متن سخنرانی جلسه پنجشنبه 18/1/1390( بندگی شیطان )
متن سخنرانی جلسه پنجشنبه 18/1/1390( بندگی شیطان )

أعوذ بِاللهِ مِن الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالَمین وَ لا حَولَ وَ لا قوّهَ إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطـّیبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالَمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لَعنَة الله عَلی أعدائِهِم أجمَعین إلی یَوم الدّین

یک مایه اصلی وجود دارد که در واقع دعوت تمام انبیاء به سوی آن است. اگر انسان به یک مثقال از آن برسد، به یک مثقال از دین رسیده و اگر بیشتر باشد به بیشتر رسیده. آن مایه، پاکی است. تمام دعوتهای دین برای این است که انسان پاک شود. مساله روشن است و خود شما هم کاملا میدانید و میفهمید. میگوید دروغ نگو. مگر این دعوت دین نیست؟ خب دروغ نگفتن، یک مرحله از پاکی است. اگر انسان پاکی را به آخر برساند از نظر مقام انسانیت به آخر میرساند. البته اگر پاکی آخر داشته باشد.

یک نفر به این آخر رسیده و آن هم رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است. بنابراین هیچ کس، هیچ وقت برتر از او نیست. فرمودند هرکس آمد دنبال ایشان آمد. به دنبال ایشان به آن پاکی رسید. اگر فرض کنیم کسی هم در درجه ایشان به پاکی رسید به پیروی از ایشان رسید.

مایه تمام کمالات انسانی و معنوی پاکی است. هیچ فرض دیگری نیست. هیچ چیز دیگری نیست. لذا ما میگوییم مبنای تمام مقامات معنوی عصمت است. اگر کسی امام است، معصوم است و بعد امام است و اگر کسی پیغمبر است، ابتدا معصوم است و بعد پیغمبر است. هر قدمی که در این راه برداریم به مقصد نزدیک شدهایم. اگر یک روزی بعد از مرگ یا در دنیا گرفتار شویم که انشاء الله هیچگاه گرفتار نشویم، آن گرفتاری از اینجاست. از آن ناپاکی است که به دامان نشسته است. لذا گفتهاند بهترین ذکر برای اینکه فرد به جایی برسد استغفار است. حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) میفرمود من روزی پنج هزار بار استغفار میکنم. علاوه بر این زمانیکه در زندان بودند بعد از نماز صبح سرشان را به سجده میگذاشتند و تا ظهر در سجده میماندند. میفرمودند: عَظـُمَ الذنبُ مِن عَبدِک فـَلیَحسُنُ العَفوُ مِن عِندِک خدایا گناه من زیاد است خوب است تو مرا ببخشی. از صبح تا ظهر در سجده! در زندان وظیفه دیگری نداشتند. وقتی بیرون از زندان بودند مثلا حضرت رضا (علیه السلام) فرمودند کارهای دیگری هم دارم. مثلا قبلا قرآن را یک روزه ختم میکردند اما وقتی بیرون آمدند سه روزه قرآن را ختم میکردند. زیرا وظایف دیگری هم بود. حضرت زین العابدین (علیه السلام) فرمودند من یک وظایفی نسبت به خانواده دارم و یک وظایفی نسبت به مردم دارم و یک وظایفی هم نسبت به خدا دارم. هر کدام را باید انجام دهم. انجامِ وظیفه. درسِ پاکی، درسِ اول و آخر دین است.

ببینید ممکن است یک عکس ببینیم که آن عکس وجود ما را آلوده کند. ممکن است یک فکری به ذهن بیاید که اینگونه باشد. قبلا عرض کردهام. اگر یک فکری به ذهنتان آمد، احتمالا شما آن را نیاوردید و از بیرون به زور به شما القا کردهاند. اما شما میتوانید آن را طولانی کنید. اگر آن را طولانی کنید آن آلودگی میآید و اگر آن را طولانی نکنید هیچی. شما باید با فکر آلودهای که به ذهنتان آمده بجنگید. در این صورت آن آلودگی به سراغتان نمیآید و پاک میمانید.

اگر انسان پاک شود اصلا دیگر آن فکرهای آلوده به سراغش نمیآید. اگر یک فکر آلودهای میآید به این دلیل است که یک زمینهای وجود دارد و میخواهد آن زمینه را تقویت کند. اگر من با آن جنگیدم، آن زمینه اضافه نمیشود و اگر بیشتر جنگیدم، مثلا استغفار کردم که جنگ با آلودگی است، آن زمینه کم کم برطرف میشود. وقتی حضرت موسی بن جعفر روزی پنج هزار با ر استغفار میکردند برای این بوده که این آلودگیها نیاید. ما استغفار میکنیم تا این آلودگیهایی که هست، برود. اگر ما این درس را یاد بگیریم هیچ درس دیگری لازم نیست. ما میکوشیم تا به اندازه یک قدم پاکتر شویم. انشاء الله خدا نصیبمان کند.

یک مطلب دیگر که در همین راستاست. در آیات 60 تا 63 سوره مبارکه یس میفرماید: ألـَمْ أعْهَدْ إلـَيكـُمْ يا بَني آدَمَ أنْ لا تعْبُدوا الشَّيْطانَ إنـّهُ لـَكُمْ عَدُوّ مُبِينٌ* وَأنِ اعْبُدوني هذا صِراط مُسْتقيمٌ * وَلقـَدْ أضَلَّ مِنكـُمْ جـِبـِلا كـَثيرًا أفـَلـَمْ تـَكونوا تـَعقِلونَ * هذِهِ جَهَنــّمُ الـّتي كـُنتـُمْ توعَدونَ یک عهد داریم. خدای متعال با ما یک عهد دارد. عهد بندگی. چرا ما به خاطر نداریم؟ اگر کمی پاک شویم به خاطرمان می آید. ألـَمْ أعْهَدْ إلـَيكـُمْ يا بَني آدَمَ أنْ لا تعْبُدوا الشَّيْطانَ ببینید دو فرض وجود دارد. یا بندگی خداست یا بندگی شیطان است. فرض سومی وجود ندارد. یا تحت ولایت الهی هستیم یا تحت ولایت شیطان. اگر اطاعت میکنی تحت ولایت الهی هستی. گاهی کمی بازی میکنی. بازی که گناه نیست. اما تحت ولایت شیطان بازی میکنی. اگر اطاعت میکنی تحت ولایت خدا هستی. اگرنه، هرچه هست، تحت ولایت شیطان است. عرض کردم ولایت شیطان اینگونه است که کاری جز دزدی ندارد. در ولایت الهی فقط به شما پرداخت میکنند. هرجای دیگری بروی که ولایت شیطان است، مدام دارد از شما میگیرد. یک چیزی از شما میگیرد. حداقلِ آن، وقتِ شماست. آقا وقتِ من، وسیله بندگی من است. وسیله سود بردن من است. وسیله تجارتِ من است. خب پس من دارم آن را میبازم. لفظش بسیار بد است اما ولایت شیطان یک قمار است که مدام در آن میبازیم. جانمان را، سلامتیمان را و... را میبازیم. آن طرف ولایت الهی، تجارتی است که تمامش سود است. یک لحظهاش نیست که از سود خالی باشد.

آیت الله جوادی (حفظه الله) میفرمودند شیطان از ما آبرویمان را میخواهد. من فکر کردم حتی دندانت را هم میخواهد. میخواهد حتی دندان در دهانت نباشد. چشمت درست نبیند. تا این حد دشمن است. به قدری دشمن است که میخواهد چشمت را هم نبیند. میخواهد لباست هم پاره باشد. همه چیزت را میخواهد. دزد است دیگر. این دزد، دزدی نیست که با اسلحه جلوی شما بایستد. یک وقت یک دزدی جلوی کسی را گرفته بود که پولهای متعددی در جیبش بود. یک پولی که در جیبش بود، صدقه بود. دزد گفته بود صدقه را نمیخواهم. یکی پول چیز دیگر بود. دزد گفته بود این پولها را نمیخواهم. پول خودت را بده. اینگونه است. اما آن دزد اینگونه نیست. هرچه داری را میخواهد. ما هیچگاه دشمنی که تا این حد با ما دشمن باشد، نداشتهایم. خداوند در قرآن به دشمنی او قسم خورده است. بسیار دشمن است. تمام ما برای او صید هستیم. برای یک صیاد شیطانی. شما به شکار شدنت تن میدهی. او میخواهد همهِ سرنوشتِ شما را صید کند. وقتتان را میخواهد. تنتان را میخواهد. دینتان را میخواهد. اخلاقتان را میخواهد. عقایدتان را میخواهد. همه را میخواهد. مگر کسی مقاومت کند. خب چه کسی زورش به شیطان میرسد؟ اصلا در عالم نفری نیست که زورش به این صیاد برسد. چند قرن است صید میکند؟ چند قرن است صید میکند؟ از قرنی که حضرت آدم آمده دارد صید میکند. پس خیلی استاد است. من یک آدم کوچک هستم. زورم به این شکارچی نمیرسد. مگر اینکه آدم دست به دامان شود. فقط در این فرض که انسان دست به دامان یک قدرتمندی شود که شیطان زورش به او نرسد، امکان رهایی هست. فقط در این فرض ممکن است انسان سلامت بماند. داستان آن بزرگ را خدمتتان عرض کردهام. خواب دیده بود که روی یک کوه بلندی است. خب او بلند مرتبه بود. در کوه مقابل هم شیطان ایستاده بود. پیرمردی بود که هفتاد سال ریاضت کشیده بود. به شیطان رو کرد و گفت بیا رحم کن و به من کاری نداشته باش. من دیگر پیر شدهام و آخر عمرم هست. دیگر با من کاری نداشته باش. شیطان گفت فقط کافی است دستم به تو بند شود. اگر دستم به تو برسد جایت ته آن دره است. یعنی انتهای جهنم. انسان فقط اگر دست به دامان کسی که از حیطه شیطان بیرون رفته شود، امکان نجات دارد.

یک داستان برایتان تعریف کنم. گفتند مرحوم آخوند ملا آقاجان که مرد بزرگی بود به تهران آمده بود. منزل بعضی از دوستانش بود. نزدیک ظهر سر ناهار نشسته بودند که در زدند. رفتند دیدند درویشی دم در است که با مرحوم آخوند کار دارد. درویش داخل شد و گفت آقا من یک مشکلی دارم اجازه میدهید بگویم؟ گفتند بله بفرمایید. گفت این پیر ما به ما دستور یک ذکری را داده است. بعد از نماز من این ذکر را میگویم و از تنم بیرون میروم و آنقدر بالا میروم که به تختی بین زمین و آسمان میرسم که یک پیری بر آن نشسته و بسیار نورانی است. بعد برمیگردم. هر روز که این ذکرها را میگویم تا ملاقات ایشان میروم. جریان چیست؟ من نمیدانم این چیست؟ ایشان فرمودند فردا که این ذکر را گفتی و به آنجا رسیدی، یک صلوات بفرست. رفت و چند ماه بعد که باز آخوند به تهران آمده بود دومرتبه آن درویش آمد. گفت آقا من فردای آن روز بعد از آنکه آن ذکرها را گفتم و بالا رفتم و پیرمرد را ملاقات کردم، صلوات فرستادم و او چنان به من لگد زد که من به زمین خوردم و این شکاف عمیق روی سرم نشانه آن است. مرحوم آخوند فرمودند او شیطان بود. تو ذکر شیطانی میگفتی. ذکر بدون دستور که خودساخته و درویشی است را میگفتی. آدم را به بندگی شیطان میرساند. اگر دست به دامان پاکان عالم شوی در امان میمانی. او یک صلوات را هم نمیتواند تحمل کند. گفت چنان زد که من از حال رفتم. بیهوش شده بود و بعد که به هوش آمده بود، دیده بود پیشانیاش شکافته است.

عرض کردم ما صید هستیم. هرچه سرمایهات بیشتر باشد پس صید بزرگتری هستی. جوانی؟ جوانی برای او بهترین شکار است. زیبایی داری؟ صید بزرگتری هستی. قد و قامت خوبی داری؟ صید بزرگتری هستی. خانوادهات ثروتمندند؟ صید بزرگتری هستی. فقیرند؟ باز هم صیدی. او همه چیز را وسیله صید کردن میکند. گاهی فقر هم وسیله صید میشود. مثلا شیطان میگوید به این شرکتهای هرمی برو. آنجا پول زیادی گیر میآید. اینگونه فقیر صید میشود. دانشگاه میروی؟ صید بسیار بزرگی هستی. دبیرستان هم باشی صیدی. اگر من را صید کند که ده برابر میشود. پس اینجا هم میآید. اگر یک نفر حوزوی را صید کند از آنجاییکه معلم هدایت است خب بسیار بدتر میشود و برای شیطان بسیار بهتر میشود. اینجا هم برای صید میآید. فرق نمیکند. هیچ رحمی ندارد.

قدیمیها میگفتند آتش بیرحم است. متوجه میشوید؟ به آتش بگو جلویت قرآن است. نمیداند قرآن چیست. میسوزاند. آقا این مال یتیم است و این یتیم بیچاره هم همین یک لحاف را دارد. سرش نمیشود. میسوزاند. رحم ندارد. شیطان هم همینطور است. شیطان هم به هیچ چیز رحم نمیکند. هرچیزی را که بتواند، میبرد. معمولا جوانی ما را میبرد. تا ما به عقل برسیم و کمی بتوانیم آتش هوا و هوس را جبران کنیم، جوانی ما را برده و دیگر جوان نیستیم. پانزده یا بیست سالش رفته. اگر به یک دلیلی خدا کسی را دوست داشته باشد (دلیل میخواهد) از هنگام جوانی، از او مراقبت میکند تا به شیطان نبازد. عرض کردم هر چه سرمایه شما بیشتر باشد صید بزرگتری هستی. اگر دانشمندی، ثروتمندی، صاحب جمالی، هر کمالی را داری، هنرمندی، هرچیز داری وسیلهای برای این است که بیاید و یک دامی پهن کند و آن را ببرد. هنرت را ببرد. چندی پیش با یک پسر جوانی برخورد کردم. خودش گفت من سکولارم. من به او خندیدم. گفت من در رشته هنرم و موسیقی کار میکنم. بعد گفت کتابهای فلسفی میخوانم. آن هنر، گیری ندارد. یک گناه است. یک روز آدم میگوید غلط کردم و تمام میشود. درسته؟ اما وقتی فلسفه خواندی دیگر تمام نمیشود. آنوقت حرف زد. حرف که زد دیدم از آن اشتباهاتی که خوانده، پر شده. به برکت وزارت ارشاد کتاب انحرافی فراوان است. یک دریا کتاب منحرف هست. قدیم جریانهایی مثل شیطان پرستی ننگ و عار بود. این ننگ و عار در جریان روشن فکری اکنون خوب شده. همه اینها وسیله شیطان است برای اینکه ما را صید کند. عرض من این است که آقا به خودمان بیاییم. کمتر به شیطان بدهیم. او آمده و هیچ گاه غایب نبوده و هر روز از روز اول تولد شما بوده. مثلا میگویند با تولد هر انسان دو شیطان هم متولد میشود. برای من مامور بوده. سعی میکند از همان کودکی تمرین بدهد. ماها بسیاری از فنون شیطانی را از همان کودکی تمرین میکنیم. مثلا خوشخوری. یک آقایی میگفت قدیم راحتی و خوشی جزء اصول اولیه زندگی نبود. من دیدم راست میگوید. در متن تمدن و فرهنگ ما خوشخوری و خوشخوابی و راحتی اصل نبود. الان اصل است. بنابراین ممکن است پدر و مادری در خانواده تن به سختی تربیت فرزند ندهند. حتی برخی از شما تن به سختی درس خواندن که موجب راحتی شما در آینده میشود هم نمیدهید. مثلا شما چهار یا پنج سال که سختی درس را تحمل کنی بعدا راحت میشوی. حتی به تحمل سختی برای راحتی آینده هم تن نمیدهید. این اشکال از مبنا است.

این حرفها در حد یک تذکر و توجه بود. شاید اندک ساعتی در خاطر شما بماند و بتواند کمی تاثیر گذار باشد. شاید. برای اینکه حرف خوب در دل و خاطر آدم بماند احتیاج به پاکی است. هرچه آدم پاکتر باشد حرف خوب بیشتر در دلش میماند. حرف خوب در دل پاک میتواند برای تمام عمر بماند. تمام عمر یعنی شما تمام عمر بر اساس آن حرف عمل کنی. تمام عمر در خاطرتان باشد و مطابق آن عمل کنید. این احتیاج به پاکی دارد. هرچه پاکی آدم بیشتر باشد آن حرف خوب بیشتر در خاطر میماند. ببینید قسمت کمی از آن به پاکی من وابسته است. اما بیشتر به پاکی خود شما وابسته است. میگویند سخن واعظ بیرونی در آدم اثر نمیکند مگر اینکه فرد یک واعظ درونی داشته باشد. صدای واعظ بیرونی، صدای واعظ درونی را قوت میدهد. اما اگر واعظ درونی نداشته باشد نسیمی از این گوش میوزد و از آن گوش بیرون میرود. از اینجا که بیرون رفتی میگویی و میخندی و تمام حرفها از یادت میرود. سرمایه واعظ درونی همان پاکی است. بدون واعظ درونی هیچ اتفاقی نمیافتد. اوایل جوانی آدم یک حرفی را که میشنود، در دلش میماند. گرچه امروزه با تاراجی که شیطان کرده اوایل جوانی را هم برده و باید به سراغ اوایل نوجوانی برویم. نوجوانی برخی را هم برده و برخی هم که خانواده خوبی داشتند ممکن است نوجوانیشان خوب باشد. خودمان هم به تاراج شیطان کمک میکنیم. حرف خوب در دلش میماند زیرا هنوز واعظ درونی موجود است و نمرده.

آقا امام زمان (علیه السلام) امام زندهاند. صدای شما را میشنود. اگر پاک شوید، صد در صد جواب هم میدهد. هرچه باشید صدایتان را میشنود، اگر دست به دامانش شوید کمکتان میکند. ببینید گاهی آدم در بحران گرفتار میشود. یک خطر فوری پیش میآید. اگر دست دراز کنید دستتان را میگیرد. وقتی دشمن شمشیر را روی گلویتان گذاشت بگویید یا صاحب الزمان. میشنود. کمک میکند. حالا بگویید و تجربه کنید تا متوجه شوید. اگر یک وقت مشکلی پیش آمد و زمینه گناهی پیش آمد اگر استغاثه کنید جواب میدهد. یک مرتبه آدم یخ میکند. آتش گرفتی. یک مرتبه یخ میکنی. آن قدیمها قبل از انقلاب، یک دوستی داشتیم که پسر جوان و کم عقلی بود. به جایی میرفت که یک مرتبه دست به دامان حضرت صدیقه شد و بعد برگشت. همان موقع میلت به گناه از بین میرود. عرض کردم اگر ما خودمان باشیم، زورمان به شیطان نمیرسد. زیرا از کودکی روی ما کار کرده و دست پروردهاش شدیم و دیگر زورمان به او نمیرسد. اگر دست به دامان شویم، میشود. فرقی ندارد که چقدر سخت باشد. برای او هیچ فرقی ندارد. او در تمام شرایط تواناست. البته نباید با پای خودت برای گناه رفته باشی. یک وقت پیش میآید. اگر پیش آمد و بعد دست دراز کردی، دستت را میگیرند. البته حالا اگر فرض کردیم که نفهمیدی و گول خوردی و به پای خودت رفتی، باز اگر لبه پرتگاه هم دست دراز کنی کمک میکنند. این را فراموش نکنیم. ما هم نیاز داریم. بزرگتر و کوچکتر ندارد.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای