شب اربعین حسینی، هیئت عبدالله ابن الحسن (ع) 96/8/17
بالاترین شادمانی ها را هم آدم به دست آورده باشد، با یک مدت کوتاهی عادی می شود. بچه ها و جوان ها اینجا زیادند. کنکور قبول می شوند. چند روز خوش است؟

اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمین وَ لا حَولَ وَ لا قُوَهَ إلّا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاه وَ السَّلامَ عَلی سَیِّدِنا وَ نَبیِّنا خاتَمِ الأنبیاءِ وَ المُرسَلین أبِی القاسِمِ مُحمَّد (اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم) وَ عَلی آلِهِ الطَّیِبینَ الطّاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیهِ اللهِ فِی العالَمین أرواحُنا وَ أرواحُ العالَمینَ لِتُرابِ المَقدَمِهِ الفِداه وَ لَعنَهُ اللهُ عَلی أعدائِهِم أجمَعین من الآن إلی قیام یَومِ الدّین

[در آیه 6 سوره انشقاق می فرماید:] اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. يَا أَيُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَاقِيهِ * فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ * فَسَوْفَ يُحَاسَبُ حِسَابًا يَسِيرًا* وَيَنْقَلِبُ إِلَى أَهْلِهِ مَسْرُورًا* وَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ وَرَاءَ ظَهْرِهِ* فَسَوْفَ يَدْعُو ثُبُورًا * وَيَصْلَى سَعِيرًا* من ترجمه آیه را عرض کنم. چون با همه بشریت سخن [گفته.] مخاطبش همه بشر است. يَا أَيُّهَا الْإِنْسَانُ. چه؟ ای انسان تو یک راه درازی در پیش داری. این راه را با سختی و مشقت تا پایان خواهی رفت. و سرانجام به دو دسته تقسیم خواهید شد. بشریت یک راهی را خواهد. رفت. همه از اول تا به آخر جهان، یک راهی را خواهند رفت. این راه هم پر از مشقت است و سرانجام دو دسته خواهند شد. یک دسته فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ. کسانی هستند که نامه عمل شان را به دست راست شان خواهند داد. اینها محاسبه سهل و آسانی خواهند داشت. فَسَوْفَ يُحَاسَبُ حِسَابًا يَسِيرًا. یک محاسبه سهل و آسان. از آن لحظه به شادمانی می رسند. وَيَنْقَلِبُ إِلَى أَهْلِهِ مَسْرُورًا. با نهایت شادمانی به سوی سرنوشت ابدی خودش می رود. ببینید انسان یک راهی را می رود. سرانجام دو دسته می شوند. خب به چه دلیل دو دسته می شوند؟ زوری در کار است؟ جبری است؟ حالا. دسته دومش را من بخوانم که یک کمی چیز از تویش در میآید. وَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ وَرَاءَ ظَهْرِهِ. اما آن کسانی که نامه عمل شان را از پشت سر به آنها خواهند داد. اینجا صحبت دست چپ نیست. از پشت سر. نامه عمل از پشت سر به آنها داده خواهد شد. فَسَوْفَ يَدْعُو ثُبُورًا. این هی می زند بر سرش. مرگ خودش را می خواهد. وَيَصْلَى سَعِيرًا. به آن دریای از آتش پرتاب خواهد شد. إِنَّهُ كَانَ فِي أَهْلِهِ مَسْرُورًا. او وقتی در این عالم بود، همیشه شادمان بود. سر مردم کلاه می گذاشت و این را پیروزی حساب می کرد. شادمانی می کرد. یک چیز دیگر هم بود. او فکر نمی کرد که بعد خبری هست. هیچ. اصلا. محاسبه ای از آینده نداشت. در آن جلسه قبلی من ابتدای سخن یک چیزی عرض کردم و آن این است که آدم اگر ایمان داشته باشد، ایمان برای او یک دغدغه می آفریند. یک دغدغه. دغدغه ای که او را رها نمی کند. دائما دارد فکر می کند این کاری که کردم، درست کردم یا نه. الان رفتار من ظلم بود یا نه. حق کسی زیر پا رفت یا نه. کسی دلش رنجیده شد یا نه. نکند این حرفی که زدم دل مادرم شکسته باشد. یک دغدغه دائمی دارد. این ثمره ایمان است. این آدم اصلا این حرف ها را ندارد. همه اش در خوشی است. بدبختی اش این است که دوران این خوشی های این عالم ده سال است. پانزده سال است. بیست سال است. سی سال است. نمی دانیم تاریخ ناصرالدین شاه را دیده اید؟ به ایشان گفته بودند در سر پنجاه سالگی یک قران هست. اصطلاح قدیمی است. یعنی یک احتمال خطر داری. سر پنجاه سالگی. خب اینها محاسبه کردند. پنجاه سال تمام شد. حالا فردا که این پنجاه ما گذشت و خطری پیش نیامد، به عنوان شادمانی و نمی دانم شکر گزاری به حضرت عبدالعظیم می رویم. اشتباه ایشان فقط یک روز بود. این آخرین روز پنجاه سال بود. این حداکثر است دیگر. در میان پادشاهان ایران پنجاه سال. در آن پادشاهان گذشته هم یک چیزهایی داشتیم که عدد دوران سلطنت شان زیاد بوده. حالا مثلا ایشان پنجاه سال. بعد چه؟ تمام شد. همه شادمانی پنجاه سال. بعدچه؟ آدم را می ایستانند. ذره ذره ذره حساب می کنند. اما آنها چه؟ یک دسته دیگر. آنها فَسَوْفَ يُحَاسَبُ حِسَابًا يَسِيرًا. یک حساب سهل. حالا مثال عرض می کنم ها. نمازهایت را خواندی؟ بله آقا. همه نمازهایم را خواندم. برو. روزه ها چه؟ روزه هایم را هم همیشه گرفتم. رد شو. بابا. آقا. اینجایی که حساب نماز را می کنند هزار سال است. یک موقفی است برای نماز. هزار سال. برای این آدم چقدر است؟ دو دقیقه. حساب یسیر. سهل. یک چیز دیگر می خواهیم بگوییم. عالم چرا دو دسته می شوند؟ چرا سرانجام آدم ها دو دسته می شوند؟ سرانجام دو دسته می شوند. یک دسته شادمان خواهند بود. یک دسته در عذاب. چرا؟ آخر چرا؟ می گوییم آقا این پشت سر را نگاه کن. این طول مدتی که در این دنیا زندگی می کرد، چگونه زندگی کرده بود؟ اگر به سلامت زندگی کرده بود، خب شادمانی آنور هرچه بخواهی. اگر درست زندگی نکرده بود؟ یک سیری. گفتند ای انسان تو یک سیر داری. یک سیری تا آن روزی که سرانجام اعمال خودت را دریافت کنی. آن روز دو دسته می شوید. خب اگر پاکی کاشته ای، حرف هایی که قدیم ها می گفتند. گندم کاشته ای، خب گندم می دروی. اگر پاکی کاشته ای، پاکی. ثمره اش شادمانی است. نه شادمانی از این شادمانی های اینجا. ببینید اینجاها هیچ وقت آدم نمی تواند ساعت های زیادی را شادمان باشد. بر فرض هم یک شادمانی دارد. اولش شادمان است. بعد یواش یواش کم می شود. بعد یواش یواش کم می شود. عادی می شود. بالاترین شادمانی ها را هم آدم به دست آورده باشد، با یک مدت کوتاهی عادی می شود. بچه ها و جوان ها اینجا زیادند. کنکور قبول می شوند. چند روز خوش است؟ حالا به گذشته [نگاه کنید.] آنهایی که کنکور گذارندند نگاه کنید، چند روز خوش بودند که من کنکور قبول شدم و آن که می خواستم شد. من خودم یادم است یکی از دهات اطراف تهران که ده خیلی سبز و خرمی بود و آن وقت هم هنوز ماشین خیلی نمی توانست به آنجا برود چون جاده اش آسفالته نبود. مرتبه اول که رفتیم خیلی قشنگ بود. مناسبتی داشت می رفتیم ها. مرتبه اول خیلی قشنگ بود. واقعا هم خیلی قشنگ بود. مرتبه دوم چه؟ مرتبه سوم چه؟ ساختمان شادمانی ها و خوبی ها و خوشی های این عالم اینجوری است. مثال دیگر. لقمه اول غذای بسیار بسیار خوشمزه ای را فرض کنید. لقمه اولش با دومش، با سومش، با چهارمش، فرق می کند. هی کم می شود. این ساختمان این عالم است. آن عالم اگر شما به شادمانی رسیدی، لحظه اولش هرچقدر هست، لحظه دومش مثلا دو برابر است. آنجا هیچ وقت بی حوصلگی وجود ندارد. یک شادمانی ابدی. تا؟ تا؟ اگر تایش را بدانید؟ تا؟ بینهایت. شادمانی تا بینهایت. حالا. عرض کردیم که  خب بر اساس زندگی آدم آینده اش ترسیم می شود. بر اساس رفتارش آینده اش ساخته می شود. شما اگر برای آن عالم دیگر خودت، عالم بعدی خودت، یک ساختمان سه طبقه ساختی، آنجا سه طبقه داری. اگر یک طبقه ساختی، یک طبقه. جوانب داستان یادم رفته. یک آقایی را گفتند. احتمالا هم شاید مثلا شهید بود. شهدای انقلاب. یک کاخ بزرگ. مثلا فرض کنید در آن هزارتا اتاق دارد. مثلا. بعضی از اتاق هایش چراغ نداشت. گفت خب خودت چراغ نفرستادی. این اتاقت. خودت باید برای این اتاق خاص چراغ فرستاده باشی. یعنی مثلا امشب سحر بیدار شدی و یک نماز شب مثلا باحال خواندی. خب می شد یک چراغ برای... فردا شب خوابیدی... نشد. امروز نماز صبح اول وقت خواندی. ثمره خودش را دارد. فردا خدایی نکرده نماز صبح قضا شد. هرچه می آید، من خودم. آدم ها دو دسته می شوند. یک دسته نامه عمل شان به دست راست شان است. یک دسته نامه عمل شان از پشت سر داده می شود. حالا می خواهیم به ریشه این برسیم. [در آیه 71 سوره اسراء می فرماید:] اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. يَوْمَ نَدْعُو كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ فَمَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ فَأُولَئِكَ يَقْرَءُونَ كِتَابَهُمْ وَلَا يُظْلَمُونَ فَتِيلًا* وَمَنْ كَانَ فِي هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِيلًا. قیامت روزی است که هر کسی را، دقت کنید؛ هرکسی را، آنجا هم صحبت انسان بود، هرکسی را با امامش به قیامت می خوانند. هرکس با امامش به قیامت می آید. حالا اینجا دارد که می خواند. نَدْعُو و ما می خوانیم هرکس را با امامش. مردم از همینجا دو دسته می شوند. کسانی که امام حق را، حضرت حسین را به عنوان امام خودشان انتخاب کرده اند. یا یک کس دیگری را. دقت کنید. هیچ کس بی امام نیست. هیچ کس بی امام به قیامت نمی آید. به امامش سرنوشت او را تعیین می کنند. آن آیه خواندیم که چجوری زندگی می کنی. خب چجوری زندگی می کنی، شما بر اساس امامت زندگی می کنی. امام آن کسی است که راه و رسم زندگی مرا تعیین می کند. من از کجا راه و رسم زندگی خودم را درس می گیرم؟ از امامم. اگر امامت امام حق بود و ما درس زندگی ات را از او گرفته بودی. ببنید اینجا هم دقیقا همانطور. فَمَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ. آن کس که نامه عملش را به دست راستش میدهند. آنجا فرمودند که فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ. هرکس که نامه عملش را به دست راستش دادند. اینجا هرکس که نامه عملش را به دست راستش دادند. با امام شما راه و رسم زندگی ات معین می شود. با راه و رسم زندگی ات آینده ات ترسیم می شود. مسلم قرآن. من که را به عنوان امام انتخاب کرده ام؟ یک حرف دیگر هم عرض کنیم. حرف ما تمام شد. آن این است که عالم آخرت عالم، دقت کنید؛ حقیقت محض است. عالم حقیقت محض است. اینجا صد جور چیز هست. من می توانم یک کلکی بزنم مثلا فلان جا ریاست پیدا کنم. می توانم کلکی بزنم. مثلا فرض کنید که شرایط استادی را ندارم. همین چندی پیش صحبت بود. یک کسی را که ایشان حالا مثلا بعد از چند سال که یک استاد بسیار مثلا معنون و محترمی بود، معلوم شد که رساله دکتری اش مثلا یک جوری مشکل دارد. حالا اگر واقعا راست باشد. می شود. اینجا می شود. آنجا جز حقیقت هیچ چیز نیست. خب من امام را باید امام با حقیقت... یعنی ارتباط من و امامم باید یک ارتباط حقیقی باشد. یعنی من طبق روش او زندگی کرده باشم. حضرت حسین علیه السلام روز عاشورا فرمود که از آن روزی که من دانستم خدا دروغ را دشمن دارد دروغ نگفتم. از کی بوده؟ یعنی از اول. در مقابل دشمن بود. فرمود از روزی که دانستم دروغ بد است، دروغ نگفتم. می خواست درمورد خودش بفرماید که مثلا جدم درمورد من گفته که حسن و حسین دو تا امام اند. اینها آقای جوانان بهشت اند. می خواست این احادیث را در مقابل دشمن بخواند. خب. امام من می گوید من هیچ وقت دروغ نگفتم. اگر زندگی من پر از دروغ است، ایشان امام من نیست. خب نیست دیگر. حالا یک ذره راحت ترش کنیم. عرض کنیم که این نماز هایی که شما می خوانید، نماز و وضو و غسل و روزه و همه این مسائلی که ماها عمل می کنیم، اگر اینها را مساله اش را بلد باشیم، یعنی وضوی صحیح بگیریم، یک نماز درست و صحیح بخوانیم، این وضو و غسل و نماز و روزه های ما همه اش به طور دقیق و صد در صد از ائمه ما به ما رسیده. ما از آن امام های دیگر نگرفته ایم. این را از امام های حق گرفته ایم. این خیلی قیمتی است. یک بخش مهمی از زندگی ما دقیقا طبق دستور و راه و رسم امام ماست. این ها قبول است. به درد می خورد.آن وقت اگر یک چیزهای مشکل دار داشته باشیم، آن وقت باید با آن مشکلات هم یک حساب کتابی می کنند. نمی شود من دروغ گفته باشم بعد هم از یک لا و لویی در بروم. نه. حساب آن را هم پس می دهم. دقت کنید. نماز صحیح خواندی. این حساب دارد. برای خودش ارزش دارد. اما مثلا فرض کنید من نسبت به زن و بچه ام ظلم می کنم. امام های ما هیچ وقت اینجوری نبودند. پس من اینجا از امامم جدا شدم. همین ماها. یا فرزند نسبت به پدر و مادرش. یا نسبت به استادش. استاد نسبت به شاگردانش. چجوری درس داده؟ درس دادن امامش اینجوری بوده یا نه؟ همه زندگی ما اگر تحت برنامه و راه و رسمی که امام ما معین کرده بود، ما امامت ایشان را صد در صد پذیرفته ایم. پس اگر صد در صد پذیرفته ایم، می رویم آنجایی که آنها می روند. این را صد بار هی جاهای مختلف عرض کردم. امیرالمومنین به میثم فرمود. تو با منی. در درجه من. چون درست و دقیق و صد در صد زندگی خودش را با دستورات امامش تطبیق کرده بود. هرجا کم بگذاریم، کم می شود. امام فرمود با منی. در درجه من. یک آقایی آدم حسابی بوده. خوابش را دیده بودند. گفته بوده حسرت دارد من را می کشد. حسرت چه؟ من یک بار هنگام  مرگ امیرالمومنین را زیارت کردم. حسرت دیدار ایشان از آن وقت تا به حال. حالا سی سال است، چهل سال است از مرگش گذشته بوده. اینجوری است. همیشه با او هستی یا نه؟ بستگی دارد به عمل من. چقدر با ایشان تطبیق می کند، چقدر نمی کند. افکار من. چقدر تطبیق می کند؟ چقدر نمی کند. و این مهم ترین بخش است. افکار و اعتقادات مهم ترین بخش وجود شماست. اگر افکار و اعتقادات شما با امامت تطبیق کرد خیلی است.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای