شب دوم محرم الحرام 1391 ( رو به خورشيد باش! )
شب دوم محرم الحرام 1391 ( رو به خورشيد باش! )
پیامبر و اهل بیتشان أقرب مقرّبین از بندگان خدا به درگاه خدا هستند. اقرب مقرّبین. اگر کسی أقرب مقرّبین است، پس یک مقرّب دیگری بالاتر از او وجود ندارد که او حاجب و مانع باشد...

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین

در روایات دارد که بین خدای تبارک و تعالی و حجّت خدا هیچ حاجب و مانعی نیست. حاجب و مانعی نیست. این مرتبه خیلی بزرگی است. این سخن با شکل دیگری که قبلا خدمت شما عرض کرده بودم، گفته شده است و آن این که پیامبر و اهل بیتشان أقرب مقرّبین از بندگان خدا به درگاه خدا هستند. اقرب مقرّبین. اگر کسی أقرب مقرّبین است، پس یک مقرّب دیگری بالاتر از او وجود ندارد که او حاجب و مانع باشد. دقت می کنید؟ عبارات را عوض کنیم. عرض کنیم که پیامبر و اهل بیتش همیشه در محضر حضرت حق هستند. همیشه. ساعتی که غایب باشند، وجود ندارد. این خیلی اهمیت دارد. برای آن بزرگواران، فرض مقامی برتر از این وجود ندارد. هر مرتبت و مقامی دارند، از نزدیکی به درگاه خدا است. البته ممکن است آنجا هم باز حالتهای نزدیکتری وجود داشته باشد. اما دیگرهیچ روزی حاجب و مانع نیست. این را داشته باشید.

مطلب دوم: این مثال را در گذشته ها عرض کرده بودم. ببینید، در حال حاضر خورشید برای ما غایب است دیگر. الان خورشید برای ما غروب کرده است. درست است؟ الان در افق ما خورشید وجود ندارد. ما هر چقدر در آسمان نگاه کنیم، خورشیدی را نمی بینیم. اما آیا خورشید واقعا غروب کرده است؟ یا ما غروب کردیم؟ ماها پشتمان را به خورشید کردیم. یعنی یک روزی زمین مقابل خورشید بوده است، حالا پشتش را به سمت خورشید کرده است. همین طور است؟ یا نه؟ خب مثلا ما روز در اینجا زندگی می کنیم. حالا در خانه مان، در اتاقمان، یک سقف بالای سرمان ساختیم. برای اینکه نور خورشید بر ما نتابد. ما سقف را ساختیم. خورشید همیشه طلوع می کند. همیشه در حال طلوع است. همیشه در حال درخشش است. هیچ روزی خورشید غروب نمی کند. حالا داریم این مطلب را از لحاظ ظاهری و مادی عرض می کنیم. البته چون مادی است یک روزی نابود می شود و می رود. از آن نظر نمی خواهیم عرض کنیم. خورشید همیشه روشن است. همیشه درخشان است. همیشه عالم را پر از نور کرده است. اگر یک روزی نور خورشید به کسی نرسد، این به خاطر این است که یا پشتش را به سمت خورشید کرده است، یا بالای سر خودش سقف گذاشته است، یک وقت آدم در آسمان خراش صد طبقه می نشیند، صد طبقه مانع و حاجب بین خودش و نور خورشید گذاشته است، همیشه این حاجب و مانع از طرف ما است. یعنی یک روزی که خورشید تاریک باشد، نداریم. باز عرض می کنم فعلا به حساب مادی نگاه کنید. غیر مادی نگاه نکنید . ماهیچ روزی که خورشید خاموش باشد، نداریم. من بالای سرم  و مقابل چشمم مانع گذاشتم و چشمم را بستم. یک چتر بالای سرم گرفتم که خورشید بر من نتابد. این خورشید همیشه برای آن بزرگواران طالع است. هیچ روز غروب ندارد. چه ربطی دارد؟ اصلا ربط ندارد. اصلا بین مثال ما که خورشید این عالم است. خورشید مادی این عالم است و حضرت حق که مثال به خورشید زده شده است، چه ربطی دارد؟ در روایات خدای متعال را به خورشید مثال زده اند. او برای آن بزرگواران مثل خورشیدی است که از ازل تا ابد طلوع می کند.

یک حرف دیگر. آن خورشید هر روز برای آنها طلوع تازه دارد. طلوع بیشتری دارد دیگر. امروز و فردا یکسان نیست. آن جمال برای او طلوع بالاتری دارد. طلوع بیشتری دارد. طلوع زیباتری دارد. هر چقدر در اینمورد بگوییم لفظ های ما کوچک است. اصلا نه فقط کوچک است، بلکه نامربوط است. خب این مقام و مرتبت برای ماها قابل تحصیل است. هیچ کس از جمعیت روی زمین، نمی تواند امام شود. خدا خواسته است که یک آدمی، امام باشد. شرایط و خصوصیات و مقامات دارد که به آن کاری نداریم. خدا خواسته است یک انسانی مقام پیغمبری داشته باشد. مثلا خدای متعال خواسته است یک انسانی، وصیّ پیغمبر باشد. یک انسانی، خلیفه پیغمبر باشد. اینها مقامات انحصاری، انتخاب و انتساب است. اما مراتب معنوی قابل تحصیل است. اما چه کسی؟ از هزار هزار هزار میلیون نفر، یک نفر ممکن است پر بزند برود به آن صحرایی که خورشید همیشه طالع است. اگر در روز به صحرا بروید، مثلا یک صحرایی که کوه و تپه و سنگ و گودال و اینها ندارد، همه جا آفتاب است. هیچ جا سایه نیست. آن جایی که هیچ جا سایه نیست، هیچ وقت سایه نیست، مثلا مقامی است که پیامبر در آن مقام است و برای او هیچ وقت سایه نیست. برای او هیچ وقت غروب نیست. برای او هیچ وقت پنهان نیست. برای او حقیقت به تمامی، جلوه کرده است. آن برای کسان دیگر مقدور است. ممکن است. یک آدم اینجوری را در میان جامعه بشری فرستادند که شاید یک آدم صاحب همتی باشد، دستش را به دست این آقایی بدهد که در آن صحرای بی سایه است و همراه او در آن صحرا برود. ما در دعاهایمان داریم. حداقل در زیارت عاشورا یادمان است که می گوید: خدایا حیات ما را حیات حضرت محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) و آل محمّد قرار بده. ما فقط صلواتش را بلدیم. بعد می گوید: ممات ما را ممات حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) و آل محمد قرار بده. البته باور کنید اگر آدم همین صلوات را به آخرین لحظه عمرش برساند، این فرد عاقبت به خیر شده و نجات خواهد یافت. اما از آن جمله که می گوید حیات ما را حیات آنها قرار بده. ممات ما را ممات آنها قرار بده، فقط یک صلوات بلدیم. ببینید زندگی ما باید مانند زندگی آنها باشد. مرگ ما باید مانند مرگ آنها باشد. تمام زندگی آنها در آن صحرای بی غروب، صحرای بدون سایه است. وقتی شما در صحرا قرار بگیرید، از گرمای آفتاب می سوزید. اما آنجا گرمای سوزاننده ندارد که. یک گرمایی که سراسر مهربانی است، سراسر مرحمت است، نمی دانیم چه بگوییم. لطف است. احسان است. هر چه از این حرفهای خوب که ما  لفظهایش را می  توانیم بگوییم. آفتابی که سراسر مهربانی، احسان، مرحمت، لطف، بخشش و عنایت است. اگر یک لحظه مزه اش را بچشید، دلت می خواهد که همانجا بمیرید و جای دیگری نروید. چون از آنجا هیچ جای بهتر دیگر در عالم نیست.

خب عرض کردیم که پیامبر آمده است. همه پیامبران برای همین آمده اند. فقط فرق پیامبران این است. حالا این هم جالب است عرض کنیم. ببینید، پیامبر ما و اهل بیت ایشان، خلیفة الله هستند. دقت کنید، خلیفة الله. سایر پیامبران واولیاء بزرگ خدا، ممکن است خلیفة الله نباشند، خلیفه یکی از صفات خدا باشند. یک وقتی این بحث را عرض کردیم. به حضرت ابراهیم علیه السّلام اجازه دادند، به ایشان گفتند، چهار تا از پرندگان را سر ببُر، بعد در یک هاونی قرار بده و بکوب، گوشتهایش مخلوط شود، بعد این را چهار قسمت کن و بر روی چهار تا کوه قرار بده، بعد صدایشان کن. همه زنده می شوند و پیش تو بر می گردند. درست است؟ ما داستان را می دانیم که. به ایشان قدرت زنده کردن، دادند. حضرت ابراهیم علیه السلام، خلیفه این صفت الهی می شود.زنده کردن از صفات خداست. خدا می تواند زنده کند و بمیراند. به ایشان توانایی زنده کردن دادند.

 به حضرت مسیح علیه السلام، گفتند بالای سر قبر برو، مثلا بالای سر قبر می رفت، با نوک پنجه پا به قبر می زد، آن شخص از قبر بیرون می آمد. حضرت عیسی علیه السلام می توانست زنده کند. این توانایی زنده کردن یعنی خلیفه صفت محیی است. خدا قدرت احیاء و زنده کردن به حضرت مسیح علیه السلام داده است. دست می کشید بر چشمی که اصلا حدقه وجود نداشت، حدقه می رویید و به صورت چشم سالمی می شد. فردی مرض بَرَص داشت، دست می کشید، بَرَص برطرف می شد. البته لازم هم نبود دست بکشد. همین که اراده می کرد، می شد. خب ایشان خلیفه صفت شفادهندگی است. خدا شافی است. مریض ها را شفا می دهد. خدا شفا می دهد. حضرت مسیح علیه السلام خلیفه این صفت است. خب، وقتی آن خورشید برای حضرت مسیح علیه السلام طلوع می کند، چگونه طلوع می کند؟ در این صفت طلوع می کند. اگر از سه تا صفت برخوردار است، در سه تا صفت طلوع می کند. سعی کنیم، بفهمیم. اما وقتی برای پیامبر ما طلوع می کند، به تمام صفات طلوع می کند. چون خلیفة الله است. الله صفت است. اسم جامع همه صفات است. الله صفت جامع اسم جامع همه صفات کمال خداست. همه صفات جمال و جلال در این اسم نهفته است. حالا امشب یک چنین صحبتی پیش آمد. خب، این هم یک نکته سوم از مسئله. آقا همه این مقامات، مقاماتی است که برای انسان، مقدور است. وقتی خدای متعال آدم را خلق فرمود، در آیه 31 سوره مبارکه بقره می فرماید: وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها. همه أسماء به آدم آموخته شد. یک داستانی از حاج آقای حق شناس برای دوستان نقل کردیم، حالا نمی دانم که اصلا می شود این را بفهمیم یا نمی شود. سخت است. قاعدتا برای شما هم عرض کردم. آن دوستمان می گفت که زیر بغل ایشان را گرفته بودیم داشتیم به اتاق عمل می رفتیم. حالا مناسب نیست توضیح عمل را عرض کنم. اینجا عرض نمی کنم. احتمالا در آن عمل بیهوشی نبود و نمی دانم یکی دو ساعتی کمتر و بیشتر زجر بود. درد و زجر بود. نمی توانم توضیح عرض کنم. این دوستمان برای احوال حاج آقا نگران بود که الان زیر دست دکتر چه می شود و چه می شود. حالا توضیحش را نمی توانم عرض کنم، همانطوری که داریم می رویم، حاج آقا فرمود که اینها چیزی نیست. اینها چیزی نیست. خب نگفت پس چه چیزی، چیز است؟ چه چیزی،مهم است؟ اگر این چیزی نیست. پس چه چیزی، چیز است؟ ما مدام فکر کردیم که خدایا چه چیزی، چیز است؟ بله، قاعدتا نتیجه فکرهای طولانی به نظرم آمده بود، برای کسی که او را به صحرا می برند، اگر به آن صحرا بردند، اگر این پرده را برایش کنار زدند، حاضر است صد هزار بار بمیرد دیگر پرده را کنار نزنند. اگر می گفت این چیزی نیست، منظور از سخن ایشان این بود که این زجرها را باید بکشید، تا این پرده نیافتد. می گفت آن مهمّ است. این چیزی نیست. من ده بار از این زجرها هم بکشم، چیزی نیست. آن پرده دو مرتبه نیافتد، من پشت پرده بروم. این را داشتم عرض می کردم. اللّهُمَّ اجعَل مَحیایَ مَحیا مُحمّدٍ وَ آل مُحمّد وَ مَماتی مَماتَ مُحمّدٍ وَ آل مُحمّد آن بود. آنجا  درحدیث که فکر می کنم از حضرت هادی علیه السلام است، فرمودند: هر کسی حرف گوش کند، می شود. هر کسی حرف این بزرگواران را گوش کند، زندگیش، زندگی آنها می شود. مرگش، مرگ آنها می شود. زندگیش در در زیرنور خورشید بی زوال و مرگش در زیر نور خورشید بی زوال می شود. عرضم تمام شد. فهم کلامش، سخت است. عملش چی؟ برای عملش فرمود، حرف گوش کنید. حرفهای ما را گوش کنید. یکی از دوستمان گفت: صبح، خدمت حاج آقای حق شناس رسیدیم، ایشان فرمودند که اگر خانم شما یک حرفی زد، اصلا جوابش را ندهید ها! ما هم گفتیم چشم. تا حالا همسرم نفس نکشیده بود. از امشب شروع شد. از امشب زبان در آورد. حاج خانمی که تا حالا زبان نداشت، زبان در آورد. تا حالا هم زبانش هست. حالا نمی توانم برای شما توضیح بدهم. این می شود حرف گوش کردن.

 هر چه گفت هیچ چیزی نگویید ها! اگر خانم آدم یک حرف تلخی بزند، یک حرف تیزی بزند، جگر آدم را آتش بزند، بعد هم آدم چیزی نگوید. آیا طوری می شود؟ طوری نمی شود. آن وقت جگر معالجه می شود. جگرهای ما خیلی عیب دارد. اگر هزار هزار بار آتش بگیرد، شاید معالجه نشود. درست است آقا؟ حرف گوش کردن این جوری است. گفتند آقا عفیف باشید. چشمتان پاک باشد. خب چشم پاک به دست آوردن، زحمت دارد. یک روز، دو روز، سه روز، ده روز، صد روز، هزار روز، آدم باید بکوشد تا چشمش پاک شود. باز داستان حاج آقای حق شناس را عرض کنم، این را مکرر گفتم. به استاد عرض کردم که اجازه می فرمایید من اعمالم را بنویسم خدمت شما عرضه کنم؟ فرمودند باشد. فردا شب نوشتم آوردم، هشت صفحه اعمالم را نوشته بودم که فلان جا این را گفتم، فلان جا این کار را کردم، این را گفتم، آن کار را کردم. شب رفتم خدمت ایشان گفت: آقا چقدر حرف زدی! مگر من وقت دارم هشت صفحه از نوشته های شما را بخوانم. گفتم چشم. فردا شب دو صفحه شد. همه حرفها قطع شده بود. فرمودند تو به جایی می رسی. تو به جایی می رسی. آدم حرف گوش کن، به جایی می رسد. دوباره توضیحاتش را نمی توانم عرض کنم.

نتیجه بحثم این بود که اگر آدم خوب برای امام حسین علیه السلام گریه کند، ممکن است آن راه باز شود. اما گریه کند ها. شما نه گریه کردید و نه گریه کردن را دیدید. یادم می آید دوستان قدیم ما سه ساعت گریه می کردند ها. نه نعره می زدند. الان بچه ها در این جلسات نعره می زنند. داد می زنند. گریه نمی کنند. نعره زدن را خوب می توان انجام داد. حالا همگی ما نعره بزنیم. نعره زدن بد نیست ها! خیلی خوب است اما آن گریه کردنی که از جگر آدم بیرون بیاید، آن انسان را معالجه می کند. باز ببخشید. قاعدتا شب سوم روضه خوان ها، مرثیه خوان ها، درخانه حضرت رقیه علیه السلام می روند. به عنوان اینکه ایشان سه ساله است. نقل های چهار ساله داریم. شاید نقل های سه ساله هم داشته باشیم. فرق نمی کند. عزیز می خواهد سه ساله یا چهار ساله باشد. شاید از روز عاشورا تا آن روزی که روز ایشان بود، که حالا احتمالا روز سوم، چهارم ماه صفر است، بیست و چند روز بود. خب، بچه خردسال خیلی تواناییش کمتر است. زودتر گرسنه می شود. زودتر تشنه می شود. اگر شلاقش بزنند، خیلی تحملش کمتر است. البته حضرت زینب سلام الله علیها هر چه توانسته بود، خودش را برای بچه ها سپر کرده بود. حضرت زینب سلام الله علیها ولیّ خداست. ولیّ همه بارهای عالم را می تواند، بکشد. نه اینکه درد را نمی کشد، دردش را می کشد، اما می تواند تحمل کند. اما بچه خردسال که نمی تواند تحمل کند. نقل های تاریخی در مورد ایشان می گوید که خانمها، بزرگترها، به بچه ها می گفتند، پدرتان به مسافرت رفته است. آدم نمی داند این را چه جوری بگوید.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای