جلسه پنجشنبه 27/4/92 ( آيا ميداني ثمره ي روزه چيست؟ )
جلسه پنجشنبه 27/4/92 ( آيا ميداني ثمره ي روزه چيست؟ )
وقتی ما متولد می شویم، مانند یک موم هستیم. مومی که هیچ شکلی ندارد. هیچ عیبی هم ندارد. وقتی انسان گناه می کند، این موم عیب پیدا می کند. یکی از عیب هایش این است که سفت می شود...

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین

یک عرض بسیار مهمی هست. حرف ساده ای است و شما هم بلد هستید و شاید من هم ده بار به صور مختلف عرض کرده ام. مثالش مشهور است دیگر. همه گفته اند. وقتی ما متولد می شویم، مانند یک موم هستیم. مومی که هیچ شکلی ندارد. هیچ عیبی هم ندارد. این موم هیچ شکل و عیبی ندارد. وقتی انسان گناه می کند، این موم عیب پیدا می کند. یکی از عیب هایش این است که سفت می شود. موم در حالت عادی نرم است. موم پذیرای هر شکلی که به آن بدهند، هست. اما این موم دیگر سفت می شود. مثلا نامش را قساوت قلب می گذاریم. ما قرآن می خوانیم. چرا هیچ اتفاقی درونمان نمی افتد؟ دعا می خوانیم. زیارت می خوانیم. الان زیارت آل یاسین خواندیم. من افرادی را دیده ام که همین زیارت آل یاسین را می خواندند و جلسه شان با کم و زیاد دو ساعت طول می کشید و سراسر جلسه داشتند ضجه می زدند. می شود؟ بله می شود. البته او خیلی از جهات را مراقبت می کند. در هر صورت اگر انسان خدایی نکرده گناه کند، اینگونه می شود. گناه که می گوییم، منظور معنای وسیعی از گناه است. اگر گناه کند، این موم عیب می کند و سفت می شود و قابلیت شکل پذیری اش را از دست می دهد. اگر اطاعت کند، شکل های زیبایی پیدا می کند. اول به شکل فرشتگان می شود. بعد آدمیزاد یک شکلی می شود که اگر فرض کنیم فرشتگان انگشت و دهان دارند، از حیرت آن انسان، انگشت حیرتشان به دهان می ماند. این آدمیزاد چقدر است؟ اطاعت خدا انسان را می سازد. مدام می سازد. مهم این است که انسان پیگیر باشد. در اطاعت پیگیر باشد. شما نماز اول وقت می خوانید. یک روز. خب یک روز خوب است. اما آن چیزی که به ثمر می رسد این است که انسان هر روز و همیشه نماز اول وقت بخواند. اگر سحر بیدار می شود، هر شب بیدار شود. آن ثمر ممتازی که برای انسان هست، در مداومت است. برای انسان یک چیزهای بلند و بزرگ و بی نهایتی در نظر گرفته شده است. شرطش این است که انسان به صورت پیگیر اطاعت کند. همین. پیگیر اطاعت کند. وقتی همچین آدمی به قیامت می آید، نورش قیامت را پر می کند. یک نفر آدم. نه امام و پیغمبر. یک آدم معمولی. در اثر اطاعت دائمی. معنای اطاعت دائمی این نیست که از صبح تا شب و از شب تا صبح نماز بخوانی. تمام روزهای عمرت روزه باشی و تمام شب ها تا صبح شب زنده دار. معنایش این نیست. ببینید اطاعت. فرض کن مادر شما گفت من امشب در خانه تنها هستم و می ترسم و شما احیاء نرو. هر شب به احیاء می روی. آن شب نرو. بخواب. آن خواب اطاعت است و بیرون رفتن معصیت است. وقتی مادر می ترسد نباید بروی. مادر می گوید من می ترسم. تو پیش من بمان. این تا صبح لرزیده و من رفته ام مثلا احیاء بگیرم. اصلا دل نگران من بوده. معقولش ها. گاهی پدر و مادرها افراط می کنند. آن را نمی گوییم. اما اگر معقول بود، باید گوش دهید. این اطاعت است. اگر می رفتی عبادتی بود که همراه با معصیت بود. اما این کار اطاعت است. خوابیده ای و خدا انقدر از تو راضی است که حد ندارد. دو دو تا چهارتاست. عرض کردیم یک ساختمان اولیه وجود دارد که وقتی انسان متولد می شود سلامت است و هیچ عیبی ندارد. هیچ شکلی هم ندارد. اگر خدایی نکرده معصیت کند، عیب پیدا می کند و شکل بد پیدا می کند. ببینید در قرآن هست دیگر. در آیه 179 سوره مبارکه اعراف می فرماید:أولئِكَ كـَالأنـْعام بَلْ هُمْ أضَلُّ آدم از قیافه گرگ می ترسد اما متنفر نمی شود. اما مثلا به خاطر فرهنگ مان، از قیافه خوک متنفر هستیم. مثلا این هم قیافه خوک را دارد. هم قیافه گرگ را دارد. هم قیافه ... آدم در اثر معصیت اینگونه می شود. آن طرف را هم عرض کردم فرشته از این آدم حیرت می کند. دورش می گردند. در این زیارت نامه ها اذن دخول حضرت رضا را خوانده اید دیگر. ملائکه مقربین آمده اند اینجا و مانده اند. بر سر قبر امام ماندگارند. دور قبر امام می گردند. انقدر بزرگ است. ملائکه مقربین به افتخار می آیند. داستان دارد دیگر. حضرت جبرئیل آمده است و به اصطلاح گهواره جنبانی کرده است. می شود برای یک آدم فرشته ای اینگونه کار کند. برای من و شما هم می شود. باور کنید. همین من و شما. از اطاعت بر می آید. آقا هرچه انسان زودتر شروع کند، بهتر است. اگر یک مربی داشته باشد که قبل از بلوغ روی آدم کار کرده باشد. چنین مربی ای کجا پیدا می شود؟ خب من مدرسه را چکار کنم؟ بهترین مربی هم در خانه باشد مدرسه را چکار کنم؟ خودتان می دانید چقدر مدرسه ها شلوغ است. مدرسه خصوصی هم هست. نه از این مدارس خصوصی که سه چهار میلیون تومان پول می گیرند. مدرسه خصوصی که آدم در آن تربیت شود هم هست.

خب. هفته گذشته یک قسمت از حدیث معراج را عرض کردیم. فرمودند که روزه دو تا میراث دارد. یکی کم خوردن است. مگر اینکه آدم تلافی اش را بعد از افطار درآورد. اگر تلافی نکند، طبیعتا کمتر غذا خورده است. یکی هم کمتر حرف زدن است. باز این هم دست خود آدم است. باز به تربیت برمی گردد که تو را چگونه تربیت کردند. تن به تربیت دادی؟ خب گفتند نتیجه کم صحبت کردن چیست؟ نتیجه اش حکمت است. حکمت معرفت به بار می آورد و معرفت یقین به بار می آورد. وقتی بنده به یقین رسید، لا یُبالی کـَیْفَ أصْبَحَ بـِعُسْرٍ أمْ بـِیُسْرٍ دیگر حوادث دنیا هیچ فرقی برایش ندارد. هیچ حادثه ای او را تکان نمی دهد. هیچ حادثه ای. بعد فرمودند این مقام کسانی است که از من راضی هستند و هرکس به رضای من عمل کند، من سه خصلت به او عطا می کنم. یکی شکری بود که جهلی با آن مخلوط نیست. دوم یادی که نسیانی با آن همراه نیست. سوم محببتی که هیچ محبت دیگری را بر محبت من مقدم نمی دارد. از اینها بگذریم. اینها را خوانده بودیم. در انتها فرموده بود: فـَاُناجيه فى ظـُلـَم اللـَّيْل وَ نور النـَّهار من در تاریکی شب و روشنایی روز با او مناجات می کنم. عرض کردیم معنای مناجات چیست؟ مناجات یعنی نجوای طرفینی. دو نفر با هم نجوا می کنند. مناجات، نجوای طرفینی است. تمام شب و روز با من حرف می زند. ما نمی فهمیم معنای این چیست. یک لحظه اش برای ما دست دهد، متوجه می شویم چقدر عظیم است. . فـَاُناجيه فى ظـُلـَم اللـَّيْل وَ نور النـَّهار حَتـّى يَنـْقـَطِعَ حَديثـُهُ مِنَ المَخْـلوقينَ دیگر با مخلوقات من صحبتی ندارد. حرف هایش تمام شده است. وَ مُجالِسَتهُ مَعَهُم دیگر با آنها همنشین نیست. همنشین هست ها. در جمع شان می نشیند. اما با آنها نیست. آن قدیم ها استادان ما یک داستانی برای ما نقل کردند. گفتند یک عالم بزرگی از اساتید اخلاقی را به یک مجلس عروسی دعوت کرده بودند. فرض کنید ایشان نماز مغرب و عشاء را خواندند و با چند نفر از شاگردانشان به آن مجلس عروسی رفتند. سابقا مجالس عروسی در خانه ها برگزار می شد. از این باشگاه ها و سالن ها نبود. مردم در خانه عروسی می گرفتند. فرش می انداختند و مردم هم می نشستند. خیلی قدیم ها اولین بار به نظرم من در منزل یکی از قوم و خویشانمان دیدیم صندلی گذاشته اند. صندلی هم رسم نبود. روی زمین می نشستند و ظرف های شیرینی و میوه را جلویشان می گذاشتند. مردم نشسته بودند. اگر تابستان بود، مجالس در حیاط برگزار می شد و اگر زمستان بود در اتاق. در تابستان اگر یک وقت مجلس شان بزرگ تر بود، در پشت بام هم فرش پهن می کردند و یک بخشی از مجلس روی پشت بام بود. این بزرگ با شاگردانش به پشت بام رفتند. خب. در عروسی که نمی شود ذکر گفت. استاد با شاگردانش صحبتی شیرین می کرد. صحبت می کرد تا آنها هم مشغول باشند و مثلا فرض کنید شادمان باشند. چراغ هایشان هم چراغ فانوسی بود. چراغ های فانوسی در طرفینش دو ستون دارد که این ستون سایه می اندازد دیگر. این سایه روی صورت استاد بود. آن آقایان و ایشان داشتند صحبت می کردند و مثلا فرض کنید با هم می گفتند و می خندیدند. یکی از این شاگردان نزدیک استاد نشسته بود. دید که همینطور ذره ذره از کنار چشم ایشان اشک می آید. می گوید و می خندد و می خنداند اما... آدم می تواند اینگونه باشد. حالا من اگر دارم با شما صحبت می کنم، حواسم از جای دیگر پرت است. حواسم جای دیگر نیست. اگر یک جای دیگر است، حواسم با شما پرت است. امکان ندارد که من با شما صحبت کنم و شما را بخندانم و دلم هم جای دیگر باشد. در مورد یک استاد بزرگ دیگری که مرد بسیار بزرگی است هم چنین چیزی نقل کرده اند. مرحوم آقا سید عبدالکریم لاهیجی که از اعاظم علمای تهران بودند. مرحوم جد ما شاگرد ایشان بود. می گفتند درس می گفت. حالا طلبه ها که با درس های طلبگی آشنا هستند می دانند. یک کتاب قوانین داریم که این کتاب در علم اصول کتاب بسیار سختی است و عبارات بسیار سختی دارد. ما یک ذره اش را خواندیم. عباراتش سخت است. ایشان داشت درس قوانین می گفت. البته درس خارج می گفت. درس تحقیقی استدلالی. شما باورتان نمی شود. عقل من هم نمی رسد. می گفتند در عین حال که داشت درس می داد، داشت گریه می کرد. من نمی فهمم یعنی چگونه می شود و این آدم چطور آدمی بود. می شود. آدم یک ذره یک ذره تکان بخورد، هم این حرف را می فهمد و هم برایش اتفاق می افتد. حَتـّى يَنـْقـَطِعَ حَديثـُهُ مِنَ المَخْـلوقينَ این آدم دیگر خواب ندارد. تنش خوابیده است ها. خدمت رسول خدا بودند. دیدند ایشان خوابیده است و مثلا نفیر خواب هم از ایشان به گوش می رسد. این اصحاب می خواستند کمی شیطنت کنند و مثلا سر و کول هم بزنند. رفتند. صدای ایشان بلند شد که شما فکر می کنید که من خواب هستم؟ تن من خواب است. خب یک چیزهایی هست. می شود. اگر آدم کمی زحمت بکشد می شود. حَتـّى يَنـْقـَطِعَ حَديثـُهُ مِنَ المَخْـلوقينَ وَ مُجالِسَتهُ مَعَهُم وَ أسمَعُهُ كلامی سخن خودم را به او می شنوانم. وَ كلام مَلائِكـَتی ملائکه من با او صحبت می کنند. وَ اُعَرِّفـُهُ السِّرَّی الـَّذي سَتـَرْتـُهُ عَنْ خَلـْقي سرّ خودم را که از همه خلقم پنهان کرده ام برای او بازگو می کنم. در ادامه عبارت دارد وَ أستـَغرقـَنَّ عَقلـَهُ بـِمَعرفـَتی وَ لـَأقومَنَّ لـَهُ مَقامَ عَقلِهِ عقلش را در معرفت خودم غرق می کنم. ای کاش چنین آدمی را دیده بودیم. وَ أستـَغرقـَنَّ عَقلـَهُ بـِمَعرفـَتی عقلش را در معرفت خودم غرق می کنم. وَ لـَأقومَنَّ لـَهُ مَقامَ عَقلِهِ خود من جانشین عقل او می شوم. عقل برای انسان چکار می کند؟ راه و چاه را نشان می دهد دیگر. تدبیر می کند. عقل برای زندگی آدم تدبیر می کند. من جای عقلش قرار می گیرم. همه زندگی اش را من تدبیر می کنم. همه زندگی اش را من تدبیر می کنم نه عقلش. ثـُمَّ لـَاُحَوِّلـَنَّ عَلـَیهِ المَوت وَ سَکـَراتِهِ من مرگ و سکرات مرگ را برای او سهل و آسان می کنم. نمی دانیم یعنی چه. حرارت مرگ و ترس مرگ را برایش سهل می کنم. در روایات دارد که یک گُل می آورند. البته این مربوط به این درجه نیست ها. حضرت عزرائیل یک گل می آورد و با بوئیدن آن می رود. مدهوش می شود. فإذا نـَزَلَ حَتـّی یُساق إلـَی الجَنـَّهِ سَوقاً می میرد و یک سر به بهشت می رود. مرگش هم ابتدای بهشتش است. ما نمی فهمیم یعنی چه. فإذا نـَزَل بـِهِ مَلـَکُ المَوت وقتی ملک الموت به نزد او می آید، می گوید: مَرحَباً بـِکَ وَ طوبی لـَکَ خوش آمدی. خوش به حالت. إنَّ اللهَ إلـَیکَ مُشتاق خدا مشتاق توست. یعنی چه؟ بعد می گوید: هذِه جَنـَّتی فـَتـَبَحبح فیها این بهشت من است. متعلق به تو. همه اش برای تو. هذا جَواری این همسایگی من است. همسایگی خدا از صد هزار بهشت بیشتر است. این همسایگی خداست. برو در همسایگی من ساکن شو. روح این مومن که قبض شده بود می گوید: الهی عَرّفتـَنی نـَفسَک خدایا خودت را به من شناساندی. فـَاستـَغنـَیتُ بـِها عَن جَمیع خَـلقِکَ دیگر به هیچ کس نیاز ندارم. از همه بی نیاز شدم. وَ عِزَّتِکَ وَ جَلالِکَ قسم به عزت و جلال تو اگر بدانم رضای تو در این است که مرا قطعه قطعه کنند، یا هفتاد بار بکشند، بدترین کشتنی که ممکن است، رضای تو برای من محبوب ترین چیز است. مردن آنگونه و بدترین مرگ اگر رضای تو باشد، برای من بهترین چیز است که دلم می خواهد. بعد خدای متعال در ادامه حدیث می فرماید: وَ عِزَّتی وَ جَلالی قسم به عزت و جلالم لا أحجُبُ بَینی وَ بَینِک. من حجابی بین خودم و تو قرار نمی دهم. هیچ حجابی. می بینید الان ما همه اش حجابیم. همه اش. لا أحجُبُ بَینی وَ بَینِک فی وَقتٍ مِنَ الأوقات هیچ لحظه ای، هیچ لحظه ای بین من و تو هیچ حجابی وجود ندارد. حَتـّی تـَدخُلَ عَلیَّ أیِّ وَقتٍ شِئتَ تو هر لحظه می توانی به نزد من بیایی. وَکـَذلِکَ أفعَلُ بـِأحِبّائی من با دوستانم اینگونه رفتار می کنم. چه عرض کنیم؟ یک حرف هایی بود و زدیم و شما هم شنیدید. اصلا به ما ربط ندارد. فقط همین مقدار که بدانی یک چیزی هست برده ای. لذت من فقط یک چای گرم و شیرین دم افطار است. یا یک لیوان آب خیلی خنک. لذت از این پست تر نیست. می خواهم اسم یک حیواناتی را ببرم بد است. آنها در گرما می روند داخل آب تا خنک شوند. خب من هم خنک می شوم دیگر. با آب خنک، خنک می شوم.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای