جلسه چهارشنبه 96/12/16
باز هم روایتش را عرض کرده بودم. فرمودند تا هفت ساعت. حالا هفت ساعت یعنی چه؟ تا هفت ساعت اصلا نمی نویسند. اگر درستش کردی، هیچی راحت. نامه ات پاک پاک است. هیچی تویش نیست. اگر نه، خب می نویسند.

اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمین وَ لا حَولَ وَ لا قُوَهَ إلّا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاه وَ السَّلامَ عَلی سَیِّدِنا وَ نَبیِّنا خاتَمِ الأنبیاءِ وَ المُرسَلین أبِی القاسِمِ مُحمَّد (اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم) وَ عَلی آلِهِ الطَّیِبینَ الطّاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیهِ اللهِ فِی العالَمین أرواحُنا وَ أرواحُ العالَمینَ لِتُرابِ المَقدَمِهِ الفِداه وَ لَعنَهُ اللهُ عَلی أعدائِهِم أجمَعین من الآن إلی قیام یَومِ الدّین

وقتی امام جماعت تکبیر گفت خب مستجب است آدم هرچه زودتر تکبیر بگوید و به امام ملحق بشود. اگر صف های جلو، یک صف جلوی شما هست، آن صف آماده تکبیر گفتن است و به کار دیگر مشغول نیست، شما که صف عقب تر هستی می توانی اقتدا کنی. همینطور بگویید تا صف های آخر. اگر صف های جلو آماده اند. یکی دارد جوراب می پوشد. یکی مثلا دارد دکمه های لباسش را می بندد. به کار دیگری مشغول است. نه یک کسی برای تکبیر گفتن آماده است. شما که پشت سر هستی ولو ده تا صف هم عقب تر هستی، می توانی اقتدا کنی. یک. دو، آدم هرچه زودتر اقتدا کند، به قول شماها ثوابش بیشتر است. اما شما اگر، بنده اگر، تاجر هستم، یک حرف را هم نمی گذارم از دست برود. یک حرف نماز را هم نمی گذارم از دست برود. یک کلمه را هم نمی گذارم از دست برود. یک آیه را نمی گذارم از دست برود. هرچه زودتر اقتدا کنی، شما در آن کاروانی که به پیشوایی امام جماعت دارد به سوی خدا می رود، زودتر رسیده ای. زودتر به کاروان رسیدی. بعدهای عالم که ما از این عالم برویم، آدم می نشیند، می نشیند که نمی دانم می نشیند یا می ایستد، [اما] بعد هی حسرت می خورد. هی دانه دانه ها را فکر می کند. ای کاش آنجا یک دقیقه زودتر اقتدا کرده بودم. مثال است ها. ای کاش در آن کار خیر شرکت کرده بودم. ای کاش کوشش کرده بودم اخلاقم بهتر از این که هست بود. شما با اخلاقت به یک درجاتی می رسی. آدم اصلا تصورش را هم نمی کند. مرتبه اولی که آدم به درجات می رسد، با عمل به درجات می رسد. در درجاتی که با عمل آدم به آن می رسد، شهادت بالاترین است. در درجاتی که آدم با عمل به آن می رسد، شهادت بالاترین عمل است. دیگر از آن بالاتر عملی، عملی، دقت کنید؛ عملی بالاتر از آن نیست. اما بالاتر از آن چیست؟ اخلاق است. اخلاق را به یک درجات بسیار بالاتری می برند. اگر آدم از اخلاق خوب برخوردار شده باشد. اما زحمت دارد. اخلاق خوب زحمت دارد. اخلاق خوب زحمت دارد. یک خانم در خانه است. مثال. یک خانم در خانه است. در خانه از طرف خانواده شوهرش برایش حرف می آورند. خب شما هر حرفی شنیدی، می توانی دوتا جواب بدهی. می توانی ده تا جواب بدهی. می توانی جواب ندهی. این آن اخلاق را در آدم درست می کند. شوهر نسبت به خانمش. اگر او مشکل اخلاقی دارد، بد اخلاق است، اگر این صبر کند، آن اخلاق را [کسب می کند] که عرض کردیم درجه اش قابل مقایسه با درجات عمل نیست اصلا. کسی که صاحب اخلاق خوب است به یک جایی می برند که به خاطر آنهایی که عمل خوب دارند... بالاترین عمل های خوب را دارند، به خاطر آنها خطور نمی کند. باز تا بالاترش. و این را هم می خواستم در حد تذکر عرض کنم. ببینید پدر و مادر بر شوهر یا بر خانم حق دارند. اما شوهر نمی تواند به خاطر حق پدر و مادرش، حق زن و بچه خودش را زیر پا بگذارد. زیر پا بگذارد جایش جهنم است و بالعکس. به خاطر حقوق زن و فرزند پدر و مادر را فراموش کند. حقوقی که آنها دارند و واجب است زیر پا بگذارد. اینجا یک مشکل بزرگ است. آدم باید همه این حقوق را مراعات کند. هرجا هم نمی داند بپرسد. در یک همچین شرایطی وظیفه من چیست؟ مثلا پدر و مادر می گویند که ما از این زن تو راضی نیستیم. باید طلاقش بدهی. خب بیخود است. پدر و مادر همچین حقی ندارد. می خواهد زندگی شما را به باد فنا بدهد به خاطر اینکه ... نه نمی شود. ببینید اینها ذره ذره مساله دارد. آدم مساله اش را می پرسد و طبق مساله عمل می کند. نمی تواند به خاطر حق پدر و مادر حق زن و فرزندش را انجام ندهد و کوتاهی کند. اگر کوتاهی کند، اگر کوتاهی کند، به خاطر زن و فرزند در حق پدر و مادر کوتاهی کند، نمی شود. بایستی هردو را مراعات کند. خب. البته یک مقداری زحمت دارد. بهشت با زحمت به دست می آید. با لم دادم بهشت تحصیل نمی شود. آدم راحت، خوش... نه.

خب. یک بحثی را هفته پیش عرض کردیم. ده بار هم این بحث را عرض کنیم خوب است. به درد می خورد. روایت از حضرت صادق علیه السلام بود. اینها را چون هفته پیش گفتم سریع رد می شوم تا برسیم به آنجایی که نکفتیم. ماند و نگه داشتم برای این هفته. حالا اگر خدا کمک بکند ان شاء الله بتوانیم. اگر خدا خدا کمک کند. در روایتی که از حضرت صادق هست فرمودند که خدای متعال با موسی سخن می گفت. موسی کلیم خدا بود. با موسی سخن می گفت. فرمود که يا موسى، ما تَقَرَّبَ إلَيَّ المُتَقرِّبونَ بمِثلِ الوَرَعِ عن مَحارِمي. آنها که می خواهند به من نزدیک بشوند، تقرب بجویند، هیچ کسی مانند پرهیز از گناه کاری نکرده است. هیچ کسی برای تقرب به من چیزی بهتر از ترک گناه نیاورده است. آن وقت عرض کردیم که گناه خاصیت دارد. خاصیتش این است که تخریب می کند. خوبی های آدم را تخریب می کند. تکرارش صفات بد به بار می آورد. کسی که صاحب صفات بد باشد در جهنم درجه ای دارد که خدا نصیب نکند. اگر آدم با صفات بد از دنیا برود که ناگزیر اهل عمل بد هم بوده. کسی که صفات بد دارد که صفات بد آدم از اعمال بد آدم ساخته می شود. آدم با صفت به دنیا نمی آید. آدم با یک صفت به دنیا نمی آید. صفت را خودش تحصیل می کند. اگر اعمال بد را تکرار کند صفات بد تحصیل می کند. خب اگر این با عمل بد تنها، با عمل بد از دنیا رفته بود، این یک درجه ای از جهنم را دریافته بود. اگر این عمل بد را تکرار کرده بود، تکرار کرده بود، تکرار کرده بود، تکرار کرده بود، تبدیل شده بود به یک صفت بد، درجه ای در جهنم یک جایگاه خیلی سخت تری بود. قرآن دارد که آتشی که در دل ها می افروزد. آتش در دل. دل دیگر چرا؟ من کار بدی کردم. با دستم. دستم باید بسوزد. بله درست است. اگر این کاری که من با دست کردم بد بود به دل رسیده بود، در دل جای پیدا کرده بود، حالا آتش در دل... تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ [آیه 7 سوره همزه] نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ * الَّتِي تَطَّلِعُ آنجا سر می کشد. ما معمولا روی کارهایمان فکر نمی کنیم. همینطوری می کنیم. تکرار است، باز همینطوری است. یک بار انجام می دهیم. همینطوری است. فکر نمی کنیم. اگر آدم فکر کند، می بیند عه من دارم یک کار بدی را هر روز انجام می دهم. قدیم ها برایتان عرض کرده بودم. خدمت یک آقای بزرگواری در مشهد رسیدیم. ایشان برای مردم مشهد استخاره می کرد. استخاره کن مردم  مشهد بود. خدا رحمتش کند. عرضم به حضورتان ایشان از این تلفن های قدیمی داشت که زنگ می زد. صدایش را هم کم کرده بود. زنگ می زد. یک، دو زنگ ایشان برداشته بود. شروع این برداشتن با سلام ایشان بود. سلام علیکم. ایشان سلام می کرد. بعد ما همین را می دیدیم ها. بعد می گفتش چشم. دوتا. بعد هم قرآن دم دستش بود. اینجوری باز می کرد. او حالا اهل یک فنی بود که سر آیه را می دید. فقط سر آیه را می دید جواب می گرفت. به آن آقا می گفت مثلا بد، خوب. این که سلام گرم می کرد. ببینید این در تمام عمرش مثلا فرض کنید یک میلیون بار سلام گرم کرده بود. این در عالم آخرت یک باغستانی دارد برای سلام هایی که کرده بود. آن وقت چون این سلام تکرار شده بود و با اخلاق خوش تکرار شده بود، یک نتیجه ای هم از نظر اخلاقی برده بود. با مردم خوش اخلاق برخورد کرده بود. می شد دو مرتبه. یعنی یک سلام خوب. پیش سلام شده بود و سلام خوب کرده بود. سلام گرم کرده بود. این یک بهره. بعد هم با اخلاق خوب با مردم برخورد کرده بود. این چندبار؟ نمی دانیم. اصلا عددش را نمی دانیم. چون شاید مثلا روزی سیصد چهارصد پانصد تا استخاره ایشان کرده بود. سیصد چهارصد پانصد بار برخورد خوب با مردم کرده بود. اینها تبدیل می شود به یک صفت. آن وقت آن صفت چقدر ارزش دارد؟ آدم یک درجه ای با صفات خودش می یابد که عرض کردیم که آن درجه ای که اینها دارند اصلا به خاطر اهل عمل خوب نمی گذرد. آنهایی که با صفت خوب به یک درجه ای در بهشت رسیده اند. اینجا چه عرض کردیم؟ ما تَقَرَّبَ... آن وقت هرچه شما در بهشت درجه بالاتری داری، به خدا نزدیک تر شده ای. تقرب بیشتر. این یعنی چه؟ تقرب بیشتر یعنی چه؟ ما تَقَرَّبَ إلَيَّ المُتَقرِّبونَ بمِثلِ الوَرَعِ عن مَحارِمي. برای نزدیک شدن به من چیزی برای من نیاورده اند به مانند ترک و پرهیز [از گناه]. آن مرتبه هی عرض می کردم لفظش را می گفتیم پرهیز. ورع یعنی پرهیز از گناه. با پرهیز از گناه به درجه ای از تقرب می رسند که هیچ کس... بعد این را عرض می کنیم که آقا اصلا تقرب بدون این ممکن نیست. بدون پرهیز از گناه تقرب ممکن نیست. ببینید دقت کنید. آدمی که غرق است، آدمی که در گناه غرق است، تصور تقرب برایش ممکن نیست. کسی که غرق است. یک وقت یک گاهی یک گناهی از او سر می زند و جبران می کند خب هیچی. حل است. اما نه. یک کسی غرق است. غرق است. وقتی آدم غرق است، غصه اش را نمی خورد. آدمی که یک وقت گناه می کند، غصه آن گناهش را می خورد. اما کسی که غرق است دیگر غصه اش را نمی خورد. اگر غصه اش را نمی خورد یک معنای بدی دارد. معنای بی ایمانی دارد. نمی شود آدم ایمان داشته باشد، گناه بکند، غصه نخورد. گناه به دلش بچسبد. اگر یک چیزی از ایمان در دل من است، ببخشید این لفظ را می گویم، گناه زهرمار آدم می شود. مثلا در اثر غلبه یکی از غرایز یک گناهی کرده یا می کند. الان هم که دارد گناه می کند مثلا فرض کنید هم دارد لذتش را می برد هم دارد زهرمار می خورد. به خاطر ایمانش زهرمارش می شود. به خاطر غریزه اش فرض کن لذت می برد. مثلا. نمی شود. اگر راحت گناه می کند، راحت گناه می کند، سخت است. هیچ غصه نمی خورد، هیچ دغدغه ندارد، شب راحت می خوابد، نمی شود. خب. چه بود؟ این را عرض کردیم. بعد یک نکته بعدی فرمودند. آنجا فرمودند ما ... چه بود؟ ما تَقَرَّبَ إلَيَّ المُتَقرِّبونَ تقرب نجسته اند به من، تقرب جویندگان به چیزی به مانند ترک گناه. اینجا باز یک لفظ دیگر به کار می برند در همان. ببینید یک چیزی. آن مرتبه هم همین را گفتم. بابا این هدف اصلی خلقت است. الان که من، الان که من اینجا هستم، در گلم. شما را در گل خلق کردند. شما را در گل خلق کردند. اما برای آسمان خلق کردند. پر دادند که با آن پر بزنی و به آسمان بروی. اگر هفت تا آسمان بالا بروی باز هم کم است. درست از پرهایت استفاده نکردی. آدمیزاد برای پرواز به سوی آسمان پر دارد. چه است؟ اول گفتند که پرهیز از گناه. با پرهیز از گناه پرهای شما رشد می کند. می روید. خب چکار کنیم که این پر قوت بگیرد و بتوانیم پرواز کنیم به آسمان؟ این عبارت بعدی است. اینها را هم همه اش را گفته ایم. وَ ما یَتَقَّرَّبُ إلَیَّ عَبدٍ مِن عِبادی. این هم باز همان لفظ را به کار بردند. بنده ای از بندگان من تقرب نمی جوید به سوی من به چیزی که من آن را بیشتر از واجبات دوست داشته باشم. بعد از پرهیز حالا قوت پر برای پرواز. قوت پر برای پرواز. وَ ما یَتَقَّرَّبُ إلَیَّ عَبدٍ مِن عِبادِي، بشيءٍ أحَبّ إلَيَّ ممّا افتَرَضتُ علَيهِ. از آن چیزهایی که من بر او واجب کرده ام کسی برای تقرب بهتر نمی آورد. آقا با انجام واجبات است که شما می توانید پرواز کنی. اگر هیچ گناهی نداری، یا اگر یک وقت گناهی پیش بیاید زود جبرانش می کنی، حل می کنی، نمی گذاری بماند، بماند می ماسد. خاصیت گناه این است که می ماسد. اگر ماسید آن وقت سخت پاک می شود. چه گفتند؟ باز هم روایتش را عرض کرده بودم. فرمودند تا هفت ساعت. حالا هفت ساعت یعنی چه؟ تا هفت ساعت اصلا نمی نویسند. اگر درستش کردی، هیچی راحت. نامه ات پاک پاک است. هیچی تویش نیست. اگر نه، خب می نویسند. اگر فردا حل کردی، باز خب زود پاک می شود. پس فردا پاک کردی، زود پاک می شود. مثلا. اما اگر بماند، بعد یک دانه بعدی هم بیاید رویش، بعد یک دانه بعدی هم بیاید رویش، بعد یک دانه بعدی هم بیاید رویش، آن وقت... یک آقایی بود نمی دانم الان زنده است یا نه. بعد اسمش را گذاشتند حسن تنوری. چرا گذاشتند حسن تنوری؟ چون یک آقایی آمده بود خدمت امام صادق. گفت آقا ما صدهزار نفر در خراسان شمشیر زن داریم. چرا شما قیام نمی کنیم. فرمود که بلند شو برو در این تنور. گفت آقا من گناهی نکردم. من چه گناهی کردم که بروم در تنور؟ خب بنشین. یک آقایی از در رسید که گفته اند اسمش هارون مکی بود. فرمودند برو توی تنور. همینطور که کفشش در دستش بود مثلا فرض کن با همان کفش رفت توی تنور. در تنور را هم گذاشت. آقا یعنی چه؟ آخر این چه دستوری است امام فرموده؟ این همینطور در دلش شور دارد که این بنده خدا آن جا چه شد؟ بعد فرض کن مثلا به قول بنده می گویم هی بو می کشید ببینید بوی سوخته گوشت می آید یا نمی آید. مثلا. بعد از یک مدتی گفت ببینیم این بنده خدا چه شد؟ دوتایی رفتند. مثلاها. امام با آن بنده خدا رفتند در تنور، در تنور را برداشتند و دیدند مثلا قشنگ نشسته و فرض کن دارد با تسبیح ذکر می گوید. راحت. خوب خوش. اسم آن آقا شد تنوری. ایشان را هم به آن مناسبت گفتند حسن تنوری. خلاصه ایشان از آن درجه یک ها بود. آن بنده خدایی که داستانش را نقل می کرد گفت آن قدیم ها یک گونی، یک گونی تریاک می گذاشت روی کولش و مثلا فرض کن از میدان قیام می رفت میدان مولوی و مثلا به چه تحویل می داد. انقدر بی باک بود. گردن کلفت بود. بی باک بود. خیلی. حالا این را گیرش آوردند. یک چلو کبابی بود که حالا متاسفانه اسمش را یادم رفته. درست یادم نیست. وقتی می خواستند یک نفر را توبه بدهند به آنجا می بردند. ناهار دعوت داریم. مثلا دعوتش می کردند برویم کجا. آن صاحب چلو کبابی خیلی استاد بود. می آمد می نشست از قبر و قیامت می گفت. از قبر و قیامت می گفت. از قبر و قیامت می گفت. این بنده خدا آب می شد. این را هم مثلا فرض کن بردند آنجا یا اینکه بردند [پیش] یک آقای بزرگواری که در همین نزدیک های ما بود. به نام آقای حاج شیخ مهدی معز الدوله. معز الدوله ای بود. آقازاده هایش هستند. عرضم به حضورتان ایشان یک روضه خوان قهاری بود. آن جمعیتی هم که آنجا شاگردان ایشان بودند گریه کن های قهاری بودند. آن مسجد آن وقت یک چیزی بود. بردند و گفت که این به هم ریخت. همان جلسه اول ها. همانجا سرش را می کوبید به این ستون های سنگی. انقدر. دو جلسه آمد آنجا و همه چیز را گذاشت کنار. همه چیز. توبه کامل. توبه کامل. ببینید این کارش به جایی رسید که راننده مرحوم امام شد و تمام مدتی که امام بود و زنده بود و مثلا در ایران بود و در تهران بود یا قم بود مثلا رانندگی می کرد. مثلا جایی می خواستند تشریف ببرند ایشان پشت فرمان بود. انقدر آدم مطمئن دل دار نترس مثلا چه. بعد از ایشان هم راننده جانشین ایشان بود. حالا بعد هم نمی دانم چه شد. خدا رحمتش کند. حالا کسی اینطوری... چه گفتند؟ فرمودند ما یَتَقَّرَّبُ إلَیَّ عَبدٍ مِن عِبادِي، بشيءٍ أحَبّ إلَيَّ ممّا افتَرَضتُ علَيهِ. به چیزی به من تقرب نمی جوید به مانند آنچه که من بر آنها واجب کرده ام. واجبات وسیله تقرب اند. هرچه شما دقیق تر عمل کنی، روزی که سر سال خمست است، سر صبح نشستی دقیق حساب کردی. مثلا. خمست را جدا کردی. به مرجعت رساندی. همان اول وقت. واجبات است. نماز قضا به گردنت است؟ نه. من نماز قضاهایم را به طور جدی پی گرفتم و انجام دادم. روزه قضا؟ نه. به طور جدی پی گرفتم و انجام دادم. مثلا. مثل بنده نبود. ما یَتَقَّرَّبُ إلَیَّ عَبدٍ مِن عِبادِي، بشيءٍ أحَبّ إلَيَّ ممّا افتَرَضتُ علَيهِ. کسی چیزی بهتر از واجبات برای تقرب به من نیاورد. خب. بعد گفتند آقا یک چیز دیگر هم هست که آن هفته پیش آن یک چیز دیگر را گفتیم و نتیجه اش را هم عرض کردیم و معنا نکردیم. بعد فرمودند که فَإنَّهُ لَیَتَقَرَّبُ إلَیَّ بِانّافِلَه. حرفی که هفته پیش عرض کردیم. بنده ای که حرام ها را کنار گذاشته و اولین وسیله تقرب را به جا آورده است، دو واجباتش را انجام داده. دومین وسیله تقرب را انجام داده است. حالا سوم. سوم وسیله تقرب که آدم را به مقصد نهایی می رساند، به مقصد نهایی. مقصد نهایی کجاست؟ آنجا که هیچ کس به آن نرسیده است. فَإنَّهُ لَیَتَقَرَّبُ إلَیَّ بِانّافِلَه. با کارهای خوب. غیر ترک گناه و غیر انجام واجبات کارهای خوب. هزار جور کارهای خوب ریخته. رو زمین ریخته. کسی نیست جمع کند. آن هفته برایتان عرض کردیم. حضرت زین العابدین سوار اسب بود. از اسب پیاده می شد یک سنگی که سر راه مسلمان هاست، با دست مبارک برمی داشت و کنار می گذاشت. این یک کار خوب است. افتاده. حالا ایشان که چه عرض کنیم. بنده من با کار خوب به من نزدیک می شود. این آخرین وسیله تقرب است. هیچ کار خوبی را رها نمی کند. ببینید یک فرمایشی در حدیث فرمودند. فرمود که من رضایت خودم را در کارهای خوب پنهان کردم. هیچ کار خوبی را کوچک نشمارید. چون ممکن است همین کاری که کوچک است، رضای من در آن باشد. اگر من هیچ کاری را کوچک نشماردم و کوشیدم که هرچه از دستم، هرچه از دستم برمی آید بکنم، این خیلی آدم می خواهد. ما همین که واجبات مان را انجام می دهیم از خودمان راضی می شویم. این هم یک مشکلی است ها. آدم از خودش راضی می شود. وقتی آدم از خودش راضی شد دنبال بعدش نمی گردد دیگر. گفتند نه آقا راضی نشو. معلوم نیست. آن چیزی که می خواستی با این اعمالت گیر آوردی یا نه؟ هرچه پیش آمد، توانستی، ببینید توانستی ها، صحبت توانستی است، توانستی بکن. یکهو می بینید آن رضا در این کار بود. آن وقت اگر به رضای خدا رسیدی می فرماید که بعد از آن من می گویم دیگر هرگز تو را عذاب نخواهم کرد. عاقبت به خیر شدی. عاقبت به خیری مهر خورد. اینکه عاقبت به خیری مهر بخورد مهم است ها. که عاقبت به خیر است؟ نمی دانیم. تمام جمعیتی که اینجا نشسته؟ همه؟ نمی دانیم. چند درصد؟ نمی دانیم. بنده؟ نمی دانیم. اگر آدم آن کاری که مورد رضای خداست و گفتند در بین کارهای خوب قایم کرده ایم [انجام دهد]. اتفاقی است دیگر. من هیچ کار خوبی که دم دستم آمد، ول نمی کنم. رها نمی کنم. کوچک نمی شمارم. انجام می دهم. آن به رضا برخورد کرده ام. حالا به قول بنده می گویم دیگر برو بخواب. راحت. به مقصد رسیدی. آن آدم هیچ وقت نمی خوابدها. من عرض کردم. اگر هرکار خوبی پیش آمد این کم نگذاشت و کوتاهی نکرد، همت کرد، به نتیجه رساند، من او را دوست می دارم. این را عرض کردیم. من آن بنده را دوست می دارم. در آن حدیث چه می گفتند؟ من از این بنده راضی شدم. اینجا می گویند من او را دوست می دارم. خب اگر دوست می دارم چه می شود؟ فرمود فإذا أحبَبتَهُ کُنتُ سَمعَهُ الَّذی یَسمَعُ بِه. من گوش او می شوم. گوشی که با آن می شنود. زبان او می شوم. زبانی که با او سخن می گوید. دستی که با آن حرکت می کند و کارهایش را انجام می دهد. من دست او می شوم. من گوش او می شوم. من زبان او می شوم. فَإن دَعانِی عَجَبتَهُ. اگر من را بخواند جوابش را می دهم. که این را آن مرتبه عرض کردیم. این غیر از آن است که دعایش مستجاب است. آن در بعدی است. هربار من را صدا کرد من جوابش را می دهم. این خیلی است. من دست او می شوم یعنی چه؟ ولایت این دست با خداست. یادتان است یک وقتی داستان پیامبر را عرض کردیم که مثلا یک داستان یا قصه مشهوری که می گویند آن روزهای آخر ایشان به منبر آمد و فرمود هرکس به من حقی دارد بیاید من حقش را بدهم و من با حق مردم که به گردنم باشد از دنیا نروم. یک نفر آمد گفت آقا شما یک روزی می خواستی مثلا با عصایتان به شتر خودتان بزنید توجه نکردید و عصایتان خورد به بدن من. خب. برو عصا را بیاور. رفتند عصا را آوردند و بعد گفت که آقا آن وقتی که عصای شما به بدن من خورد بدن من لخت بود. باید بدن تان را لخت کنید. خب ایشان پیراهن شان را بالا زد. این افتاد روی بدن پیغمبر. هی ببوس. هی ببوس. هی ببوس. خودش را مالید. صورتش را مالید. سرش را مالید. مثلا. گفت آقا نقشه ام این بود. حالا. ما می خواهیم عرض کنیم که وقتی این دست در تحت ولایت الهی است دیگر اشتباه نمی کند. بله؟ دست تحت ولایت الهی است. یعنی او بالاسر این دست ایستاده. معنای حدیث این است. البته معانی متعدد کرده اند. خیلی معانی مثلا بالا. شاید یکی اش همین باشد که عرض می کنم. دست وقتی تحت ولایت الهی است، اشتباه نمی کند. اگر زبان تحت ولایت الهی است، حرف بد نمی زند. همه حرف هایش از سر مهربانی است. درست است. امر به معروف است. دلسوزی است. همه حرف ها خوب می شود. اگر همه حرف های آدم خوب باشد، اگر دستش اشتباه نکند، اگر چشمش هیچ اشتباه نکند، چه می شود؟ فَلِسانَهُ الَّذی. من زبانش می شوم. یعنی زبانش در تحت ولایت من عمل می کند. هیچ وقت یک حرفی نمی زند یک دل بسوزد و آتش بگیرد. گاهی یک وقت یک خانم های بزرگ تری، خانم های کوچک تری را، یعنی یک مادرشوهر عروسش را به اصطلاح عوامانه می چزاند. یا بالعکس. یا بالعکس. عروس یک چیزی می گوید مادرشوهرش را می چزاند. فرق که نمی کند که. یا شوهر یک چیزی می گوید زنش را می چزاند. زن یک چیزی می گوید شوهرش را می چزاند. در روایت دارد می گوید زن به شوهرش می گوید از آن روزی که من به خانه شما آمدم خیر ندیدم. این همه چیزش به باد رفت. اینجوری است. زبان آدم می تواند انقدر. یک کلمه میگوید. اما یک عمر آدم را آتش می زند. حالا. اگر اینجوری شد دیگر این زبان از اینجور حرف ها ازش درنمی آید. همیشه تحت کنترل است. دست همیشه تحت کنترل است. زبان. پا. همه چیز دیگر. این آدم تحت کنترل است. که این از مقامات بسیار بالای انسانی است. اگر کسی به اینجا برسد، به مقصد می رسد. تازه راه افتاده. به مقصد می رسد. اگر آدم تحت نظر معلم، یک معلم الهی، اینجا می گویند معلم الهی. حاج آقای حق شناس می فرمودند که شاگرد در ابتدا برای همه چیزش استاد می خواهد. همه اش را باید به استاد عرضه کند و بپرسد درست است یا نادرست است. طبقش عمل کند. در مرحله دوم اگر چندین سال اینجوری به دقت حرف استاد را عمل بکند، برایش گاهی الهام پیش می آید. الهام یک چیزی است که یقین به همراه دارد. نه یک چیزی در خیالم گذشت. آن شیطان است. نه این یقین به همراه می آورد. یقین مثل اینکه این چراغ روشن است. انقدر یقین. باز هم به استاد احتیاج دارد. در مرحله سوم همه چیزش را الهام اداره می کند. بفرمایید که آن می شود ولایت کامل الهی. تحت ولایت کامل است. همه جاهایش را مراقبت می کنند. مثلا فرض کنید ده لقمه خوردی. رفتی لقمه یازدهم را برداری. میگویند دیگر لقمه یازدهم را برندار. کافی است. مثال. اینجوری. انقدر. داستان را بلد هستید. تقریبا همه بلد هستید. یک پیراهن جدید در عروسی حضرت صدیقه طاهره برای ایشان تهیه شده بود. ایشان این پیراهن نو را به تن کرده بود و همراه زنان بنی هاشم که ایشان را کاملا در بین خودشان محاصره کرده بودند، داشتند می بردند به خانه امیرالمومنین. ظاهرا اوایل امیرالمومنین یک خانه اجاره کرده بود. داشتند می رفتند به خانه شوهر. وسط راه یک فقیر رسید. فقیر هم چه می گوید؟ نمی گوید دوزار به من پول بده. گرسنه ام است. می گوید لباس ندارم. لباسم دیگر دارد می ریزد. مثلا انقدر کهنه شده و پاره شده که... مثلا. ایشان به این خانم ها گفتند که من را کاملا محاصره کنید. بعد بروید آن لباس کهنه من را از خانه بیاورید و آن لباس را پوشیدند و این لباس نو را دادند به فقیر و این رفت. خب ایشان به خانه شوهر رفت. صبح فردا پیامبر آمدند برای دیدار دخترشان و دامادشان. این پیراهن چیست تنت است؟ چرا پیراهن قدیمی ات را تنت کردی؟ مگر پیراهن جدید و نویی برای شما تهیه نشده بود. چرا پدر. در راه یک فقیر رسید من آن را دادم به فقیر. خب چرا آن را دادی؟ می خواستی بفرستی این پیراهنی که الان تنت است این را می دادی. گفت من از خود شما یاد گرفتم که فرمودید آن چیزی که دوست دارید در راه خدا بدهید. من هم دادم. جبرئیل نازل شد. عرض کرد یا رسول الله ایشان یک دعای مستجاب دارد. قبلا هم این را برایتان گفته بودم. هر پیغمبری یک دعای مستجاب دارد. یعنی یک دعای قطعا مستجاب. داستان حضرت عیسی را داریم. حواریون آمدند گفتند آقا یک مائده ای از آسمان برای ما بیاید. ایشان آن دعای مستجابش را اینجا استفاده کرد. ببینید یک دعایی که قطعا مستجاب است. دعاهای دیگر با شرایط مثلا هست. دعایشان مستجاب است. اما شرایط دارد. این دعا مطلقا مستجاب است. حالا جبرئیل آمده است. عین شما، پیامبر که یک دعای مستجاب داری و ایشان فرموده من یک دعای مستجابم را گذاشته ام برای شفاعت امتم. ببینید انقدر دعا می تواند... همه امتم را من با آن دعا شفاعت می کنم. مستجاب است. بروبرگرد ندارد. إدَّخَرتُ شَفاعَتِی لِأهلِ الکَبائِرِ مِن اُمَّتّی. آنها که با گناه کبیره ای از دنیا رفته اند، جبرانش نکرده اند، به گردن شان مانده، آنها اگر شفاعت کنی، خب نجات پیدا می کنند. اگر شفاعت نکنی، باید برود بلایش را بکشد. من این دعای مستجابم را ذخیره کرده ام برای آن روز که اهل امتم که اهل کبیره بودند و توبه نکرده اند، اگر توبه بکنند که تمام است؛ توبه نکرده از دنیا رفته اند، آنها را شفاعت کنم. حالا گفتند عین شما ایشان یک دعای مستجاب دارد. ایشان عرضه داشت که مثلا پدر من یک حالی دارم. دعا از من نمی آید. من نمی توانم دعا بکنم. انقدر غرق محبت خدا هستم که نمی توانم دعا کنم. حالا البته ما این را نمی فهمیم. ایشان فرمود من دعا می کنم تو آمین بگو. آن دعا را هم مصرف کردند برای نجات امت. جبرئیل به آسمان رفت و برگشت و یک حریر سبز آورد. اجازه شفاعت. ببینید قرآن دارد دیگر. [آیه 5 سوره ضحی] لَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ. انقدر به تو عطا می کنیم تا راضی بشوی. تا آنجا که دلت می خواهد می توانی شفاعت کنی. این را. یک ورقه. که ایشان فرمود این را همراه من در قبرم بگذارید ببرم. این خیلی بزرگ و مهم بود. امیدواریم که ما هم بهره مند بشویم. بهره مند بشویم. ایشان معدن مهر و محبت است نسبت به ... اگر کسی حسینش را دوست داشته باشد، کسی بچه هایش را دوست داشته باشد، کسی امیرالمومنین را دوست داشته باشد، یک ذره اش ها. یک ذره دوستی به درد می خورد.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای