شب چهارم فاطمیه دوم 1439 - 96/12/1
اسم کتاب صحیح بخاری است که معتبرترین کتاب حدیث اهل سنت است. می گویند صحیح ترین کتاب بعد از کتاب خدا. الفاظ را مثلا اگر خلاف ادب عربی باشد، می گویند این لفظ درست است. چرا؟ چون عین لفظ پیغمبر است حرف هایی که از پیغمبر اینجا نقل می شود، اصلا دیگر یک ذره جای شبهه ندارد.

اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمین وَ لا حَولَ وَ لا قُوَهَ إلّا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاه وَ السَّلامَ عَلی سَیِّدِنا وَ نَبیِّنا خاتَمِ الأنبیاءِ وَ المُرسَلین أبِی القاسِمِ مُحمَّد (اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم) وَ عَلی آلِهِ الطَّیِبینَ الطّاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیهِ اللهِ فِی العالَمین أرواحُنا وَ أرواحُ العالَمینَ لِتُرابِ المَقدَمِهِ الفِداه وَ لَعنَهُ اللهُ عَلی أعدائِهِم أجمَعین من الآن إلی قیام یَومِ الدّین

داستان سقیفه به نقل های مختلف نقل شده. این که من اینجا خدمت تان عرض می کنم رسمی ترین و معتبرترین نقل آن حادثه است. معتبر که می گوییم یعنی معتبر نزد دیگران. حالا ناگزیر در ضمنش من آنچه که اتفاق افتاده بوده را هم خواهم گفت. حرف خیلی بیشتر از این چیزهایی است که ما فرصت می کنیم خدمت شما عرض کنیم. نقل از ابن عباس است. عبدالله بن عباس. می گوید من [به] گروهی از مهاجران قرآن تعلیم می دادم. حالا قرآن تعلیم می دادم یعنی چه؟ این خودش یک بحث است که از این می گذریم. یکی از آنها عبدالرحمن ابن عوف است. کسانی که من به آنها قرآن درس می دهم. ابن عباس چند سالش است؟ آن وقت مثلا هجده سالش است. بیست سالش است. عبدالرحمن چند سالش است؟ شصت سالش است. گروهی از مهاجرین را که غالبا باید سن های بالا داشته باشند. حالا اینها چه اند که قرآن را به آنها یاد می دادند؟ عرض کردم فعلا بحث مان نیست. از این می گذریم. فَبَینَما أنا فِی مَنزِلِهِ بِمِنا. من در منا خیمه عبدالرحمن بن عوف بودم. وَ هُوَ عِندَ عُمربن الخطّاب فِی آخَر حَجَّهٍ حَجَّها. او هم نزد خلیفه دوم بود. این سال، سال آخری است که خلیفه به سفر حج می آید. بعد از این دیگر کشته شده. به سال بعد نرسیده. عبدالرحمن به خلیفه می گوید لَو رَأیتَ رَجلٍ عَطائَنِی المُومِنین الیَوم فَقالَ یا امیرَالمُومِنِین هَل لَکَ فِی فُلانٍ. امروز من نزد خلیفه بودم. یک کسی خبر آورد. در عالم اسلام خبری اتفاق نمی افتاد که خبرش به خلیفه نرسد. همه اطلاعات به دست ایشان می رسید. یکی اش این است. یک آقایی یک حرفی زده. آن حرف مثلا دو نفر بودند، سه نفر بودند، چند نفر بودند؟ نمی دانیم. آن یک حرفی زده. حرف دقیقا پیش خلیفه منتقل شده. او چه گفته بود؟ یک نفر آمد پیش خلیفه و گفت که فلانی گفته است، لَو رَأیتَ رَجلٍ عَطائَنِی المُومِنین الیَوم فَقالَ یا امیرَالمُومِنِین. مقصود از امیرالمومنین خلیفه است. هَل لَکَ فِی فُلانٍ یَقُول لَوقَد ماتَ عُمر لَقَد بایَعتَ فُلان. یک کسی دارد یک حرفی می زند. می گوید که اگر خلیفه از دنیا برود ما با فلانی بیعت می کنیم. نه اسم گوینده سخن را می گوید نه اسم کسی را که اینها در فکر اند با او بیعت کنند. تا اینجا داشته باشید. این حزبی که بعد از پیامبر بر مسند قدرت نشسته است، دو نفر صاحب قدرت درونشان هست. دو نفر دیگر هم بوده اند. آنها از دنیا رفته اند. نفرات بعدی دیگر توانایی کافی برای حل مشکلات ندارند. خب. لذا آن کسی که دارد این حرف را می زند می داند که بعد از خلیفه دوم می تواند یک کاری بکند. بر خلاف آنچه که تا امروز اتفاق افتاده است. یک کسانی بعد از پیغمبر بر مسند قدرت نشسته اند. اینها دو نفر صاحب قدرت در میان شان بوده و به خلافت رسیده. نفرات بعدی شان، آنها از دنیا رفته اند. لذا آن کسی که بعد خواهد آمد او چندان صاحب قدرت نیست. می شود این طرحی که تا حالا اتفاق افتاده را بر هم زد. یک کسی گفت که اگر لَوقَد ماتَ عُمر لَقَد بایَعتَ فُلان ما با فلانی بیعت خواهیم کرد. این آقای صاحب کتاب اسم اینها را می دانسته. طبق قاعده اما نمی خواسته اسم ببرد. چون یک کمی مشکل ایجاد می کرده. آن کسی که این حرف را می زده عمار یاسر بوده. عمار یاسر محترم است. بنابراین ممکن است یک کمی حرفم ایجاد مشکل کند. آن کسی که او می گوید من می خواهم با او بیعت کنم، اگر عمر از دنیا برود من با او بیعت خواهم کرد، او هم علی امیرالمومنین است. خب او هم شخصیت اجتماعی ها، نه آن چیزی که ما می گوییم؛ شخصیت اجتماعی درجه اول دارد. این هم برای طرح حکومتی که الان وجود دارد و بعد اتفاق خواهد افتاد، شخصیت های این دو نفر مشکل ایجاد می کند. لذا اسم ها را پوشانده. بعد آن آقا یک حرف دیگر زده. گفته فَوَاللهِ ما کانَت بِیعَتَ أبِی بَکر إلا فَلتَهً فَتَمَّت. داستان بیعت ابی بکر و خلافت ابی بکر یک حادثه حساب نشده بود و حالا به خیر گذشت. این ادامه حرف آن آقاست. حالا نمی دانیم این نقل این تکه حرف تا چه اندازه درست است. فَغَضِبَ عُمَر. عمر سخت غضبناک شد. ببینید در فاطمیه گذشته برای شما عبارت آوردم. نقل کردم. نقل من از تاریخ طبری بود. تاریخ طبری معتبرترین تاریخ در میان تواریخ اهل سنت است. او را امام مورخین می گویند. حالا باز اینجا هم حرف زیاد است نمی خواهیم عرض کنیم. آنجا نقل شد یک صحبتی بین عبدالله بن عباس، همین ابن عباس و خلیفه اتفاق افتاده بود. در یک سفری که شب دارند با همدیگر می روند. او گفت علی چطور است؟ چرا با ما نیامده. گفت نمی دانم. هنوز هم آن فکرها در سرش است؟ نمی دانم. می دانست اما نمی خواست بگوید. بعد گفت که پدر تو عموی پیغمبر بود. تو پسرعموی پیغمبری. این قوم شما چرا شما را به بازی نگرفتند؟ مانع به قدرت رسیدن و به حکومت رسیدن شما شدند. گفت نمی دانم. همه را به صورت تقیه می گفت نمی دانم. البته بعد ادامه صحبت گفت که خب خاندان ما به انبیاء گذشته می رسد. قرآن درمورد آنها [در آیه 54 سوره نساء] دارد که أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ اینها مورد حسد بودند. این حرف را که زد عمر خیلی غضبناک شد. این هم عقب کشید و رفت. کاری نداریم. آنجا گفت اگر تو نمی دانی چرا بابای تو که عموی پیغمبر بود جای پیغمبر ننشست و خانواده شما را در حکومت به بازی نگرفتند، اگر تو نمی دانی من می دانم. من می دانم. آنها نظرشان این بود که دوران نبوت را شماها داشته اید. دیگر بس تان است. حالا خلافت باید مال بقیه قبیله قریش باشد. خلافت باید به بقیه قریش برسد. شما بس تان است. شما از نبوت برخودار شدید. خب ما که نیستیم که. ما نداشتیم که. وقتی که شما رفتید دیگر بس تان است. همان مقدار بس است. بعدش خلافت است. خلافت مال ماهاست. بین قریش تقسیم بشود. بین قریش ها. فقط قریش. ببینید هفتصد سال بعد از پیامبر قریش حکومت کرده است. هفتصد سال. حالا به این کاری نداریم. به این دلیل قوم شما، یعنی باز قریش، مانع به قدرت رسیدن شما شده اند. از آنجا که می گفتند شما نبوت را به دست آورده اید و همین مقدار برای شما کافی است. آن مرتبه عرض کردم این حرف خیلی حرف بدی است. مگر نبوت چه است؟ مگر نبوت چیست؟ مثل ریاست جمهوری است که اینهمه برایش سر و دست می شکنند؟ مگر ریاست جمهوری است؟ که شما رسیدید دیگر. به بخشی از ریاست با خیلی اسم و عنوان بزرگ تر [رسیدید]. اسم و عنوان بزرگ تر نبوت بود. اصل قدرت است. شما به قدرت رسیدید. با اسم و عنوان نبوت. خب بعد از شما دیگر بس است دیگر. شما، قبیله شما، تیره شما از قبیله قریش از این برخوردار شد. دیگر بس تان است. بقیه اش مال ماها. بعد هم یک حرف هایی زده که یک کمی دعوایشان شد. البته عبدالله ابن عباس را احترما می کرد. چرا؟ چون علوییون از قدرت کنار رانده شده اند. نه خودشان می آیند نه اینها آنها را می آورند. خب. خب اینها جواب مردم را چه بدهند. می گویند خب اگر این پسرعموی پیغمبر نیست، خب آن پسرعمویش هست. علی پسر ابوطالب عموی پیغمبر است. خب باشد. او نیست عبدالله پسر عموی دیگر پیغمبر است. پس بنابراین ما خاندان پیغمبر را کنار نگذاشتیم. بنابراین عبدالله بن عباس وقتی که ایشان به قدرت رسیده، پانزده سالش است. این شده مشاور اعظم خلیفه. در تمام دوران قدرت و حکومت او ایشان مشاور اعظم بود. حرفش را بر همه ترجیح می داد. کاری نداریم. از این بگذریم. فَغَضِبَ عُمَر ثُمَّ قالَ إنّی إن شاءَ الله لَقائِمٌ العَشِّیَهِ فِی النّاس. امروز یکی از سه روزی است که حاجی ها در منا هستند. تقریبا سه روز در منا هستند دیگر. حالا دو روز و نصفی. اگر شخص یک کمی تنبلی کند می شود سه روز. مثلا فردا هم باید بماند. که معمولا حاجی های ایرانی به سرعت صبح خودشان را به رمی جمرات می رسانند و قبل از ظهر خارج می شوند. خب حالا. گفت امشب در میان مردم برخواهم خواست و با مردم سخن خواهم گفت. إنّی إن شاءَ الله لَقائِمٌ العَشِّیَهِ فِی النّاس فَمُحَذِّرَهُم هولاءِ الَّذینَ یُرِیدُونَ أن یَکسِبُوهُم اُمُورَهُم. و مردم را از این کسانی که می خواهند امور مردم را غصب کنند می ترسانم. نگذارند مردم آزادانه به حکومت بپردازند. رای بدهند. اینها می خواهند جلوی آزادی مردم را در تشکیل حکومت بعد از من بگیرند. من مردم را خواهم ترسانید. فَمُحَذِّرَهُم. آنها را بر حذر خواهم داشت از این کسانی که می خواهند حکومت مردم را غصب کنند. امور مردم را غصب کنند. عبدالرحمن گفت آقا این کاری که شما می خواهی بکنی در منا صلاح نیست. منا همه جور آدم هست. از همه جزیره العرب و حتی بیرون جزیره العرب ممکن است کسانی برای حج آمده باشند. آنها نمی فهمند شما چه می گویی. حرف هایت را نگاه دار. ان شاء الله به مدینه که رسیدیم، آنها می فهمند تو چه می گویی. آنها پخته اند. دوره های گذشته را دیده اند و خطری از سخن گفتن شما پیش نمی آید. فَقُلتُ یا أمیرَالمُومِنِین لا تَفعَل فَإنَّ المُوسِم یَجمَعَ رَاعاَ النّاس. مردم عمومی هستند. آنها ممکن است حرف تو را نفهمند و این سخن را به عالم برسانند. برای سیاست شما خطر پیش بیاید. گذشت. اینها برگشتند به مدینه و اولین جمعه، نماز جمعه است دیگر. یعنی سخنرانی خلیفه برای مردم معمولا روز جمعه در خطبه های نماز جمعه است. ارتباط بین دستگاه خلافت و مردم همین نماز جمعه است. و اگر صحبتی هم هست معمولا در همان خطبه نماز جمعه انجام می شود. ابن عباس می گوید من آن روز خودم را به سرعت رساندم به کنار منبر. مردم که نمی دانند امروز یک روز مهمی است و خلیفه می خواهد یک حرف های مهمی بزند. اما من که می دانم خودم را رساندم مثلا به پایه های منبر. اینور مثلا من نشسته ام. آنور هم یک نفری بود از بزرگان بود. به او گفتم امروز خلیفه حرف های مهمی خواهد زد. گفت نه من چیزی نمی دانم. خب گذشت و ایشان آمد ویک مجموعه سخنانی گفت. پیغمبر فرموده که مرا بیشتر از یک انسان تعریف نکنید. مثل داستان عیسی پیش نیاید که عیسویان عیسی را فرزند خدا دانستند. من بنده خدا هستم و رسول خدا هستم. بیشتر از این چیزی نگویید. یک مجموعه حرف زد. بعد گفت که ثُمَّ إنَّهُ بَلَغَنی. به من خبر رسیده یک کسی یک حرفی زده. إنَّ قائِلٌ مِنکُم. یک نفر از شماها. یعنی الان آن نفر اینجا نشسته پای منبر. در این شهر هست. او گفته است که والله لَوقَد ماتَ عُمر لَقَد بایَعتَ فُلان. او گفته که اگر عمر از دنیا برود ما با یک نفری، با فلانی بیعت خواهیم کرد. اینجا هم حالا این اسم را... قاعدتا او هم اسم نبرده. آنجا اسم نبرده. خب؟ بعد هم یک حرفی زده. کسی مغرور نشود. گول نخورد به اینکه بیعت ابی بکر یک بیعت حساب نشده بود .قبلش ما محاسبه نکرده بودیم یکهو رفتیم و شد و شد. بیعت کردیم و پیش آمد و به خیر گذشت. این کسی را گول نزند. واقعش اینطور بود. واقعش اینطور بود. ألا وَ إنَّها کذلِک. واقعا اینطور بود. اما در میان شما کسی هم مانند و هم وزن ابوبکر وجود ندارد که اگر با او بیعت بشود به خیر بگذرد. بنابراین اگر کسی بدون مشورت مسلمانان بیعتی انجام داد و حکومتی به پا کرد، هم خود او باید کشته بشود، کسی که کرد؛ و آن کسی که حکومت را به دست آورد. اینها سزایشان قتل است. هیچ معطل نکنید. فَلایُبایِعَ هُوَ. او نباید بیعت بکند. و نه آن کسی که با او بیعت کردند، بی حساب بیعت کردند. اینها حتما باید کشته شوند. چرا؟ می گوید آخر هیچ کسی در میان شما هم وزن ابوبکر نیست. بنابراین نمی دانیم بر سر اسلام چه پیش می آید. این خلیفه جدیدی را که این آقا گفته و اینها می خواهند نقشه بکشند، برای بیعت با او و او خلیفه بشود، ما نمی دانیم بر اسلام چه پیش می آید و چه خطری پیش می آید. بنابراین سزای آنها قتل است. نگذارید این کار بشود. آی مسلمان ها نگذارید این کاری بشود. خب. بعد داستان سقیفه را گفت. عرض کردیم این رسمی ترین خبر جریان سقیفه است که دیگر روی چشم می گذارند و صد در صد قبول دارند. إنَّهُ قَد کانَ مِن خَبَرِنا حِینَ تَوَّفِّی اللهُ نَبِیَّهُ. هنگامی که پیامبر از دنیا رفته بود به ما خبر رسید. أنَّ الأنصار خالَفُوانا وَ إجتَمَعُوا بِعَصرِهِم فِی سَقِیفَهِ بَنِی ساعِدِه. انصار، انصار یعنی مردم مدینه، مردم مدینه یعنی اکثریت مسلمانان شهر مدینه. دسته دوم مهاجرین اند که اینها در مقابل انصار اقلیت اند که مردم شهراند. در دعواهای سقیفه آنها گفتند آقا اینها را بیرون می کنیم. شهر در اختیار ماست. شهر مال ماست. اینها را می زنیم بیرون می کنیم. یعنی اینجور. قدرت اصلی شهر مال مردم مدینه است. به ما خبر دادند که أنَّ الأنصار خالَفُوانا. با ما مخالفت کردند. می گوییم این مایی که انصار با آنها مخالفت کردند که بود؟ حالا چهار قدم جلوتر می رویم. سه نفر اند. اینها کسانی اند که آمده بودند بالا سر پیغمبر. نشسته بودند. نگذاشته بودند ایشان وصیت نامه بنویسد. انقدر وضع را به هم ریختند که پیامبر احساس خطر بیشتر کرد که اگر پافشاری کند، چون یک دسته مردم معمولی بالاسر پیغمبر بودند. هفت هشت نفر آمده اند برای عیادت پیغمبر. خانم های زنان پیغمبر هم پشت پرده هی می گویند ببینید پیغمبر چه می گوید. ببینید پیغمبر چه می گوید. گوش بدهید. می گوید کاغذ بیاورید، کاغذ بیاورید. یک حرف تندی به آنها زدند. با پیغمبر هم آن حرف آخر، یعنی وقتی که چندبار هی پیغمبر فرمود فرمود، آخر گفتند که إنَّ الرَّجُلَ لَیَهجُر. ایشان نقل می کند. صاحب این کتاب که متاسفانه اول برایتان معرفی نکردم. اسم کتاب صحیح بخاری است که معتبرترین کتاب حدیث اهل سنت است. می گویند صحیح ترین کتاب بعد از کتاب خدا. الفاظ را مثلا اگر خلاف ادب عربی باشد، می گویند این لفظ درست است. چرا؟ چون عین لفظ پیغمبر است حرف هایی که از پیغمبر اینجا نقل می شود، اصلا دیگر یک ذره جای شبهه ندارد. خب؟ این شما می گویید انصار با ما مخالفت کردند. شما که هستید؟ یعنی شما مهاجرین هستید. مهاجرین چند نفرند؟ عرض کردیم که اکثریت مردم شهر مدینه انصاراند. یک جمعیت کمتری وجود دارد که اسم شان مهاجرین است. آن جمعی که با شما هستند چند نفرند؟ اینها ... در روزهای چهارشنبه در ایام گذشته عرض کردیم که در سفر حج آخر پیغمبر ایشان هی مکرر داشت برای آینده پیش بینی می فرمود. می فرمود من دوازده تا خلیفه دارم. اگر آنها باشند، اسلام عزیز خواهد ماند. هیچ دشمنی اندک ضرری به آن نخواهند رساند. هیچ مخالفی به آن لطمه  کوچک و خدشه کمی هم نمی تواند برساند. من دوازده تا خلیفه دارم. این را مکرر پیغمبر فرمود. یعنی در عرفه روز عرفه، در عرفات فرمود. بعد در منا فرمود. بعد وقتی به حج آمدند در مسجدالحرام فرمود. در مسجد خیف فرمود. در مسجد خیف می گویند چهار نفر. این روایات آن بحث هایش را قبلا کردیم. چهار نفر از جمعیت مسلمان ها جدا شدند، چهار نفر، آمدند به مکه. رفتند داخل خانه. یک قرارداد نوشتند. چهر نفر امضا کردند. پیغمبر می خواهد برای بعد از خودش قوم و خویش های خودش را بر سر کار بیاورد. ما نمی گذاریم. هم عهد شدند. هم پیمان شدند. هم قسم شدند. ما نمی گذاریم. ببینید این چهار نفر. پنج هم داریم؟ پنج نداریم. خب إنَّ الأنصار خالَفُوانا. با ما مخالفت کردند. ما یعنی که؟ همان چهار نفر. ما طرح آینده را ریخته ایم دیگر. ما نقشه آینده اسلام را ریخته ایم. انصار دارند یک کاری دیگر می کنند. می خواهند با ما مخالفت کنند. خدا چه؟ پیغمبر چه؟ غدیر خم چه؟ إنَّ الأنصار خالَفُوانا وَاجتَمَعُوا بِعَصرِهِم. دقت کنید. عصر یعنی همه. همه شان در سقیفه بنی ساعده جمع شدند و می خواهند یک نفر از خودشان را خلیفه کنند. آنها چرا؟ آنها چرا؟ هفتاد روز پیش بوده. پیغمبر... ببینید این را دقت کنید. در غدیر خم ولی امر برای بعد خودش معین کرد. ماها لفظ درست می کنیم خلیفه... [اصلش] ولیّ امر [است]. فرمود مَن کُنتُ مَولاه فَعَلِیٌ مَولاه. فرمود ألَستَ أولی بِکُم مِن أنفُسِکُم؟ من از همه شما نسبت به شما اختیار بیشتر ندارم؟ یعنی ولی امر شما هستم. گفتند بله قبول داریم. فرمود هرکس من ولی امر او هستم، علی ولی امر اوست. ولی امر مشخص کرده. هفتاد روز پیش بود. چه شد؟ آنها جمع شدند می خواهند حاکم بعد از پیغمبر را از خودمان درست کنیم. ما برای اسلام خیلی زحمت کشیدیم. اگر ما نبودیم اسلام به جایی نمی رسید. پیغمبر جا نداشت. در شهر خودش می خواستند تکه تکه اش کنند. تکه تکه. یعنی مثلا نقلش این است که بیست و پنج نفر خانه پیغمبر را محاصره کرده بودند که بریزند در خانه. بیست و پنج شمشیر به یک باره بالا برود و فرود بیاید. تکه تکه کنند. ما نجاتش دادیم. ما خیلی بر اسلام حق داریم. اینها وقتی که با پیغمبر بیعت کردند، گفتند به ما چه می دهی؟ ما پای شما می ایستیم. از شما دفاع می کنیم. آنچه شما می خواهی می دهیم. فرمود بهشت. نه حکومت بعد از خودم. مسیلمه کذاب را شنیده اید. این با قوم و قبیله اش آمده بودند به مدینه. آنها می خواستند مسلمان بشوند. ایشان هم آمد. بعضی ها کله هایشان ... عرضم به حضورتان عرض کرد که من با شما بیعت می کنم و اسلام می آورم. بعد از خودت حکومت را به من می دهی؟ فرمود یک وجب زمین هم به تو نمی دهم. گفت من می روم علیه ات. [فرمود] هرکاری می خواهی بکنی بکن. ببینید اصطلاحش یک وجب. یک وجب زمین. این یک نفر است ها. چندین نفر دیگر هم آمده اند. برای آینده. نقشه آینده. حالا این آقایان انصار هم [می گویند] ما صاحب قدرت این شهریم. قدرت اول در این شهر را ما داریم. به اسلام هم خیلی خدمت کردیم. اسلام با شمشیر ما به عزت رسیده است و امروز تقریبا سراسر جزیره العرب در اختیار اسلام است. همه شان هم می گویند بله درست. در میان جمعیت آنها هم یک نفر قابل است. یعنی او بزرگ انصار است. او نمی گفت من ها. اما صحبت کرده بود که ما خیلی خدمت کردیم و چه. همان حرف هایی که عرض می کنم را او زده بود. همه هم تاییدش کرده بودند. خب حالا اگر بخواهند با یک نفر بیعت کنند و آن یک نفر رابر سر کار بیاورند، ایشان است. همه ظاهرا گفتند بله. تو باشی. مثلا. اما در دل شان نمی خواهند. چون می دانند اگر آن قبیله به ریاست برسد، یک ذره هم به ما نمی دهد. در این حزب هایی که امروز در جهان حکومت می کنند، مثلا فرض کنید حزب جمهوری خواه در امریکا به حکومت می رسد، یک ذره از دموکرات ها را هم به بازی می گیرد؟ نه. یک وزیر هم به آنها نمی دهد. اینها هم همینجوراند. اگر اینها به قدرت برسند. یک ذره به ما نمی دهند. بنابراین ما... لذا تا اینها آمدند، عرض کردیم اینها در خانه پیغمبر بودند. وقتی که جلو وصیت کردن پیغمبر را، وصیت نوشتن پیغمبر را گرفتند، بیرون آمدند. نمی دانند چکار کنند. چکار کنیم؟ پیغمبر از دنیا رفته. با فاصله کمی بعد از اینکه اینها از بالاسرش بیرون آمدند، زن ها شیون کردند. مردم متوجه شدند که پیامبر از دنیا رفته. حضرت خلیفه دوم یک طرح جدید عمل کرد. گفت پیغمبر از دنیا نرفته. پیغمبر از دنیا نرفته. باید بیاید عالم را مسلمان کند. نه خبر. خیلی شما فشار می آورید، مثل موسی رفته است به کوه طور. عباس آمد. رفت قیافه پیغمبر را دید. خب آدم از دنیا رفته معلوم است. گفت آقا یواشکی به شما چیزی گفته؟ گفت نه. اما پیغمبر از دنیا نرفته. چرا این بازی اتفاق افتاده بود؟ برای اینکه ابوبکر نبود. صبح آمده بود جای پیغبمر به نماز ایستاده بود. پیغمبر آمده بود او را از امامت جماعت کنار زده بود. آن نماز را شکسته بود و پیغمبر نماز جدید به پا کرده بود. خب آدم اگر یک جایی جلو ایستاده بزنندش کنار... اوقاتش تلخ می شود. ایشان رفته بود خانه شان. خانه شان هم پنج کیلومتر تا مدینه فاصله داشت. اینها آدم فرستاده بودندکه خودت را برسان که پیغمبر از دنیا رفته. چون رئیس فکری اوست. بعد تا بیاید ایشان دارد داد می زند پیغمبر از دنیا نرفته. هرکس می گوید پیغمبر از دنیا رفته، این منافق است. وقتی پیغمبر به این عالم برگردد دست و پای این منافقان را خواهد برید. مردم برایش آیه قرآن می خوانند. إِنَّكَ مَيِّتٌ. [آیه 30 سوره زمر] تو از دنیا می روی. همه از دنیا می روند. گوش نمی دهد. اصلا گوش نمی دهد. وقتی ابوبکر رسید، خب این چه بساطی است که تو درست کردی؟ مگر قرآن نخواندی؟ إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُمْ مَيِّتُونَ. عجب. مثل اینکه من به عمرم این آیه را نخوانده بودم. تمام شد. وقتی که رسید حالا شدند چند نفر؟ سه نفر. این حزب فعلا سه نفر است. آنجا هم چون در عمق جریان سقیفه اختلاف وجود دارد. یعنی سه تا تیره هستند. این سه تا تیره هرکدام نمی تواند آن یکی را ببیند. ریاست او را قبول ندارد. اما خب ظاهرا همه دیگر گفته اند بله. دو نفر از جمع اینها جدا شدند و به مسجد آمده اند. این آقایان را خبر کردند که خودتان را به سقیفه برسانید که سقیفه دارد ازدست می رود. اینها آمدند. این را داشته باشید. اینها واقعیت جریان است. آنها در سقیفه جمع شدند. وَ خالَفَ عَنّا. خب یک دسته دیگر هم با ما مخالف اند. علی است و زبیر است و یک جمعی در خانه حضرت صدیقه جمع شده اند. اینها هم جریانات موجود را قبول ندارند. البته آنها داشتند پیغمبر را [غسل و کفن می کردند] امیرالمومنین بعد از وفات پیغمبر، پیغمبر را شست و شو داد. هنوط کرد. کفن کرد. خودش تنها نماز خواند. بعد هم مردم را دعوت می کنند که بیایند، شش نفر، هفت نفر، پنج نفر، یک اتاق کوچولو است. اتاق های مثلا دو در سه است. اینجا بیایند به پیغمبر نماز بخوانند. اینها نماز را یادشان می داد که بایستید اینجوری بر پیغمبر نماز بخوانید. امام لازم ندارید. خود پیغمبر امام تان است. مرده و زنده ندارد. او امام است. نماز میت بخوانید. می خواندند. پنج نفر می رفتند، پنج نفردیگر می آمدند. همه مردم شهر، زن ها، حتی بچه ها هم برای نماز آمدند. جز آن آقایانی که در جریان حکومت اند. بعد می گوید که وَاجتَمَعَ المُهاجِرُون إلَی أبی بَکر. انصار داریم که در سقیفه جمع اند. علی و زبیر و مَن مَعَهُما، یک جمعیتی هستند که اینها هم در خانه حضرت زهرا هستند. این دسته دوم. مهاجرین هم آمدند نزد حضرت ابی بکر. بعد از اینکه ایشان خودش را از خانه اش به مدینه رساند. وَاجتَمَعَ المُهاجِرُون إلَی أبی بَکر. عرض کردیم چند نفر؟ سه نفر. من به ابی بکر گفتم یا أبابَکر إنتَلِق بِنا إلی إخوانِنا هولاءِ مِنَ الأنصار. این برادران ما از انصار در سقیفه جمع شده اند. بیا به آنجا برویم. ما به آنها که نزدیک شدیم دو نفر آمدند به ما نگفتند اینجا نروید. اینها شما را نمی پذیرند. این دو نفر کسانی هستند که آمده اند خبر را رساندند. اگر نه چه می دانستند که در سقیفه [چه خبر است؟] سقیفه یک محله جدایی است. ببینید مدینه محله محله است. یک محله، یک تیره در آن زندگی می کنند. همه افراد این تیره در این محله زندگی می کنند. دهات است. مثلا اگر بعضی از دهات را دیده باشید، قسمت های آبادانی اش تکه تکه است و مثلا در فواصلش فرض کنید ممکن است یک مزرعه باشد. یک باغ باشد. باز مثلا ده تا خانه دیگر مثلا آنور است. اینجوری بود. فَانتَلِقنا حَتّی عَطَیناهُم فِی سَقِیفَهِ بَنِی ساعِدِه. خودمان را به سقیفه رساندیم.اشکال آن انصار این بود که رئیس شان مریض بود. همین رئیسی که اگر خلیفه بشود، فقط ممکن است او بشود، او مریض بود. یک جوری هم مریض بود که حتی درست نمی توانست حرف بزند. باید می گفت. پسرش سرش را می آورد دم دهان این. بعد بلند برای مردم می گفت. انقدر ناتوان بود. این بود و گفتند که سعد ابن عباده که مریض است. نشستیم. بین مان بحث شد. بین مان بحث شد. سرانجام حرفی که ما زدیم، گفتیم که پیغمبر فرموده که الأئِمَّهُ مِن قُرَیش. امامان از قریش هستند. این حرف آنها را راضی کرد. زیر بار رفتند. جنگ بود. یعنی بعد از اینکه این حرف را هم زدند، مخالف شدید وجود داشت. ببینید گفته اند. این حرف بزرگان فقهای اهل سنت است که می خواهند بگویند که اگر با چند نفر بیعت کنند کسی به خلافت می رسد، می گویند که با پنج نفر می شود. به چه دلیل؟ چون در سقیفه بنی ساعده پنج نفر بیعت کردند. خیلی حرف است ها. پنج نفر بیعت کردند و خلیفه اول به خلافت رسید. از آنجا اینها حرکت کردند و آمدند توی مسجد. در راه به هرکسی می رسند، می گیرندش، دستش را می آورند جلو و به دست خلیفه می مالند که یعنی بیعت. یعنی باید بیعت کنی. ایشان خلیفه شده. پنج نفر او را به خلافت قبول کرده اند. آمدند. آمدند مسجد. ایشان به منبر رفت. دو وعده نماز را هم ایشان خواند. الان امیرالمومنین دارد چکار می کند؟ امیرالمومنین هم دارد کارهای پیغمبر را انجام می دهد. یعنی شست و شوی پیغمبر و کفن و بعد باید نماز بخوانند. نماز تا شب چهارشنبه ادامه یافت. چون سه نفر، چهارنفر می آمدند و اتاق بیشتر جا نداشت. تعداد اندک تا همه بخواهند بیایند نماز بخوانند، خیلی طول کشید. یعنی امروز دوشنبه است. مثلاساعت دوازده ظهر است. تا نیمه شب چهارشنبه مردم دارند نماز می خوانند. نیمه شب چهارشنبه برای پیغمبر قبر کندند و پیغمبر را دفن کردند. خب آنها عرض کردیم که روز دوشنبه جریان اتفاق افتاده. دوشنبه آمدند در مسجد. ایشان بر منبر نشست. مردم تک و توک به صورت پراکنده می آیند بیعت می کنند. در این فاصله یک قبیله ای از بیرون شهر وارد شهر مدینه شده. تمام کوچه های شهر از جمعیت این قبیله پر است. این قبیله گرفتار قحطی شده. باران نباریده. اینها برای زندگی شان گندم ندارند. آمدند از پیغمبر که مثلا شهر مدینه مرکز اسلام است، اینجا بیایند از پیغمبر گندم بخرند یا بگیرند. خب. خیلی خوب شد. کاگزاران خلافت با روسای قبیله صحبت کردند. گفتند که شما فردا به مسجد می آیید. با خلیفه بیعت می کنید. ما به شما گندم مجانی خواهیم داد. فردا مسجد پر شد. حالا مردم مدینه هستند. یک کسانی که ... ببخشید یک کسانی که روسایشان با اینها بیعت کردند. سه تا تیره توی سقیفه بود. دوتا تیره کوچک تر بودند و کسی را نداشتند که آن کس خلیفه بشود. این تیره که یک کسی را دارد، اینها هستند. پس بنابراین وقتی که روسای قبیله بیعت کردند، افراد قبیله هم می آیند بیعت می کنند. جمعیت بیرون هم که آمده. مسجد را پر کرده. کوچه ها پر است. بیعت کردند. بیعت عام شد. تمام شد. حالا دوتا مشکل دارند. یک مشکل رئیس قبیله خزرج است. آن که خودش می خواست خلیفه بشود، او بیعت نکرده. باید او را بیاورند زیر بار بیعت. با هم قبیله ای هایش مشورت کردند آنها گفتند آقا صلاح نیست. این بیعت نمی کند. مگر اینکه کشته بشود. گفته من بیعت نمی کنم. خب اگر این بخواهد کشته بشود، حتما خانواده اش جلویش می ایستند. یک بخشی از قبیله اش هم، رئیس قبیله است، پایش می ایستند. ولش کن. این یک نفر است. این مهم نیست. پس این مهم نیست. اما امیرالمومنین و.... حالا نام زبیر است. چند نفر دیگر هم گفته شده. یک کسانی هستند. مثلا مثل سلمان و ابوذر و اینها هم هستند. اینها چیزی نیستند. چرا؟ چون عرب نیستند. یا از قبیله معتبری نیستند. ابوذر مال یک قبیله بیابانی است. بنی غفار. اصلا در جریانات سیاسی قابل محاسبه نیست. پنج تا، شش تا، ده نفر اینجوری در خانه حضرت زهرا جمع اند. خب اینها باید بیایند بیعت کنند. روز چهارشنبه آمده اند برای اینکه امیرالمومنین را به بیعت ببرند. حوادثی که اتفاق افتاده روز چهارشنبه اتفاق افتاده.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای