جلسه ي پنجشنبه 6/7/91 ( نسبت اهلبيت عليهم السلام با پروردگار عالم )
جلسه ي پنجشنبه 6/7/91 ( نسبت اهلبيت عليهم السلام با پروردگار عالم )
دنیا محل تجارت اولیاء خداست. تجارت می کند. حالا یک کسی تجارت می کند، رضای خدا را کسب می کند. یک شخص تجارت می کند گل و بلبل کسب ميكند.بستگي به نيت آدم در تجارت دارد....

أعوذباللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُللهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَالمُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین

اذان و اقامه مهم است. چه عرض کردم یک مرتبه؟  فرمودند اگر اذان  بگوید، یک صف از ملائکه پشت سر این مؤمن نماز می خوانند. اگر اذان و اقامه بگوید دو صف. هر کدام یک صف. فکر می کنم مهم است. ایشان می پرسند که گفتند که اگر در یک نماز جماعت، نماز یک نفر قبول شود، نماز همه قبول می شود. بعد هم خب، اگر فرشتگان نماز بخوانند خب نماز آنها قبول است. نتیجه خوبی است. هیچ کدام از ما تاجر نیستیم و اگر آدم تاجر باشد، اینها را از دست نمی دهد. حاج آقای حق شناس شاید صدبار، هزاربار، خیلی، این فرمایش امیرالمؤمنین است.فرمودند: إنّ الدّنیا مَتجرُ أولیاء الله. دنیا محل تجارت اولیاء خداست. تجارت می کند. حالا یک کسی تجارت می کند، رضای خدا را کسب می کند. بستگی دارد به نوع تجارت که آدم چگونه تجارت می کند؟ یک شخص تجارت می کند گل و بلبل کسب می کند. سود می کند. بستگی به نوع نیت آدم دارد که سود آدم، بستگی به نیت آدم دارد. فرمودند که دو نفر داخل مسجد می آیند و نماز می خوانند یکی از آنها نمازش در آسمان است و یکی دیگر نمازش روی زمین است. فقط به نیتش است.

امشب به مناسبت تولد حضرت امام رضا علیه السلام است یک بحثی در گذشته ها عرض کرده بودم اما خب، قاعدتا اغلب آن کسانی که آن حرفها را شنیدند امشب نیستند و آنها هم دوباره بشنوند خوب است. حالا یک چیزی را هم می خواستم عرض کنم حالا به نظرم وقتش است. این جلسه را که ما شروع کردیم، آن وقت بیست نفر نوجوان بودند. از آن نوجوانها الان فکر می کنم دو نفرشان هستند. یعنی امشب من دو نفر از آنها را دیدم بقیه کجا هستند؟ یک چیز دیگر هم می خواستم بگویم دو تا دوست داشتیم که در این قسمت جلو با کم و زیادش به من چسبیده بودند. عاقبت به خیری مهم است. عاقبت به خیری مهم است.

خب عنوان بحث ما این است. دقت کنید بحثش بسیار مهم است. اگر این را آدم بفهمد، در مسائل امامت، إن شاءالله هیچ مشکلی نخواهد داشت. برای ائمه علیهم السّلام سه مرتبت، سه نصب، سه نسبت وجود دارد. حالا بیان کنم معلوم می شود.

حالا از نسبت شروع می کنیم. ائمه یک نسبت با خدا دارند، یک نسبت با پیغمبر دارند، یک نسبت با مردم دارند. این سه نسبت می شود. سه تا نسبت (انتساب). معلوم است؟ سه تا انتساب دارند. یک انتساب با خدا دارند. انتسابشان با خدا چيست؟ یک انتساب با پیغمبر دارند. یک نسبتی با پیغمبر دارند. یک انتسابی با مردم دارند. یک نسبتی با مردم دارند. خب، این که دیگر روشن است. از همین جا ذهنیت ما تنظیم می شود. ذهنیت شیعه مثلا شما یک جایی یک حرفی شنیدید یک جای دیگر یک حرف دیگری شنیدید، یک کتاب خواندید، یک چیزی درآن کتاب بوده، یک چیز دیگر خوانده یک چیزی در آن بوده اینها هیچ کدام منظم نیست. این بحث را که بشنوید، بفهمید، إن شاء الله همه آنها نظم پیدا می کند. اگر حرف درست باشد، نظم پیدا می کند. سر جایگاه اصلی خودش قرار می گیرد. نسبتی که با خدا دارند، خلیفة الله هستند. روشن است؟ یک نسبتی ائمه با خدا دارند آن نسبت این است که آنها خلیفه خدا هستند. معلوم است؟ حالا معنی اش را عرض می کنم. یک نسبتی با خدا دارند آن نسبت این است که خلیفه خدا هستند. این را با یک عبارت دیگر هم می توانیم بگوییم، آنها ولیّ خدا هستند. بحثش مهم است. مثالمان امیرالمؤمنین علیه السلام؛ حضرت امام رضا علیه السلام است. ایشان یک نسبتی با خدا دارد. آن نسبت را اسمش را می گذاریم ولیّ خداست. ما همه ائمه مان را ولیّ خدا می دانیم دیگر. أشهد أنّ علیّا ولیّ الله حالا این أشهد أنّ علیّا ولیّ الله چند تا معنی می تواند داشته باشد که حالا باز این هم توضیح عرض می کنم. پس یک نسبتی با خدا دارند و آن این است که ولیّ خدا هستند. یا به عبارت دیگری خلیفه خدا هستند. خب خلیفه خدا هستند یعنی چه؟ در قانون خلافت این است که من معلم ریاضی کلاس شما هستم، به فرض اینجا کلاس دبیرستان است این ساعت کلاس ریاضیات است معلم ریاضی به یک دلیلی نمی تواند بیاید، یک معلم دیگری به جای این معلم می گذارند. البته گاهی معلم ورزش می گذارند از سر بیچارگی و از سر نداری است اما درست این است که اگر یک معلم ریاضی نیامد، معلم ریاضی دیگر بگذارند. حالا به عبارت دیگری ما می گوییم این آقای معلم ریاضی با دوستش تماس تلفنی می گیرد که او دبیر ریاضی دبیرستان دیگر است می گوید من این هفته مثلا اینجوری اونجوری مشکل دارم شما این هفته را به جای من درس بدهید من درس را تا کجا گفتم شما ادامه درس من را بدهید. این معلمی که می آید معلم جدید معلم ریاضی است اگر معلم ورزش باشد، خلیفه معلم قبلی نیست. اگر معلم ریاضی بیاید خلیفه معلم قبلی است. خلیفه آن کسی است که وقتی صاحب اصلی این مقام و منصب نبود، به دلیلی غایب شد، او جای او را می گیرد و کار او را می کند. دقت کنید و کار او را می کند. این او نیست دقت کنید. این خلیفه اصطلاحا می گوییم مستخلف امر. خلیفه، مستخلف امر نیست. این، او نیست. اما کار او را می کند. این خیلی حرف خوبی بود. این او نیست، اما این کار او را می کند. خب حالا اگر امیرالمؤمنین خلیفه خداست، خداست؟ نه بنده خداست. اتفاقا از همه بنده ها بنده تر است. بله؟ ما همه بنده خدا هستیم. اما از همه بنده های خدا بنده تر است. بنده در برابر اربابش نمی دانم حالا هر لفظی بگوییم، ذلیل است. ایشان از همه ذلیل تر است. مثلا مناجات می کند در مناجات غش می کند. یک فرمایش هم از امیرالمؤمنین نقل است من افتخار می کنم فخر می کنم که بنده خدا هستم. اصلا تنها افتخارم این است که بنده خدا هستم. پس این بنده خدا است اما یک بنده خدایی است که کار خدایی می تواند. نمونه اش ما در داستان حضرت عیسی علیه السلام در داستان حضرت ابراهیم علیه السلام نمونه هایی از کار خدایی که بنده کار خدایی می کند، قرآن دارد. قرآن دارد که این بنده خدا، کار خدایی می کند. این یک گوشه ای از بحث است آیه 116سوره مائده می فرماید: و إذ قالَ اللهُ يا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ  أأَنتَ قـُلتَ لِلنـّاس اتـّخذوني‏ وَ أمِّيَ إلهَيْن مِنْ دون اللهِ. خدای متعال فرمود روز قیامت خدای متعال می فرماید که تو به مردم این چنین گفتی که مرا و مادر مرا خدایی به جای خدا بگیرید آنچه که در مسیحیت اتفاق افتاده است. مردم که به کلیسا می روند نماز مسیح می خوانند. دست به دعا در برابر مسیح بر می دارند. أأَنتَ قـُلتَ لِلنـّاس اتـّخذوني‏ وَ أمِّيَ إلهَيْن تو گفتی به مردم که مرا و مادر مرا دو خدایی به جای خدا بگیرید؟ قالَ سُبْحانكَ. نه. ما يَكونُ لي‏ أنْ أقولَ ما لـَيْسَ لي‏ بحَقّ. سزاوار نبوده است که من حرف ناحقی این چنین ناحق بگویم. ما يَكُونُ لي یعنی چی؟ نمی توانستم چنین حرفی را بزنم. ممکن نبوده من چنین حرفی بزنم. سزاوار نبوده شایسته نبوده است من چنین حرفی که حق نبوده بزنم. اگر هم من می گفتم، إنْ كـُنتُ قـُلتـُهُ فـَقـَدْ عَلِمَتـَهُ. تو آن را می دانستی. تعْلـَمُ ما في‏ نـَفسي‏ وَ لا أَعْلـَمُ ما في‏ نـَفسِكَ. تو آنچه در دل من می گذرد می دانی من آنچه که در تو هست نمی دانم. إنـّكَ أنتَ عَلـّامُ الغـُيُوب.ما قـُلتُ لـَهُمْ إلـّاما أمَرْتـَني‏ به. من به آنها چیزی نگفتم. ببینید این یک مقامی است دقت کنید این یک مقامی است که شایسته نیست برای او چیزی بگوید جز آنچه خدا به او گفته است بگو. این را حالا باز هم عرض می کنم.ما قـُلتُ لـَهُمْ إلـّاما أمَرْتـَني‏ به. من به آنها چیزی نگفتم جز آنچه که تو به من امر کرده بودی. آن چه بود؟أن اعْبُدوا اللهَ رَبِّي وَ رَبّكُم‏. خدای ربّ مرا و ربّ خودتان را بندگی کنید. پیامبران آمده اند بگویند اعْبُدوا اللهَ رَبِّي وَ رَبّكُم. من هم همین را گفتم، هیچی غیر از این نگفتم. یک حرفی دیگر. وَ كـُنتُ عَلـَيْهـِمْ شَهيدا. من تا در میان آنها بودم شاهد اعمال آنها هم بودم. حالا این را باز می بینید بعد ان شاء الله.ما دُمْتُ فيهم. من شاهد اعمالشان بودم. امروز شاهد اعمال ما امام زمان ما است. شاهد است. روز قیامت باید شهادت بدهد که این آقا اینجور اینجور اینجور. وهمین طور شهادت خواهد داد. در آیه 110سوره مائده آمده است: إذ قالَ اللهُ يا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ اذكـُرْ نِعْمَتي‏ عَلـَيكَ وَ عَلى‏ والِدَتِكَ إذ أيَّدْتـُكَ برُوح القـُدُس تـُكـَلـّمُ النـّاسَ في المَهْدِ وَ كـَهْلا وَ إذ عَلـّمْتـُكَ الكِتابَ وَ الحِكمَة وَ التـّوْراةَ وَ الإنجيلَ.خدای متعال فرمود یا عیسی ابن مریم! چون آنها می گفتند عیسی فرزند خداست حالا مکرر قرآن می گوید یا عیسی ابن مریم! یا عیسی ابن مریم! یا عیسی ابن مریم! به یاد بیاور نعمت مرا برتو و بر مادر بزرگوارت. می گویند بعد از وفات حضرت مریم سلام الله علیها حضرت عیسی علیه السلام گریه می کرد. حالا مثلا شاید هم خیلی گریه می کرد. مثلا جبرئیل برای تسلیت خاطر ایشان آمده است، چرا؟ مثلا چرا اینقدر گریه می کنی؟ ایشان فرمود که من یک دعاگو داشتم. مادر یک جور دعا می کند این را از دست دادم. خب، من تو را به روح القدس تایید کردم. وقتی روح القدس به تأیید بیاید، بچه کوچک سه روزه دو روزه حرف می زند. حرف زد: تـُكـَلـّمُ النـّاسَ في المَهْدِ. در گهواره با مردم صحبت کردی. وَ إذ عَلـّمْتـُكَ الكِتابَ وَ الحِكمَة وَ التـّوْراةَ وَ الإنجيلَ. نعمتهای مرا یاد کن. من به تو کتاب،حکمت، تورات وانجیل را تعلیم کردم. حالا این را می خواستیم عرض کنیم وَ إذ تـَخلـُقُ مِنَ الطـّين كـَهَيْئـَةِ الطـّيْر بإذني. یک پرنده ای از گل ساختی من به تو گفته بودم این کار را انجام بده. تو از گل به هیئت یک پرنده خلق کردی. فتـَنفـُخُ فيها. و در آن دمیدی. فتـَكونُ طـَيْراً بـِإذني. آن به صورت یک پرنده شد. موجود خلق کردی. موجود زنده خلق کردی. موجود زنده خلق کردی، کار خداست. الله خالق کل شی، خدا خالق همه چیز است.

این به صورت مکرر در قرآن آمده است. خالق همه چیز خداست. حالا به تو گفتم از گل یک پرنده بسازو بعد در آن بدم این پرنده می شود. آن پرواز کرد و رفت. موجود زنده خلق کردی این کار، کار خدایی است. خلیفه خدا کسی است که کار خدایی می کند. آیه چند بود؟ داستان حضرت عیسی علیه السلام در صفحه 56 قرآن آیه 49 سوره آل عمران است که می فرماید:وَ رَسُولا إلى‏ بَني‏ إسْرائيلَ أنـّي قدْ جـِئتـُكـُمْ بـِآيَةٍ مِنْ رَبِّكمْ. من از رب شما برای شما یک آیه ای آورده ام دقت کنید! أنـّي أخلـُقُ لـَكمْ مِنَ الطـّينِ كهَيْئـَةِ الطـّيْر فـَأنـْفـُخُ فيهِ فـَيَكونُ طـَيْراً بـِإذن اللهِ. من خلق می کنم. مگر قرآن نفرمود، اصلا غیر از این فرض ندارد، خدا خالق است. خالق محض است. هیچ موجود دیگر خالق نیست. ما خالق نداریم. خالق یکی است. چون خالق یکی است، اله یکی است و چون اله یکی است، رب یکی است. لا اله الا الله چون لا خالق الا الله است و چون لا خالق الا الله است، لا اله الا الله است. شد؟ حالا أنـّي أخلـُقُ لـَكمْ مِنَ الطـّينِ كهَيْئـَةِ الطـّيْر فـَأنـْفـُخُ فيهِ فـَيَكونُ طـَيْراً بـِإذن اللهِ.عین همان. من از گل به شکل یک پرنده می سازم، بعد در آن می دمم فـَيَكونُ طـَيْراً بـِإذن اللهِ وَأبْرئُ الأكمَهَ وَ الأبْرَصَ. این کور را دست می کشم. اصلا ببینید، حدقه چشم ندارد. وقتی متولد شده اصلا حدقه چشم نداشته است. این محل خالی بوده من دست می کشم این روییده می شود. آنوقت برص مهم بوده است. حالا امروز هم مهم است. هنوز هم مهم است. این بیماری برص داشته من دست بکشم، آنی خوب می شود. مهم تر این است که من مرده را زنده می کنم. به بالای قبر می روم، اشاره می کنم مثلا یک نوک پا می زنم زنده ميشود. وَ أحْي المَوْتى‏ بإذن اللهِ وَ أنـَبّئـُكمْ بما تـَأكـَُلونَ وَ ما تـَدّخِرونَ في‏ بُيُوتِكُمْ. من می گویم تو دیشب غذا چه خوردی؟ در منزلتان چه چیزی پنهان کردی؟ مثلا این مقدار پول داری،این مقدار جواهر داری. این بزرگواران خلیفه خدا بودند. چون خلیفه خدا بودند، کار خدایی می توانستند انجام دهند. شرک است آقا؟ نه. چرا؟ٌ! مکرر فرمود بإذن الله. خدا این قدرت را داده است. خدای خالق به این بنده، این قدرت را داده است و به این دلیل، این بنده را خلیفة الله می گوییم. در صفحه 44آیه 260 سوره بقره آمده است: وَ إذ قالَ إبْراهيمُ رَبِّ أرني‏ كيْفَ تـُحْي المَوْتى‏ قالَ أولـَمْ تـُؤْمِن قالَ بَلى‏. حضرت ابراهیم علیه السلام عرض کرد بار الها به من نشان بده چگونه مرده ها را زنده می کنی؟ دقت کنید! چگونه مرده ها را زنده می کنی؟ چگونه؟! دقت می کنید؟ نکته تاكيد سخن روی کیف است. كيْفَ تـُحْي المَوْتى ؟ چگونه؟ من می خواهم ببینم چگونه مرده ها را زنده می کنی؟ ‏ قالَ أولـَمْ تـُؤْمِن ؟ مگراعتقاد نداری؟ قالَ بَلى. چرا اعتقاد دارم. وَلكِنْ لـِيَطمَئِنَّ قـَلبي‏. می خواهم قلبم مطمئن شود. قالَ فـَخـُذ أرْبَعَة مِنَ الطـّيْر. چهار تا پرنده را بگیر،فـَصُرْهُنَّ إليكَ ثـُمَّ اجْعَلْ عَلى‏ كُلِّ جَبَلٍ مِنهُنَّ جُزْءاً. مثلا این پرنده ها را سر ببُر بعد این ها را در یک هاونی بگذار گوشت و استخوان و همه اجزای بدنشان را بکوب،  با پر و همه چیز کوبیده می شود، بعد این را چهار بخش کن، از چهار نوع پرنده، کاملا گوشت و استخوان وهمه چیز با هم قاطی می شود. بعد چهار قسمت کن، گوشتها را به صورت جدا نکن بعد چهار قسمت کن بعد هر قسمت را بر سر هر کوهی بگذار، ثـُمَّ اجْعَلْ عَلى‏ كُلِّ جَبَلٍ مِنهُنَّ جُزْءاً. از این مجموعه یک جزئی بر سر یک کوهی بگذار، ثـُمَّ ادْعُهُنَّ. بعد این ها را صدا کن. مثلا آهای کلاغ مثلا شماره چند! يَأتينـَكَ سَعْياً. همه زنده می شوند و می آیند. می بینی. می بینی؟ خودش مرده را زنده کرد، فهمید چگونه این مرده را زنده می کند. یک پیامبر دیگری داریم که ایشان یک چنین حرفهایی نظیر این گفته بود بعد از دنیا رفت مثلا خب، بعد زنده اش کردند که حالا ببین. سوار یک مرکب بود، ببین این چگونه زنده می شود؟! دید. ایشان خودش زنده کرد. خلیفه شد. خب، این خلیفه است. ایشان در چه صفتی خلیفه است؟ حضرت عیسی علیه السلام خلیفه است. خلیفه در چه صفتی است؟ حضرت عیسی علیه السلام خلیفه است مرده را زنده می کند. خدای متعال یکی از صفات یا اسما مقدسش، محیی است. زنده کننده مردگان. حالا حضرت عیسی علیه السلام محیی شد. پس خلیفه در صفت احیاء است. حضرت عیسی علیه السلام چشم نابینا را بینا کرد. حالا هر مریضی را شفا می دادند. حالا درکتاب انجیل مفصل و مکرر دارد که دیوانگان را می آوردند. ایشان مجانین را می آوردند. حالا آنجا می گویند که شیطان را از بدنش بیرون می کرد. ای کاش یک کسی هم بود شیطان را از بدن ما بیرون می کرد. خب مجنون خوب می شد. عرض کردم مکرر در کتاب انجیل از این معجزه های حضرت عیسی علیه السلام گفته اند، به خصوص این را. انواعی از مریضی ها از اطراف و اکناف عالم خدمت ایشان می آوردند ایشان آنها را شفا می داد. حضرت مسیح علیه السلام شافی شده است. خدای متعال شافی است. شافی، جزء اسماء الهی است. شافی، این صفت شفا دهندگی را خدا به حضرت مسیح داده است. شما می گویید نمی تواند؟! شما که نمی گویید. آنها می گویند نمی تواند. می گوید نمی تواند؟! یعنی قدرت خدا را شما ناقص می دانید؟ خدا نمی تواند قدرت شفا دهندگی را به یک بنده بدهد؟! حالا یادم رفته است، البته دیدم اما یادم رفته. امام علیه السلام با یکی از اصحابشان، حالا فرض کنید مثلا ابوذر، در یک بیابان رفته اند به یک صحرایی رفته اند که می گویند صحرای مورچه گان است. مثلا آنجا اینها مفصل لانه دارند. عجب! اینها چقدر زیاد هستند. سبحان مَن یُحصي ها، سبحان مُحصي ها. منزه است آن خدایی که اینها را شماره کرده است. فرمودند اینها را نگو من هم شماره اینها را می دانم. بگو سبحان خالقها. منزه است آن خدایی که اینها را خلق کرده است. بعد حالا ظاهرا آنجا فرمودند: آیا تو می گویی که خدای متعال می تواند به یکی از این مورچه ها یک چنین علمی بدهد، بعد هی فکر می کند می بیند نمی تواند. هی فکر می کنی به نظرت نمی شود. خدا می تواند بدهد می تواند علم بدهد. ما می گوییم می تواند بدهد إن شاءالله. خب همه اینها مثال بود. پس خلیفة الله کسی است که کار خدایی می کند. بنده خدا است، اما کار خدایی می کند. مثلا اگر امام از غیب خبر می دهد، نه این است که او صاحب غیب است. صاحب غیب، خدا است. خدا این علم را به ایشان داده است. هر چه دارد، خدا داد است. پس اگر او علم به غیب داشت، از خودش نیست. همانطور که اگر شفا داد، از خودش نیست. اگر مرده زنده کرد، از خودش نیست. خدا داده است، خدا داده است، خدا داده است. خب، اینجا این شخص خلیفة الله می شود. خلیفة الله کسی است که بنده خدا است و اما کار خدایی می کند. آنوقت این خلیفة الله مثلا مثل حضرت ابراهیم علیه السلام که خلیفة الله است، مثل حضرت عیسی علیه السلام که خلیفة الله است، همه این بزرگان به درجاتی خلیفة الله هستند. خلیفه در چه صفتی و در چه اسمی هستند؟ خلیفه در چه اسمی هستند؟ ما معتقدیم که ائمه ما خلافتشان خلافت مطلق است. خلافت مطلق است یعنی چی؟ خلافت همه اسماء الهی را دارند. حالا اینجا یک حرف دیگر عرض کنیم. وقتمان دارد تمام می شود.عیب ندارد. سرهمین بحث هم تمام شود. این خدای متعال ذات مقدس الهی، از دسترسی همه اوهام، خیالات، عقول، دور است. دست هیچ موجودی به آنجا نمی رسد. هیچ عقلی آن را نمی یابد. هیچ خیالی به آنجا پرواز نمی کند. عنقا شکار کس نشود. به نظرم این اصطلاح است. اصطلاح اهل عرفان است که آنجا را عنقا شکار کس نشود، دام باز گیر. هیچ کس آنجا نمی رسد. خب صفات ذاتی دارد بی نهایت در بی نهایت در بی نهایت.

عبارتی که حکیمان اسلام گفته اند دقت کنید گفته اند، فوق ما لایتناها، بما لایتناها، عدة و مدة و شدة. می شود، همه ذکر بگوییم. فوق ما لایتناها، بما لایتناها، عدة و مدة و شدة. می خواستید زیر لب بگویید که بشود یواش یواش آدم بفهمد. فوق مالایتناها نه مالایتناها. فوق مالایتناها. وجود حضرت حق فوق مالایتناها است، نه مالایتناها است. بی نهایت نیست فوق بی نهایت است. به چقدر فوق بی نهایت است؟ بی نهایت فوق بی نهایت است. حالا حرفش را که می فهمیم که حالا نمی خواهیم اثبات کنیم. توضیحش را نمی خواهیم بدهیم. توضیحش به چند سال درس احتیاج دارد؟ به 10 سال لازم دارد. خب آنجا کی می رسد؟ هیچ کس نمی رسد. امام، پیغمبر آنجا می رسند؟ نه. هیچ کس نمی رسد. خب پس بی نهایتی ذات الهی در حد بی نهایت، فوق بی نهایت است. خب، خدای متعال صفات ذاتی دارد که عبارت است از علم، قدرت، حیات. صفت حیات، صفت ذاتی الهی است. صفت علم، صفت ذاتی الهی است. صفت قدرت، صفت ذاتی الهی است. یعنی عین ذات خداست. شما می خواهید بگویید که خدای متعال عین وجود است. شما بفرمایید که عین قدرت است. عین علم است. عین حیات است. حالا دیگر روی این نمی ایستیم. از این می گذریم. خب، پس به صفات ذات هم هیچ کس نمی رسد. آنجا هم باز عنقاش شکار کس نشود. آنجا هم همین طور است. به صفات فعلی می آید. در صفات فعلی قابل برخورداری است. آنجا از صفات فعلی الهی، قابل برخورداری است. بنابراین ما می گوییم ائمه ما در آنجا هستند. خدای متعال خالق خالقه است صفات ذاتی که نیست، صفت فعلی الهی است. شما را خلق کرده است مثلا فرض کنید شما چند تا برادر دارید؟ مثلا برای شما پنج تا برادر خلق نکرده است. مثلا فقط یک برادر دارید. ببینید؛ کرده یا نکرده. اما خدای متعال می داند نمی داند، نداریم. می تواند نمی تواند، نداریم. این نشانه صفت ذاتی است. که می تواند نمی تواند، نداریم. می داند نمی داند، نداریم. اما خلق کرده است نکرده است داریم.مثلا این نعمت را به شما داده است به ایشان نداده است. به ایشان این نعمت را داده است به شما نداده است. اینجوری داریم. یکی هوشش بیشتر است یکی قدرت اراده اش بیشتر است. یکی فهمش بیشتر است. یکی نیست. این نبود و بود دارد. این را صفات فعلی الهی می گوییم. از صفات فعلی الهی بندگانش می توانند برخوردار شوند. خدای متعال همه غیب آسمانها  و زمین را می داند. این را می تواند به بنده بدهد. همه چیز را می تواند خلق کند. یک بنده هم همه چیز را می تواند خلق کند. یک دوستی داریم که خیلی آدم حسابی است. داستانی را گفت که این داستان حال ما را بهم زد. هر کس دیگری هم که این داستان را شنیده بود حالش بهم خورده بود. این را به نظرم یک بار دیگر اینجا گفتم، ایشان یک شبی به نظرم شب تولد حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها، داشتند به مشهد حضرت امام رضا علیه السلام مشرف می شدند. گفتند همانطور که توی راه ما می رفتیم، داشتم عرض می کردم، می شود آقا امشب یک چیزی ما ببینیم؟ این را هم گفته بودند دیگر حالشان هم عوض و بدل شده بود. گفت به نظرم دو نفر بودیم به منزل آمدیم و نمی دانم شام خوردیم یا نه. تجدید وضو کردیم آماده شدیم و حدود ساعت 10 یا 11شب به حرم رفتیم. خب یک گوشه ای بودیم و نماز را خواندیم و زیارت کردیم تا سحر. حال، حال عادی نبود ها؟! حال غیر طبیعی بود. سحر چشمم افتاد به کسی که یک جایی یک کسی ایستاده است دو تا چشم ندارد مثلا در جنگ هر دو را تخلیه کردند یا اصلا از دوران بچگی نداشته است نمی دانم چرا فهمیده بود. این را چرا می فهمید، نمی دانم. این چشمش داشت می رویید. این حدقه داشت می رویید. من داشتم می دیدم و می فهمیدم که این حدقه چشمش دارد می روید. ذره ذره دارد این زیر پر می شود. خود او داشت نعره می زد در داخل حرم دو نفر می فهمیدند. شد. چشم باز شد، چشم قابل دیدن شد. چشم خالی پر شد. مردم ریختند هم لباس مرا پاره کنند فکر می کنند، من هم یک چیزی شدم، هم او را. او را که بردند گفتم بابا من نیستم من چیزی نیستم این هم معجزه حضرت امام رضا علیه السلام. ببینید مرده است. حضرت امام رضا علیه السلام هزار سال است که مرده است. مرده ندارد. ما می گوییم اباصلت هم مرده ندارد، چه برسد به حضرت امام رضا علیه السلام. حالا شما امتحان کنید. برای جناب اباصلت یک نذر کنید. ببینید که برآورده می شود یا نمی شود؟! بعد معلوم می شود.

شب تولد حضرت امام رضا علیه السلام است. صاحب کرم، دنبال یک فقیری می گردد پیدا کند، بیاورد، دستش و جیبش را پر کند. مقدار خالی بودن دست ما، حد و مرز ندارد دیگر. در همه زمینه ها دست ما خالی است. فرداهای ماها در معرض خطر است. از نظر دینی نمی دانیم چه می شود. فردا ما به همین راهی که الان هستیم، هستیم؟! در هفتاد سالگی برگشته است. مگر ندیدی؟! هفتاد سال دراین راه بوده است حالا برگشته است. منکر همه این چیزهایی که قبلا برایش زیر شکنجه هم رفته است حالا مثلا من چیزی نیستم و هزار نمونه دیگر. دشمنان ما برای ما هزاران نقشه دارند. هزاران نقشه دارند. بعد آن دست مبارک، مرزهای ایران را. حالا همه این فقرهای معنوی، فقرهای اخلاقی، فقرهای عملی، فقرهای فکری، اعتقادی اعتقادی اعتقادی. فقرهای اعتقادی که بحثمان بوده است، اینها، همه را  به در خانه کرم امام رئوف می بریم. یک وقتی برای شما داستان را عرض کردم یک داشی را پیش یک بزرگی بردند مثلا می خواستند این را ببرند و توبه اش بدهند. گفته بود سحر بیدار می شوی تسبیح دستت می گیری صد بار یا کریم می گویی. گفت او مگر کریم نیست؟ صد بار ندارد. صد بار ندارد. یک بار فقط. من می گوییم یک بار هم ندارد. نمی شود من به تو چیزی بدهم. تو به من کار داری. همانطور که من به تو احتیاج دارم برای اینکه دست خالیم را پر کنی، تو هم به من احتیاج داری که دست مرا پرکنی. تو هم به من احتیاج  داری. بنابراین عرض می کنیم شما آقا برای ما یک فکری شما بکنید. برای آینده ما، برای لحظه مرگ ما، برای شب اول قبر ما، یک فکری بکنید. اگر ما را به حال خودمان رها کنی، اگر دست مرحمتت را بردای، همه ما به باد رفتیم. دنیا و آخرت ما به باد رفته است.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای