جلسه پنجشنبه 20/9/93 (قيامت - امامت)
این مجلس ما هیچ چیز نیست. فقط یک مجلس یادآوری است. یک مجلس یادآوری. انسان یادش بیفتد که یک قیامتی هست و یک خدا و پیغمبری هست و یک خوبی و بدی هست. همین...

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین

این مجلس ما هیچ چیز نیست. فقط یک مجلس یادآوری است. یک مجلس یادآوری. انسان یادش بیفتد که یک قیامتی هست و یک خدا و پیغمبری هست و یک خوبی و بدی هست. همین. بنده هم کاری از نوع ضبط صوت می کنم. مانند ضبط صوت که یک چیزی می گوید. شاید بارهای دیگر هم عرض کرده باشیم. همه دستورات دینی یک کوششی است برای گذشتن از خود. آدم خودش را در برابر خدا نبیند. از خودش در برابر خدا بگذرد. از خواست خودش در برابر خواست خدا بگذرد. کل دین این است. همه آن فضایلی که در دین وعده داده اند به این وسیله به دست می آید. بنابراین اگر این اصل است، هرکس بیشتر بگذرد، بیشتر به دست می آورد. دولت در آن سر است، که با آستان یکی است. دولت و سلطنت و پادشاهی. آمده این آستان را کنده و سرش را جای آستان گذاشته و یکی شده. انقدر از خودش گذشته. یعنی دیگر هیچی. مانند داستان حضرت حسین علیه السلام. دولت در آن سر است که با آستان یکی است. این را مکرر برایتان عرض کردیم. در گودال قتلگاه ساعتی مردم از آن بزرگوار غفلت کردند. خدا می خواسته. آمده اند و همه آرزویشان این است که ایشان را بکشند. اما حالا غفلت کرده اند. دارند چکار می کنند؟ نمی دانم دارند چکار می کنند. می زنند تو سر خودشان. ایشان ساعتی یا به نقل عبارت ها سه ساعت، البته نه سه ساعت شصت دقیقه ای؛ ساعاتی، دقایقی، لحظاتی، مقدارش را نمی دانیم. چون اینجاها مقدار [خیلی مهم نیست.] ما در بند مقدار هستیم. همانطور که در بند مکان هستیم، در بند زمان هم هستیم. اگر انسان بتواند از بند زمان و مکان آزاد شود خوب است. حالا آنجاها دیگر این حرف ها نیست. به هر صورت. گفتند مردم سه ساعت از ایشان فارغ شدند و بی توجه شدند و غفلت کردند. ما اصلا نمی توانیم بفهمیم ایشان در آن ساعت ها چه حالی بوده. اصلا نمی توانیم بفهمیم و به عقل ما ها نمی خورد. آنجا ایشان به خدای متعال عرض کرد، آنچه که به من مرحمت کردی، مجانی دادی. خب چه مرحمت کردند؟ نمی دانیم چه مرحمت کردند. همان دولتی است که دولت در آن سر است. به آن دولت رسیدند. آن پادشاهی ازل و ابد را که به من مرحمت کردی، مجانی دادی. من هیچ کاری برای تو نکردم. این یک مرحله بالاتر است. ببینید از همه چیز گذشته، بعد از همه آن همه چیز گذشتن هم گذشته. من دوزار می دهم به فقیر حساب می کنم. داستانش را برایتان گفته ام. یک آقایی جلوی من می رفت. یک پولی درآورد و دور سرش گرداند تا در صندوق بیندازد. یک آقایی هم یقه ایشان را گرفته بود و داشت دعوایشان می شد که چرا تو دور سر خودت گرداندی. ما یک چیزی می دهیم که یک چیزی بگیریم. او اصلا هیچ چیز نمی داد که یک چیزی بگیرد. اصلا بعدش هم می گفت من که چیزی ندادم. من پسرانم را داده ام. برادرانم را. همه کسم را. همه چیز را. ببینید عظمت شهدای کربلا از اینجاست. از جان شان که گذشته بودند. این قدم اول بود. اگر زن و بچه ای داشتند هم در این لشکرگاه به باد فنا رفتند. نمی دانیم چه می شوند. شما را به عنوان خارجی می شناسند. خارجی یعنی کسی که بر امام زمانش خروج کرده است. منظور فرنگی نیست. ما وقتی می گوییم خارجی منظورمان فرنگی است. نه. یعنی کسی که بر علیه امام زمانش شورش و قیام کرده است و به جنگ امام زمانش آمده. خوارج را می شناسید دیگر. اولین بار در زمان امام علی علیه السلام نام شان خوارج گذاشته شد. چرا؟ چون در برابر امام زمان شان ایستادند. این نام ماند. حالا به اصحاب امام حسین هم خارجی می گویند. چرا؟ چون در برابر امام زمان شان حضرت یزید بن معاویه ایستاده اند. پس نام ندارند. مال ندارند. جان ندارند. زن و فرزند. همه چیز به باد رفته. یعنی کسی که به اینجا آمده از همه چیز گذشته است. رأسشان حضرت حسین بن علی است. بعد می فرماید من چیزی ندادم. واقعا چیزی نداده ها. او به این واقعیت رسیده. همه عظمتش هم به این است که به این واقعیت رسیده. این اوج است. من پنج دقیقه نماز می خوانم. حالا این پنج دقیقه، شش دقیقه شود. وضویت را با دل راحت بگیر نه تند تند. بعد اذان و اقامه بگو. اینها همه آن چیزی است که من دارم می دهم. بعد در خمس می گویند یک پنجم از مال و خرج هایت که زیاد آمده بده. یک مالی از خرج هایت زیاد آمده. اگر همه اش خرج زندگی ات بود که هیچی. خمس نداری. اگر چیزی از خرج طبیعی معمولی درست صحیح زندگی ات زیاد آمد، یک پنجمش را بده. می گویند آن مرد بزرگ چهار پنجم را می داد و یک پنجم برای خودش نگاه می داشت. در دین آدم تمرین می کند که از خودش بگذرد. می گویند شما وقتی در کوچه راه می روی، مراقب چشمت باش. هر زیبایی که در برابرت آمد، به آن چشم ندوز. از لذت دیدن زیبایی ها چشم پوشی کن. از خودت چشم پوشی کن. مدام از این حرف ها. اگر یک کسی به تو آزار رسانده و تو می خواهی انتقام بگیری، از این انتقام بگذر. از خودت بگذر. کل دین از خودت بگذر است. اگر آدم این را به سرانجام برساند به آن دولت که در آن سر است می رسد. اگر نگذرد که هیچ.

بحث امامت می کردیم. داستان امامت حضرت ابراهیم علیه السلام. عرض کردیم قرآن در گذشته تاریخ از امامان متعددی نام برده. یک نفر نیست. این امام اصطلاحش با آن دوازده امامی که ما می گوییم فرق دارد. آن امام یعنی کسی که جانشین پیغمبر بوده. دوازده امام که ما می گوییم یعنی کسانی که جانشین پیغمبر هستند، دوازده نفرند. این با آن اصطلاح فرق دارد. آنها این مقام را داشته اند. اما ما به این معنا به آنه امام نمی گوییم. آنجا امام به معنای جانشین پیغمبر است. این امام که عرض می کنیم آیه 124 سوره بقره بود که حضرت ابراهیم بعد از گذراندن امتحانات بسیار بزرگ و سنگین به مقام امامت رسیده بود. این را هم عرض کردیم هرچه خدا می دهد مجانی می دهد. به امام حسین مجانی داده بود. به همه کسانی که می دهد هم مجانی می دهد. بله؟ اگر آدم این را بفهمد خیلی است. اینجا یک سخنی درمورد مجوعه کسانی که به مقام امامت رسیده اند می فرماید. البته فقط در بنی اسرائیل نام برده اند. در آیه 23 سوره مبارکه سجده می فرماید: وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ فَلَا تَكُن فِي مِرْيَةٍ مِّن لِّقَائِهِ وَجَعَلْنَاهُ هُدًى لِّبَنِي إِسْرَائِيلَ این کتابی که به موسی دادیم، آن را هدایت برای بنی اسرائیل قرار دادیم. تورات هدایت است برای بنی اسرائیل. کتاب بنی اسرائیل است. قرآن کتابی برای انسان است. در آیه بعد می فرماید: وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ ما یک کسانی از بنی اسرائیل را امام قرار دادیم. ما امام قرار دادیم. نه اینکه آنها زحمت کشیدند و به مقام امامت رسیدند. هیچ کدام ماها هم اگر زحمت بکشیم، از زحمت خودمان به جایی نمی رسیم. خدا مرحمت می کند. کاملا مجانی. وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا ما آنها را امامانی قرار دادیم که به امر ما هدایت می کردند. حالا یک مقدار درمورد این توضیح عرض می کنم. قبلا هم گفته بودیم. الان می خواستم این قسمت را عرض کنم. در ادامه می فرماید: لَمَّا صَبَرُوا خب یک مقدمه داشت. ببینید همه بنی اسرائیل را به مقام امامت نرساندند. یک افراد خاصی را رساندند. آنها چه کسانی هستند؟ آنها کسانی بودند که صبر کردند. این بزرگ ترین راه رسیدن است. همان چیزی است که ما از عمل به آن فراری هستیم. از صبر فرار می کنیم. اگر تن بدهی تو هم می رسی. وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا ما آنها را امامانی قرار دادیم که به امر ما هدایت می کردند، آن هنگام که صبر کردند. یک مطلب دیگر. در ادامه می فرماید: وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُونَ یعنی ماضی استمراری است. یک دوران درازی را با یقین صبر کردند. یک فرمایشی از ائمه ما نقل است که می فرمایند ما صابریم. خب این را که می دانیم. خیلی سختی کشیدند. بعد می فرمایند اما شیعیان ما از ما صابرترند. خیلی است. چرا از ما صابرترند؟ چون آنها نمی دانند چه می شود. ما می دانیم چرا باید صبر کنیم. آنها نمی دانند. نتیجه اش چیست؟ نمی دانند. چرا باید این کار را بکنند؟ نمی دانند. لَمَّا صَبَرُوا وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُونَ پس ببینید ما داستان ابراهیم و صبر ابراهیم را خواندیم و نتیجه صبرش که مقام امامت بود. می گویند نه آقا همه کسانی که به مقام امامت رسیده اند، آنها صبر کرده اند. خب ائمه ما، چطور؟ حضرت جواد علیه السلام نه ساله بودند که به مقام امامت رسیدند. اول عرض کردم این اصطلاح با آن اصطلاح فرق دارد. اما ما می دانیم آنها از روز اول به این معنا که اینجا می گوییم امام بودند. خب آنها چه بوده؟ آنها بعدش صبر کرده اند. دو شکل است. بی صبر نمی شود. صبر قبلی و صبر بعدی. صبر بعدی چگونه است؟ صد برابر سخت تر است. یعنی بلایی که سرشان می آورند، صد برابر سخت تر است. وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُونَ ببینید نمازی که شما با یقین می خوانید، صد هزار برابر قیمت دارد. صبری که می کنی، با یقین، صدهزار برابر قیمت دارد. و همه چیز. خب اگر آدم بکوشد آن یقین را پیدا کند، به یک کیمیا رسیده. آن کیمیا، همه اعمال آدمی را تبدیل به صدهزار برابر می کند. حالا عدد می گوییم. عدد آنجا بی حساب است و دیگر نمی شود در ترازو گذاشت. می خواهیم داستان حضرت ابراهیم را عرض کنیم و داستانی که ایشان اهل یقین بود و در آن یقین سی سال، چهل سال، پنجاه سال، شصت سال صبر کرد. حضرت ابراهیم حدود هشتاد سالگی صاحب فرزند شد. این پسر شانزده هفده ساله شده بود. پدر چند ساله بود؟ گفتند برو سر بچه را ببر. ایشان هم بچه را به بیابان برده که سرش را ببرد. خیلی است. بعد از آن ایشان به مقام امامت رسیده. شانزده ساله بوده که به یقین رسیده. حالا عددها را دقیق نمی گوییم. مثلا شانزده ساله بوده که به یقین رسیده و بعد در نود و شش سالگی به امامت رسیده. چقدر است؟ هشتاد سال صبر. یکی این بود که رفته بود در دهان نمرود. نمرود کیست؟ یک امپراطوری که مدعی خدایی است. فرعون. عین فرعون. حضرت موسی به مقابل فرعون رفت و ایشان به مقابله نمرود. هردو مدعی خدایی بودند. هرچه آدم نادان تر باشد، محیط هم محیط نادانی بیشتری باشد، چنین ادعایی سخت تر می گیرد. در آیه 75 سوره مبارکه انعام می فرماید: وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ما ملکوت آسمان ها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم. ارائه کردیم. ملکوت آسمان ها و زمین. او دروغ مرا می بیند. می بیند که وقتی من دروغ می گویم آتش از دهان من درمی آید. این ملکوتش است. وقتی امر به معروف کنم می بیند که چیست و چقدر خوب است. با چنین یقینی عمل کرده. وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ صدتا نقشه داشتیم. اینکه ملکوت آسمان ها و زمین را به ابراهیم ارائه کردیم، صدتا نقشه داشتیم. یکی این بود که وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ. برای چه و چه و چه بود و برای این بود که ایشان جزء یقین آورندگان باشد. جزء اهل یقین باشد. برای اینکه اهل یقین باشد، ما ملکوت آسمان ها و زمین را به او ارائه کردیم. این همان زمانی است که ایشان به جنگ پدر و مادر خودش رفته. همان پدر و مادر غیر واقعی. بعد از آن که ایشان با ارائه ملکوت آسمان ها و زمین به یقین رسید، دستورات صبر آمده. صبر مالی، صبر جانی، صبر زن و فرزند. گفتند برو زن و بچه ات را در بیابانی بگذار که هیچ چیز در آن نبود. یک دانه خار هم در آن بیابان نمی رویید. در نواحی مکه کوه های آتش فشان دارد و همه زمین ها سوخته. سنگ ها، سنگ های سوخته و آتشفشانی است. هیچ چیز نیست. نه آب است و نه آبادانی. برو زن و بچه ات را بگذار و بیا. گذاشته و آمده. نمی دانیم شب و روز او در امتحان و سختی گذشته. آخرین سختی اش هم این بوده که گفتند برو سر فرزندت را بیاور. آن مرد بزرگ می گفت همه انبیاء و اولیاء سرهایشان را در دست شان گرفته اند و آمده اند در صف ایستاده اند. در انتظار یک دیدار. بعد گفتیم امام حسین علیه السلام رفته آن جلوی مجلس را گرفته و دیگر هیچ کس را راه نمی دهند. چون سر حضرت علی اصغر را آورده. وقتی سر او را آورده، دیگر سر هیچ کس دیگری را نمی خرند.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای