علم حقيقي در سخنان حضرت آيت الله حق شناس
علم حقيقي در سخنان حضرت آيت الله حق شناس

باسلام خدمت شما كاربرگرامي

احتراما متن سخنان عالم رباني حضرت آيت الله

حق شناس رضوان الله عليه

را با موضوع علم حقيقي

خدمت شما تقديم ميداريم

التماس دعا

 

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

1.  آن علمي را بايد طلب كرد كه منظور نظر خاندان عصمت بوده و مورد دستور و خطاب پروردگار است . نبي اكرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) عرض مي‌كردند : «اللهمّ إنّي اعوذ بك من علم لا ينفع» (1)، معلوم مي‌شود يك علم « لاينفع » داريم و يك علم كه نفع مي بخشد . اوحي الله الي داود : «تعلّم العلم النافع قال: ما العلم النافع ؟ قال أن تعرف جلالي و عظمتي و كبريائي و كمال قدرتي علي كل شيء فهذا الذي يقربك الي» (2). من هر چه بگويم علم ، آنكه اصول مي‌خواند زور مي‌آورد به اصول آن كس كه فيزيك يا شيمي مي‌خواند ، زور مي‌آورد ، به فيزيك و شيمي ؛ اما هيچ كدام از اينها علم نافع نيست اينها تمامشان طريقيت دارد ، آنكه موضوعيت دارد آن علمي است كه ما را به پروردگار نزديك كند .

اين عبارت چقدر قشنگ است : «ألزم العلم لك ما دلّك علي صلاح قلبك» (3)، لازمترين علوم علمي است كه تو را به اصلاح قلبت راهنمايي مي كند . تو مسئولي كه قلبت را اصلاح كني؛ چرا نرفتي واجباتت را ياد بگيري ؟ واجبات كلاس اول است . چرا نرفتي از كلاس اول شروع كني؟ بايد پايه‌گذاري بكني كلاس اول ترك محرمات و فعل واجبات است بعداً كلاس دوم ترك مشتبهات خواهد بود و كلاس سوم ترك ما سوي الله ؛ از تو سوال مي شود اين كارها را چرا نكردي ؟ «ما دلك علي صلاح قلبك» ، اين مورد سؤال است ، چرا نرفتي ياد بگيري ؟ در بعضي از روايات هم دارد كه «طلب العلم فريضة علي كل مسلمٍ و مسلمة و هو علم الانفس» (4) يعني علمي كه با آن نفس خودت را در صدد استكمالش بر بيايي ؛ ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ﴾(5) يعني نفس را رها نكن آقا جان من ! بايد نفس متخلق بشود به آداب انسانيت. حالا عبارت حضرت را ملاحظه بفرماييد ، پس «الزم العلم لك ما دلّك علي صلاح قلبك » (6) چرا نرفتي چنين عملي را ياد بگيري ؟ چرا معارف اسلامي را نرفتي دريابي ؟ مبادا علمي كه بر شما واجب نيست ، از اين علم واجب شما را باز دارد ! حالا برعكس است ديگر؛ من اول بايد فيزيك يا شيمي را مطالعه كنم، اگر رسيدم آن آخر سَرِ توضيح المسائل را مي خوانم كه اين خود مشكل است ،و بايد آن را هم انسان پيش استاد بخواند ، آن وقت آن را هم تبعي و فرعي حساب مي كنم ، نه اينكه موضوعيتي داشته باشد و اصل باشد . مرحوم فيض (رحمة الله عليه) كه «العلم فريضة» را معنا مي‌كند مي گويد: «اي علم التقوي و اليقين» (7) يعني بالأخره آن علمي كه باعث نجات شما خواهد شد علمي است كه شما را به سر حد يقين برساند ، ولو در درجه اول ، كه يقين به قلب برسد و شما اعتقاد يقيني پيدا كنيد ؛ اين معاني را اعتقاد پيدا كنيد و از مقام لسان به مرحله قلب برسد.

نجات تو به تو است و هلاك تو از تو                           

           ولي تو باز نداني نجات را ز هلاك

نمي‌داني استاد مي‌خواهد جان دلم ، استاد خبير مي‌خواهد ! خدا رحمت كند مرحوم اشراقي اين شعر را ميخواند :

تو كه ناخوانده‌اي علم سماوات                                                                 

              تو كه نابرده‌اي ره در خرابات

تو كه سود و زيان خود نداني                                                                     

           به وصلش كي رسي هيهات هيهات

اگر آقايان ، ان‌شاء‌الله اينجا توجه ‌كنند ملتفت مي‌شوند كه قضايا از چه قراراست ! مشهور بوده است و مي‌گويند اساتيد فلسفه دين درست و حسابي ندارند يعني روايات را طرح مي‌كنند . روايات ظني را طرح مي‌كنند ، همه‌اش بايد یقینی و قطعی باشد ؛ ولي برعكس ،آن شخصي كه استاد بود و کتاب اسفار درس مي‌گفت . پسر آقاي شاه‌آبادي (رضوان الله علیه) آنجا بودند ، در حضور جمع اگر معلم ناسزايي بگويد خيلي تحملش عجيب و سخت است ؛ آن فرد اشكال كرد ، استاد گفت فضولي نكن ، دوباره اشكال کرد ، يك حرف بدتر شنید ، من گفتم ببينم كه اين شخص نسبت به استاد چه مي‌كند - اگر استاد به ما  « تو » بگويد ، دو روز با او صحبت نمي‌كنيم - ديدم ايشان بعد از درس خَم شد كندۀ زانوي استاد را بوسيد و دو مرتبه رفت سر جاي خودش نشست ، فهميدم اين علومي كه ياد گرفت به قلبش رسيده . «من علمني حرفاً فقد صيرني عبدا» (8) ؛ هر كس به من يك كلمه ياد بدهد من عبد او مي‌شوم . اينها الآن نيست چون آداب المتعلمين از بين رفته است

تويي خلاصه اركان و انجم و املاك                                 

      ولي چه سود كه خود را نمي‌كني ادراك

من خودم را درك نكردم که چه شخصيتي هستم از كجا آمده‌ام ، بهر چه آمده ام ، كجا بايد بروم ، خودم را درك نكردم ، برادر عزيزم ! يك تصميم قاطع بايد بگيرم ؛ اما نمي‌توانم تصميم قاطع را بگيرم ،  حالا چه در ماديات چه در معنويات . امروز گفتند اينهايي كه ترياك مي‌كشند و آنهايي كه ترياك ذخيره مي‌كنند که اسباب تخدير فكر و تخریب شخصیت افراد جامعه می باشد و جوانهاي ما را از بين مي‌برد ، خب اينها را ديگر به بيمارستان نمی بریم ، همان جا قانون را درباره آنها اعمال مي‌كنيم . بايد تصميم قاطعانه بگيرند ؛ برای نخوردن و نكردن ؛ اما بايد خودشان را درك كنند جان دلم!تا بتوانند !

غرض تويي ز وجود جهان همه ورنه                  

             و لَما يكوّن في الكون كائنٌ لو لاك

 « خلقت الاشياء لأجلك و خلقتك لأجلي» (9)؛ تمام اشياء را براي تو اي انسان خلق كردم ؛ زمين را ملائم طبع تو قرار دادم تا كشاورزي كني ؛ مثل آهن قرار ندادم ، مثل آب قرار ندادم ، ملائم طبع تو قرار دادم ؛ صحت دادم سلامتي دادم ؛ نعمت وجود كه در رأس نعم الهي است به تو اعطا كردم . «الرحمنُ اسمٌ خاص لصفةٍ عامة» (10)، « اسمٌ خاص » يعني ظهورش فقط از طرف پروردگار است ؛ اوست که بر اساس رحمانیت اعطاي وجود كرده است ، و اعطاي كمال وجود كرده است ؛ تو در مقابل اين همه نعمتها چه كردي ؟ فرمود:

اگر چو « مغربي » آيي ز كائنات آزاد                  

                                             به يك قدم بتوان شد از سمك به سما

كسي رفت پيش يكي از اكابر ، عرض كرد : من مي‌خواهم سير تكاملي بكنم ، گفت بايد ترك اميال نفساني بكني ، و ترك دنيا بكني و از اينجا تا پروردگار دو قدم است ، بعد وقتي دیگر رفت پيش بزرگ ديگر فرمود خير ، يك قدم است . به يك قدم بگو الله پروردگار من است بعد استقامت كن ؛ همين يك قدم کافی است . فرمود: « دع نفسك و تعال» (11) بيا پيش من . چه علمي است كه از من سؤال مي‌شود ، بيانش شد و به ماي حقيقيه بيان شد كه حقيقت آن علم كدام است ؛ آن هم بيان شد؛ باز فرمود: «طهروا انفسكم من دنس الشهوات تُدرِكُوا رفيع الدرجات» ؛ (12) جانهای خودتان از آلودگی شهوات پاک کنید درجات بلند را در خواهید یافت . اينها همه تأييد مي‌كند كه وقتي نفس من مهذّب شد آن وقت به پروردگار معرفت پیدا مي‌كنم.

و باز هم آن عبارت اول جامع السعادات را فراموش نكنيد كه «الاخلاق المذمومه هي الحجب المانعة عن المعارف الالهية» علت اينكه من توفيق آن علم را پيدا نمي‌كنم اینست که حجاب در من است آقا جان من!

                       موانع تا نگرداني ز خود دور

                            درون خانه دل نايدت نور

بايد رفع اين حجابها بشود! نراقی مي‌فرمايد: «اذ هي بمنزلة القطاع للنفوس فما لم تُرتَفَع عنك لم تَتَّضِح لك جَليةَ الحق» ؛ حق ظاهر نمي‌شود داداش جان با آن حجابها ! ديدم در اين اشعار خواجه عبدالله انصاري -ايشان خب در درجه عالي عرفان بودند -فرمودند كساني كه قلبشان  در حجاب مي‌رود،اتصالشان نسبت به باري تعالي قطع مي‌شود،وليكن مثل اينكه ايشان در اينجا توجه كامل نفرمودند، قطع نمي‌شودبراي اينكه

نعمت بعد ز قرب افزون است

                                          دلم از شدت قربش خون است

چرا؟ چون در قرب، بيم انقطاع است اما در بُعد، اميد وصال است، پس قطع نمي‌شود، منتهي الامر او را به پشت در احاله مي‌كنندو از مقام قرب دور مي‌شود نه اينكه اتصالش نسبت به پروردگار قطع شود بلكه اتصال هست زیرا اگر اتصال نبود قلب او در حجاب نمي‌رفت .آنكه حضرت امام (مد ظله العالي) در آن اربعين (13) فرمودند: «اعرفواالله بالله» (14) يعني خدا را به خدا بشناسيد، اين همان است .آن كسي كه قلب مرا در حجاب برد در اثر سوء عملم ،آن پروردگار است، پس اتصالش قطع نشده بلکه براي كشش است نسبت به او پس انسان اين اشعار راهم قشنگ مي‌فهمد. حضرت مي‌فرمايند اگر شما عمل كنيد به مقررات پروردگار، پروردگار هم ايفا مي‌كند به آن وعده‌هاي خودش نسبت به شما بعد مي‌فرمايند «فاني قادر علي صَرفِ بلاء من يُعاديكم»؛ من قادرهستم که اگر شما با من موافقت كنيد، من صرف كنم و برگردانم از شما آن دشمني اعداء را ؛«فَهُم لا يقدرون علي صَرفِ انتقامي عنكم»؛ «اذا آثرتم مخالفتي» (15) ؛در صورتي كه مخالفت مرا بر طاعت و بندگي من اختيار كرديد،و من در مقام انتقام جويي از شما برمي‌آيم ،آيا آنها قادرند كه انتقام مرا از شما برگردانند؟ نه،
با تو ترسم نكند شاهد روحاني روي                

       كالتماس تو به جز لذت جسماني نيست

اساتين فن این چنین نقل كردند كه علت اينكه موسيٰ را پروردگار عزيز به خدمت خضر ارائه كرد، چون خضر در رفع موانع كوشا بود و سعی می کرد موانع را بردارد و سوراخهاي كيسه را بدوزد؛ اما البته موسيٰ (علي نبينا و آله عليه و علیهم الصلاة و السلام) در انجام مقتضي كوشا بود. «لایَنفَعُ اجتهادٌ لا ورعَ معه»؛ (16) من خيلي نماز جماعت مي‌خوانم نماز اول وقت مي‌خوانم ؛اما يك حرام هم اگراتفاق بيفتد رو برگردان نيستم! نتيجه ندارد داداش جان!«لا خير»؛ خيري در اين عبادات نيست و همه‌اش را از بين مي‌برد .حضرت موسی در انجام مقتضی کوشا بود ولي خضر (عليه الصلاة و السلام) در رفع موانع كوشا بود. «اذا كان الغالب علي العبدِ الاشغالُ بي» هم خود انسان مشخِّص است هم ديگران تشخيص مي‌دهند؛ شصت در صد توجه به پروردگار دارم ؛ هم خودم تشخيص بدهم هم كساني كه با من حشر دارند تشخيص بدهندو از احوالات من اين ‌طور به دست بيايد - بسيار حديث ارزنده‌اي است - در این روايت دارد كه «اذا كانَ الغالبُ علي عبدي الاشتغالُ بي»، من بر عهده مي‌گيرم سياست زندگي او را و آخرت او را و اگر اهتمام نداشته باشد در اين قضيه یعنی نزد او غالب نباشد اشتغال به خدا بر دنيا او اسمش در ديوان خاسرين ضبط است، پس معلوم شد آن كسي كه اشتغال به خدا در او غالب است : «اذا كان الغالب علي العبد الاشتغال بي»،« جعلتُ بغیته و لذته في ذكري» (17) آن وقت نماز كه مي‌خواند ديگر دلش نمي‌خواهد نماز تمام بشود، لذت مي‌برد. پیامبر میفرمود «ارحنا یا بلال» (18) ؛بيا من را راحت كن از اين تعلقات و از اين توجه به امور دنيا. لو لا آن آجالي كه براي اينها مقرر شده است از بس روح مقدسشان لطيف است، «لَم تَستَقِرَُّ اَرواحُهُم في اَجسادِهِم طَرفَةَ عَينٍ» (19)؛پیامبر می فرمود «كلّميني يا حميرا» (20) ؛اگر قدري به قضايای طبيعت توجه نمي‌كردند ،از شدت لطافت ،روح از بدن مقدسشان مفارقت مي‌كرد آقا جان من! بسيار بسيار حديث ارزنده «فاذا جعلتُ بُغیََتَهُ و لذََّتَه في ذكري عشقنی و عشقتُهُ فاذا عشقنی و عشقتُهُ» ،آن وقت «رَفَعتُ الحجاب ما في بيني و بينه» ؛آن وقت ديگر حجابها را برمي‌دارم از روي قلبش كه ديگر به چشم قلب مرا ببيند.

اگر چه ذات پاكش لا مكان است

                                                  چو نيكو بنگري در دل نهان است

دلي اندر دل صاحبدلان است                     

                                                  كه آن دل جاي آن آرام جان است

آن دلي كه خيلي شلوغ پلوغ است، بايد آن را خارج كرد از توجهات به غير حق و تا دير نشده آن دل یکسویه را به دست آورد !«اولئك الذين اذا اردتُ بِاهلِ الارض عقوبهًَ او عذاباً ذَكرتُهُم فَصَرفتُ ذلک عنهم» (21)؛ اين اشخاص اشخاصي هستند در ميان مردم كه من ملاحظه‌شان را مي‌كنم؛ وقتي كه مي‌خواهم عذابي به اهل زمين به خاطر طغیان و گناه زیاد نازل کنم ملاحظه آنها را مي‌كنم، به به!اگر اين بيان را خوانديم آن وقت آن بيان را هم بخوان در سوره «ق» ﴿فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ﴾؛﴿فبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ﴾(22) يعني علم تو در دنيا مشوب به جهل بود .خدا رحمت كند صاحب مفتنيات (23) را!گفت اگر كسي به آن مرحله سوم به كلاس سوم برسد «لِمَ» و «بِمَ» نمي‌گويد؛ «كجا»و« به چه دليل» نمي‌گويد؛ هر کسی سخنی  گفت مي‌فهمد درست است و  از پروردگار آمده است و هر چه نيامده است را درك مي‌كند ،ميفرمود ديگر «لِمَ» و «بِمَ» نمي‌گويد، پس ما که «لِمَ» و «بِمَ» مي‌گوييم ودر وادي حيرتيم و در وادي شك و ريب هستيم ،مسلماً به آن مقام نرسيده‌ايم بلكه در كلاس اول و دوم بودنمان هم فيه تأملٌ ! ﴿فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ﴾(24)؛ وقتي كه علمت نافذ شد آن وقت مي‌فهمي كه كلاه سرت رفته داداش جان و آن وقت ديگر نه راه پس داري نه راه پيش ؛﴿فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ﴾ 

طبيب عشق مسيحا دم است و مشفق ليك   

                                                            چو درد در تو نبيند كه را دوا بكند

تو با خداي خود انداز كار و دل خوشدار       

                                                          كه رحم اگر نكند مدعي خدا بکند.

                                                                    «و السلام علیکم ورحمته الله وبرکاته»

پانوشتها:

1-بحار الانوار ج83،ص18

2-فيض القدير شرح الجامع الصغير ،ج2،ص23

3-مستدرك الوسائل،ج12،ص166؛بحار الانوار ،ج1،ص220

4-مصباح الشريعه،ص22

5-سوره مائده،آيه 105

6-مستدرك الوسائل ،ج12،ص166؛بحارالانوار،ج1،ص220

7-المحجةالبيضاء،ج2،ص68

8-جامع السعادات،ج3،ص141

9-الجواهر السنية،ص361

10-شرح الاسماءالحسني،ص55

11-تحفةالملوك في السير و السلوك،ص106

12مستدرك الوسائل،ج11،ص345،346

13-كتاب شرح چهل حديث

14-شرح چهل حديث ،ص621؛الكافي ،ج1،ص85

15-بحار الانوار،ج9،ص178

16-كافي،ج8،ص168

17-كنز العمال،ص433

18-بحار الانوار،ج79،ص193

19-نهج البلاغه ،خطبه193

۲۰-اسرار الصلاة ميرزا جواد ملكي تبريزي ،ص۲۷۰؛معراج السعاده،ج۲،ص۳۱۷

۲۱-كنز العمال،ص۴۳۳و۴۳۴

۲۲-سوره مباركه ق،آيه ۲۲

۲۳-آيت الله مير سيد علي بهشتي حائري مفسر

۲۴-سوره مباركه ق ،آيه۲۲

 

 

 

 

 

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای