جلسه پنجشنبه 8/2/1390 ( نتیجه ی گذشتن از شهوات )
جلسه پنجشنبه 8/2/1390 ( نتیجه ی گذشتن از شهوات )
حضرت الیاس آنقدر گریه کرد تا چشمانش را از دست داد. خدای متعال به او چشم تازه داد. بار دوم آنقدر گریه کرد تا دومرتبه چشمش را از دست داد. بار سوم هم به همین ترتیب. اگر دل آدم جایی رفت نمی­ تواند آرام بنشیند. چقدر گریه می کنی؟ از جهنم من می ترسی؟ من تو را امان دادم. خیالت راحت باشد. عرض کرد نه خدایا من از جهنمت نمی ترسم. آرزوی بهشت را داری و برای آن گریه می کنی؟ عرض کرد نه. آروزی بهشت را ندارم. من فقط برای خودت گریه می کنم.

أعوذ بِاللهِ مِن الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالَمین وَ لا حَولَ وَ لا قوّهَ إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطـّیبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالَمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لَعنَة الله عَلی أعدائِهِم أجمَعین إلی یَوم الدّین

هفته پیش عرض کردم جمع شدن ما در اینجا برای این است که در خاطر ما یادی از خدا و پیغمبر و نماز و روزه بماند. باور کنید اگر انسان به جایی که حرفی بشنود نرود، در طول زمان می­ تواند همه چیز را فراموش کند. بنابراین حرف اول و هدف اول جلسات این یادآوری و تذکر است و اینکه اینجا چیزی یاد بگیریم، قسمت دوم است. در چیز یاد گرفتن هم درجات داریم. قسمت سوم ترک گناه است. مثلا یک آقایی به بنده پیشنهاد کرده بود که در این جلسات کارهایی انجام دهیم. من نوشتم البته حرف های شما درست است و پیشنهادات خوب است اما فعلا مقدور نیست.

دیروز مطلبی عرض کردیم که حالا ادامه آن را عرض می کنیم. شاید صد بار این حرف را از حاج آقای حق شناس شنیده بودیم. فرمودند که از محبوب ترین بندگان خدا آن بنده ای است که خدای متعال او را در جنگی که علیه خودش دارد، کمک می کند. نود و نه درصد ما با خودمان جنگی نداریم. بعد فرمودند خَلعَ سرابیلَ الشَّهَوات لباسس شهوت را از تن به در آورده است. حرف بسیار بزرگی است. مگر با یک روز شدنی است؟! مگر اصلا اگر خدا کمک نکند می شود؟ ما به شهوات عمل می کنیم و هیچ مشکلی هم نداریم. هرچه میلمان است و دوست داریم می خوریم و می گوییم و نگاه می کنیم. مشکلی هم برایمان پیش نمی آید. مشکلات جمع می شود و یک مرتبه می آید و انسان را خفه می کند. شهوات را دانه دانه باید کنار گذاشت. شاید افراد بسیار بزرگ بتوانند یکجا کنار بگذارند. اما برای افراد معمولی باید کم کم شروع کرد. اول از کجا باید شروع کرد؟ از شکم. بچه های مرحوم آقای مطهری می گفتند ایشان سر سفره که می آمد یک تکه نان جدا می کرد و همان را می خورد و دیگر کم و زیادش نمی کرد. اگر باز هم میل داشت، دیگر نمی خورد. از همین جا می توان شروع کرد. بیست سال است که ما داریم همین کار را می کنیم و مدام شکست می خوریم. وای از آن وقتی است که انسان هیچ به فکر خودش نیست. اینجا که این مقدار مقابله ما یک ذره است، آن دنیا که دیگر به حساب نمی آید. در مقابل هزار هزار هوا و هوسی که من دارم هیچ چیز نیست. فقط دارم با یکی می جنگم. خَلعَ سرابیلَ الشَّهَوات اینجا می گوید تمام شهوات را از تنش در می آورد. غذا نمی خورد؟ چرا غذا می خورد اما چون لباس شهوت را از تنش درآورده بهترین غذای عالم را هم که برایش بیاورند دیگر برایش هیچ خطری ندارد. وَ تخَلـّی مِنَ الهُموم إلا هَمّاً واحِداً فقط یک غصه دارد. آن چیست؟ در آیه 165 سوره مبارکه بقره می فرماید: وَالـّذينَ آمَنوا أشَدّ حُبّا للهِ کسانی که به خدا ایمان دارند (یعنی ایمانش قبول است و کارشناسان عالم آخرت امضا می کنند که ایمان دارد) آن کسی است که خدا را از همه چیز دیگر بیشتر دوست دارد. پس تنها این آدم می تواند فقط یک غصه داشته باشد. فقط این آدم. زیرا یک محبت اول دارد پس یک غصه اول دارد. غصه های دیگرش غصه های درجه دوم محسوب می شوند. انسان غصه درجه دوم را فدای غصه درجه اول می کند. شما می بینی گرسنه ای و غذا هم نداری. می روی دنبال غذا یا نماز؟ غصه غذا را فدا می کنی و دنبال نماز می روی. غصه درجه دوم را برای غصه درجه اول فدا می کند. بفرمایید محبت درجه دوم را برای محبت درجه اول فدا می کند. داستان امام حسین (علیه السلام) را می دانید دیگر. زمانی که حضرت علی اکبر آمد و اجازه خواست ایشان بلافاصله اجازه داد. یعنی ایشان به پسرشان محبت نداشتند؟ چرا داشتند. اما آن را فدا می کنند. محبت درجه دوم است. بفرمایید که محبت فرعی است. یک محبت اصلی دارد و یک محبت فرعی. اگر محبت فرعی را نداشته باشد که انسان نیست. اگر بچه اش را دوست نداشته باشد که انسان نیست. اما نوع و جنس این محبت جنس فدا شدنی است. اگر اینطور است، چنین آدمی می تواند به همّ واحد برسد. اگر شما چهل سال غصه یک چیز را خوردید، خدای متعال غصه ات را برطرف نمی کند؟ می گوید دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند. غصه های دیگر همه فدا بود و این یک غصه تمام غصه شب و روزش بود. داستان ابوذر را مکرر برایتان عرض کرده ام. چشمش عیب کرده بود. حتما بسیار گریه کرده بود. شما آدمی که زیاد گریه می کند را ندیدید. از بس گریه کرده بود، چشمش عیب کرده بود. هیچ مشکل دیگری هم نداشت. فقط گریه کرده بود. خب گفتند آقا برای چشمت یک فکری بکن. به دکتر برو. گفت وقت ندارم. چرا وقت نداری؟ گفت دو چیز عظیم وقتم را گرفته که اصلا فرصت نمی کنم به چیز دیگر فکر کنم. این غصه بزرگش این بود. گفته بود غصه بزرگ من بهشت و جهنم است. بر سر قبر پسرش گفت پسرم یک غصه ای برایت دارم که آن غصه اصلا نمی گذارد غصه مرگت را بخورم. از بس آن غصه بزرگ است. نمی دانم خدا می خواهد با تو چه کند. تو را می بخشد یا می خواهد سخت گیری کند. آخر یک دقیقه سخت گیری اش را هم نمی توانیم تحمل کنیم. فقط آن لحظه ای که می خواهند جان را بگیرند سخت نیست. بقیه اش هم سخت است. گفت من آنقدر آن غصه تو را دارم که غصه مرگت را یادم رفته. ببینید غصه اول، غصه آخرتش بود.

داستان حضرت الیاس را هم برایتان عرض کرده ام. آن قدیم ها ما یک دوستانی داشتیم که سه یا چهار ساعت گریه می کردند. نه این که فریاد بزنند، واقعا گریه می کردند. حضرت الیاس آنقدر گریه کرد تا چشمانش را از دست داد. خدای متعال به او چشم تازه داد. بار دوم آنقدر گریه کرد تا دومرتبه چشمش را از دست داد. بار سوم هم به همین ترتیب. اگر دل آدم جایی رفت نمی­ تواند آرام بنشیند. چقدر گریه می کنی؟ از جهنم من می ترسی؟ من تو را امان دادم. خیالت راحت باشد. عرض کرد نه خدایا من از جهنمت نمی ترسم. آرزوی بهشت را داری و برای آن گریه می کنی؟ عرض کرد نه. آروزی بهشت را ندارم. من فقط برای خودت گریه می کنم. خداوند فرمود حال که اینگونه است من به تو تا قیامت عمر می دهم. از کسانی که تا قیامت می ماند الیاس است. حاج آقای حق شناس این اواخر دیگر خودشان دعا نمی کردند. یکی از دوستانشان دعا می کردند. می گفت خدایا تو که می توانی به ما هم عمر الیاس بدهی. ما از تو عمر الیاس می خواهیم. حاج آقا هم الهی آمین می گفت.

وَالـّذينَ آمَنوا أشَدّ حُبّا للهِ این محبت از تمام محبت ها شدیدتر است. ببینید سایر محبت ها هم هست. محبت هست. خانه و زن و بچه اش را دوست دارد اما می تواند به راحتی از تمامش بگذرد. این که آدم می تواند به راحتی بگذرد نشان ایمان است. اما اگر در یک جا نتواند مشکل دارد. من به راحتی از پول می گذرم اما نمی توانم از بچه ام بگذرم. من که نمی توانم. حالا اگر محبت کسی به خدا از تمام محبت های دیگر بیشتر باشد یک نتایجی دارد. یکی از آنها این فرمایش پیامبر است. قالَ الله سُبحانهُ: اذا عَلِمتُ أنَّ الغالِبَ عَلی عَبدی الإشتِغالَ بی اگر من دانستم یک بنده ای غالب مشغولیتش با من است، داستان حضرت باقر (علیه السلام) که حضرت صادق (علیه السلام) نقل می کند را برایتان عرض کردم: می فرماید پدرم وقت غذا خوردن هم داشت ذکر می گفت. چگونه؟ ما نمی دانیم. اگر دانستم که مشغولیت به من بر بنده ام غالب است، نه به ذکر. وقتی ما ذکر می گوییم مشغولیتمان به ذکر است. ذکر چیست؟ مثلا مراقبیم ذکر را درست تلفظ کنیم. اینگونه نه. اگر دانستم که چیزی که بر بنده ام غلبه دارد مشغولیت با من است، ببین چه می کند: نَقلتُ شَهوَتهُ این آدم یک مرتبه از آن طرف می شود. مانند مسی که طلا شود. نه اینکه شهوتش نابود شود. خیر. شهوتش عوض می شود. تا به حال این را می خواست حالا دیگر نمی خواهد. یک چیز دیگر می خواهد. چه چیزی؟ نَقلتُ شَهوَتهُ فی مَسئَلتی مثلا می بینیم شبانه روز هزار بار دعا کرده. مدام دوست دارد از خدا سوال و درخواست کند. باور کنید اگر ما یک ذره از مزه آن را می چشیدیم از همه علایقمان می گذشتیم. آیت الله بهجت یک بار بعد از نماز رویش را به کسی کرد و فرمود به کسانی که آن طرف هستند، پادشاهان و قدرتمندان و ثروتمندان بگو اگر می دانستند نماز چه لذتی دارد. یعنی اگر لذت یک نماز ایشان را در عمر او یا من و شما پخش می کردند از تمام پول و قدرت و... می گذشتیم. نَقلتُ شَهوَتهُ فی مَسئَلتی شهوت او را از آنجاهایی که بود که اگر گناه بوده در لجن بوده و اگر حلال بوده در گِل بوده، از آنجاها خارج می کنم و به سوال از خودم و مناجات با خودم می برم.

عرض کردیم الان دل ما مرده و هیچ نمی گوید و بیهوش است. کسی هست که الان دلش حرف بزند؟ آقا امکان دارد شما از الان حرف بزنی تا هشتاد سالگی؟ نمی شود. اگر روزی سه ساعت حرف بزنیم از حال می رویم. صبح یک درس گفتم داشتم از حال می رفتم. آدم خسته می شود. اما اگر دل شما بیدار شد و به زبان آمد از الان تا ابد حرف می زند. با چه کسی حرف می زند؟ با او.

فرمود شهوتش را جابه جا می کنم در سوال کردن از خودم. دائم دارد با خدا حرف می زند و مناجات می کند. فإذا کانَ عبدی کذلِک وقتی بنده ام اینگونه باشد اگر بخواهد اشتباه کند، نمی گذارم اشتباه کند. دیگر اشتباه نمی کند. آیا می شود من و شما هم اشتباه نکنیم؟ بله می شود. فأرادَ أن یَسهُوَ اگر خواست یک راه اشتباه را برود، حُلتُ بَینَهُ من بین او و اشتباهش حائل می شوم. در عبارت دیگر دارد مثل چوپانی که گوسفندانش را از مراتعی که می داند مسموم است دور می کند با او رفتار می کنم. نمی گذارم به جایی برود که هلاک شود. آقا اگر آدم با دین سالم از دنیا برود، سرنوشت و آینده اش به سلامت است. اگر عیب داشته باشد چطور؟ وای به وقتی که انسان در اعتقاد عیب داشته باشد. آن را نمی توان کاری کرد. نمی دانم چطور می شود. در یک حدی از اشتباه اعتقادی که هیچ. اگر درجات پایین تر باشد هم سنگین تمام می شود. حالا من یک اشتباه عملی داشتم با اشتباه عملی جبران نکرده از این دنیا رفته ام. خب ممکن است ببخشند. اما اگر گرفتار شویم چطور؟ ببینید با آدم همانطور رفتار می کنند که اخلاق آدم آنگونه است. اگر یک نفر درمورد من یک اشتباهی کرد و من او را رها نکردم و تا آخر عمر یادم بود و صد بار به رویش آوردم، در آن دنیا همانطور با من رفتار می کنند. اگر رها نکنی در آن دنیا یک مساله کوچک را رها نمی کنند. جداً برخی اینگونه اند و تا پای مرگ سر مساله ای می ایستند. اگر سخت بگیری با تو سخت می گیرند. ما چند اشتباه کوچک و بزرگ داریم؟ فقط یکی را رها نکنند، کافی است.

این را هم خدمتتان عرض کردم. از سوء الحساب سخن گفته اند. یعنی چه؟ مگر می شود خدا حساب ها را کم و زیاد کند؟ در این موارد می شود. یک مرتبه یک پرونده را کم و زیاد می کنند. برخی مسلمانند، اما نبود را بود می کنند و بود را نبود می کنند. آنجا این حرف ها نیست. یک ذره کم و زیاد نمی شود. اما آنجا از شما دقیق حساب می کنند. آیا کسی از حساب دقیق نجات پیدا می کند؟ خیر. هیچ کس از حساب دقیق نجات پیدا نمی کند. یک وقت هم راحت حساب می کنند. چرا؟ زیرا شما از مردم به راحتی می گذشتی. کسی آمد و گفت آقا من پشت سر تو خیلی حرف زدم. می گویی باشد گذشتم. اگر به این راحتی بگذری خوب به همین راحتی از تو می گذرند.

فرمود اگر خواست اشتباه کند، نمی گذارم اشتباه کند. اولئِکَ اولیائی حَقاً اولئِکَ الأبطالُ حَقاً اینهایی که مشغولیتشان با من است، به حق دوستان من هستند و قهرمان هستند. قهرمان اینها هستند نه کسانی که وزنه سنگینی بلند می کنند. اولئِکَ الّذینَ إذا اَرَدتَ أن أُهلکَ أهلَ الأرض اینها کسانی هستند که یک نفر از اینها که روی زمین است، من بقیه را هلاک نمی کنم. از بس که مردم ایران دروغ می گویند و دغلی می کنند و به نامحرم نگاه می کنند و بی حجاب و بد حجاب اند، من می خواهم یک بلایی به سرشان بیاورم، یادم می آید که یک بنده خوبی هم بین آنها هست. یک نفر بود که تا ایشان بود ما دلمان خوش بود و الان هم می گوییم به برکت قبرشان بلایی بر سرمان نازل نمی شود. وقتی من اراده می کنم که اهل زمین را هلاک کنم، اینها را به خاطر می آورم و دلم به اینها خوش است. فکر کنید اگر خدا متعال دلش به بنده ای خوش باشد چقدر خوب است. خدایا همه ما می توانستیم اینگونه باشیم. آنهایی که موهایشان سفید شده است می توانستند اینگونه باشند و آنهایی که جوانند می توانند اینگونه باشند. اگر آدم کمی دندان بر جگر بگذارد و صبر کند می شود. حضرت حسین (علیه السلام) رفقای و بچه هایش دانه دانه جلویش پر پر شدند و دندان بر جگر گذاشت

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای