جلسه چهارشنبه 30/5/92 ( به نور الهي ايمان بياور )
جلسه چهارشنبه 30/5/92 ( به نور الهي ايمان بياور )
خود من یادم هست در منزل قدیم مان در اتاق یک چراغ گردسوز بود. من تب داشتم و نیمه بیهوش بودم. این چراغ بالا رفته بود. وقتی به هوش آمدم، دوده تمام اتاق را گرفته بود...

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین

ادامه بحث هفته گذشته. ابوخالد کابلی می گوید از حضرت باقر علیه سوال کردم این آیه شریفه یعنی چه؟ آیه 8 سوره مبارکه تغابن می فرماید: فـَآمِنوا باللهِ وَرَسولِهِ وَالنّور الـَّذي أنزَلنا به خدا و رسولش و نوری که ما نازل کردیم ایمان بیاورید. در این حدیث قسمت های بسیار ممتازی هست. فرمود یا أبا خالِد النّور وَاللهِ الأئمَة مِن آل مُحَمّد صلى الله عليه وآله وسلم ما به این فرمایشی که امام فرموده است می گوییم تأویل آیه، نه تفسیر آیه. تاویل آیه یعنی باطن آیه. باطن نور، امام است. قرآن فرموده: فـَآمِنوا باللهِ وَرَسولِهِ وَالنّور الـَّذي أنزَلنا باطن این که فقط امام باطن قرآن را می داند و کس دیگری از باطن قرآن خبر ندارد، آن فرمایش امام است. اینجا باطن را مشخص فرموده اند. باطن این آیه یعنی: النّور وَاللهِ الأئمَة بعد فرمودند: وَ هُم وَاللهِ نورُ اللهِ الـَّذي أنزَل، به خدا قسم آنها همان نور خدایی هستند که خدا آن را نازل ساخت. وَ هُم وَاللهِ نورُ اللهِ في السَّماواتِ وَ في الأرض. به خدای متعال قسم آنها نور خدایی هستند که در آسمان ها و زمین است. اللهُ نورُ السَّماواتِ وَالأرْض که در آیه 35 سوره مبارکه نور آمده این نور آسمان ها و زمین یعنی ائمه. این هم باطن آیه است. حرف اصلی مان از اینجا شروع می شود. بعد فرمودند: وَالله يا أبا خالِد، لـَنورُ الإمام في قـُلوبِ المُؤمِنين أنوَر مِنَ الشَّمس المُضيئةِ بـِالنـَّهار، ای ابا خالد والله نور امام در قلوب مومنین روشن تر و نورانی تر از خورشید درخشان است. می شود یک خورشید درخشانی در سینه من باشد و من ندانم؟ امام می گوید یک نوری است که از خورشید روشن تر و درخشان تر است. وَالله يا أبا خالِد، لـَنورُ الإمام في قـُلوبِ المُؤمِنين أنوَر مِنَ الشَّمس المُضيئةِ بـِالنـَّهار خورشیدی که آسمان روز ما را روشن می کند. خب دامنه نور خورشید خیلی وسیع است. سوالی که کردند را فراموش نکنید.

حرف بعدی: وَ هُم وَاللهِ يُنـَوِّرونَ قـُلوبِ المُؤمِنين، ائمه هستند که دل های مومنانی که از خورشید روشن تر است را روشن کرده اند. کار امام این هاست. وَ هُم وَاللهِ يُنـَوِّرونَ قـُلوبِ المُؤمِنين خب از این یک مطلب دیگر روشن می شود: وَ يَحجُبُ اللهُ عَزَّ وَ جَلّ نورَهُم عَمَّن يَشاء اما خدا بعضی از افراد را از نور ائمه محجوب می دارد. برایشان مانع می گذارد. آنها از نور امام برخوردار نمی شوند. نور امام آسمان و زمین را روشن کرده است. خب من چرا روشن نمی شوم وَ يَحجُبُ اللهُ عَزَّ وَ جَلّ نورَهُم عَمَّن يَشاء از هر کسی که می خواهد. فـَتـُظلـَم قـُلوبَهُم. بنابراین قلب هایشان ظلمانی است. بعد فرمود: وَالله يا أبا خالِد ، لايُحِبّنا عَبدٌ وَ يَتـَوَلانا هیچ بنده ای ما را دوست نمی دارد و تولی ما نمی کند مگر اینکه. اگر در خاطرتان باشد در آیه 55 و 56 سوره مبارکه مائده می فرماید: إنـَّما وَلِيُّكـُمُ اللهُ وَرَسولـُهُ وَالـَّذينَ آمَنوا الـَّذينَ يُقيمونَ الصَّلاة وَيُؤتونَ الزَّكاة وَهُمْ راكِعونَ می فرماید این است و جز این نیست. تنها و منحصرا این است. خدا ولی شماست، رسولش ولی شماست و آن کسی که نماز می خواند و در حال رکوع صدقه می دهد. آیه بعد می فرماید: وَمَن يَتـَوَلَّ اللهَ وَرَسولهُ وَالـَّذينَ آمَنوا هرکس ولایت آنها را بپذیرد. ولیّ من گفته چشمت را اینطرف و آن طرف نبر. ولایت را می پذیری یا نمی پذیری؟ اگر بپذیری آن نتیجه را دارد. ولیّ من گفته زبانت باز نباشد هرچیزی بگویی. این ولایت را می پذیری یا نمی پذیری؟ حرفش را گوش می دهی یا نه؟ همین. روشن. حرف امامت را گوش می دهی یا نه. اگر حرفش را گوش دادی، ولایتش را پذیرفته ای. اگر گوش ندادی، ایرادی ندارد، آزادی. اینجا می خواهد دلیلش را بگوید. آخر نمی شود که بیهوده جلوی قلب های یک افرادی مانع و دیوار بگذارند که اصلا یک ذره نور درونش نیفتد و ظلمانی باشد. وَ يَحجُبُ اللهُ عَزَّ وَ جَلّ نورَهُم عَمَّن يَشاء فـَتـُظلـَم قـُلوبَهُم. قلب هایشان ظلمانی می شود. مگر قلب ظلمانی دست از سر آدم برمی دارد. تا انتهای جهنم می رود. وَالله يا أبا خالِد ، لايُحِبّنا عَبدٌ وَ يَتـَوَلانا ای اباخالد به خدا قسم بنده ای ما را دوست نمی دارد و ما را تولی نمی کند و ولایت ما را نمی پذیرد، پذیرفتن ولایت چه بود؟ حرف گوش گردن. اگر پدر آدم از آدم ناراضی باشد. یک خانمی برای من نامه نوشته بود. یک فریادی از دست ظلم شوهرش کرده بود. مگر خدا آن شوهر را رهایش می کند؟ خانم دستش به هیچ جا نمی رسد. فقط می تواند به خدا فریاد بزند. حالا برای من هم با گله نوشته بود که چرا شما همه اش پدر و مادر را می گویید. مگر حق پدر و مادر آدم را رها می کند؟ وَالله يا أبا خالِد ، لايُحِبّنا عَبدٌ وَ يَتـَوَلانا حرف گوش بدهد، ما را دوست داشته باشد. حَتـّى يُطـَهّرَ اللهُ قـَلبَهُ، حرف گوش کردن ثمره دارد. هرکار درستی که شما انجام می دهید یک ثمر دارد. ثمرش در قلبتان ظاهر می شود. حَتـّى يُطـَهّرَ اللهُ قـَلبَهُ خدا قلبش را تطهیر می کند. خدا قلب بنده ای که ما را دوست بدارد و حرف ما را گوش بدهد، تطهیر می کند. این تطهیر قلب ثمر دارد. آن ظلمت قلب هم ثمر دارد. در دنیا ثمر دارد. در آخرت ثمر دارد. تطهیر قلب هم در این دنیا و هم آن دنیا ثمر دارد. حَتـّى يُطـَهّرَ اللهُ قـَلبَهُ اگر ما را دوست بدارد و فرمان ما را ببرد قلبش را تطهیر می کند. وَ لا يُطـَهِّرُ اللهُ قـَلبَ عَبدٍ حَتـّى يُسَّلـّمَ لـَنا، اگر بنده قلبش تطهیر شد، در برابر ما به یک تسلیم می رسد. یعنی تولی اش صد در صد می شود. تولی یعنی حرف گوش کردن. خب این چه زمان به حد نهایی می رسد؟ زمانی که بنده تسلیم شد. حَتـّى يُسَّلـّمَ لـَنا وَ يَكونُ سِلماً لـَنا، شما گاهی زیارت عاشورا می خوانید. آنجا می گوید: إنّی سِلمٌ لِمَن سالـَمَکـُم آدم ذکر می گوید. ذکری که نه معنایش را می دانید و نه معنایش را قصد کرده اید. وَ لا يُطـَهِّرُ اللهُ قـَلبَ عَبدٍ حَتـّى يُسَّلـّمَ لـَنا تسلیم ما می شود. وَ يَكونُ سِلماً لـَنا ، بعد سلم می شود. مگر سلم شوخی است؟ دقت کنید. حرف مان اینجاست. اگر در خاطرتان باشد بحث حساب بود. فـَإذا كانَ سِلماً لـَنا سَلـَّمَهُ اللهُ مِن شَديدِ الحِساب، از حساب شدید رها می شود. دیگر برایش حساب نیست. مثلا پای حساب می رود و می گویند نماز؟ می گوید من نمازهایم را خوانده ام. روزه؟ همه روزه هایم را گرفته ام. حق مردم؟ هیچ حقی از مردم به گردنم نیست. چه و چه و... خب بفرمایید. آن هفته راحت ترش را هم عرض کردیم. سر از قبر برمی آورد و به بهشت پرواز می کند. انقدر این حساب برایش راحت می شود. یک آقایی بود که یک وقتی در این خانه زندگی می کرد. اتاقی که ایشان در آن زندگی می کرد در خاطر من هست. آن زمان که من در خاطرم هست رنگ دیوار اتاق آبی بود. دیگر از این رنگ آبی چیزی دیده نمی شد. دوده تمام اتاق را رنگ کرده بود. تا نصف دیوار کاشی بود. این کاشی ها دیده نمی شد. یک ورقه غلیظی از دوده رویش را گرفته بود؟ حالا چرا دوده؟ چراغ های قدیم نفتی بود دیگر. چراغ نفتی هم گاهی خودش بالا می رفت و دود می زد. تا توجه کنیم دودش یک جا را سیاه کرده بود. خود من یادم هست در منزل قدیم مان در اتاق یک چراغ گردسوز بود. من تب داشتم و نیمه بیهوش بودم. این چراغ بالا رفته بود. وقتی به هوش آمدم، دوده تمام اتاق را گرفته بود. طبیعی بود. پیش می آمد. یک وقت چراغ بالا می زد و دود می زد. اگر نیم ساعت، ده دقیقه دود می زد، دوده ها ذره ذره می آمد روی زمین می نشست. یعنی فرش دوده می شد. تاقچه ها پر دوده می شد. به دیوارها هم دوده می نشست. خب. اگر پنجاه سال در این اتاق نشسته ای و چراغ نفتی روشن کردی، دیگر دوده چیزی از دیوار باقی نمی گذارد. به این دیوار دست نزده بود. چرا؟ فکرش این بود که اگر دست می زد، روز قیامت او را می ایستانند و می گویند چرا این دیوار را رنگ زدی؟ باید یک جوابی بدهی. اگر این ساختمان را خراب کردی و دوباره ساختی می پرسند چرا ساختی. اما این اتاق از پدرم به من ارث رسیده. به من نمی گویند چرا از پدرت به تو ارث رسیده. می گویند؟ پدرم یک اتاق داشته و بعد از فوتش به من رسیده. دست نزده بود. می خواست برای حسابش نایستد. دست نمی زد که برای حسابش نایستد. آن زمان که پدرش بود هم یک اتاق کنارش بود که دو در سه بود. سقفش هم طوری بود که وقتی می ایستادیم و دستمان را بلند می کردیم به سقف می خورد. انقدر بود. آنهایی که از قدیمی ها نقل کرده بودند می گفتند پدر یک طرف کرسی می خوابید و بچه ها دور کرسی می خوابیدند و مادر هم روی کرسی می خوابید. یعنی مادر بزرگ ما که ما ندیدیمش. آقا چرا در این اتاق هستی؟ به من ارث رسیده. پدرم در زمان حیاتش یک اتاق به من داده. بعد که فوت شده، سهم من دو اتاق شده. حالا این سهم هم داستان دارد. همه اش ترس داشت که اگر من یک ذره زیادش کنم، روز قیامت مرا می ایستانند. اگر یک ذره زیادش کنم، حساب می کشند. آدم هرکاری کرد باید حساب پس بدهد دیگر. درست است یا نه؟ اگر من کار حلال کردم، می پرسند چرا کردی؟ باید توضیح بدهیم. حرام باشد که اصلا حرفش را نزن. حساب مربوط به کارهای حلال است. فرمایشات حضرت مجتبی علیه السلام را در ساعات آخر عمرشان یادتان هست؟ فرمودند در حلالش حساب است و در حرامش چوب می زنند. شما که خیالتان راحت باشد. بعد فرمود که اگر سلم ما باشد. تسلیم ما باشد. اگر تسلیم باشد که همه چیزش درست می شود. امام که حرف نادرست نمی زند. همه اش حرف درست می زند. من هم همه حرف های ایشان را گوش می دهم. می گوید دروغ نگو، من اصلا دروغ نمی گویم. غیبت نکن، من غیبت نمی کنم. تهمت نزن. به نامحرم نگاه نکن، اصلا نگاه نمی کنم. الی آخر. خب دیگر حسابی ندارد. راحت. یک سر پرواز می کند. فـَإذا كانَ سِلماً لـَنا سَلـَّمَهُ اللهُ مِن شَديدِ الحِساب دیگر حساب شدید وجود ندارد.وَ آمَنـَهُ مِن فـَزَع يَوم القيامَةِ الأكبَر هر کس که تسلیم ما باشد، از فزع اکبر روز قیامت در امان است. خب این یک حدیث بود در مورد حساب. یک حدیث دیگر هم شبیه به این هست که عرض می کنیم.

روایت را مفید در امالی نقل کرده است. عن ابی جعفر از پدران بزرگوارشان از پیامبر. ایشان فرمود که إذا كانَ يَومَ القيامَةِ جَمَعَ اللهُ الخَلايِق فى صَعيدٍ واحِد روز قیامت که می شود همه خلق خدا در یک سرزمین واحدی جمع می شوند. زمین صاف می شود. کوه و تپه و گودی و دره وجود ندارد. یک زمین صاف است. همه آنجا جمع می شوند. وَ نادى مُنادٍ مِن عِندِ اللهِ، يَسمَعُ آخِرُهُم كـَما يَسمَع أوَّلـُهُم: یک منادی ندا می کند و همه کسانی که در این سرزمین هستند می شنوند. می فرماید: أينَ أهلُ الصَّبر؟ اهل صبر کجایند؟ فـَيَقومُ عُنقٌ مِنَ النّاس یک دسته ای از مردم برمی خیزند فـَتـَستـَقبـِلـُهُم زُمرَة مِنَ المَلائِكـَة یک دسته از ملائکه به استقبال آنها می آیند. فـَيَقولونَ لـَهُم ما کانَ صَبرُکُم هذا الـَّذی صَبَرتـُم این صبری که شما ادعا کردید چه بود؟ شما گفتید ما صبر کردیم. این صبرتان چه بود؟ فـَيَقولونَ صَبَّرنا أنفـُسَنا عَلی طاعَةِ الله ما خودمان را وادار به صبر کردیم. ببینید اولش اینگونه است. اولش نفس انسان زیر بار نمی رود. ما که معصوم نیستیم. باید بشویم. چکار کنیم؟ می گوید خودت را به صبر وادار کن. یعنی تحمل سختی صبر را بکن. برای یک کسانی صبر شیرینی است. آنها بزرگ اند. خیلی جلو هستند. ما باید خودمان را به صبر وادار کنیم. می گوید ما خودمان را به صبر بر طاعت خدا وادار می کردیم. طاعت خدا سختی دارد. اگر من بخواهم سحر بیدار شوم سخت است. ساعت یازده دوازده خوابیده ام. سه ساعت است که خوابیده ام. خب سخت است. صَبَّرنا أنفـُسَنا عَلی طاعَةِ الله و صَبَّرناها عَن مَعصِیَتِهِ و باز خودمان را زیر بار صبر از معصیت می بردیم. معصیت سخت تر است. من خودم را زیر بار سختی ترک معصیت ببرم. ما این کار را کردیم. ما خودمان را بر طاعت خدا وادار کردیم. ما خودمان را وادار کردیم. امیرالمومنین می فرمایند عفیف آن کسی است که تو نمی دانی در دلش چه جنگی پیش می آید و این جنگ را تحمل می کند و خودش را حفظ می کند. یک داستان هایی داریم که گفتنی نیست. خب. فـَيُنادى مُنادٍ مِن عِندِ الله: صَدَقَ عِبادى یک منادی از طرف خدا ندا می کند این بندگان من راست گفتند. خب یک عمر راست گفته اند که راست گفتند. در عمرش کوشیده و سختی اش را تحمل کرده. معنایش این نیست که اگر لغزید تعطیل است ها. نه. لغزید و بعد جبران کرد. اینگونه. اگر آدم سختی را تحمل کند و حالا گاهی هم لغزید، اگر سختی اش را تحمل کند، کم کم یک ستون استوار می شود. در طول زمان یک ستون استوار می شود. به شرطی که سختی را تحمل کند. یک وقت هایی من یک ذره می روم آن طرف و بعد دومرتبه می آیم این طرف. اینگونه نمی شود. همینطوری می ماند. اگر خدایی نکرده او را نبرند آن طرف همین طور می ماند. اما یک کسی سختی را تحمل می کند. اگر سختی را تحمل کرد، استوار می شود. بعد آن سختی کم کم برایش شیرین می شود. عرض کردم. اولش سخت و تلخ است. اما یک کمی که تحمل کند تبدیل به شیرینی می شود. صبر شیرین می شود. اصلا خود صبر درونش معنای تلخی دارد. فـَيُنادى مُنادٍ مِن عِندِ الله: صَدَقَ عِبادى خـَلـّوا سَبيلـَهُم رهایشان کنید. راهشان را باز کنید. لِيَدخُل الجَنـَّة بـِغـَير حِساب اینها بی حساب به بهشت می روند. ببینید به جایی رسیده که همیشه اختیارش دست خودش است. اگر انسان به جایی رسید که همیشه اختیارش دست خودش است، بی حساب به بهشت می رود. پنجاه هزار سال معطلی ندارد. یک سر به بهشت می رود. ثـُمَّ یُنادی مُنادٍ آخَر یک منادی دیگر ندا می کند. يَسمَعُ آخِرُهُم كـَما يَسمَع أوَّلـُهُم سر این جمعیت، این طرف عالم، آن طرف عالم در میدان بزرگ قیامت که نمی دانیم چند میلیارد آدم جمع است، همه می شنوند. أینُ أهلُ الفـَضل اهل فضل کجایند؟ فـَیَقومُ عُنقٌ مِنَ النـّاس باز یک دسته ای برمی خیزند. ببینید همه کوشش بر این است که لغزش های انسان تمام شود. من هر روز عمر تا هفتاد هشتاد سالگی دارم لغزش می کنم. نه اینکه این شخص ناامید باشد ها. نه. اما چنین شخصی به این مرتبه نمی رسد. بی حساب نیست. کمی آنجا می ایستد و معطل می شود. هوا هم گرم است و پنکه هم نیست. فـَیَقومُ عُنقٌ مِنَ النـّاس تـَستـَقبـِلـُهُم المَلائِکـَة باز ملائکه به استقبال آنها می آیند. فـَيَقولونَ ما فـَضلـُکـُم هذا الـَّذی تـوَدَّیتـُم بـِه این لباس فضل که شما به تن کرده اید چیست؟ به زبان من ادعای فضل کرده اید چیست؟ فـَيَقولونَ کانَ یَجهَلُ عَلـَینا فی الدُّنیا کسانی با جهل با ما برخورد می کردند. جهل یعنی بدی. در روایات ما دارد. جهل در برابر عقل است. کسی که سخاوت می کند عقل می کند. کسی که عفت به خرج می دهد، عقل می کند. دقت کنید. نام تمام خوبی ها عقل است. حرف بزرگ است ها. نام همه بدی ها جهل است. اگر در خاطرتان باشد در قرآن آنجایی که بین حضرت موسی علیه السلام و قومش سر کشتن آن گاو بحث می شد، ایشان گفت آقا یک گاو زرد پیدا کنید و بکشید. بنی اسرائیل گفتند آقا یعنی چه؟ ما را مسخره می کنی؟ یک گاو بکشید و بعد مثلا دمش را به این مرده بزنید زنده می شود. گفتند این چه حرفی است؟ در آیه 67 سوره مبارکه بقره فرمود: أعوذ باللهِ أنْ أكونَ مِنَ الجاهِلينَ جاهل مسخره می کند. کانَ یَجهَلُ عَلـَینا به جهل با ما رفتار می شد. یک کسی حرف بد می زد. یک کسی بی ادبی می کرد. پشت سر ما حرف بد می زد. جلوی روی ما رفتار بد می کرد. فـَنـَتحمَّل ما تحمل می کردیم. ما مثل او رفتار نمی کردیم. حاج آقای حق شناس می فرمودند. یک کسی می گوید تو فقط یک کلمه بگو. من ده تا جوابت را می دهم. تو بگو اگر تو ده تا بگویی من یک کلمه هم جواب نمی دهم. آنها هم همین را می گویند. مرد می خواهد آقا. فـَيَقولونَ کانَ یَجهَلُ عَلـَینا فی الدُّنیا فـَنـَتحمَّل و يساء إلـَینا فـَنـَعفو به ما بدی می کردند. ما می گذشتیم. اول تحمل می کردیم. یعنی جوابش را نمی دادیم. دوم می گذشتیم. هرجا که او یک حرفی زد و من هم هیچ جوابش را ندادم و رفتم، من گذشتم. می گوییم خدایا من که گذشتم. تو هم بگذر. عفو می کردیم. قالَ فـَیُنادی مُنادٍ من عِند اللهِ تعالی یک منادی از طرف خدای متعال ندا می کند صَدَقَ عِبادی. بندگان ما راست گفتند. عادتشان این بود. اگر کسی بدی می کرد، خوب رفتار می کردند. یک مطلبی عرض کنم. اگر انسان فقط درجه اول ایمان را داشته باشد تمام این کارها را دقیق انجام می دهد. لازم نیست درجه دهم ایمان را داشته باشد. همان درجه اول ایمان را داشته باشد. ایمانش درست باشد. کم نداشته باشد. آنجایی که من کم می آورم مربوط به جایی است که ایمان من کم است. یک کسی به من فحش می دهد من به هم می ریزم. معلوم می شود یک جایی کم داری. آن خیلی بدی کرده. نه اینکه او خوبی کرده. حسابش را هم پس خواهد داد. من چطور؟ تو چرا به هم ریختی؟ من که اگر کسی بهم چیزی بگوید به هم می ریزم. قالَ فـَیُنادی مُنادٍ من عِند اللهِ تعالی صَدَقَ عِبادی بندگان ما راست گفتند. می گویند آقا به این دنیا بیا و زندگی ات را بکن. همین زندگی مثل همه. یعنی کار داشته باش. زن بگیر. خانه داشته باش. ماشین داشته باش. اما این را هم درست کن. یک کاری کن اینها درست شود. چون اینها مربوط به همین دنیاست و انسان زندگی می کند و می گذارد و می رود دیگر. این است که می برد. می گوید به من بدی می کردند اما من می گذشتم و عفو می کردم. خـَلـّوا سَبيلـَهُم راهشان را باز کنید. راه را نبندید لِيَدخُل الجَنـَّة بـِغـَير حِساب اینها بی حساب به بهشت بروند. باز همین طور منادی ندا می کند و یک عده ای بلند می شوند و جواب می دهند. خب این مرتبه چه گفته می شود؟ أینَ جیرانُ الله جَلَّ جَلاله فی دارِهِ همسایگان خدا در خانه خدا کجایند؟ آنجا گفتند اهل صبر، بعد گفتند اهل فضل. حالا می گویند همسایه های خدا. باز یک دسته برمی خیزند. ملائکه به استقبال آنها می روند و می پرسند ما کانَ عَمَـلـُکـُم فی دار الدّنیا فـَصِرتـُم بـِهِ الیَوم جیران الله عمل شما در دار دنیا چه بود که امروز همسایگان خدا در خانه خدا شدید؟ می گویند ما هرکاری می کردیم برای خاطر خدا می کردیم. کـُنـّا نـَتـَحابّوا فی الله با یک کسی دوست بودیم، به خاطر خدا. قیافه اش دلیل نبود. لباسش نبود. مقامش نبود. خدا بود. نـَتـَباذل فِی الله دستمان برای خاطر خدا باز می شد. بذل و بخشش ما برای خاطر خدا بود. و نتزاور فِی الله همدیگر را برای خاطر خدا یاری می کردیم. همان که عرض کردم. هرکاری می کردیم برای خاطر خدا بود. فـَيُنادى مُنادٍ مِن عِندِ الله: صَدَقَ عِبادى خـَلـّوا سَبيلـَهُم راهشان را باز کنید. لِیَنطـَلِقوا إلی جَوار الله آنجا گفتند راهشان را باز کنید به بهشت بروند. البته تمام بهشت جوار خداست. اما اینها کجا می روند که نامش جوار خداست؟ لِیَنطـَلِقوا إلی جَوار الله فی الجَنـَّة بی حساب به جوار خدا در بهشت بروند. قالَ فـَیَنطـَلِقونَ إلی الجَنَّةِ بِـغـَیرِحِساب ثـُمَّ قالَ أبو جَعفر عَلیهِ السَّلام فـَهولاءِ جیرانُ الله فی دارهِ اینها همسایگان خدا در خانه خدا هستند. نمی فهمیم یعنی چه. یَخافُ النّاس وَ لا یَخافون دیگران می ترسند اما اینها نمی ترسند. ترس برداشته شد. یُحاسَبُ النّاس وَ لا یُحاسَبُون دیگران حساب پس می دهند. اینها حساب پس نمی دهند. حالا باز هم در همین زمینه صحبت خواهیم کرد.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای