جلسه چهارشنبه 97/7/18
فرمودند قَلَّ مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ إِلَّا أَوْشَک أَنْ يَکونَ مِنْهُم. قَلَّ مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ إِلَّا أَوْشَک أَنْ يَکونَ مِنْهُم. کم کسی است که از نظر رفتارو اعمال و بعد بفرمایید لباس، غذا، سبک زندگی -اینها را من دارم اضافه می کنم- کمتر کسی ست که به یک قومی در عمل شباهت پیدا کند الا اینکه مثلا به زبان بنده بسیار نزدیک است که از آن قوم محسوب شود.

اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمین وَ لا حَولَ وَ لا قُوَهَ إلّا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاه وَ السَّلامَ عَلی سَیِّدِنا وَ نَبیِّنا خاتَمِ الأنبیاءِ وَ المُرسَلین أبِی القاسِمِ مُحمَّد (اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم) وَ عَلی آلِهِ الطَّیِبینَ الطّاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیهِ اللهِ فِی العالَمین أرواحُنا وَ أرواحُ العالَمینَ لِتُرابِ المَقدَمِهِ الفِداه وَ لَعنَهُ اللهُ عَلی أعدائِهِم أجمَعین من الآن إلی قیام یَومِ الدّین

این مسائلی که حاج آقای کریمی فرمودند بنده استفاده کردم. و برای همه مفید بود. نه این مساله ها. همه مسائل دیگری هم که ایشان می فرمایند قابل استفاده برای عموم است. آدم در برخورد عملی به جایی می رسد که یک دستور وجود دارد و نمی داند. یا یک دستور وجود دارد و من نسبت به آن سستی می کنم. خب اگر تکرار بشود، تکرار بشود، تکرار بشود، ممکن است سستی فرق کند. نادانی که حتما عوض می شود. آدم مساله دان می شود. و شما نمی دانید این مساله دانی چقدر خوب است. سابقا ما کسانی را داشتیم مساله دان بودند. مساله دان بودند. دنبال مساله رفته بودند. سوال کرده بودند. یک دوستی داشتیم. البته مثلا از نظر سنی بزرگ تر از ماست. گفت من رفته ام خدمت آیت الله حکیم این اشکال را کردم. نمی خواهم بگویم. ایشان فرمودند اینجور اینجور اینجور. خدمت آیت الله خوانساری ایشان اینجوری فرمودند. ایشان شاگرد مرحوم آیت الله حق شناس بود. پی جو بود. مساله دانی خوب است. من مسلمانم. مسائل دینم را بلد باشم. که این حداقل است. که این حداقل است. ببینید بسیار از جاها اگر من مساله را بدانم درست عمل می کنم. بسیاری از جاها اگر من مساله را بلد باشم، درست عمل می کنم. حالا یک وقت ممکن است من مساله بلدم. اما هوا هوس، مثلا خشم، مثلا غلبه شهوت، یک عامل دیگری باعث می شود که من یک مساله ای را عمل نکنم. آن گناه است دیگر. من دارم تقصیر می کنم. اما بسیاری از اوقات اگر من مساله بلد باشم درست عمل می کنم. و این خب می ارزد. قیمت دارد. ایشان که به اینجا تشریف می آورند، ما این را یک نعمتی برای مجلس خودمان می دانیم. امیدواریم که مورد رضایت صاحب اصلی باشد. مرحوم جد ما، عرضم به حضورتان در همه مجالس شان اول رساله را باز می کردند و از روی رساله مساله می خواندند. یکی از وظایف ماست. وظایف بنده است. حالا این بار از روی دوش من برداشته شد و به حاج آقای کریمی محول شد و برای ما هم از نظر اینکه بار از روی دوش من برداشته شد و هم از نظر اینکه خود من هم دارم از مساله های ایشان استفاده می کنم. چون ایشان متخصص در مساله است. دقت کنید. متخصص در مساله دانی است. زمان سابق یک کسانی داشتیم که فقط می آمدند در یک مجلس مساله می گفتند. تقریبا شبیه به همین ایشان. تمام مدتی که منبر بود مساله می گفتند. آن وقت چون متخصص این کار هم بودند فتاوای مختلف را می دانستند. سوالات را می توانستند به خوبی جواب بدهند. حالا خدا این نعمت را به ما هم داده. بنده مثلا برایم مشکل بود. باید بروم مطالعه کنم. دقت کنم. یک مساله ای گیر بیاورم که به درد بخورد. خدمت شما عرض کنم این یک زحمت می شد. در طول هفته من مثلا دارم فکر می کنم که چه خدمت شما عرض کنم. مساله اخلاقی چه خدمت شما عرض کنم. آن وقت می شد دوتا بار. باید یک مدتی هم فکر کنم، مطالعه کنم، دنبال کنم مسائل به درد بخور شما را گیر بیاورم و عرض کنم. این بار از روی دوش من برداشته شد. به مرحمت خدا و زحمتش به دوش حاج آقای کریمی افتاد که ما از ایشان بسیار بسیار متشکریم. بنده که بسیار بسیار متشکرم. عرض کنم که استفاده هم می کنم. در عین حال که بچه ها هی می آیند و سوالات شان در وسط صحبت ایشان می گویند و مثلا استخاره دارند و از این حرف ها باز من بسیارش را می شنوم و گوش می دهم و استفاده می کنم. خب این مساله اول.

مساله دوم ما هفته پیش به نظرم یک مقدار هم بحث مان طول کشید. اگر پنجاه دقیقه نباشد فکر می کنم شاید هفته گذشته به یک ساعت هم کشید. اما خب حالا فکر می کنم که یک مساله را توانستم توضیح بدهم درمورد آنچه که حضرت امام زین العابدین علیه السلام در دوران امامت به عهده داشتند و انجام دادند. وظیفه امامت ایشان بود و وظیفه امامت را انجام دادند. یک چیزی که هی مکرر عرض کردم. شما سعی کنید این را بفهمید. ما می گوییم که حضرت زین العابدین تنها به میدان آمده. در برابر یک امپراطوری بزرگ. امپراطوری بنی امیه از هند است، شاید بخشی از سرزمین هند هم به دست مسلمان ها فتح شده و تا دریای مدیترانه. یک امپراطوری به این بزرگی و اقتدار. یک کارهایی را به عنوان کارهای اصلی خودش می داند. طرح معاویه که راس این دولت است این است که از اسلام هیچ چیز نماند. از اسلام هیچ چیز نماند. طرح دارد. طرح دارد یعنی برنامه عملی دارد. برنامه عملی دارد. بنی امیه برنامه عملی دارند. حالا بالخصوص معاویه. برنامه عملی دارد برای نابودی آنچه که پیامبر آورده است. خب. در مقابل یک امپراطوری به این بزرگی یک آدم سیاست مداری که تقریبا نظیر هم ندارد. معاویه یک سیاست مداری است که تقریبا نظیر ندارد. همه آنچه که معاویه عمل می کرده امروز هم انگلستان عمل می کند. علیه اسلام و ما انگلستان عمل می کند. امریکا عمل می کند. اگر مقایسه کنیم دقیقا شبیه به هم است. همان کارهایی که او می کرده اینها می کنند. همان کارهایی که اینها می کنند او می کرده. و بعد از او در عصر بنی امیه. یعنی در واقع می بایست از اسلام هیچ چیز، هیچ چیز نماند. خلیفه، خلیفه بنی امیه، خلیفه اموی یک روزی قرآن باز کرد و تفال زد به قرآن. یک آیه ای آمد که خیلی برایش سخت بود. حالا من سختم است این لفظ را بگویم. که قرآن داشت به او فحش می داد. وَاسْتَفْتَحُوا وَخَابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ [آیه 15 سوره ابراهیم.] من را تهدید می کنی؟ من را تهدید می کنی؟ گذاشت در یک مثلا فرض کنید یک تاقچه. قدیم ها خانه ها و اتاق ها تاقچه داشت. قرآن را گذاشت روی تاقچه و تیر و کمان آورد و با تیر و کمان قرآن را هدف قرار داد. یک همچین کسی امیرالمومنین است. امیرالمومنین، خلیفۀ رسول الله. حوض شراب ساخته بود. حوض شراب. می رفت می افتاد در این حوض. هی غوطه می خورد. مثلا فرض کن دست و پا می زد. غوطه می خورد. وقتی که از این حوض بیرون می آمد نشان می داد که یک مقداری از این سطحش آمده پایین تر. انقدر خورده بود. حالا اگر بخواهیم بگوییم داستانش یک داستان مفصلی است. اینها شده بودند متصدی اسلام. متصدی اسلام. این هم هی گفتیم و هزار بار گفتیم و شنیدیم و گفته اند و شنیده اند که در تمام منابر، تمام منابر عالم اسلام از صدر تا ذیل، همان که عرض کردیم از هند بروید یا یک کمی بیشتر من بگویم از دیوار چین بگویید تا دریای مدیترانه هرجا منبری نهاده می شود در آنجا لعن و سب امیرالمومنین می شود. ببینید اینها چه طرح بزرگی برای نابودی اسلام داشته اند. چه عرض کردیم؟ گفتیم مهمش این است که امام فقط یک نفر است. فقط یک نفر است. این یک نفر در مقابل این جریان عظیم. امروز تقریبا همه جهان در برابر ایران است. حالا درجات دارد. اوائل جنگ ایران از چین موشک خریده بود. موشک ضد هواپیما. اینها هم پست ترین موشک های موجود خودشان را به ایران فروخته بودند. اسم موشک سام 2 بود. مثلا فرض کن الان سام 18 کار می کند. این ها از روسیه یاد گرفته بودند و شبیهش را ساخته بودند و آن هم به ایران فروخته بود. ایران مثلا فرض کنید صدتا از بچه های سپاه را فرستاده بود به چین که راه و رسم عمل کردن با این موشک ها را بیاموزند. از این بچه ها دوتایشان از نظر هوشی برجسته تر بودند. این دونفر را آمده بودند زیر پایشان نشسته بودند که اینها را پیش خودشان نگاه دارند. و در ایران هم ببخشیدها، فقط یک نفر هست. در مقابل امپراطوری غرب، امپراطوری سلطه غربی. چه می خواستیم عرض کنیم؟ یک چیز خیلی خوبی است. خیلی چیز خوبی است. صدبار دیگر هم برایتان عرض کردیم. امام یک فرمایشی فرموده. حدیث از کتاب خصایص الائمه سید رضی است. خصایص الائمه. عرضم به حضورتان آنجا یک قانون می گویند. ما می خواهیم ببینیم می توانیم به آن قانون عمل کنیم؟ فرمودند قَلَّ مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ إِلَّا أَوْشَک أَنْ يَکونَ مِنْهُم. قَلَّ مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ إِلَّا أَوْشَک أَنْ يَکونَ مِنْهُم. کم کسی است که از نظر رفتارو اعمال و بعد بفرمایید لباس، غذا، سبک زندگی -اینها را من دارم اضافه می کنم- کمتر کسی ست که به یک قومی در عمل شباهت پیدا کند الا اینکه مثلا به زبان بنده بسیار نزدیک است که از آن قوم محسوب شود. جزء آنها بشود. قَلَّ مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ إِلَّا أَوْشَک أَنْ يَکونَ مِنْهُم. بسیار بسیار -اینها را من عرض می کنم- بسیار بسیار ممکن است که او از آن قوم محسوب شود. یک حدیثی که قبلا باز مکرر عرض کرده بودیم. یک مردی بود که اسمش را بعد گذاشتند سعد الخیر. این نواده مروان بود. مروان را که می دانید. خلیفه مثلا چهارم بنی امیه. ملعون خبیث. ملعون خبیث. خب. این نواده نبیرده مروان است. خب توی جمع شیعیان با سایر دوستان شیعه اش مثلا با هم صحبت می کنند. مثلا از آنها می شنود که ائمه همه بنی امیه را لعنت کردند. همه بنی امیه را. زیارت عاشورا را دیده اید دیگر. لَعَنَ اللهُ بَنِی أمَیَّهَ قاطِبَهً. این مطلب را شنیده و مطلع شده. گریان، می گویند مثل ضجه ای که خانم ها می زنند، آنجور ضجه زنان به خدمت امام رسید و [عرض کرد] آقا من چکار کنم؟ من که تقصیر نداشتم که نوه مروان هستم. نبیره مروان هستم. من کاری نکرده. پیش آمده. در طبیعت مثلا حالا در خلقت پیش آمده من نواد مروان هستم. چکار کنم؟ فرمودند که نه. حالا به زبان بنده اشتباه می کنی. تو از ما هستی. تو از ما هستی. بله. از نظر خونی و مثلا تولد از بنی امیه محسوب می شوی. اما چون اعمالت شبیه به ماست از ما هستی. آدم با اعمالش، با اخلاقش، یک جایی قرار دارد. مساله ایشان گفتند. ببینید من در خانه مان نشسته ام. در فلان گناه هم اصلا شرکت نکردم. اما وقتی خبردار شدم یا در تلویزیون دیدم خوشم آمد. از آن گناه در دلم استقبال کردم. فردا هم اگر بروم در کوچه و خیابان این گناه را نمی کنم. اما خوشم آمد. این که شما می گویی خوشم آمد یکهو صف ات را مشخص می کند. از فلان حزب خوشم آمد. من طرفدارم. جزء اعضای حزب نیستم. اما طرفدارم. حتی طرفدار نیستم. در دلم من اینها را می پسندم. در عالم خارج اگر بیایند اعضای این حزب را بگیرند، مثال، اگر اعضای این حزب را بگیرند تو را نمی گیرند. چون جزء اعضا نیستی. اما اگر خوشت آمد، ار از رفتار و اعمال و عقاید آنها خوشت آمد جزء آنها حساب می شوی. حالا اینجا چه می گویند؟ قَلَّ مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ این یک ذره بالاتر است. اگر شما لباست عین است، غذاهایی که می خوری، شبیه است، زندگی ات، نظیر آنهاست. اعمالت شبیه به آنهاست. سبک زندگی ات، تزیین خانه، الان در ایران هنوز ببخشید آشپزخانه هایی که به داخل اتاق پذیرایی باز است که اصطلاحا در زبان ماها هم خیلی ساده می گویند اوپن، این مال مثلا فرض کنید سی سال، چهل سال، پنجاه سال پیش اروپا و امریکاست. اما من این در می زنم، آن در می زنم که یک خانه ای گیر بیاورم که اینجوری باشد. قَلَّ مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ. من در ساختمان، ساختمان آشپزخانه خانه مان... سابقا آشپزخانه ها در داخل اتاق نبود. حتما در یک گوشه ای از حیاط بود. البته حالا دلایل دیگری هم داشت. مثلا اینکه دود داشت. آشپزخانه ها دود داشت. چون با هیزم غذا درست می کردند، دود می کرد. آن دود معمولا آشپزخانه را سیاه می کرد. خب اگر در کنار اتاق بود اتاق هم سیاه می شد. آنها را نمی خواهم عرض کنم. آن در هرصورت کنار است. داخل اتاق ها نبود. حالا ما اصلا، من اصلا نمی روم در خانه ای که اینجوری نباشد. می گوید آقا آنها مال چهل سال پیش است. دوره اش گذشته. الان دیگر آنها آشپزخانه اوپن ندارند. باز به یک دلایلی از نوع دلایلی که یک روزی آشپزخانه اوپن داشتند، حالا اتاق های خصوصی دارند و وضع آشپزخانه و همه چیزشان فرق می کند. می خواهم تشبه را عرض کنم. حالا از این می گذریم. که این مال لباس ماست که ما سعی می کنیم لباس مان را، موی سرمان را، کفشی که می پوشیم، یک دوره ای مد بود که کفش ها به اصطلاح پنجه اش بلند باشد. فرض کنید که شش سانت، هفت سانت، هشت سانت. خب به چه درد می خورد؟ مد است. اینها آن تشبه هاست. حالا یک کسی یک درصد تشبه دارد. دو درصد تشبه دارد. سه درصد تشبه دارد. پنجاه درصد تشبه دارد. بالاهای شهر خودمان، می دانید سگ دارند. با سگ زندگی می کند. با سگ زندگی می کند. پسرش رفته امریکا. دخترش رفته فرانسه. مثلا از شوهرش طلاق گرفته. تنها زندگی می کند. با یک سگ. اینها می شود مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ اگر دنیا، یعنی اگر زندگی همین بود، یعنی همین پنجاه شصت سال، هفتاد سالی که ما هستیم، همین بود، خب آدم هرجور دلش می خواست عمل کند. دلش می خواهد با سگ زندگی کند. بکن. هرکار دیگری. اما اگر این نباشد، احتمالش هست دیگر. یک آدم ملحدی به اصطلاح از زنادقه عصر حضرت صادق علیه السلام. آمده خدمت ایشان. [گفت] تا کی دور این سنگ ها می گردید؟وقت حج چون به اصطلاح یک اجتماع بزرگ مسلمان ها بود، آنها هم به حج می آمدند. در مسجد الحرام. تا کی دور این سنگ ها می گردید؟ چندین بار این داستان ها تکرار شده که کسانی که آن زمان به آنها زنادقه می گفتند و امروز ما به آنها روشن فکر سکولار می گوییم، مثلا اینجوری، البته آنها ضد دین هم بودند، حالا درمیان روشن فکران سکولار ما بعضی هایشان ضد دین هم هستند. بعضی هایشان نیستند. حالا. در هرصورت آمده اشکال دارد. امام فرمود که ببینید من دارم زندگی می کنم. از همین هوا مثلا تنفس می کنم. از غذاهایی که تو می خوری من هم می خورم. لباسی که تو می پوشی خب من هم لباس می پوشم دیگر. لخت که نیستم که. مثلا زیر یک سقفی زندگی می کنم. زیر یک سقف می خوابم. مثلا فرض کنید که یک پتو تو می اندازی رویت. خب من هم یک پتو می اندازم رویم. ازدواج کردی خب من هم ازدواج کردم. زندگی ما خیلی با هم فرقی ندارد. تو می گویی آنور خبری نیست. من می گویم آنور خبری هست. اگر بود چه می گویی؟ اگر نبود که دوتایی مان مثل هم هستیم. وقتی این عالم تمام شد، تمام شد. هیچ چیز دیگری نیست. خب من با تو خیلی فرقی نمی کنم. اما اگر بعد از این عالم یک عالم دیگری بود چکار می کنی؟ یک استدلال فوق العاده ای است. به همه این آدم ها می شود گفت اگر بعد خبری بود تو چکار می کنی؟ تو چه چیزی را برای خودت دلیل امان سلامت آن عالم می دانی؟ چه چیز را؟ من یک کارهایی کردم که اینها ممکن است وسیله امن و امان من باشد. تو نکردی. آنجا چکار می کنی؟ آن وقت بعد می گویند اینجا احتمال است دیگر. یک احتمالی است که یک دنیای دیگری باشد. می گویند احتمالی است که مخرج این احتمال، مخرج این کسر یک بی نهایت است. اصلا نمی شود. آنچه که ممکن است به سر ما بیاید انقدر بزرگ است، انقدر بزرگ است که احتمال یک درصد و یک در هزارش هم ترس می آورد. من یک راه مثلا فرض کنید بدی را می روم. احتمال دارد تصادف کند. خب احتمالش مثلا یک در بیست است. یک در ده است. مثلا. اما آنجا خیلی احتمال بزرگی است. خطر انقدر بزرگ است. خب یک قدم بعد از بحث. اگر من در عمل، اگر من در عمل شبیه به یک کسانی بودم، فرمودند که کم ممکن است که کسی از نظر عمل شبیه به یک کسانی باشد و از آنها نشود. از آنها نشود. و مرحله دوم را داشتم عرض می کردم. اگر من تقلید، دقت کنید؛ تقلید یک کسانی را [بکنم]. حالا ما در اینجا می گوییم تقلید از فرض کنید یک امام، یک عالم وارسته مثلا، دست مان به امام مان نمی رسد، یک عالم وارسته ای را گیر می آوریم و سعی می کنیم که رفتار و اعمال مان شبیه به او بشود. مثلا مثل او نماز بخوانیم. فرض کنید که حرف زدن مان مثل او باشد. مثلا پاکی نجسی مان مثل او باشد. زندگی مان، سبک زندگی مان مثل او باشد. قانون این است که، اینجا فرمودند؛ تو می شوی. تو مثل او می شوی. اگر تقلید [کنی]. اولش هم به زور است. من مثلا این اخلاق بد را دارم. یکی از دوستان گفت من مثلا عصبانی می شوم. گفتم خب حالا چکار کنیم؟ من اگر در اثر رفتار بد یک کسی عصبانی شدم سعی می کنم خودداری کنم. اگر یک بار خودداری کردی، دو بار خود داری کردی، سه بار، صد بار، یواش یواش بر خشم و غضب خودت مسلط می شوی. قانون. من پولم را خیلی دوست دارم. نمی خواهم به کسی بدهم. انفاق را اصلا دوست ندارم. حالا فرضش این است که من می فهمم این صفت بدی است. می کوشم انفاق کنم. گفتم آن خویشاوند ما گفت که اولین بار که خمس دادم پنج ریال خمس دادم. البته آن وقت پنج ریال یک چیزی بود. پنج ریال خمس دادم. بعدها هم خب بیشتر شد. مثلا چه. پنج ریال. بعد خب سال بعد دوتومان دادم. سال بعد مثلا ده تومان دادم. دیگر سبک می شود. آن فشار درونی که نمی گذارد من دستم را در جیبم بکنم، آن سبک می شود. من یواش یواش صفت سخاوت را می آموزم. و اگر صفت سخاوت، صفت آن یکی چه بود؟ بردباری، حلم و بردباری و شجاعت، می گویند اگر از یک چیزی می ترسی خودت را بینداز درونش. ترست می ریزد. ترست می ریزد. خب. من یواش یواش صفت شجاعت را تحصیل می کنم. آقا انقدر اینها قیمتی است. اصلا بهشت های خدا یک بهشتش بهشت اعمال ماست. شما عمل خوب کردی. عمل خوبت بهشت است. یک درجه ای از بهشت است. آن داستان را شنیده اید که پیامبر به یارانش فرمود که هر یک سبحان الله که شماها می گویید، هر یک سبحان الله که شما می گویید یک درخت در بهشت برای شما غرص می شود. آن آقا گفت معلوم می شود که ما خیلی درخت در بهشت داریم. فرمود که اگر آتشی نفرستی و آنها را نسوزاند. فکر این را هم بکن. حالا. به آن کاری نداریم. ما یک بهشت اعمال داریم. بهشت اعمالش چجوری است؟ یادتان باشد عرض می کردیم که اگر یک برگ از یک درخت بهشت بکنند، که حالا اگر برگ درخت بهشتی کنده بشود، بیاوریم روی این عالم، یعنی روی کره زمین، کره زمین سبز و خرم می شود. همه کره زمین. یعنی کویر لوت سبز و خرم می شود. از برکت خرمی یک دانه برگ بهشت. اگر این بهشت اعمال است... این فقط مال بهشت اعمال است. در اثر عمل شما به چنین بهشتی می رسی. آن وقت بهشتی که آدم در اثر صفات خوب به دست می آورد، قابل ادراک [نیست]. درمورد این بهشت فرمودند لا عِینٌ رأت. نه چشمی مانندش را دیده. نه گوشی توصیفش را شنیده. قرآن دارد که می فرماید وَ مَّثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي. من برایت دارم مثال می زنم. آن این نیست. تا نروی نمی دانی. مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فِيهَا أَنْهَارٌ [آیه 15 سوره محمد] نهرهایش چجوری اش است؟ نمی دانیم. گفتند نهر است. ما نمی دانیم. نهر عسل است. نهر عسل یعنی چه؟ ما الان اگر یک قاشق مربا خوری عسل بگذاریم در دهان مان شیرینی اش یک مقدار اذیت می کند. یک نهر عسل است. آقا من برایت مثال زدم. آن نهر عسل از اینها نیست که. از این عسل ها و از این نهرها نیست. یک جور دیگر است. یعنی فقط باید بروی ببنید. لا عِینٌ رَأت وَ لا اُذُنٌ سَمِعَت وَ لا خَطَرَ عَلَی قَلبِ بَشَر. به ذهن هیچ انسانی خطور نکرده. یعنی آدمیزاد نمی تواند تصور کند. نمی تواند آن را تصور کند. اگر این بهشت اعمال باشد ببینید بهشت اخلاق خوب چه است. خود اخلاق خوب بهشت است. خودش بهشت است. شما اگر اخلاقت خوب باشد در دلت یک بهشتی داری که آن عالم که بروی ظهور کامل پیدا می کند. آدم به یک بهشتی می رسد. به یک بهشتی می رسد. فقط ما می توانیم بگوییم نمی توان تصور کرد. قابل فهم نیست. باید فقط دید. بهشت بالاتر هم داریم. بهشت بالاتر هم داریم. یک کسی اگر امام حسین علیه السلام را دوست داشته باشد، دوست داشته باشدها. دوست داشته باشد. برایتان این داستان را عرض کردم. دو نفر بودند که جلوی نماز امام ایستادند. تیرها را به تن خریدند که امام نماز بخواند. یکی سعید بن عبدالله حنفی بود. سعید مرد بزرگی است. البته جوان بود. مرد بزرگ است. داستان ها دارد که حالا مفصل است. ایشان وقتی نماز امام تمام شد افتاد. یعنی بفرمایید اگر نماز امام نیم ساعت هم طول می کشید این باز ایستاده بود. می شود؟ یک تیر به قلب آدم بخورد باز هم آدم بایستد؟ بله می شود. می گوید خوابش را دیده بودم. آخر تو چطور اینطوری شدی؟ آدم تیر می آید خودش را کنار می کشد. یک سنگی ببیند از دور پرتاب شده سعی می کند خودش را در یک حفاظی برساند. تو چطور شد؟ خودت سینه ات را می دهی جلوی تیر. صورتت را خودت می دهی جلوی تیر. ایشان گفت حُبُّ الحُسَین. محبت امام حسین. اگر کسی اینجور محبت ها، اینجور محبت. این به چه بهشتی می رود؟

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای