جلسه چهارشنبه25/12/89( ياد خدا )
جلسه چهارشنبه25/12/89( ياد خدا )
ازآن لحظه که انسان ایمان می­آوردیادخدارابه دل می­گیرد والبته به مقداری که ایمان دارداین یادراداردوحداقلش اینست که زمانی که باگناه برخوردمی­کند،چون از خدا می­ترسد گناه را ترک می­کند

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین

از آن لحظه که انسان ایمان می­آورد یاد خدا را به دل می­گیرد. از همان لحظه. و البته به مقداری که ایمان دارد این یاد را دارد و حداقلش این است که زمانی که انسان با گناه برخورد می­کند، چون از خدا می­ترسد گناه را ترک می­کند. این حداقل است. یاد خدا یعنی از خدا می­ترسد. با یادی که در خیال است نمی­توان کاری کرد. زمانی که انسان خیالش یاد خدا را دارد ممکن است آن حضور داشته باشد و در عین حال گناه هم بکند. این یادی که عرض کردم به معنای آن ترسی است که در دل است. اگر آن یاد را داشته باشد می­تواند در برابر گناه مقاومت کند. یاد به معنای آن چیزی است که در دل هست و در دل یا ترس است و یا امید است یا محبت. یکی از این سه مورد است. عالیترین آن محبت است. ترس باشد موثر است. انسان با ترس از خدا می­تواند جلوی هر گناهی بایستد. امید به خدا نیز اینگونه است. می­تواند به امید به خدا جلوی هر گناهی بایستد و با محبت خدا هرکاری می­تواند انجام دهد. این حداقل است. هرگاه که در برابر گناهی قرار می­گیرد به کمک آن ترس از خدا یا به کمک محبت خدا یا به کمک ترس از خدا در برابر معصیت می­ایستد و به سلامت از آن عبور می­کند. این حداقل است. شما یک نفر را دیده­اید که این حداقل را داشته باشد؟

مرحله بعد از این زمانی است که انسان به تهذیب موفق شده است. یعنی آن یاد به معنای ترس یا امید در دل آدم ماندگار می­شود. تا به سختی برخورد کند به خاطرش می­آید. در آیه 201 سوره مبارکه اعراف می­فرماید: إنَّ الذينَ اتــّقوْا إذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشــّيْطانِ تذكــّروا فإذا هُمْ مُبْصِرونَ آنهایی که اهل تقوا هستند زمانی که با یک جریان شیطانی برخورد کنند، آنوقت خدا را یاد می­کنند و روشن می­شوند و مقابله می­کنند. در برخورد با شیطان، امتحان و در برخورد با گناه برایش یک توجهی حاصل می­شود. اما همیشه نیست. اینطور نیست که در هر لحظه­ ای که راه می­رود و می­نشیند و... به یاد خدا باشد. اگر بخواهیم به این مرحله برسیم باید به شرح صدر برسیم. این را مکرر عرض کردیم. در آیه 22 سوره مبارکه زمر می­فرماید:أفمَنْ شَرَحَ اللهُ صَدرَهُ لِلإسْلام فهُوَ عَلى نور مِنْ رَبّهِ کسی که خدا سینه او را برای قبول اسلام گشاده کرده است و به شرح صدر رسیده به نوری از ربّش رسیده که فرمودند این نور وسیله حرکتش است. یعنی تازه به راه افتاده. ببینید در مقابل کسی که به نور رسیده در ادامه آیه می­فرمایند: فوَيلٌ لِلقاسِيَةِ قلوبُهُمْ مِنْ ذِكر اللهِ وای به حال کسی که قلبش ذکر خدا را نمی­پذیرد. آنقدر قسی است که ذکر خدا را نمی­­پذیرد. به چه مناسبت به این وضع رسیده؟ آنجا از کسی می­گوید که به نور رسیده و در اینجا می­فرماید وای به حال کسی که یاد خدا را نمی­کند. آنجا یاد خدا بوده. کسی که به آن نور رسید، یاد خدا برایش هست. دربرابرش کسی است که هیچگاه یاد خدا را ندارد. وای به حال این آدم. در ادامه می­فرماید: أولئِكَ في ضَلالٍ مُبين او به ضلالت آشکار رسیده است. یعنی یک ذره هم از هدایت ندارد. عرض کردیم ایمان به خدا که مرحله اول است همراه با ذکر است. این یاد خدا هدایت است. کسی که این را ندارد پس در گمراهی آشکار است. در برابرش کسی که به نوری از ربّش رسیده پس به ذکر خدا رسیده. اگر این طرف ضلال مبین است بنابراین آن طرف هدایت آشکار است. کسی که یک خورشید روبه ­رویش هست و تمام راهش را در نور آن طی می­کند در هدایت آشکار است. حافظ حرفی دارد که برای فهم خودمان عرض می­کنم. گاهی یک شاعر حرفی می­زند که به فهم ما کمک می­کند. می­گوید: که به خود خورشید رسیدی.

اگر در خاطرتان باشد عرض کرده بودم که هر گناه ناشی از یک ضیق صدر است و هر صفت بد خودش یک ضیق صدر است. بخل و حسد ضیق صدر هستند و هرگناهی ناشی از یک ضیق صدر است. در آیه 22 سوره مبارکه زمر می­فرماید:أفمَنْ شَرَحَ اللهُ صَدرَهُ زمانی که انسان به شرح صدر می­رسد، مشخص می­شود که دلش از پلیدی پاک شده است. بخل وکینه و حسد و تکبر و... از سینه ­اش پاک شده است. به سینه چه ربطی دارد؟ در دل است یا در سینه؟ این صفات بد در سینه است. یعنی چه؟ سینه جایگاه قلب است. قلب اصل است. اینجا صحبت از شرح صدر کرده یعنی سینه گشاده شده است. چرا؟ زیرا بخل ندارد. سینه گشاده شده است. چرا؟ زیرا حسادت تمام شده است. زیرا تکبر تمام شده است. دیگر کینه ندارد.

خب. هرکدام از این صفات بد یک مانعی برای یاد خدا هستند. اگر اینها پاک شدند یاد خدا در دل می­آید. همان یادی که عرض کردیم. یعنی ترس. این ترس دیگر همیشگی است. ما اغلب اوقات غافل هستیم. چرا؟ زیرا سینه مشکل دارد. اگر این مشکلات سینه برطرف شود، یاد خدا می­آید و در این دل جا می­گیرد و می­ماند. ببینید در مقابل از دل­های سختی گفتیم که از ذکر خدا سخت­اند. یعنی اصلا برایشان امکان ندارد که ذکر خدا را بپذیرند. زمانی که می­تواند ذکر خدا را بپذیرد مشخص می­شود که مقداری پاک شده. اگر پاکی کلی بدست آید، دیگر هیچ یک از آن بدی­ها باقی نمی­ماند. انسان بدی­هایش را بعد متوجه می­شود. آن زمان تازه یاد خدا در دلش جای گرفته است.

یاد خدا قدم اول است. در ادامه آیه 22 سوره مبارکه زمر می­فرماید:فهُوَ عَلى نور مِنْ رَبّهِ یعنی انسان بعد از شرح صدر به یک مرکبی از نور رسیده است. سوار مرکبی از نور حرکت می­کند. اینها برای ما قصه و افسانه است. اما واقعیت دارد. زمانی که به آن نور برسد، در قرآن می­فرماید گویی او بر نوری از ربّش سوار است. بر مرکبی از نور سوار است و با سرعت نور حرکت می­کند. اگر انسان در بیست سالگی یا شانزده سالگی به آن مرکب برسد ممکن است در هشتاد یا نود سالگی به مقصد برسد. ممکن است. زیرا بر مرکبی از نور سوار است یعنی چه؟ یعنی دائما به یاد خداست. این دو یکی است. اگر در دل انسان نور بیاید همراهش ذکر خدا هم آمده.

خب. بالاترین لذت ممکن برای انسان لذت نماز است. آن زمان که انسان به آن مرحله برسد تازه به لذت نماز رسیده است. زمانی که مانع و مشکل انسان برطرف شود، آن نور می­رسد و یاد خدا می­آید و همراهش یک لذت مداوم وجود دارد. اگر ذکر مداوم که در دل انسان جا می­گیرد بیاید، لذت مداوم هم می­آید. عرض کردم بعد از اینکه انسان به آنجا رسید ممکن است هفتاد یا هشتاد سال بعد به مقصد برسد. مقصد چیست؟ اینجا خدا را یاد می­کند. نمی­دانیم تا کجا و تا چه زمانی. کسی که سال­ها یاد خدا را قطع نکرده، شب و روزش یکسان است. شب ندارد. روز و شبش فرقی با هم ندارند. یک شعری بود که می­گفت شب مردان خدا روز جهان افروز است. روشنی زمانی است که آفتاب در اوج است. اما برای چنین انسانی شبش مانند روز است که آفتاب در اوج است. این است که خدا برایش حاضر و ناظر شود.

عبارتی که پیامبر (صلی الله علیه و آله) به ابوذر فرموده بود این بود: یا أباذر اُعبُد الله کأنـّکَ تراه داشتند برای ابوذر درس می­گفتند. اکثر عبادت ابوذر فکر کردن بود. فکر بسیار خوب است. یعنی اگر شما نمازی بخوانید که با تفکر باشد خوب است. البته مقصود این فکری که ما در نماز داریم نیست. غرق فکر نماز باشید. در هر صورت ابوذر شبانه روز در فکر بود. باور کنید حتی در خواب هم در فکر بود. یعنی خواب او خواب تن است. تنش می­خوابد. در حال خواب کاملا زندگی می­کند. خواب ما مرگ است دیگر. اما خواب او زندگی بود. در روایات ما مکرر آمده که خواب برادر مرگ است.أخُ الموت یک وقت کسی یک خوابی می­بیند. اما او در حال خواب زندگی می­کند. مثلا می­گوید، می­شنود و... گاهی انسان همه آنچه که در زندگی اتفاق می­افتد را در حال خواب انجام می­دهد. البته زندگی ما همان خوردن و خوابیدن و حرف زدن است دیگر. اما در مورد افرادی مانند ابوذر اصلا بیشتر زندگی­اش در هنگام خواب است نه در بیداری. در خواب زندگی قوی­تر و بیشتری دارد. خیلی بهتر و برتر. پس بیست و چهار ساعتش یکی می­شود. در هنگام خواب هم بدنش کاملا خواب است اما آن بخش حقیقی وجودش بیدار است. این ذکر مداوم انسان را از خدای غایب به خدای حاضر می­رساند. عرض می­کردیم پیامبر فرمودند تو خدا را آنطور بندگی کن که گویی او را می­بینی. بعد حد پایین­ترش را فرمودند. گفتند اگر تو او را نمی­بینی او تو را می­بیند. از این پایین­تر نباش. پرواز کن و کوشش کن. کسی که به یک قدم از آنجا برسد دیگر خودش را می­کشد تا بتواند به قدم بعد برسد. اینکه بدن ضعیف است هم مهم نیست. خودش را می­کشد تا به مرحله بالاتری برسد. پیامبر در ادامه به ابوذر می­فرماید: اگر تو او را نمی­بینی، به گونه­ای خدا را عبادت کن گویی او تو را ميبيند. اگر تو او را نمی­بینی او تو را می­بیند. این حداقل است. بنابراین اول تلاش کن تا به آن مرحله برسی که هر عبادتی انجام می­دهی به این فکر کنی که او تو را می­بیند. کمی بالاتر از آن بعد از زحمت بسیار این است که به این برسی که گویی تو او را می­بینی. اگر انسان به این مرحله برسد می­تواند برای مقام بعدی تلاش کند. مقام بعدی جایی است که خود پیامبر فرمودند. فرمودند من خدایی را عبادت نمی­کنم که نبینم. این تمام حرفی است که در یک سیر و سلوک اخلاقی اتفاق می­افتد. مکرر عرض کردم آقایی روزی هفت هزار بار سوره توحید را می­خواندند. هفت هزار بار. یک آقایی از اساتید من بود که می­گفت ما دو نفر در مدرسه مجتهدی بودیم که تا صبح بیدار بودیم. خودش و مرحوم حاج آقای فخر بود. می­فرمود بعد از صبح هم من مشغول درس بودم و باید درس می­دادم. روزی سیزده درس می­دادم. کسانی که درس داده­اند می­دانند چگونه است. ما روزی دو یا سه درس که می­دهیم از حال می­رویم. روزی سیزده درس می­دادند و شب تا صبح هم بیدار بودند. آنوقت ایشان دچار یک سر درد کشنده شده بودند و زمانی که به ما درس می­دادند در هفته یک بیست و چهار ساعت سر درد داشت. مرحوم حاج آقا فخر بعد از نماز صبح کمی می­خوابید و به سر درد نرسید و به مقصد رسید. اگر بدنت را خراب کنی وسط راه می­مانی.

هر مقامی که انسان طالب آن است باید خودش را شبیه کسانی که آنگونه­اند کند. باید ادای آنها را درآورد. هرچیزی را می­خواهد باید ادای آدمهایی که آنگونه­اند را درآورد. اگر شما می­خواهی ترس از دلت برود باید کاری را که آدم­های نترس انجام می­دهند بکنی. در روایات آمده اگر از چیزی می­ترسید خودتان را در همان چیز بیندازید، حل می­شود. ترس برطرف می­شود. مثلا اوایل آموزش شنا بچه را در استخر می­اندازند و بچه می­بیند نه خیلی سخت نبود. اگر کاری که یک آدم نترس می­کند را انجام دهی، ترست می­ریزد. کاری که یک آدم سخاوتمند می­کند را انجام دهی، سخاوتمند می­شوی. یکی دستش را در جیبش می­کند و هرچه دارد می­دهد. یکی نمی­خواهد آن کار را انجام دهد. خب اگر او ادای آنها را درآورد و کار آنها را انجام دهد، می­شود. اگر می­خواهی آنگونه خدا را عبادت کنی که گویی او را می­بینی، باید مثل آدم­هایی به گونه­ای عبادت می­کنند که گویی او را می­بینند باشی. آنها چه کار می­کنند؟ یک لحظه خلاف نمی­کنند. تمام لحظاتش را دقت کرده. اگر کسی خدایش حاضر و ناظر باشد دیگر فرض گناه ندارد. اگر فرض گناه از زندگی من بیرون رفت من مانند آن آدم شده­ام. این به مقصد می­رسد. خدا برای ما غایب است گاهی هم اصلا نیست. مدت زیادی از ساعات عمر ما می­گذرد و اصلا خدایی برای ما وجود ندارد. تا این حد فراموش می­کنیم. وقتی دعا می­کنیم و نماز می­خوانیم هم اگر حواسمان جمع باشد باز خدایمان غایب است. آن زمان غایب است. نه اینکه نیست. معمولا خدا برای ما اصلا نیست و زمانیکه نماز می­خوانیم یا دعا می­کنیم یا صلوات می­فرستیم خدا برایمان غایب است. مثلا وقتی صلوات می­فرستیم آن را هم با غفلت می­فرستیم. در صلوات می­گوییم خدایا... آیا شما خدا را صدا می­کنید یا صلوات را با غفلت می­فرستید؟ اگر نظیر کسانی که خدایشان حاضر و ناظر است عمل کنیم به آن مرحله می­رسیم که خدا برایمان حاضر و ناظر است. این بعد از آن مرتبه است که انسان به یاد خدا رسیده است. به یاد خدا رسیدن با خدای حاضر و ناظر فرق دارد. صد فرسخ راه است.

این آخرین چهارشنبه امسال است. انشاء الله چهارشنبه­های بعد هم روضه برقرار است. به عنوان آخرین چهارشنبه سال به حضرت صدیقه طاهره (سلام الله علیها) توسل می­کنیم تا سالمان به خیر پایان پذیرد. انشاء الله اولین هفته سال جدید را هم با نام ایشان شروع می­کنیم تا سالمان با خیر شروع شود. این بهترین خیر است. اگر نظر مرحمت ایشان شامل ما شود که عرض کردیم بعد از شصت سال ممکن است اینطور بشود، بهترین خیر است

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای