جلسه پنجشنبه 30/11/93 (مومن از دو چيز مي ترسد)
آن دوستمان خدمت حاج آقای حق شناس رسیده بود و فرموده بود که سرت را روی خاک بگذار. روی فرش و مهر نگذار. یک خاک پاکیزه گیر بیاور و سرت و این پهلوی صورتت را روی خاک بگذار. او گفت که من این کار را کردم، فرق کرد. حالم عوض شد...

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین

یک فرمایشی را حضرت صادق علیه السلام از رسول خدا صلي الله علیه و آله وسلم نقل می کنند. فرمود یا أيُّها النّاس إنَّ لَكُم مَعالِمَ فَانتَهُوا إلى مَعالِمِكُم وَ إنَّ لَكُم نَهايَهً فَانتَهُوا إلى نَهايَتِكُم. ألا إنَّ المُومِن يَعمَلُ بَينَ مَخافَتين: بَينَ أجَلٍ قَد مَضى لايَدرى ما اللهُ صانِعٌ فِيه؟ وَ بَينَ أجَل قَد بَقىَ لا يَدرى مَا الله قاضٍ فِيه. بخشی را حذف می کنم. فرمود که مومن بین دوتا ترس عمل می کند. دائما دوتا ترس او را محاصره کرده. المُومِن يَعمَلُ بَينَ مَخافَتِين بین دوتا ترس. بخشی از زندگی اش گذشته و نمی داند خدا در آن بخش از زندگی با او چکار خواهد کرد. ببینید تمام عمر من صد جور گناه کرده ام. خب می بخشد. از یک دانه گناهش به یک دلیلی نمی گذرد. فرمودند که هر گناهی پیش آمد نکنید. هرگناهی پیش آمد نکنید. چون خدای متعال غضب خودش را در بین گناهان مخفی کرده است. من هزارتا گناه کرده ام. شاید از آنها بگذرد. اما شاید از این یک دانه گناه خاصی که الان پیش روی من است و من الان گرفتارش هستم که بکنم یا نکنم، غضب خودش را در آن پنهان کرده باشد و اگر من آن را انجام بدهم، می فرماید دیگر تو را نمی بخشم. گرفتار غضب می شود. واقعا اینگونه است ها. گاهی در یک گناه خدا غضب می کند. کدام است؟ نمی دانم. همین گناه اولی است؟ نمی دانم. گناه هزارمی است؟ نمی دانم. می گوید بنابراین از همه اش پرهیز کنید. بنابراین یک بخشی از عمر من گذشته و من صدجور خطا کرده ام. نمی دانیم خدا در آن با من چکار خواهد کرد. بَينَ أجَلٍ قَد مَضى لايَدرى ما اللهُ صانِعٌ فِيه. اجلی از او گذشته است. نمی داند که خدای متعال در آن دوران با او چکار خواهد کرد. وَ بَينَ أجَلَ قَد بَقىَ یک بخشی هم مانده. نمی دانیم که آنجا چه می شود. آنجا چه خواهد شد؟ یک فرمایشی فرمودند که خیلی فرمایش ممتازی است. فرمودند این بقیه عمری که برای شما مانده، همه ما یک بقیه عمری داریم دیگر، حالا یک لحظه است، یک ثانیه است، یک دقیقه است، یک ساعت است، یک روز است، یک سال است، صد سال است؛ خب؟ فرمودند که این بقیه لا ثَمَنَ لَها. این بقیه عمر قیمت ندارد. شما نمی توانی آن را در یک ترازو بگذاری و بکشی. چرا؟ چون می توانی همه گذشته خودت را جبران کنی. همه گذشته را جبران کنم یعنی چه؟ من درمورد گذشته ام فکر می کنم و تصمیم می گیرم دیگر نکنم. کارهایی که در گذشته می کردم و خطاهایی که داشتم همه را کنار بگذارم. تصمیم خیلی قیمتی است. و تصمیم می گیرم همه را جبران کنم. پس ببینید تو توانستی همه گذشته ات را در دو دقیقه تصمیم، مشکلش را حل کنی. وقتی من تصمیم گرفتم دیگر نکنم، قدم اول و بزرگ تریم قدم توبه ام را انجام داده ام. توبه یعنی اینکه من تصمیم بگیرم دیگر نکنم. چشمم آزاد بوده، دیگر نباشد. زبانم آزاد بوده. دیگر نباشد. گوشم آزاد بوده و می نشستم قشنگ موسیقی گوش می کردم. دیگر نه. دیگر نمی خواهم گوشم بدهم. این قدم اول است. بزرگ ترین قدم توبه را من انجام داده ام. یک قدم دیگر مانده و آن اینکه من این گذشته را جبران کنم. یک چیزهایی هست که بین من و خدای من است. خب همین که من پشیمان شدم، حل شد. ترک کردم و پشیمان شدم. دوتا. ترک کردم و پشیمان شدم. این حل شد. مشکلش حل شد. پس ببینید در یک بخش اندکی از عمر باقیمانده ام، توانستم مشکل تمام گذشته ام را حل کنم. پس این عمر باقیمانده قیمت ندارد. بَقیة العُمر. ما مکرر از حاج آقای حق شناس می شنیدیم. ایشان مکرر این را تکرار می کرد که بَقیة العُمر لا ثَمَنَ لَها. می توانید عبارتش را حفظ کنید. بَقیة العُمر لا ثَمَنَ لَها. ثمن یعنی قیمت. قیمت ندارد. خب. حالا این قسمت اصلی حرف من بود. در ادامه می فرماید: فَليَأخُذِ العَبدُ المُومِن مِن نَفسِهِ لِنَفسِهِ حالا که حواست جمع شده است. آدم یک وقتی مست است. در جوانی. خود جوانی یک مستی است. اگر یک ذره هم دانش کسب کرده باشد، آن هم یک مستی می آورد. مستی دانش. اگر ثروتی هم داشته باشد، یک مستی هم ثروت می آورد. مستی که می دانید یعنی چه؟ یعنی یک لحظاتی که آدم نمی فهمد. پس اگر آدم جوان است، یک چیزهایی را نمی تواند بفهمد. مگر یک آدم های مفرد و تکی که هم جوان باشد و هم در اوج جوانی آن فهم را پیدا کرده باشد. خب؟ انسان می تواند از عمرش، از جوانی اش، از قوت بازویش، از ثروت و علمش، از همه داشته هایش، برای خودش بگیرد. فَليَأخُذِ بگیرد. مومن از خودش برای خودش. می گویند یک گوسفندی در خانه پیامبر کشته شد. همه اش را دادند و یک تکه اش را نگاه داشتند. فرمود گوسفند چه شد؟ آنها گفتند آقا همه اش را دادیم. یک تکه اش را نگاه داشتیم. فرمود همه اش را نگاه داشتید و یک تکه اش را از دست دادید. آن که برای خودت گذاشتی، خب خودت خوردی. خوردی، تمام شد. یک وعده غذایت را تامین کرد و تمام شد. نتیجه اش چه؟ همین. همین مقداری که دو سه ساعت گرسنگی برطرف شد. بقیه اش ماند. بنابراین آن استفاده ای که آدم می تواند از جوانی اش بکند. ما چکار کنیم؟ اصلا نمی شود. آن مستی نمی گذارد. وقتی آدم در سن جوانی است، نمی تواند. می تواندها. اما مستی نمی گذارد. اگر سحر بیدار شود ممکن است یک کمی از خواب بپرد و از آن مستی بیرون بیاید. اگر سحر بیدار شود. اگر سحر بیدار شود. فَليَأخُذِ العَبدُ المُومِن مِن نَفسِهِ لِنَفسِهِ بنده مومن از خودش برای خودش بگیرد. فَليَأخُذِ العَبدُ المُومِن خب حضرت سلیمان ثروتمند بود. قدرتمند بود. یک امپراطور بزرگ بود. هرچه داشت می داد. حالا یادم رفته که ایشان است یا حضرت یوسف بود که سبد می بافت. سبد می بافت و این سبد را می فروختند و با آن غذا می خورد. حضرت سلیمان شب دستش را به گردنش می بست و قدم می زد و با خدا مناجات می کرد. مثل یک بنده ای که یک روزی دستش را می بندند. دست را با زنجیر و قل به گردن می بندند. حالا نمی دانیم قیامت چگونه می شود. حالا ایشان داشت تمرین می کرد. خدایا من بنده تو ام. دست بسته. باز هم می گویند که ایشان از همه پیامبران دیرتر به بهشت می رود. چرا؟ چون دارا بوده. فَليَأخُذِ العَبدُ المُومِن مِن نَفسِهِ لِنَفسِهِ و مِن دُنياهُ لِآخِرَتِهِ. مِن دُنياهُ لِآخِرَتِهِ وَ فِى الشَبيبَةِ قَبلَ الكِبَر در جوانی قبل از اینکه سن بالا برود. فِى الحَياةِ قَبلَ المَمات تا زنده ای می شود. حتما هم لزومی ندارد بدن آدم حرکت کند. نه همینطور که پیرمرد افتاده، می تواند یک جوری با خدا حرف بزند. فَوَ الَّذى نَفسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِه قسم به آن کس که جان من در دست اوست. ما بَعدَ الدُّنيا مِن مُستَعتَبٍ بعد از دنیا دیگر فرصت معذرت خواهی نیست. اینجا روی خاک می افتی. آن دوستمان خدمت حاج آقای حق شناس رسیده بود و فرموده بود که سرت را روی خاک بگذار. روی فرش و مهر نگذار. یک خاک پاکیزه گیر بیاور و سرت و این پهلوی صورتت را روی خاک بگذار. او گفت که من این کار را کردم، فرق کرد. حالم عوض شد. حالا یک وقتی شرایط مناسب شد و یک خاک پاکی گیر آوردید، اینجا می شود رضایت بطلبیم. اینجا می توانیم از خدا رضایت بطلبیم. می توانیم حلالیت بطلبیم. بعد که تمام شد، دیگر نمی شود. می گویند که روز قیامت، اهل قیامت گریه می کنند، گریه می کنند، گریه می کنند، انقدر که گریه می آید بالا و دهانشان را هم می بندد. از بس که گریه کردند. به درد نمی خورد. هیچ جای عمل درون ساختمان آن عالم نیست. اینجا جای عمل است. یک قطره اشک از اینجا، آتش جهنم را خاموش می کند. یک قطره که از ترس خدا ریخته می شود، یک قطره که برای امام حسین ریخته می شود، این آتش جهنم را خاموش می کند. یعنی آتشی که تا هفت آسمان فوران می کند را خاموش می کند. اما آنجا. وَ ما بَعدَ الدُّنیا مِن دارٍ بعد از دنیا هیچ خانه ای نیست. إلّا الجَنَّه أوِ النّار. یا بهشت است، یا جهنم. بعد از این دنیا فرض سوم نداریم. یا آتش است و یا بهشت. یا بهشت است یا جهنم.

بحث سوم: اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. آیه 30 ام از سوره بقره. اگر در خاطرتان باشد دو تا آیه قبلی را برایتان خواندیم. كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَكُنتُمْ أَمْوَاتًا فَأَحْيَاكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ خودتان دیده اید چطور زیر و رو می کند. چطور زیر و رو می کند. آدم دارد صاف صاف راه می رود. با نهایت سلامت و قوت. زمین می خورد و تمام. كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَكُنتُمْ أَمْوَاتًا فَأَحْيَاكُمْ شما مرده بودید. زنده تان کرد. سپس می میراند. سپس دومرتبه زنده می کند. بعد به سوی او بازمی گردید. که سراسر سرنوشت بشریت است. از یک مرگ به حیات. از حیات به مرگ. از مرگ به حیات. هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُم مَّا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا او خدایی است که همه زمین را برای شما خلق کرده است. خَلَقَ لَكُم برای شما خلق کرده است. هرچه در زمین است. جمیعا. ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ سپس بر آسمان سلطنت یافته است. آنها را هفت آسمان خلق کرده است. فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ خب؟ شما سرنوشت تان این بود که عرض کردیم. از یک مرگ به زندگی. از یک زندگی به مرگ. از یک مرگ به یک زندگی و شمایی که روی زمین آمده اید. خب که چه؟ شما را روی زمین خلق کرده است که چه؟ وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً شما را خلق کرده است برای اینکه خلیفه او باشید. این همه جریان در ساختمان شما و در خلقت شماست، همه زمین در مشت شماست، برای شما خلق شده است، شما می توانید بر همه زمین سلطنت کنید. برای این شما را اینجور قرار داده برای اینکه شما خلیفه او هستید. بعد اگر در خاطرتان باشد عرض کردیم که داستان مربوط به حضرت آدم نیست. آدم خلیفه نیست. انسان خلیفه خداست. انسان خلیفه خداست، همانطور که بعضی گفته اند یعنی همه خلیفه خدا هستند؟ نه. الان بنده خلیفه خدا هستم؟ شما خلیفه خدا هستید؟ نه. همه توانایی و استعداد و قدرت به مقام خلافت رسیدن را دارند. همه می توانند خلیفه باشند. نه اینکه خلیفه هستند. وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً نفرمود إنی جاعل آدم فی الارض خلیفه. نه. من روی زمین خلیفه قرار دادم. این را هم عرض کردیم که این خلیفه یعنی خلیفه در زمین؟ نه. خلیفه آمده روی زمین اما نه اینکه خلیفه در زمین باشد. نه این که او خلیفه خدا در زمین باشد. نه. او خلیفه خداست. در زمین است. او خلیفه خداست. در زمین است. ببینید حالا مثال عرض می کنیم. حضرت موسی بن جعفر علیه السلام سال ها زندان بودند. حالا ایشان امام زندان است؟ نه او امام است برای انسان. امام انسان هاست. نه امام در زندان است. حضرت یوسف پیامبر خدا بوده. در زندان؟ نه. در زندان هم کارش را انجام داده. حضرت موسی بن جعفر هم کار امامتش را در زندان ادامه داده و انجام داده. اما نه اینکه در زندان امام بوده باشند و حضرت یوسف در زندان پیامبر خدا بوده باشند. نه. پیامبر خدا به زندان رفته است. خلیفه خدا در روی زمین قرار گرفته است. اما او خلیفه خدا در مجموعه آفرینش است. این یک مساله که عرض هم کرده بودیم. داستان را ببینید. وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ جریان به دست ربّ جهان است. اگر یادتان باشد درمورد ربّ عرض کردیم که ما در میان درجات توحید وظیفه داریم دو درجه توحید را قبول کنیم. احتمالا مکرر عرض کرده ایم. اگر این دو تا درجه را بپذیریم، توحید ما تمام است. یکی توحید در الوهیت است که ما با ذکر لا اله الا الله، لا اله الا الله به این توحید اقرار می کنیم. اله در اینجا به چه معناست؟ لا اله الا الله. این را تفسیر می کنند به اینکه ما باید معتقد باشیم که لا موثر فی الوجود الا الله. هیچ کاره ای جز خدا در عالم نیست. هیچ کس جز خدا کاره ای نیست. اگر به ما هم اجازه داده اند یک کارهایی بکنیم، او اجازه داده. یعنی ما هم تحت الوهیت الهی یک کارهایی ازمان برمی آید. شما می توانی این را از اینجا برداری و بگذاری آنجا. ما می گوییم این هم دست خداست. هرکاری دست خداست. اما به من اجازه داده است و این قدرت را داده است که می توانم یک چنین تغییراتی در جهان ایجاد کنم. لذا شما بر اساس کارهایی که خدای متعال به تو اجازه داده، کردی، خوشبخت می شوی. خدایی نکرده بر اساس کارهایی که خدای متعال به تو اجازه داده بکنی، و خودت کار بد را انتخاب کردی، نتیجه ات جهنم می شود. این بخشی هم که ما اجازه داریم هم به اجازه خداست. از حیطه قدرت الهی بیرون نیست. جبر نیست ها. اختیارش را خدا به ما داده. اختیار داده. اختیار داده. بعضی از بزرگان می فرمایند انسان مجبور است که مختار باشد. خدا خلق کرده است که انسان مختار باشد. انسان مختار است. اما از تحت سیطره قدرت الهی بیرون نیست. خب یک توحید. ما این را مثلا فرض کنید ایشان می رسد و می گوید آقا پایت درد می کند، این دارو را بخور، پایت خوب می شود. من هم دارو را می خورم. طبق تجویز ایشان. البته غیرمتخصص نباید به کسی دارو بدهد. حالا مثال عرض کردیم. طبق تجویز ایشان من دارو را خوردم و پایم خوب شد. می گویم بارک الله. خدا پدرت را بیامرزد. پایم را خوب کردی. خدا را یادم می رود. من مقروض بودم و یک کسی رسید و قرض من را داد. تمام عمر از او متشکرم. آدم باید هم متشکر باشد. اینها واسطه خدا هستند و خدا قرار داده و من باید از این هم تشکر کنم. باید تشکر کنم. اما باید بگویم خدا به دست تو قرض مرا داد. خدا به وسیله این دکتر و خدا به وسیله این دارو من را شفا داد. خدا به وسیله این آقا من را نجات داد. ما گاهی در این کم می آوریم. اگر این درست شود، ما موحد هستیم. من بدانم جز خدا از هیچ کس، هیچ کاری برنمی آید. اگر خدا نخواهد از هیچ کس، هیچ کاری برنمی آید. این توحید اول است که ما وظیفه داریم. دوم توحید ربوبی است. باید بگوییم لا ربّ الا الله. لا ربّ الا الله. ربّ کیست؟ ربّ آن است که قانون او بر جهان حاکم است. قانون او بر جهان حاکم است. گردش عالم به دست اوست. طبق قوانین او عمل می شود. اگر زمین به دور خورشید می گردد، طبق قانون الهی می گردد. هروقت آن قانون را بخواهد، هست. ببینید حضرت ابراهیم علیه السلام به آتش افتاد. خب چرا نسوخت. قانون خدا این است که آتش بسوزاند. خدای متعال این قانون را گرفت. صاحب اختیار است. صاحب قانون است. خود او قانون را گذاشته. قانون تکوینی است. یعنی در تکوین و در خلقت عالم قرار داده است که آتش بسوزاند. حالا خود او می خواهد نسوزاند. خود او قرار داده است که تیغ تیز ببرد. قرار را برداشته است. هرچه به آن تیغ تیز و خنجر تیز بر گردن اسماعیل کشید، نبرید. اینگونه. قانون به دست خداست. معمولا هم قانون اجرا می شود. قانون عمل می شودها. معمولا. اینکه گاهی نمی شود، یک گاهی است که آن هم طبق مصالح عالی تری قانون دست می خورد. اگرنه قانون همیشه اجرا می شود. خب. ربّ جهان قانون دین نهاده است. شما اول وقت نماز بخوانید. قانونی است که ربّ جهان گذاشته. پیامبر را ربّ جهان فرستاده است. کتاب آسمانی را ربّ جهان فرستاده است. حضرت موسی و هارون در آیه 16 سوره مبارکه شعراء می فرمودند إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِينَ. حالا مکرر. بعد از اینها را دقت کنید. حالا ممکن است یک وقت خدایی نکرده قرآن بخوانید. دقت کنید. جاهایی که کلمه ربّ به کار رفته همیشه با این حساب است. به قانون گذاری جهان مربوط است. و از جمله قانون دین. قانون دین را ربّ عالم، ربّ عالم، ربّ جهان، رب العالمین قرار داده است. یک صلوات بفرستید. یک صلوات دوم بفرستید. إِذْ قَالَ رَبُّكَ معلوم می شود جریان، جریان آن قانون گذاری الهی است. قانون گذاری الهی دارد ظهور می کند. قانون گذاری الهی برای چیست؟ برای این است که این جریان خلقت به سوی کمال برود. پس اینکه خدای متعال خلیفه قرار داده، برای چه قرار داده؟ برای اینکه انسان ها به کمال برسند. خلیفه یک ماموری است برای به کمال رساندن انسان ها یا خلقت. چون خلیفه، خلیفه کل جهان است دیگر. او خلیفه خداست بر کل جهان. روی زمین زندگی می کند اما خلافت و قدر و سلطنتش بر کل جهان جاری است. إِذْ قَالَ رَبُّكَ معلوم می شود این جریان، جریانی است که مربوط به ربوبیت الهی است. برای به کمال رسیدن خلقت و برای به کمال رسیدن انسان. عرضم تمام شد. حالا آرام آرام هر مرتبه یک تکه کوچکی از این عرض می کنیم تا پایان سال ببینید خدا چه می خواهد.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای