جلسه چهارشنبه 96/10/6
خدا آنها را عذاب نخواهد کرد، اگراستغفار کنند. اگر مردم استغفار کنند، هیچ عذابی برایشان نخواهد بود. من هزار جور گناه می کنم. هزار جور گناه کردم. هیچ دغدغه ای از آنها ندارم. این دغدغه نداشتن. اگر یادتان باشد قبلاها هم عرض کردیم. خیلی بد است.

اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمین وَ لا حَولَ وَ لا قُوَهَ إلّا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاه وَ السَّلامَ عَلی سَیِّدِنا وَ نَبیِّنا خاتَمِ الأنبیاءِ وَ المُرسَلین أبِی القاسِمِ مُحمَّد (اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم) وَ عَلی آلِهِ الطَّیِبینَ الطّاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیهِ اللهِ فِی العالَمین أرواحُنا وَ أرواحُ العالَمینَ لِتُرابِ المَقدَمِهِ الفِداه وَ لَعنَهُ اللهُ عَلی أعدائِهِم أجمَعین من الآن إلی قیام یَومِ الدّین

مساله اول مان درمورد زلزله است. که دوستان هم سوال کرده بودند که ما برای آرامش در شرایط زلزله، حالا دارم به زبان خودم می گویم؛ باید چکار بکنیم؟ اگر آدم، اگر آدم آرامش به دست آورده باشد، نه [اینکه یعنی] وضع زندگی اش مناسب است، همه چیزش خوب است پس آرامش دارد. همین آدم مثلا فرض کنید که صبح از خانه بیرون آمد. تا ماشینش را حرکت داد برخورد کرد با یک ماشین دیگر. آن آرامشه به هم می خورد. آن آرامشی که در اثر تنظیم همه مسائل زندگی برای من هست، با یک تکان مختصری به هم می خورد. اما اگر من آرامش را به دست آورده باشم. نه [اینکه] شرایط آرامش برای من جور است. نه. آرامش را کسب کرده باشم. که این کسب آرامش در اثر عمل جدی است که من انجام داده ام. حالا عبارت را عوض می کنیم. این آرامش در اثر ایمان است. در اثر ایمان به خداست. اگر آرامشی که در اثر ایمان به خداست، زلزله باشد، طوفان باشد، جنگ باشد، موشک باران باشد، هست. اگر آن آرامش را به دست آورده باشم. در اثر عمل درست. در اثر عمل درست، من به آرامش رسیده ام. کسب کرده ام. این حرف هایی است که ده ها بار به ده جور خدمت تان عرض کرده ایم. آرامش چیزی است که شما آن را به دست آورده اید. قرآن در [آیه 62] سوره یونس دارد که أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ. آی مردم عالم بدانید اگر شما دنبال آرامش می گردید، اینجا گیر می آید. أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ ترس از زلزله دارد؟ نه. ترس از گرانی دارد؟ نه. یادم است مثلا آن سال های خیلی [دور] مثلا شاید ده پانزده بیست سال پیش، شاید؛ مثلا یک گرانی هایی در راه بود. چجوری بود هم الان یادم نیست. حاج آقای حق شناس فرمودند که اگر اجناس گران بشود، روزی ده مطابق آن روزی می دهد. مگر بنا نیست که به شماها روزی بدهد؟ طبق همان گرانی روزی می دهد. نه طبق زمان گذشته که ارزان بوده که. خب این حرف را خود من عقلم نمی رسید. کاملا هم با اطمینان. باز اگر یادتان باشد مکرر عرض کردیم که به مرحوم آقای شاه آبادی عرض کردند که آقا امسال باران نیامده. مثل امسال ما که باران نیامده ها. مردم. فرمود مگر باران روزی می دهد؟ مگر باران روزی می دهد؟ خدا روزی می دهد یا باران روزی می دهد؟ اگر کسی یقین دارد که خدا روزی می دهد، می ترسد؟ نه. أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ. کسانی که با خدا دوست هستند، نه ترسی دارند و نه اندوهی. می گویند ترس نسبت به آینده است و اندوه نسبت به از دست داده های گذشته است. آدم یک چیزی داشته، ازدست داده. اندوهش مانده. هنوز هم آدم غصه اش را می خورد که چه. چطور شد؟ چه بود؟ یا اینکه حوادث آینده ممکن است باشد. مثلا مثل زلزله. خب. نه. نمی ترسد. همانجور راحت می خوابد که شب های قبل از زلزله می خوابید. خب؟ حالا می خواهیم این را عرض کنیم. این تکه بعدش. [در آیه بعد می فرماید:] الَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ. اولیاء خدا کسانی هستند که ایمان آورده اند. وَكَانُوا يَتَّقُونَ. كَانُوا يَتَّقُونَ را از نظر ادبیات چه معنا می کنند؟ چه می گویند؟ گذشت. بودند. بودند. گذشته مواظب بود. همه رفتار و اعمال خودش را مواظبت می کرد. این ثمر داده بود. مواظبت اعمال ثمر داده بود. یک ایمان تازه پیدا کرده بود. ما همه مان ایمان داریم. به مقدار ایمان مان هم عمل می کنیم. اگر این عمل دقیق بود، صد در صد و دقیق بود، این یک ایمان تازه به بار می آورد. آن ایمان تازه دیگر همراهش ترس نیست. این دیگر نمی ترسد. از هیچ چیزی نمی ترسد. از هیچ چیزی نمی ترسد. یادتان باشد باز شاید صدبار داستانش را عرض کردیم. وقتی که زمان موشک باران یا بمب باران آژیر می کشیدند، مرحوم امام می آمد کنار پنجره می نشست. پنجره ای که همه اش شیشه است. یک تکان مختصری. فرض کنید اگر همان نزدیک ها آن بمب یا موشک بخورد، این شیشه ها هزارتا گلوله می شود. گلوله ای که اگر از اینور بدن بیاید، از آنور رد می شود. یک شیشه تیز. می دانید شیشه از همه چیز عبور می کند. پس چرا می روی کنار شیشه می نشینی؟ نمی دانم آن هایی که بودند یادشان هست؟ آن وقت ها می گفتند همه شیشه ها را چسب بزنید. البته ماها هم چون بلد نبودیم یک دانه چسب از اینور می زدیم و یک دانه از آنور. این به درد نمی خورد. باید تقریبا همه شیشه چسب بخورد که اگر خورد شد، تبدیل نشود به یک اسلحه و گلوله ای که آدم را نابود می کند. نه. ایشان می رفت کنار شیشه می نشست. معتقد است اگر خدا بخواهد، می شود. نخواهد نمی شود. پس راحت. می خواهم این را عرض کنم که اگر کسی از رفتار و اعمال خودش مواظبت کرد، به دقت، به دقت، نه یک روز، نه یک روز، یک روز می شود. ماه رمضان باشد. شب تا صبح احیاء بودی. صبح هم خوابیدی تا دم مغرب. پس هیچ گناهی نکردی. این نه. مواظبت کرده. رفتار و اعمال خودش را. زندگی اش را هم کرده. یعنی هم کار کرده. هم درسش را خواننده. هم در اداره بوده. اما درست رفتار کرده. این درست رفتار کردن ثمر می دهد. یک ایمانی می آورد. ایمانی که با خواندن کتاب و با دلیل نیست. ما ایمان مان مثلا دلیل ... فرض کنید فلان دلیل. گفتی که مثلا خدایی هست. پیغمبری هست. اینجوری نه. آن ایمانی است که من خودم با عملم به دست آورده ام. ایمانی که شما با عمل به دست آوردی، دیگر ترس همراهش نیست. و از این مهم تر، حالا عرض کردیم که ترس نسبت به آینده است. می گوید حزن هم نیست. یعنی گذشته ها هم برای او چیزی. آخر ممکن است من در گذشته یک کارهایی کرده باشم. حالا بعد مثلا آدم خوبی شدم و شدم. آن دیگر چرا از بین می رود. یعنی اندوه من بر شکست هی گذشته هم از بین می رود. این چرا؟ نه اندوهی بر گذشته دارم نه ترسی از آینده دارم. الَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ. اینها آن کسانی هستند که به ایمان رسیده اند و قبل از اینکه به ایمان برسند، برای رسیدن به این ایمان كَانُوا يَتَّقُونَ. یعنی تقوا را منظم مراعات کردند. تقوا چیز عجیب غریبی نیست. یعنی مواظب چشمش بوده. مواظب زبانش بوده. مواظب غذایی که می خورد بوده. مواظب رفت و آمد و همه چیز. مواظب بوده. آدم مواظب به یک ایمانی می رسد که ترس برای همیشه از دلش می رود. من این عبارت آن دوست مان هنوز در گوشم هست. گفت دیگر نمی ترسم. زحمت کشیده بودها. خیلی زحمت کشیده بود. دیگر نمی ترسم. این دیگر نمی ترسم برای همه ما ممکن است. در عالم هیچ چیزی نیست من را بترساند. بعد هم می گویند که این آدم بهشتش از همینجا شروع می شود. [در آیه بعد می فرماید:] لَهُمُ الْبُشْرَى فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا. بشارت های بهشتی اش در حیات دنیا[ست]. از اینجا شروع می شود. حالا من متاسفانه نچشیده ام. من نچشیده ام. من مقصر بودم. کوتاهی کردم. گاهی از دستم در رفته. یک حرفی زدم. گاهی از دستم در رفته نگاه بد کردم. و و. اینها[باعث شده] آن ایمان ثمر نداده. اگر آن ایمان در وجود من پدید می آمد بهشتم از همینجا شروع می شد. لَهُمُ الْبُشْرَى فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الْآخِرَةِ. دیگر نه مرگ برایش مشکل دار بود و نه هیچی. اصلا. نه قبر. نه شب اول قبر. نه حساب. نه قیامت. آن هول های بزرگی که قیامت دارد. قیامت هول دارد. نه. برای این هیچی نیست. این آدم آرامش را خودش تحصیل کرده است. اگر کسی این آرامش را تحصیل کرده، هیچ حادثه ای من جمله زلزله برایش دلشوره، ترس، حواس پرتی نمی آورد. هیچ چیزی برایش حواس پرتی نمی آورد. نمی دانم شنیده اید یا نشنیده اید. می گوید در یک جایی خیلی شلوغ بود. شاید هم ایام حج بود. خیلی شلوغ پلوغ. ایام حج اگر کسی دیده باشد، خیلی شلوغ پلوغ است. از کنار آدم همینطور دارد آدم رد می شود. می آید. می رود. مثلا به من تنه می زند. مثلا. حضرت موسی بن جعفر علیه السلام داشت نماز می خواند.آن آقای .... گفت که آمده شکایت ایشان را به پدرش بکند. گفت دیدم این آقازاده شما در این شلوغ پلوغی ها به نماز ایستاده. حضرت فرمودند از خودش بپرس. ایشان فرمود که خدا به من نزدیک تر بود یا آنها. من نزدیکی خدا را حس می کنم. حس می کنم. اصلا این کسی که از جلوی من عبور می کند، اصلا عبور نمی کند. من اصلا نمی بینم که این عبور می کند. همین امروز اخوی داشت نقل می کرد. یک داستان از قدیم ها. که مرحوم عمه پدر ما که خواهر مرحوم آقای آشیخ مرتضی بود، آمد خدمت ایشان و به ایشان شکایت کرد که آقا این خانه همسایه ما رادیو دارد. آن وقت ها رادیو بود. رادیو دارد و همینطور هم سر و صدای رادیو اش می آید. من می خواهم نماز بخوام. حواسم را پرت می کند. ایشان فرموده بود مگر تو در حال نماز صدا می شنوی؟ صدای بیرون از خودت را. آدم اگر آن آرامشه را به دست آورده باشد، دیگر وقتی دارد نمازش را می خواند، صدای بیرون را نمی شنود. دارد نماز می خواند. ما صحبت کردیم که آقا من حواسم به پشت سرم هم هست. یک نفر پشت سر من ایستاده باشد و دارد نماز غلط می خواند. بعد به او می گویم که آقا نمازت را غلط خواندنی. انقدر حواسم جمع است. مثلا. اینها را با عمل درست می توان به دست اورد. همه این چیزها را گفتیم برای چه بود؟ اگر آدم به آرامش برسد، آرامشی که خودش آن را تحصیل کرده باشد، راحت، راحت. هیچ حادثه ای، نه زلزله و نه هیچ حادثه دیگری او را مضطرب نمی کند. به نظرم وسط جنگ جمل بود. یک آقایی  آمده بود. نمی دانم حالا آن آدم بیکار کجا بود. آمده بود از امیرالمومنین مسائل توحید سوال می کرد. که روایتی که نقل است اتفاقا خیلی هم روایت ممتازی است. در کتاب های ما آن روایت آمده. امام توضیح می دهد که توحید چیست. خیلی چیز ممتاز قشنگی است. گفت در این شلوغی. یک همچین سوالی. فرمودند ما اصلا این جنگ را برای خاطر همین حرف می کنیم. یک چیزی حواسش را. من گاهی همینجا که می آیم، یک آقایی می آید یک سوال تازه ای می کند. من دارم می آیم، فرض می خواهم یک آیه پیدا کنم که خدمت شما عرض کنم. برو ولم کن. الان حواسم پرت است. حواس او هیچ وقت پرت نیست. هیچ چیزی حواسش را پرت نمی کند. خب؟ اگر من آرامش را خودم کسب کرده باشم. این نترسی را اگر کسب کرده باشم، خودم کسب کردم. بعضی ها اعصاب شان قوی تر است. کمتر می ترسند. اما همان آن هم به یک صورتی و به یک جایی می رسد که می ترسد. اما اگر من آن نترسیدن را کسب کرده ام، با عمل خودم کسب کرده ام، هیچ چیزی آن را از من نمی گیرد. آرامش را اگر خودم کسب کرده باشم، نه مال اینکه وضع زندگی ام خوب است، منظم و مرتب است، نه. من خودم کسب کرده ام. اگر من آرامش را خودم کسب کرده ام، هیچ چیزی نمی تواند آن را از من بگیرد. نمی تواند بگیرد.

آیه شریفه سوره انفال. آیه 33. وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فِيهِمْ. وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فِيهِمْ. یا رسول الله مادامی که تو در میان امت خودت هستی، خدا آنها را عذاب نخواهد کرد. مادامی که تو در میان امت خودت هستی، خدا آنها را عذاب نخواهد کرد. وَمَا كَانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ يَسْتَغْفِرُونَ. آن مال زمان حضور ایشان است. در زمان غیبت ایشان آن هم باز هست. قانون داریم. خدا آنها را عذاب نخواهد کرد، اگراستغفار کنند. اگر مردم استغفار کنند، هیچ عذابی برایشان نخواهد بود. من هزار جور گناه می کنم. هزار جور گناه کردم. هیچ دغدغه ای از آنها ندارم. این دغدغه نداشتن. اگر یادتان باشد قبلاها هم عرض کردیم. خیلی بد است. شاید معنی اش این است که من باکم نیست. اصلا از گناه باک ندارم. اگر باک ندارم نمی دانیم معنایش این نیست که من اصلا ایمان ندارم؟ حالا درهرصورت. حالا از همین امروز که ما اینجا دور هم جمعیم یک مقداری جزء برنامه تان استغفار بگذارید. از دل. و مردم کوچه و بازار که خیال شان راحت است. آنها را کار نداریم. من برای آنها هم استغفار می کنم. استغفار که می کنم هم برای خودم می کنم، هم برای آنها. ممکن است همین مثلا فرض کن سیصد، چهارصد پانصد نفری که اینجا هستند، اگر بنا بگذارند از امروز به بعد یک مقداری استغفار کنند، سعی کنند از دل استغفار کنند، هم برای خودشان هم برای همه مردم شهرشان، می دانید که دیشب زمین لرزیده. پریشب هم زمین لرزیده. پریشب مثلا سه ریشتر بوده. دیشب چهار ریشتر بوده. اگر قرآن می گوید اگر استغفار کنند، عذاب نمی شوند. برای آن بیرونی ها، برای بعضی از آن بیرونی ها از این حرف ها بزنی، مسخره می کنند. یعنی بدتر می شود. چون اگر مسخره بکنی، ممکن است خدای متعال غضب کند. می گویند نماز عصرت را که خواندی، هفتاد بار استغفار کن. استغفارش خیلی مهم است. استغفار بعد از نماز عصر. هفتاد بار. حالا شما هفتاد بار نکن. کمتر بکن. همت داری بیشتر بکن. و هم برای خودت هم برای دیگران. خب. این یک مساله. تو به نظرم سایت هم عرض کردیم. آیه 41 سوره فاطرسوره سی و پنجم قرآن است. قبل از یس. ما در قرآن ممکن است سوره یس را یک ذره آشنا باشیم. یعنی یک بار دو باری به عمرمان خوانده باشیم. این در همان صفحه قبل از یس، در سوره فاطر، آیه 41 [است.] إِنَّ اللَّهَ يُمْسِكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ أَنْ تَزُولَا وَلَئِنْ زَالَتَا إِنْ أَمْسَكَهُمَا مِنْ أَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ إِنَّهُ كَانَ حَلِيمًا غَفُورًا. این آیه را بخوانید. بالخصوص شب ها وقتی می خواهیم بخوابیم. اگر این آیه را بخوانیم، درست بخوانیم، هیچ سقفی بر سر ما فرود نخواهد آمد. ان شاء الله. یک چیز دیگر هم عرض کردیم. عرض کردیم که آیت الکرسی را بخوانید. من این را از حاج آقای حق شناس به یادم هست. ایشان آیت الکرسی را می خواند و اول سوره غافر. دو تا اسم دارد. مومن یا غافر. اول سوره غافر سه تا آیه می خواند. می فرمودند که هیچ بلایی بر این شخص ... اگر آدم شب چهار پنج تا آیه بخواند، بخوابد، عیب می کند؟ سه تا آیت الکرسی است. اینجا هم بفرمایید سه چهارتا آیه. مثلا بفرمایید هفت تا، شش تا آیه. یک آیه هم که آیه سوره چه بود؟ آیه سوره فاطر. می شود مثلا هفت تا، هشت تا. من به رخت خواب می روم. هنوز سرم به بالش نرسیده، خوابم. اصلا نمی رسم. اما آدم یک کم سنش بگذرد دیگر اینجور نیست. آن مال جوان هاست که سرش هنوز به بالش نرسیده رفته. حالا قبل ازا ینکه دراز بکشی، همینطور که نشستید، قرآن دست می گیریم و چند تا آیه، همین چندتا آیه را می خوانیم و به دوستان مان و مثلا نزدیکان مان و خویشان مان هرکس می گوییم. آدم این چهار پنج تا آیه را بخواند، هیچ ضرری ندارد. خب.

 چون تولد حضرت عسکری علیه السلام است یک فرمایشی از ایشان عرض می کنم. یکی از اصحاب ایشان است به نام ابوهاشم جعفری. به محضر امام آمده بود. امام فرمودند از گناهانی که خدا آنها را نمی آمرزد، گناهانی را که خدا آدم را نمی آمرزد، این گناه بخشش ندارد؛ گناهی است که من وقتی خودم برای خودم محاسبه می کنم، بگویم ای کاش که فقط گناه من این بود. از اینها ماها هم گاهی می گوییم. یک می گذشته را نگاه می کنم. گناه ها را سبک و سنگین می کنم. به نظرم می آید که ای کاش فقط من همین گناه را داشتم. تا یک همچین فکری درمورد یکی از گناهانم کردم، آن گناه نابخشودنی می شود. گناه را حقیر شمردی. گناه را حقیر شمردی. اگر گناه را حقیر بشماریم، خدا رحم کند. بخشش ندارد. این در دلش گفت عجب. چقدر دقیق است. امام بدون اینکه [بشنود] این در دلش حرف زده بود؛ امام فرمودند به همین دقیقی است. و بسیاری از جاهایی که ماها پایمان به چاله می رود مال خیالاتی است که می کنیم. بسیاری اش ها. مال خیالاتی است که می کنیم. یک شبی از شب های احیاء، دوسال، سه سال پیش عرض کردم که دوتا مساله مهم ما داریم. یکی نعمت های خدا. اندازه که ندارد که. نعمت های خدا اندازه ندارد. حد و مرز ندارد. قابل شمارش نیست. شیطان گاهی می آید یکی از نعمت های خدا را به یاد من می آورد. من هم به سادگی از کنار آنچه که به یادم آمده می گذرم. این نعمتی را که من به یاد آوردم، و شکر آن را به جا نیاوردم، برایتان عرض کنم. مثال خودم. شب های جمعه یک جلسه ای داشتیم. بعد از چهل سالگی یک مقدار وضعیت خصوصیات مزاجی آدم عوض می شود. مثلا من چشمم دوربینش خوب نبود. حالا دوربین عادی شده. خب؟ خوب است دیگر. یک نعمت خداست. من لازم بود مثلا برای اینکه ته را ببینم عینک بزنم. الان مثلا نه را به فضل خدا می بینم. آنجا گفتم چشمم دیگر هیچ مشکلی ندارد. نمی دانم الحمدلله را گفتم یا نه. قاعدتا نگفتم. الان اگر عینک نزنم نمی توانم بخوانم. چشمی که دور بین بود، آن رفته حالا نزدیک بین شده. غفلت. آقا این نعمت بود. خداوند نعمت داده بود. می شد بماند. تبدیل نشود. چشم عوض نشود. می شد. من شکر آن را به جای نیاوردم، از دست رفت. این را یادتان بماند. هروقت یکی ازنعمت های خدا به یادتان آمد، شکر می کنید. حالا لازم هم نیست که آدم عربی بگوید. خدایا شکرت. خدایا شکرت. خدایا شکرت. این یکی. دوم من نقشه می کشم برای پنج دقیقه بعد. الان پنج دقیقه ها. ان شاء الله نمی گویم. حتما نمی شود. بعد از این تجربه کنید. نقشه. مثال گفتم پنج دقیقه ها. یک وقتی ما نقشه عمر می کشیم. شما می گویی مثلا من دیپلمم را که گرفتم مثلا می روم کلاس کنکور بعد کنکور می دهم. در کنکورم می خواهم این رشته را قبول بشوم. بعد این رشته را قبول می شوم. و اینطور اینطور اینطور. برای تمام عمر نقشه می کشم. یک داستانی هست. نمی دانم مثنوی نقل کرده؟ یک چوپانی یک ظرف روغن به شهر آورده بود. لب جوی آب نشسته بود و این کوزه روغنش هم جلویش بود. داشت فکر می کرد خب من می روم کوزه روغن را بازار می فروشم. بعد ان شاء الله خوب می فروشم و ... ان شاء الله آن را باز من عرض می کنم. او نمی گفت. این را خوب می فروشم و دوتا گوسفند می خرم. حالا یک گوسفند داشتم. گوسفندانم مثلا می شود سه تا. یا نه می گوییم یک گوسفند می خرم. گوسفندانم دوتا می شود. خب این دوتا سر سال می زایند و این دوتا بچه می زاید و آن دوتا بچه می زاید. شمرد و شمرد و همینطور پیش رفت و پنج سال و شش سال و تبدیل شد به یک گله و گله اینطور می شود و بعد من یک باغ می خرم و مثلا یواش یواش می توانم غلام و نوکر و کنیز تهیه کنم و اگر این غلام حرف من را گوش نکرد با این عصایی که دارم مثلا قایم با عصایش کوبید به آن ظرف روغن. اینجوری می شود. نقشه برای آینده همیشه همراه با ان شاء الله باشد. ان شاء الله را هم به همان جدیت بگوییم که نقشه اش را می کشیم. نقشه می کشم جدی. اصلا شک ندارم که اینها می شود. اگر یک ان شاء اللهی به همان جدیت بگویی موفق می شوی. به هیچ مشکلی نمی خورد. اما وقتی نمی گویم اصلا قدم اولش را هم نمی توانی برداری. این را برای چه گفتم؟ این داستان را برای چه گفتم؟ خب این که ان شاء الله که ان شاء الله بود. بله. امام چه فرمود؟ فرمود که به همین دقت. داشم عرض می کردم آدم خیالات می کند. یک خیالاتی می کند چوب خیالاتش را می کند. من هیچ گناهی نکردم. خیال بیخود کردم. خیال نادرست کردم. باید مثلا بعد از این خیال که خیال یک نعمت بود. یک نعمتی را. مثلا یک استعدادی را در خودم به یادم آمد. مثلا من چشمم خوب می بیند. یک نعمت خدا. یک استعداد. باید شکر می کردم. نکردم. یکی. دوم هم صحبت خیال. آدم ممکن است در خیالات، با خیال به اوج آسمان برود. ممکن است زمین بخورد. امام فرمود که بله. به همین دقت است. ببینید اینها از آدمیزاد توقع است. توقع هایی است که خدا از آدمیزاد دارد. آدمیزاد استعداد دارد. چقدر استعداد دارد؟ بی نهایت. ما همت نداریم. از این استعدادها از صد هزارش ممکن است یکیش را یک کمی استفاده کنیم. لزومی هم ندارد که شما چکاره  ای ها. شما می توانی رئیس جمهور باشی. نمی خواهیم اینهارا بگوییم. آدم خیلی استعداد دارد. همه ما نرسیده، نرسیده، سیب نرسیده، میوه نرسیده، نرسیده از دنیا می رویم. در حالی که می توانیم... توی داستان های کربلا روضه خوان ها یک شعری را می خوانند. آن که بر مرگ زند خنده. بچه شش ماهه به مرگ خنده می کند. بچه شش ماهه انقدر می شود بزرگ بشود. داستان حضرت قاسم هم دم دست است. فرمود مرگ در مزاق تو چیست؟ آدم انقدر بزرگ می شود؟ من خیال مرگ هم می کنم، اوقاتم تلخ می شود. یک کاری می کنم این خیال از ذهنم برود. چون برایم تلخ است. او می گوید مثل عسل شیرین است. این به کجا رسیده؟ سیزده سالش هم بوده. مربی خوب داشته. مربی خوب داشته. استعدادش هم خوب بوده. بزرگ می شد چه می شد؟ امام هم که نبود که. امام نبود که. داستان امام یک جور دیگر است. اینجوری. خب. عرض من تمام شد. ما از دربار، از درگاه حضرت ولی عصر صلواه الله و سلامه علیه (اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم) که امروز روز تولد پدر بزرگوار ایشان بوده است و روز مثلا حالا ببینید از نظر شرعی، اعیاد شرعی چهارتاست. اینها. این تولد چیزی مثل عید است. و همان خاصیت ها را می تواند داشته باشد. دیشب یک جایی بودیم که عرض می کردیم اینکه الان هم هنوز رسم است و در گذشته هم رسم بوده که به اعیاد که می رسیدند، آن زمانی که پادشاهان بودند، آنها گنهکارانی را می بخشیدند. از زندان آزاد می کردند. این سنت، سنت خوبی بوده. امروز هم هست. عید فطر می رسد، مثلا هزار نفر زندانی یا تخفیف می خورند یا آزاد می شوند. مثلا عید عید عید. حالا یک روزی است، تولد حضرت عسکری علیه السلام. ما آن را یک عید حساب می کنیم. و در خواست می کنیم که آقازاده ایشان که امیر عالم است، پادشاه عالم است، پادشاه عالم است نه کره زمین، عالم؛ ماها را به حرمت این تولد پدر بزرگوارشان از این همه... ما گرفتار یک زندان نیستیم. هر اخلاق بدی که من دارم، یک زندان است. هر عادت بدی که دارم، زندان است. این چیزهایی که من عادت دارم، نمی توانم. آقا نمی توانی یعنی چه؟ یعنی دورت دیوار کشیده اند. تو را بسته اند. زندانی. با خودمان اقرار می کنیم که زندان های متعددی از اخلاق و رفتار خودمان گرفتاریم. چقدر از اینها را... حالا حداقل، حداقل، یک حداقل، از بلای زلزله که بلای زلزله به کشور ما آمده است و نمی دانیم سرانجامش چه می شود، خدا نکند تهران... خدا نکند تهران... دیگر هم شنیده اید هم خودتان هم می توانید تصور کنید. تهران اگر یک حرکت جدی بکند، اصلا نمی شود جمعش کرد. ده میلیون آدم. می گوییم این حداقل. این حداقل. از آن زندان های ما. به کرم، به مرحمت، به حرمت پدر بزرگوارتان، به شادی تولد ایشان، به حرمت تولد ایشان. شما همه کاره عالمی. همه کاره عالم. صاحب اختیار همه عالم. ببینید اگر ایشان دست به دعا بردارد و خدای متعال همه مارا ببخشد، هیچ کسی نیست که به ایشان اعتراض کند. هیچ کسی نیست. آهان. یک چیز دیگر هم هست. پدران ایشان انقدر... مثلا امیرالمومنین، حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها، انقدر خوشحال می شوند که ایشان دست به دعا برداشت و برای آزادی یک مجموعه بزرگی از دوستانش دعا فرمود و خدای متعال دعای او را مستجاب کرد. اینها همه نجات یافتند. من اگر با حسادت، با تکبر از دنیا بروم، سخت خواهد شد.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای