شب ششم فاطمیه دوم 1441 - 98/11/11
او را به مقام خُلَّت رسانید. اصطلاح مقام خُلَّت است. قبل از اینکه به مقام امامت برساند، او را به مقام خلّت رسانید. او را به مقام امامت انتخاب کند. مقام امامت آخرین مقام حضرت ابراهیم بود.

اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمین وَ لا حَولَ وَ لا قُوَهَ إلّا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاه وَ السَّلامَ عَلی سَیِّدِنا وَ نَبیِّنا خاتَمِ الأنبیاءِ وَ المُرسَلین أبِی القاسِمِ مُحمَّد (اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم) وَ عَلی آلِهِ الطَّیِبینَ الطّاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیهِ اللهِ فِی العالَمین أرواحُنا وَ أرواحُ العالَمینَ لِتُرابِ المَقدَمِهِ الفِداه وَ لَعنَهُ اللهُ عَلی أعدائِهِم أجمَعین من الآن إلی قیام یَومِ الدّین

بحث دیشب ما یک مبحث مقدماتی بود که حالا اگر خدا کمک کند بتوانیم امشب یک مقداری آن را ادامه بدهیم و تکمیل کنیم. حرف دیشب این بود که پاکی و پاکدامنی ریشه همه مقامات، مناقب، فضایل است. مثلا عرض می کنم. شما می خواهی در آسمان پرواز کنی. ریشه اش پاکدامنی است. مثال عرض کردیم. اگر می خواهیم. یک آقای بزرگواری در مشهد بود که ما خدمت شان رسیده بودیم. البته آن وقت من نمی دانستم که ایشان اینجوری است. ایشان هرجا که درد بود، دست می کشید، آن درد برطرف می شد. حالا مثال عرض کردم. این آقا ریشه اش پاکدامنی است. هر مقامی، از مقامات معنوی، ریشه اش پاکدامنی است. نام این پاکدامنی در حد اعلایش، عصمت است دیگر. حداعلای پاکدامنی، نامش عصمت است. عصمت، آن مقامی است که صاحبش دیگر به هیچ آلودگی دست نمی آلاید. از هر بدی دور است. حتی به خیال بدی هم نمی افتد. و پاکدامنی صد در صد دارد. خب؟ هر امامی باید عسمت داشته باشد. هر پیغمبری باید عصمت داشته باشد. هر ولی ای باید عصمت داشته باشد. هر صاحب مقام معنوی باید از عصمت برخوردار باشد. عرض کردیم که این مقامی است که امکان کسبش برای ما هم هست. شما می توانی به درجه ای از پاکی برسی که شیطان اصلا از حیطه شما عبور نکند. هیچ آلودگی در حیطه وجود شما عبور نکند. از همه آلودگی ها پاک باشی. می شود. این قابل کسب است. شما به آسمان بروی، زمین بیایی، تمام عمر هزار ساله عبادت کنی، پیغمبر نمی شوی. پیغمبری عطای خداست. اما هیچ پیغمبری نیست مگر اینکه صاحب عصمت است. هیچ پیغمبری نیست مگر اینکه صاحب عصمت است. هیچ امامی نیست مگر اینکه صاحب عصمت است. خب. یک کمی این حدیث هایی که می خواهم عرض کنم، نشان می دهد که این مسائل درجه به درجه است. البته این یک جور دیگر فرمایش فرموده است. می گوید من از حضرت صادق علیه السلام شنیدم إنَّ اللهَ تَبارَکَ وَ تَعالی إتَّخَذَ إبراهِیمَ عَبداً قَبلَ أن یَتَّخِذَهُ نَبِیّا. اینجا ریشهه را بندگی دانسته اند. بندگی می تواند با همان پاکی که عرض می کنیم یکی باشد. خدای متعال ابراهیم را در مرحله اول به عبودیت گرفت و پذیرفت. اولین مقامی که ابراهیم یافت بندگی بود. بنده خداست. بنده خدا آن کسی است که برای خودش هیچ مالکیتی قائل نیست. بنده خدا آن کسی است که برای خودش در برابر خدا هیچ مالکیتی قائل نیست. من مالک چشمم هستم، به نامحرم نگاه می کنم. من صاحب اختیار چشمم هستم. چشم مال من است. هرجا را دلم می خواهد نگاه می کنم. اگر شما خودت را مالک چشمت ندانی، هرجا را نگاه نمی کنی. ببینید همه این دستوراتی که در شرع گفته شده دارد یک قدم از این مساله را برای ما درست می کند. می گوید به نامحرم نگاه نکن. شما صاحب زبانت هستی. مال شما هست یا مال شما نیست. اگر مال شماست خب می توانی دروغ بگویی. هرچیزی می توانی بگویی. وقتی مال شما نیست، صاحب این زبان، صاحب اصلی دروغ را ممنوع کرده. بنابراین آدم دیگر نمی تواند دروغ بگوید. نمی تواند غیبت کند و الی آخر. عبد آن کسی است که خودش را مالک هیچ بخشی از وجودش نمی داند. اینجا دارند می گویند این ریشه همه مقاماتی است که ... حالا حدیث هم درمورد حضرت ابراهیم است. فرقی نمی کند. پیامبر ما هم چنین است. حضرت موسی چنین است. حضرت عیسی چنین است. و همه بزرگان اولیاء همه همین جا هستند. إنَّ اللهَ تَبارَکَ وَ تَعالی إتَّخَذَ إبراهِیمَ عَبداً قَبلَ أن یَتَّخِذَهُ نَبِیّا. قبل ازاینکه او را به مقام نبوت برساند، اول به او بندگی عطا فرمود. به او بندگی داد. او اول به مقام بندگی رسید. بعد به مقام نبوت رسید. حضرت موسی گفت خدایا من تنها نمی توانم. شما برادرم را بفرستید. بعد هم گفتند که حداقل کمک کار من باشد. وزیر من باشد. حالا رفتند در بیابان گشتند ببینند چه کسی این بندگی را دارد. یا به زبان بنده پاک دامنی را دارد. دیدند هارون اینجوری است. هارون اینجوری است. سرخود نیست. بنده سر خود یا بنده راستکی و درست. بود. او هم نبی شد. ببینید بعد از درخواست حضرت موسی از خدای متعال درمورد هارون، او لیاقتش را داشت. او لیاقتش را داشت. خودش را صاحب اختیار خودش نمیدانست. همه اختیارات را واگذار کرده بود. همه اختیارات را واگذار کرده بود. خب. إنَّ الله إتَّخَذَهُ نَبِیاً. خدای تبارک و تعالی او را نبی قرار داد. قَبلَ أن یَتَّخِذَهُ رَسُولاً. ما هیچ رسولی نداریم که نبی نباشد. رسول فرستاده ای است که پیام ببرد. خب باید پیام داشته بشد. نبی کسی است که چشمش به اطلاعات عالم غیب باز است. اطلاعات عالم غیب در اختیارش است. همه حرف هایی که ائمه ما و پیامبر ما هم درباره ماها گفتند. آن شب هم مثال عرض کردم. مثلا فرمودند که اگر کسی دروغ بگوید این بوی بدی از دهانش خارج می شود که تا هفت آسمان بالا می رود. هر فرشته ای که این بو را می شنود صاحبش را لعنت می کند. او این را می داند و به ما می گوید. می داند، نبی است. به ما می گوید، خبرش را به ما می رساند، می شود رسول. پس هیچ کسی رسول نبوده مگر اینکه قبلا نبی باشد. إنَّ اللهَ إتَّخَذَهُ نَبِیاً قَبلَ أن یَتَّخِذَهُ رَسُولاً. قبل از اینکه او به مقام رسالت برسد و ماموریت پیدا کند که حرف های آسمان را به مردم برساند، [نبی بوده و قبل از آن عبد بوده]. مردم اگر سرخود باشند و اختیارشان دست خودشان باشد، این وضعی که در کشورهای غربی می بینیم. آن آقا داشت آمار می داد. حالا دقیقش را یادم رفته. بچه هایی که پدر و مادرشان شناخته نیست، 46 یا 64 درصد بودند. من عددش را شک دارم. اینها سرخودند. حالا تا اینجا که نمی ماند. بچه ای که مادر نداشته، پدر نداشته، مهر پدر را ندیده، ادب و تربیت درست پدر و مادر را ندیده، بعد چه می شود؟ امریکا یک دسته سرباز برای کارهای بیرون از مرز خودش استخدام کرد. حالا می خواست به عراق سرباز بفرستد. از اینها استفاده می کند. اینها چه کسانی هستند؟ آدم هایی که قبلا آدم کشته اند. مثلا بیست سال زندان بوده. دزدی کرده. قاچاق. انواع فضاحت ها و گناهان بزرگ. حالا گاهی هم نه یک نفر را کشته باشد. دیگر می دانید دیگر. نمونه ها و خبرهایش به شما می رسد. مثلا ده تا آدم کشته. بعد هم این را خریده اند. مثلا فرض کن از زندان خریده اند و او را به عنوان سرباز تربیت کرده اند وبه عراق فرستاده اند. این از در خانه های فقیرانه مردم عراق... مردم عراق فقیرند. سخت فقیرند. ایران خودمان هم همینجور است. یک ذره از این دور و بر خودمان دور شویم، فقیرند. شدید فقیرند. آن بنده خدا که به بنده دسترسی داشت که مثلا کمک بگیرد می گفت ما سحری چای شیرین کردیم. حالا اینکه چای شیرین داشته هم خودش یک مطلبی ست. نان مان را می زدیم در چای شیرین و می خوردیم. شهرنشین. مثل تهران. یک کمی دستش به این طرف و آن طرف می رسد. إنَّ اللهَ إتَّخَذَهُ رَسُولاً قَبلَ أن یَتَّخِذَهُ خَلیلا. چون ابراهیم خلیل است دیگر. ابراهیم دوست خداست. حالا چرا ایشان به این مقام رسیده؟ فرمود چون هیچ وقت سر سفره اش خالی نبود. همیشه بر سر سفره اش کسی نشسته بود. یک حاج آقای مصلحی در محله خودمان داشتیم. این هر روز یک آب گوشت داشت. درست کرده بود و هفت هشت نفر، هفت هشت نفر سر سفره اش بودند. از خانه مثلا فرض کنید یک چیز خصوصی بیاورد و جوجه کباب و اینها نبود. نه. نان و مثلا سبزی و آبگوشت. هر روز. حالا. مناسبت زیاد کردم. عرضم به حضورتان چرا ابراهیم را به خلّت انتخاب کرد؟ او را دوست خودش انتخاب کرد؟ به عنوان دوستی. ما نمی دانیم یعنی چه ها. آن کسی که رسول خداست، یعنی خدا او را دوست ندارد؟ آن کسی که بنده خداست، یعنی خدا او را دوست ندارد؟ دارد که بنده خدا شده. پس این مقام دوستی که جدیدا در اثر زحمات دراز مدت [به دست آمده چیست؟] یکی [سفره داری] بود. برای اینکه خدای متعال او را به دوستی انتخاب فرمود چند تا دلیل گفته اند. یکی این بود که هیچ وقت سر سفره اش خالی نبود. داستانش را شنیده اید که یک روزی هیچ کسی را نداشت. رفت بگردد و یک پیرمردی را پیدا کرد و گفت بیا به منزل ما برویم. سر سفره. آمد سر سفره. چرا بسم الله نگفتی؟ [پیرمرد گفت] من قبول ندارم. قبول ندارم که بسم الله نگفتم. [حضرت فرمود] بلندشو برو. من نمی خواهم کسی مثل تو سر سفره من غذا بخورد. این پیرمرد هم اوقاتش تلخ شد و رفت. وحی آمد. خدای متعال فرمود هفتاد سال است من دارم به این نان میدهم. دارد سر سفره من زندگی می کند. من را هم قبول ندارد. من او را از سر سفره ام رد نکرده ام. چطور شد که تو یک روز هم نتوانستی؟ دوید دنبالش. بعد هم درست شد. إنَّ اللهَ إتَّخَذَهُ رَسُولاً قَبلَ أن یَتَّخِذَهُ خَلیلاً إنَّ اللهَ إتَّخَذَهُ خَلیلاً قَبلَ أن یَجعَلَهُ إماماً. او را به مقام خُلَّت رسانید. اصطلاح مقام خُلَّت است. قبل از اینکه به مقام امامت برساند، او را به مقام خلّت رسانید. او را به مقام امامت انتخاب کند. مقام امامت آخرین مقام حضرت ابراهیم بود. بعد حدیث می گوید انقدر ایشان از این مقام جدید، امامت از آن مقامات درجه اول است. انقدر از مقام امامت شادمان شد که زود دستش را رو به آسمان گرفت و عرض کرد خدایا بچه های من هم. نه همه شان. مِن ذُرِّیَّتِی. بعضی از بچه های من را هم امام قرار بده. فرمودند که قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ  قَالَ فَمِنْ عِظَمِهَا فِي عَيْنِ إِبْرَاهِيمَ. از بس که این مقام در چشم ابراهیم عظیم آمد، یک مقامی یافت. از امام سوال می کنند شما از کجا می فهمی که به مقام امامت رسیدی. یک امام در شرق عالم است. یک امام در غرب عالم است. یک امام در زندان است. یک امامی در مدینه است. او در زندان بغداد است و یک امامی هم در مدینه است. شما از کجا می فهمید که امام شدی. می گوید من به یک حالت کرنش و حالت خاری در برابر عظمت الهی در خودم احساس می کنم. تا حالا انقدر خودم را در برابر خدا کوچک و خار ندیده بودم. تازه می فهمم من امام شدم. به مقام امامت رسیدم. این هم یک نکته مهم. من یک کتاب می خوانم. هنوز یادم است که من فلان کتاب را خوانده ام. شما ممکن است این کتاب را ندیده باشید. اینجا از خار شدن در برابر خدا، ذلت در برابر خدا، نه در برابر خلق ها، تواضع در خلق است و ذلت فقط در برابر خدا؛ این ذلتی را که احساس می کند واقعیت دارد، واقعیت ذلت را که احساس می کند، مفهمد امام شده. می فرمایند از بس مقام امامت عظمت داشت ایشان عرض کرد خدایا بچه های من هم. فرمود وَ مِن ذُرِّیَّتِی. بعضی از بچه های من را هم به مقام امامت برسان. فرمود که لا يَنالُ عَهْدِي الظّالِمِينَ [124 بقره]. امامت عهد من است. به ظالم نخواهد رسید. اگر در بچه هایت پاک دامنی بود. ظالم در برابر کسی است عادل است. دستش هیچ گونه آلودگی ندارد. چشمش اصلا آلودگی ندارد. خیالش اصلا آلودگی ندارد. هیچ آلودگی ندارد. اگر کسی آلوده باشد، امکان رسیدن به مقام امامت را ندارد. یک فرمایشی مرحوم اقای طباطبایی در تفسیر المیزان دارند. می فرمایند که استاد ما یک تقسیمی فرمود. فرمود کسانی که پاکدامن هستند، یا آلوده اند چهار تا فرض دارد. یکی تمام عمر آلوده است. خب این بیرون است دیگر. گفتند که به ظالم نمی رسد. هر ذره آلودگی یک ظلمی است که من به خودم یا به دیگران کرده ام. ظلم است. هر آلودگی. هر گناه یک ظلم است. ظلم است که به خودم یا به دیگران کرده ام. یک کسی در سراسر عمرش غرق در ظلم بوده یا غرق در آلودگی بوده. خب اینکه بیرون است. حضرت ابراهیم علیه السلام درمورد یک همچین کسی از فرزندان خودش دعا نکرده که او به امامت برسد. این کاملا روشن است که خارج است. خب یک کسی اول عمرش پاک بوده. مثلا از وسط عمرش به بعد، هستند دیگر. ما دوستانی داشتیم که چقدر خوب بودند و بعد رفتند و آدم کش شدند. من یادم است آن بنده خدا صبح اول وقت تابستان که ساعت سه نماز صبح است، ساعت سه نماز صبح است، قبل از اذان صبح به مسجد می آمد. بعد هم در خانه تیمی کشته شد. خب. اولش خوب بود. بعد بد شد. خب این هم ناگزیر حضرت ابراهیم نمی خواسته همچین کسی را دعا کند. من همچین بچه های اینجوری دارم و تو اینها را امام قرار بده. خب اینطوری نبوده. یک کسانی هم اول عمرشان در آلودگی بودند و بعد خوب شدند. خب این هم زیاد است. آدم در نوجوانی مثلا یک مجموعه اشتباهاتی دارد. اداهایی دارد. گناهانی دارد. بعدها در بلوغ اول، بلوغ اول پانزده سال است. بلوغ دوم هجده سال است. بلوغ دومش برگشت و توبه کرد و همه آن بدی ها را کنار گذاشت و خوب شد. این یک فرض است. یک فرض هم کسی که سراسر عمرش را به پاکی گذرانده. این چهارتا فرض. حضرت ابراهیم داشت چه دعایی می کرد؟ و چه جوابی دادند؟ گفت آقا بچه های من را امام قرار بده. خب آن دسته سراسر عمر بدی و اواخر و نیمه دوم عمرش بدی که خارج اند. می ماند کسانی که اولش یک کمی بد بوده و بعد خوب شده و کسی که تمام عمر خوب بوده. خدای متعال فرموده که من ظالم را امامت نخواهم داد. کدام ظالم می شود؟ دوتا فرض باقی مانده بود. اول عمر بد بوده و بعد توبه کرده و خوب شده. گفتند که لا يَنالُ. امامت به همچین بنده ای از بندگان من نخواهد رسید. آن بنده که به مقام امامت می رسد، سراسر عمرش باید در پاکی باشد. بنابراین ما درمورد ائمه و انبیاء معتقدیم که اینها سراسر عمرشان، سراسر عمرشان [پاک بودند]. ببینید ما درمورد حضرت عیسی علیه السلام می دانیم که در گهواره سخن گفت. جَعَلَنِی نَبِیّا. خدا من را نبی قرار داد. فرق میکند؟ اگر هشت سالش بود چه؟ امام جواد هشت سالش بود. نه سالش بود. این از اول [پاک بوده]. خدا خواسته. خدا خواسته. پاک دامنی را خدا برای اینها خواسته. خب. ما می خواستیم چه عرض کنیم؟ می خواستیم عرض کنیم بعد از مرحله پاکدامنی که اسمش را به عصمت رساندیم، می گوییم یک مقامی وجود دارد که این سلسله بزرگان، که حالا داریم چهارده معصوم را می گوییم؛ اینها به مقام ولایت می رسند. ببینید ما می گوییم اشهد ان علیا ولی الله. بله؟ این ولیّ یعنی چه؟ ولی الله. این ولی مردم است؟ صاحب ولایت بر مردم است؟ یا ولی خداست؟ آن که ما اعتقادداریم و در اذان و اقامه می گوییم اشهد ان علیا ولی الله یعنی چه؟ یعنی چه؟ فکر کنید. یعنی چه؟ گفتیم ولی. نه نماینده. ولیّ. می گویندولایت یک انگشت در کنار یک انگشت. می گویند این ولی این است. این [انگشت] ولی این [انگشت] است. یعنی چسبیده. مقرب. در مقام الهی بنده مقرب. آقا چه کسی بنده مقرب خداست؟ بنده پاکدامن. هرچه پاکدامن تر، قربش به خدا بیشتر. پس اگر گفتیم اشهد ان علی ولی الله می خواهیم به معنای بنده مقرب بگوییم؟ به عنوان بنده مقرب؟ روحیه اهل سنت این را درمورد امیرالمومنین قبول دارند که ایشان ولی خداست. به معنای بنده مقرب به درگاه الهی. اما باز هم سنی است. آن که ما به عنوان اعتقاد می گوییم این است که او ولیّ بر ماست. آن که ما به عنوان اعتقاد می گوییم این است که علی ولیّ بر ماست. البته همینطور که این دوستمان گفت خدا او را ولیّ ما قرار داده است. این اعتقاد به درد می خورد. خدا او را ولی ما قرار داده است. ببینید آن صحابی حضرت صادق از برگزیدگان از صحابه بود. آمد خدمت اما عرض کرد که آقا اگر شما یک انار از یک درخت بکنید. این انار مال یک درخت است. در یک زمین رشد کرده. یک جور آب خورده. آفتابش یک جور آفتاب بوده. هوایش یک هوا بوده. شما بگویید نصفش حلال است، نصفش حرام است، من می گویم نصفش حرام است نصفش حلال است. تو را ولی خودم می دانم. می دانم هرچه گفتی درست است. حالا این مثال است. در مثال گیر نکنید. شب بود و تاریک بود. مثلا همه اصحاب پیغمبر خوابیده اند. دراز کشیده اند. فرمود که کیست که به لشکر دشمن برود و برگردد؟ حالا خودشان را به خواب زدند یا خواب بودند. هیچ کس جواب نداد. دومرتبه فرمود. سه مرتبه فرمود حذیفه تو بیداری. بلند شو. برو. الان شب تاریک است و هیچ کس تشخیص داده نمی شود. چراغ و برق نداشتند. باد شدید هم وزیده بود و همه آتش هایشان را خاموش کرده بود. در جنگ خندق. به دسته مرکزی و روسای دشمن برو و ببین اینها چه می گویند. کاری نکنی ها. هیچ کاری نکن. فقط بشنو و بیا. این هم رفت و از خندق عبور کرد و به لشکر مقابل رفت و دید همه خیمه ها را باد به شدت خوابانده و خراب کرده. این ها هم به زحمت یک خیمه به پا کرده اند و سران لشکر دشمن، ابوسفیان و که و که و که، سران لشکر دشمن در این جمع اند. ابوسفیان گفت هر کس ببیند پهلودستی اش کیست. این دست زد به کناردستی اش. حذیفه. گفت تو که هستی؟ او اسمش را گفت. بعد دست زد به این پهلو دستی و گفت تو که هستی؟ او هم نامش را گفت. هیچ کس هم به ایشان نگفت تو که هستی. وقتی خدا بخواهد. حالا اینها نشستند گفتند آقا نمی شود جنگید. دیگر نمی شود اینجا دوام آورد. هوا سرد شده. ما تحمل سرما را نداریم. باد همه چیز را خراب کرده. مثلا فرض کن اسب هایمان رمیده اند. شترهایمان از دست مان دور شده اند. دیگر نمی توانیم بمانیم. یک ماه بود که شهر مدینه را محاصره کرده بودند. مسلمان ها در خطر خیلی جدی بودند. ابوسفیان گفت به نظر من فردا صبح اول وقت سوار شویم و برویم. خدا خواست. این گفت من اگر می خواستم ابوسفیان را بزنم، می توانستم. یک خنجر می زدم مثلا فرض کن در قلبش. مثلا. پیامبر فرمود هیچ کاری نکنی ها. چشم. بلند شدم آمدم خدمت رسول خدا عرض کردم آقا اینها قرار گذاشتند فردا صبح بروند. خب ما هم همین را می خواستیم. فردا صبح هم جمع کردند و رفتند. با یک باد خدا شکست شان داد. باد. یک اندکی هوا سرد شد. با سرما شکست داد. حالا یک ذره یک چیز کوچک. مثلا اوایل انقلاب که اغلب شما نبودید و ممکن است بعضی از شما به خاطر داشته باشید. در صحرا طبس باد وزیده بود. باد تند وزیده بود. شن ها را به آسمان برده بود. هواپیما زمین خورده بود. تمام شد. فقط یک باد. اگر خدا بخواهد. بنابراین امریکا و اسرائیل واقعا به یک سرماها، به یک سرما، باران خیلی بیاید، نه این می تواند خودش را جمع کند نه او و البته نه هیچ کس دیگری. نظیر این سیل هایی که در یک بخش هایی از کشورمان. اگر چنین چیزی در امریکا اتفاق بیفتد می توانند جمع کنند؟ نمی توانند جمع کنند. کار دست خداست. ما اگر از غیر خدا نترسیم، او وظیفه خدایی خودش را می داند. چه می خواستیم عرض کنیم؟ دومرتبه خلاصه عرض کنیم. اولین مقامی که در این حدیث گفتند فرمودند عبودیت و بندگی. آن که من عرض کردم که می شود با این عبارت نزدیک کرد و یکسان معنا کرد، عرض کردیم پاک دامنی است. پاک دامنی. خب بعد از آن مقام ولایت است. می گوییم ولایت الهی یعنی شخص ولی خداست. شخص ولی خداست. ولی خداست یعنی چه؟ یعنی بنده مقرب الهی است. الان اینجا می خواهیم این را بگوییم. بنده مقرب خداست. حالا ممکن است این بنده مقرب خدا هیچ مقام دیگری نداشته باشد. نه رسول باشد نه نبی باشد. نه امام باشد. نه خلیفه باشد. هیچ مقام دیگری نداشته باشد. این ریشه است. یک ساختمانی که می خواهیم بسازیم، این زمینش را یک جوری قرص و مستحکم می کنند که بشود ده طبقه ساخت. یک وقت یک جوری درست می کنند که بشود سه طبقه ساخت. به مقدار باری که می خواهند رویش گذاشت. شخصی که می خواهد به مقام امامت برسد، باید انقدر پاک دامن باشد که سراسر عمرش یک دانه نقطه سیاه نداشته باشد. در سراسر عمرش یک دانه خیال بد نکرده باشد. این به مقام ولایت می رسد. اگر ب مقام ولایت رسید... حالا همینجا می خواهیم یک نکته عرض کنیم. ببینید حضرت صدیقه طاهره حالا مثلا می گوییم نبی نیست. رسول خدا نیست. امام هم نیست. امامش امیرالمومنین است دیگر. پیغمبرش هم که پدرش است. پس چرا اینها هم دوش هم اند؟ گفتند که اگر خدای متعال امیرالمومنین را خلق نکرده بود، هیچ کفوی برای فاطمه نبود. ریشه های اصلی مقامات شان یک سان است. عصمت شان و مقام ولایت شان. حالا بعضی هم گفته اند که ایشان حتی نبی هم بوده. حالا ما آن را مشکلی نداریم. رسول نبوده. چرا رسول نبوده؟ چون رسول باید با مردم [سر و کار داشته باشد.]. یک قهرمان کشتی در قریش بود. یک وقت های دیگری هم عرض کردم. با پیغمبر برخورد کرد و یپغمبر طبق معمول او را به اسلام دعوت کرد. گفت آقا اگر من را زمین بزنی، من مسلمان می شوم. خب. کشتی گرفتند. پیغمبر او را زمین زد. اصلا باور نمی کرد. هیچ وقت هیچ کسی پشت او را به خاک نرسانده بود. اولین بار. گفت نه تو یک کلکی زدی. دومرتبه کشتی بگیریم. باز هم پیامبر او را زمین زد. باز هم زیر بار نرفت. گفت تو سحر کردی. ببینید یک کسی که پیغمبر رسول خداست با مردم در تماس است. هزار جور. خب یک خانم نمی تواند. نمی تواند فرمانده لشکر باشد. می دانید دیگر امیرالمومنین در جنگ صفین خودش فرد اول است. یک عباس ابن ربیعه است. پسرعمه است. از آن طرف از لشکر صفین، از لشکر معاویه یک کسی او را صدا کرد. به میدان آمد و صدایش کرد. خب بد بود که به میدان نرود. بدون اجازه از امیرالمومنین به میدان رفت. جنگیدند و جنگیدند و جنگیدند وخوشبختانه او توانست او را از بین ببرد. در نقل ها اینجوری است که امیرالمومنین سوال کرد این که بود که اینجوری جنگید؟ گفتند آقا عباس بن ربیعه بود. پسرعمه خودتان. [فرمود] مگر من به او نگفته بودم به میدان نرود؟ مگر نگفتم به میدان نرود؟ ایشان ممنوع کرده بود. از بنی هاشم در جنگ صفین هیچ کس به میدان نرود؟ چرا؟ دلیلش را اینجا فرمود. در جنگ جمل امام حسن علیه السلام پرچم دار است. مثلا فرض کنید کسی که عهده دار حمله به لشکر دشمن است محمد حنفیه است. ده تا، صدتا زخم هم برداشته. خب یک خانم اینها را نمی تواند. بنابراین یک خانم تا مقام نبوت ممکن است. اما از آن به بعد، رسالت و امامت، خلافت، دیگر نمی شود. پس بنابراین حضرت صدیقه طاهره با پدرشان و شوهر بزرگوارشان از نظر مقام عصمت یکسان اند. و از نظر مقام ولایت هم یکسان اند. اما چون شوهرشان امام آن زمان است، امام ایشان هم هست. پریشب یک چیزی گفتم که الا دومرتبه هم تکرار می کنم. پدرشان صاحب دین است. ایشان هم به دین پدرش معتقد است. دستورات پدرش را عمل می کند. در زمان امامت امیرالمومنین هم امامت ایشان را قبول دارد. اما ظاهرا این است که در کارهایی که حضرت صدیقه برای بعد از وفات پدرش در جریان امامت امیرالمومنین به عهده داشت، دیگر این نبود که ایشان برود خدمت امیرالمومنین و بگوید آقا اجازه می دهید من بروم در مسجد صحبت کنم؟ نداریم. اجازه دارم دشمن را نفرین کنم؟ نه اجازه نگرفتند. همه کارهایی که در این دوران برای امامت امیرالمومنین عهده دار بودند، که یک ذره هم نیستند، حالا یک وقت دیگر باید مفصل صحبت کنیم، مه کارهایی که برای امامت امیرالمومنین به عهده اش هست، نیامده دانه دانه اجازه بگیرد. چرا؟ چون صاحب ولایت بوده. این حرف اصلی مان بود که عرض کردیم.

السلام علیک یا ابا عبدالله وَ عَلَی الاَرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ. اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ.

قبل از من روضه حضرت ابالفضل علیه السلام خوانده شد. یک روزی شما آمدید در خانه ما لگد به در کوبیدید. در خانه ما را شکستید. یک روزی شما آمدید در خانه ما حضرت زهرا، حالا ما می گوییم مادر واقعی من را به زمین زدید. بچه اش را کشتید. پهلویش را شکستید. بازویش را با غلاف شمشیر شکستید. یک روزی سیلی زدید.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای