکاری در اینجا عیب ندارد. ما به لیاقت خودمان نیامده ایم. با ادعای لیاقت نیامده ایم. خودمان می دانیم. اگر آدم پاکدامن باشد، چسبیده به امیرالمومنین. او امام پاکدامنان است. اگر کسی پاکدامن بود با ایشان قرین است. همیشه با ایشان هست ها. حالا ما که نیستیم. می گویند صدقه شرط ندارد. شرطش فقر است که آن طرف فقیر باشد. صدقه را حتی به غنی هم می شود داد. صدقه عرفی. اگر یک وقت صدقه را به کسی دادیم که مال دار بود هم عیب ندارد. صدقه حرام نشده. بهتر بود که به فقیر می رسید. اما اگر نبود عیبی ندارد. صدقه واجب حتما باید به فقیر برسد. اما صدقه مستحب اینطور نیست. حالا ما صدقه مستحب می خواهیم که اگر هم نالایقیم به ما برسد. به محضر حضرت ابوطالب علیه السلام و حضرت فاطمه بنت اسد علیه السلام و رسول خدا که ایشان در اینجا از همه برتر است و بانی غدیر است و غدیر به دست ایشان برپا شده است و به محضر امیرالمومنین سه صلوات بفرستید.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای