ظهر شهادت حضرت زهرا(س) فاطمیه اول 1439 - 96/11/11
به او گفته بودند شب که در رختخواب خوابیدی تسبیح دستت بگیر و بشمار که امروز چکار کردی. فردا شب هم بشمار ببین کم شد یا نشد و اینها. این یک چیزی برای آدم می آورد. محاسبه یک چیزی برای آدم به وجود می آورد و آن هوشیاری است.

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین من الانِ إلی قیام یَوم الدّین

دیشب یک عرضی خدمت دوستانی که دیشب خدمت شان رسیده بودیم عرض کردم. می خواهم آن را خدمت شما تکرار کنم. هزار بار باید برای خودم تکرار کنم شاید باور کنم. و هزار بار و هزارهزار بار برای مردم مسلمان مومن باید تکرار کرد شاید یقین کنند، باور کنند. این را دیشب من از خارج عرض کردم. حالا دارم متن حدیثش را از کتاب کافی برای شما عرض می کنم. قالَ ابُوالحَسَنِ الماضِی. ظاهرا یعنی حضرت موسی بن جعفر علیه السلام. ایشان فرمود. حرف همه ائمه است و حرف همه حرف های دین است. همه حرف های دین است. لَیسَ مِنّا مَن لَم یُحاسِب نَفسَهُ فِی کُلِّ یَومٍ. از ما نیست کسی که خودش را در هر روز محاسبه نکند. کسی که در هر روز خودش را... اینجا مَن لَم یُحاسِب نَفسَهُ [آمده]. خودش را. حالا مقصود اینکه مثلا اعمالش را، افکارش را، امیالش را، در هر روز محاسبه نکند، این از ما نیست. ما یک مجموعه آدم هایی هستیم که همه چیزمان روی حساب است. همه چیزمان روی حساب است. اگر شما هم می خواهید به جمع ما بیایید و با ما باشید، اگر دلت می خواهد با ما باشی، تو هم باید از این کارها بکنی. این با ما و بی ماخیلی است. بعد معلوم می شود. ببینید فرمودند اگر کسی به صورت انسان به برزخ بیاید، یعنی بعد از مرگ صورت انسان داشته باشد، ممکن است ما را ببیند. اگر به صورت انسان نیاید، می ماند تا قیامت. دستش به دامان ما نمی رسد. می ماند قیامت. دودوتا چهارتا. می خواستیم این را عرض کنیم. این که اینجا می گوید به آن می رساند. به آن که اگر آدم آن را به دست بیاورد، می تواند آنها را در برزخ ملاقات کند. لَیسَ مِنّا مَن لَم یُحاسِب نَفسَهُ فِی کُلِّ یَومٍ. کسی که در هر روز خودش را محاسبه نمی کند از ما نیست. حالا شروع می کنم از محاسبه چشمم. شب دارم حساب می کنم. عرض کردیم که کار بچه ها، خود بنده هم مثلا آن وقت هایی که خیلی بچه بودم یک همچین کاری کردم. مثلا کاغذ گذاشتیم و نوشتیم که امروز حرف زدم. مثلا زیاد حرف زدم. نمازم را دیر خواندم. اول وقت خواندم. به جماعت خواندم. همه اعمال مان را مثلا می نوشتیم. از اینجا شروع می شود. یک کسی می تواند حساب کند. می تواند کاملا خودش را حساب کند. بدون اینکه بنویسد. مثل داریم می گوییم. از همان جای نوشتن شروع می شود. فَإن عَمَلَ حَسَناً إستَزادَ اللهُ مِنهُ. اگر در محاسبه دید امروز عمل خوبی انجام داده، یک کاری کرده دل مادرش خوش شده. دل خوش شده. هی می گوید خدایا باز هم توفیق بده من همچین کاری بکنم. فَإن عَمَلَ سَیِّئاً إستَغفِرُاللهُ مِنهُ. اگر عمل بدی از او سر زده... داستان نقل کرده اند. قبلا هم عرض کرده ام. مرحوم آقای حاج میرزا عبدالعلی تهرانی که از علمای بزرگ اخلاقی تهران بود، بنده اندکی خدمت شان رسیده بودم؛ پدر مرحوم حاج آقای مجتبی رضوان الله علیهما، می گویند که ایشان یک چله گرفته بودند برای ترک حیوانی. حالا یا شاید مثلا ترک گوشت. مثلا گوشت نخورند. روز سی و هشتم والده مکرمه یک لقمه گوشت کوبیده ... بخورم یا نخورم. سی و هشت روز زحمتم به باد است. نخورم، ایشان دلش می شکند. فَإن عَمَلَ سَیِّئاً اگر یک کاری کردم که مادر دلش گرفت، یا زن و بچه. یک کاری کردم زن و بچه ام از من دل نگران شدند. دل نگران شدند. یک کسانی هستند که جز خدا مدافعی ندارند. آنها را، دمار از روزگار آدم در می آورد. من زورم به زنم می رسد. زور می گویم. ظلم می کنم. دلش را می شکنم. مثلا. او هم هیچ کسی را ندارد. گاهی اینجوری هست. هیچ کسی را ندارد. یعنی مثلا یک مادر هم ندارد که به مادرش شکایت بکند. نباید برود شکایت کند. نباید حرف خانه خودشان را به خانه پدرش ببرد. حالا اصلا کسی را ندارد که شکایت ببرد. مظلومی است که هیچ کسی را ندارد. یک حدیث عجیبی است. اینجوری که در ذهنم است، حضرت زین العابدین علیه السلام فرمودند پدرم در آخرین لحظات، یعنی بفرمایید وقتی که [برای] آخرین بار می خواست به میدان برود، فرمود پسرم... فرمود، فرمود من از پدرم شنیدم، یا مثلا از برادرم در آخرین لحظات شنیدم. ایشان فرمود که من از پدرم در آخرین لحظات عمر شنیدم. ایشان فرمود که من از پیامبر در آخرین لحظات شنیدم. ایشان مثلا فرمود که من از جبرئیل شنیدم و مثلا خدای متعال فرمود که از ظلم به کسی که جز خدا را ندارد ... حالا می شود. در زندگی ما پیش می آید. فَإن عَمَلَ سَیِّئاً اگر عمل بدی انجام داد از خدا بخشش طلب می کند. ما این را بلد نیستیم. این بخشش طلب می کند را بلد نیستیم. در مقابل نعمت های خدا شکر کردن را بلد نیستیم. بلد نیستیم. یک خانه خوب داده. یک ماشین خوب داده. یک زن و بچه خوب داده. دیروز پریروز یکی از دوستان اینجا بود. او با خانمش مشکل دارد. فکر می کنم که مرتبه قبل من به او گفته بودم که تو نفس نکش. ایشان هرچه گفت و هرکاری کرد تو نفس نکش. این مرتبه آمد گفت که این کار را کردم. خوش به حالش. گفتم که خدا بچه های خوب به تو داده. سه چهارتا بچه خوب. همه شان خوب اند. دختر و پسر خوب اند. اصلا این نعمت را در هیچ ترازویی نمی شود بگذاری. در ترازویی نمی شود. این را شکر کن. خیلی شکر کن. بعد عرض کردم یک استخوان لای زخم لازم است. شما مومنی یا نیستی. اگر مومنی، یک استخوان لای زخمی لازم است. مشکل مالی داری. مشکل در خانواده داری. مشکل همسایه داری. مشکل مثلا فرض کن سنگ کلیه داری. مثلا. یک دوستی داشتیم همه مشکلات را داشت. الحمدلله. گفت وقتی داشتم به بیمارستان می رفتم، از شدت درد روی پله های چهار دست و پا می رفتم. یعنی نمی توانستم بایستم. خانمش هم... گفت صبح خدمت حاج آقای حق شناس بودیم ایشان فرمودند اگر زنت حرفی زد هیچ چیز نگویی ها. تا حالا اصلا جرات نکرده بود بلند حرف بزند. حاج خانم جرات نکرده بود بلند حرف بزند. از امشب جرات کرد.یکی اش بود. با بچه هایش مشکل داشت. با بی پولی مشکل داشت. با دشمنانی که در شهرشان داشت مشکل داشت. همینطور داشت داشت داشت. حالا هرچه بیشتر باشد استخوان لای زخم دوتا دانه می شود. سه تا دانه. چهارتا دانه. بستگی دارد. إستَغفِرُ اللهُ مِنهُ تابَ ألَیِّ. اگر عمل بدی انجام داد از خدا بخشش می خواهد و توبه می کند. داشتم عرض می کردم که ما شکر بلد نیستیم. بلد نیستیم. استغفار هم بلد نیستیم. توبه هم بلد نیستیم. شب روز ما صد بار باید بگوییم آقا این کاری که کردم غلط کردم. بیخود کردم. بلد نیستیم. می ماند مثلا شب احیاء. آقای مثلا فرض کنید که احیاء یک استغفاری را می خواند، ما هم با او می خوانیم. مثلا همین. آن  لَیسَ مِنّایش را یک ذره عرض کنم فرمودند لَیسَ مِنّا مَن لَم یُحاسِب. آن حرفی که دیشب عرض کردم، عرض کردم این محاسبه، این محاسبه ای که من هرشب می نویسم یا فکر می کنم و پیش خودم حساب می کنم که باز داستان آن آقایی که تسبیح می انداخت را عرض کرده بودم. به او گفته بودند شب که در رختخواب خوابیدی تسبیح دستت بگیر و بشمار که امروز چکار کردی. فردا شب هم بشمار ببین کم شد یا نشد و اینها. این یک چیزی برای آدم می آورد. محاسبه یک چیزی برای آدم به وجود می آورد و آن هوشیاری است. هوشیاری نسبت به اعمالی که می کنم.هرچه شد. یک آدم معمولی حالا اینجوری است. هرکاری پیش آمد. اگر به یک نفری رسید که او مثلا با این یک حسابی داشت و دعوایش شد، هرچه به زبانش آمد می گوید. اگرنرسیده بود این آدم ها در کوچه با هم برخورد نکرده بودند، نمی گفت. اما حالا چون برخورد کردند می گوید. دیروز پریروز داشتم فکر می کردم مثلا یک چک صدی مثلا، حالا بگوییم صد. یا اگر بزرگ تر هم داشته باشیم. مثلا چک های تضمینی در خیابان افتاده باشد پنج دقیقه روی زمین می ماند؟ بی حساب کتاب. اگر آدم این حساب را داشته باشد، کارهایش تبدیل می شود به محاسبه شده. این خیلی قیمتی است. آدم کارهایش حساب شده باشد. اگر همه کارهایش حساب شده بشود، خیلی است. من یک وقتی همین نزدیک ها بود، یک جمله ای را می خواستم به یک کسی بگویم دو سه روز داشتم فکر می کردم چجوری بگویم که چیزی خراب نشود. دو سه روز، سه چهار روز، پنج روز دارم فکر می کنم روی یک جمله. اگر من همیشه این کار را بکنم، آن وقت چقدر آدم کم گوی و گزیده گوی می شود. نگاهم را حساب شده می کنم. من می دانم اگر اینور را نگاه کنم یک طوری است. اما اگر روبه رو را نگاه کنم، طوری نیست. حالا نمی خواهم توضیح عرض کنم. خب. اگر من حساب شده کار می کنم، خب اینور را نگاه نمی کنم. اولش که من می خواهم اینور را نگاه نکنم، حساب کردم که اینور را نگاه نکنم، آن پدرسوخته غفلت می آورد و من یادم می رود و یک لحظه نگاه می کنم. یک وقت دو لحظه نگاه می کنم. بستگی دارد به سلطنت او بر من. چقدر بر من سلطنت دارد. چقدر من در گذشته از او حرف گوش کنی کردم. خب. یک وقت نه. وقتی تصمیم گرفتم اینور را نگاه نکنم، نگاه نمی کنم. ببینید نگاهم هوشیارانه است. نگاهم بر اساس بی حساب نیست. همینطوری نگاه می کنم. نه. من همینطوری نگاه نمی کنم. نگاهم روی حساب است. حرف زدنم روی حساب است. نگاهم روی حساب است. غذایی که می خواهم بخورم، گرسنه ام است، غذا هم مثلا خیلی فلان جور است. بوی خوبی دارد. این تعیین کننده است؟ نه. من حساب می کنم غذا می خورم. هم حساب سلامت می کنم که این غذا برای سلامت من خوب است؟ هم حساب می کنم که پاک است؟ حلال است؟ خدا راضی است؟ اینجوری. این مجموعه محاسبه، این محاسبه، تمرین هوشیاری است. تمرین هوشیاری. لَیسَ مِنّا کسی که هوشیار نیست. هرکس هوشیار است، از حزب ما محسوب می شود. مِنّا است. از حزب ما محشور می شود. آدم غیر هوشیار در جمع ما راه ندارد. هرکس هوشیار است اینجا جا دارد. و این هوشیاری را شما به عنوان سرمایه می بری، به اندازه هوشیاری بهت بهشت می دهند. هوشیاری. هوشیاری تو درجه اش چه اندازه است؟ به آن درجه در بهشت به شما درجه می دهند. همه که یک درجه نیستند که. به اندازه هوشیاری به شما بهشت می دهند. به درجه هوشیاری ات درجه بهشتی می دهند. هی همینطور بشمارید. به درجه هوشیاری رفیق بهشی می دهند. یکی از دوستان که بعضی از آقایان حاضر هم می شناسندش پرسیدم خواب پدرت را دیده ای؟ گفت. گفت خواب دیدم یک کوچه هست پدرم است. سه نفر دیگر از بازاری، تاجر،کاسب اینها، همه آدم های درجه یک، درجه یکی که دیگر الان در بازار دیگر نیست، دیگر نیست. سابقا در گوشه و کنار بازار بود. یکی از آقایان علما بگویم می شناسید، پنج نفر بودند. ظاهرا پنج نفر بودند. معلوم می شود مرتبت اینها یک اندازه است. درجه مواظبت هایشان به یک درجه است. تعیین رفیق شما در آنجا هم با این چیزی است که می برید. درجه هوشیاری که می برید. هوشیاری اسمش تقواست. همین. آن خانواده راس هوشیاران عالم اند. امام متقیان است. امام متقیان است. عبارتی در نهج البلاغه هست. هفت اقلیم عالم را. آن زمان ها می گفتند هفت اقلیم. حالا ما می گوییم پنج قاره. آن وقت می گفتند هفت اقلیم. این هفت اقلیم را به من بدهند که من یک دانه پوسته که یک مورچه از یک جایی پیدا کرده می خواهد به عنوان غذا به خانه اش ببرد، این را به ظلم از این بگیرم، نمی کنم. هفت اقلیم را بدهند. یعنی عالم را به من بدهند برای به اندازه یک پوسته گندم، یک ماده غذایی. یا عبارت دیگر ایشان دارد إنَّما هِی نَفسِی. منم و این خودم. اَرُوضُها بِالتَّقوا. همان هوشیاری. اَرُوضُها، ریاضت. در زبان عربی یعنی ورزش. دائما ورزشش می دهم. ورزش هوشیاری می کنم. به همین دلیل صاحب همه عالم هستم. صاحب همه عالم هستم.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای