أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین
یک فرمایشی از حضرت صادق علیه السلام است که از این نوع سخنان از ائمه متعدد داریم. قال ابوعبدالله علیه السلام مَن سَرَّتهُ حَسَنـَتـُهُ، وَ ساءَتهُ سَيِئـَتـُهُ فـَهُوَ مُؤمِن هرکس که کارهای خوبش او را شادمان کند و کارهای بدش او را بدحال و ناراحت کند و اوقاتش را تلخ کند، مومن است. یک مرتبه اتفاقی برایش یک گناه یپیش آمد. لغزید یا عصبانی شد یا حرفی از دهانش در آمد. اشتباه کرد و چشمش یک جایی را نگاه کرد که نباید نگاه کند، بعد تا مدتهاي مدید ناراحت است. و مثلا اگر یک خدمتی کرده یا مشکل کسی را حل کرده یا فرض کنید خدا مرحمت کرده و توفیق یافته که به زیارت حضرت رضا علیه السلام برود و از این قبیل موارد، از اینکارها شادمان میشود. اینها نشانه این است که این شخص مومن است. حالا میخواهی مفروض قبلی اش را بررسی کنیم. یک کسی اینگونه است که هر چه برایش پیش آمد ،آمد. بدون اینکه دست رد بگذارد انجام میدهد. بعد هم هیچ چیزش نیست. مثلا یکجایی دستش برسد، مقدار زیادی از پول مردم را میبرد. بعد هم خیلی خوشحال است که زرنگی کرده است. واقعا احساس زرنگی میکند. شب هم راحت خوابش میبرد. صدنفربیچاره شده اند. هستند دیگر. مثلا فرض کنید طرح میریزند و شرکت میزنند وحتی جایی را اجاره میکنند و افرادی را برای خانه یا زمین یا هزار تا کار دیگر جمع میکنند. بعد هم که به اندازه کافی پول جمع کردند، میروند و مال مردم را میبرند. هزارنفرهم گرفتار و بیچاره هستند. این شخص یقین بداند یک ذره ایمان ندارد و اگر اینگونه از دنیا برود، بیدین از دنیا رفته. بی دین از دنیا میرود چه عیبی دارد؟ یک کسانی هستند که وقتی چشمشان را میبندند، یک سره به جهنم میروند. این از آندست افراد است. کسی که بی ایمان از دنیا میرود و بار بزرگی از حق مردم و از گناهانی که کرده بردوش دارد. خب این شخص بی ایمان است. در مقابل در دسته قبلی که گناه کوچک هم که از او سر میزد، اوقاتش تلخ میشد. مقدار ناراحتی اش و مدتش بستگی به قوت ایمانش دارد. حالا مثلا منی که لحظاتی اوقاتم تلخ میشود و بعد هم یادم میرود. این یک درجه است. اگر اوقات تلخ نباشد و راحت باشد هم که خبری از ایمان نیست. اگر ناراحت میشود اما فقط پنج دقیقه یک درجه ای از ایمان را دارد. اما گاهی کسی ناراحتی اش یک شبانه روز طول میکشد. به خاطر گناهی که از او سرزده، یکشب خوابش نمیبرد. تمام اینها به درجات ایمان فرد مربوط است. خب این ایمان را چگونه تحصیل کنیم؟ یک همچین ایمانی که اگر اشتباهی کردیم، اوقاتمان تلخ شود. زندگی بهمان تلخ شود. این ایمان را از کجا تحصیل کنیم؟ ببییند بنای من میتواند بر آزادی باشد یا نباشد. من خود مرا آزاد نمیدانم یا میدانم. بنایم بر آزادی هست یا نیست. بنایم بر آزادی نیست یعنی چه؟ یعنی در مقابل گناهی که پیش می آید می ایستم. نه اینکه هرچه پیش آمد خوش آمد. پیش آمد خوش آمد نداریم. من میخواهم امشب به مجلس عروسی بروم. فکرمیکنم. آنجا مجلسی است که در آن گناه وجود دارد؟ فکرمیکنم. نمیروم. مابه عروسی یکی از خویشان رفته بودیم. یک آواز خوان آورده بودند. به نظرم داشت ترانه میخواند. ما بلند شدیم رفتیم. ننشستیم. باز یکجای دیگر که از اینجاهای دولتی هم بود یک موسیقی آرامی بود. خب نمیشود. من بلند میشوم میروم. من فکر میکنم که در برخورد، باید چگونه رفتارکنم. تصمیم قطعی دارم که با گناه مقابله کنم. نه حالا اگر اینجا پیش آمده و مثلا مجلس قوم و خویش است و مثلا اینجا پسرعموست و اینجا پسرخاله است و یا دوست است و ده تا از رفقایم اینجاهستند و مثلا حالا یک شب خوش باشیم و ... نه. اینگونه نه. با گناه مقابله میکنم. این آدمی که با گناه مقابله میکند گاهی ممکن است برایش پیش بیاید. پیش بیاید. اگر پیش آمد و اتفاقی شد و یک گناهی از او سر زد اوقاتش تلخ میشود. ببینید طرح زندگی من براین است که گناه نکنم. طرح دارم. فکردارم. تصمیم دارم. یا تصمیم ندارم. خب اگر تصمیم ندارم هر چه پیش آمد میشود دیگر. نه من هرچه پیش آمد نیستم. من برای زندگی خودم طرح دارم. آدم هرچه قدرتش بر مدیريت زندگی خودش بیشتر باشد، امکان فلاح و صلاحش بیشتراست. وقتی انسان مدیریت میکند، معلوم میشود نقشه دارد. وقتی نقشه دارد معلوم میشود رویش فکر کرده و وقتی فکر کرده معلوم است یک طرح قبلی داشته. یعنی یک طرح است و من خدا و پیغمبر و قیامت را قبول دارم. اگر خدا و قیامت و پیغمبر را قبول دارم یعنی احساسم این است که کارهایم حساب و کتاب دارد. طرح اصل زندگی من است. کارها حساب و کتاب دارد. هیچ کاری بیحساب نمیشود. نمیشود من کاری بکنم و حساب کتاب نداشته باشد و مرا رها کنند و راحت باشم. همچین چیزی نداریم. آدمی که قیامت را قبول دارد معتقد است. بنابراین، این اعتقاد طرح اساسی تمام زندگی اش میشود. پس براساس این نقشه میریزد و مدیریت میکند. چون من میدانم هرکاری بکنم حساب میشود، بنابراین خودم حساب میکنم. غذاهایی که میخورم. نگاههایی که میکنم. حرفهایی که میزنم. درسهایی که میخوانم. شمااجازه دارید هر درسی بخوانید؟ ندارید دیگر . باید حساب و کتاب کنید ببینید این چیست. به چه درد میخورد؟ این درس ساخته گناه نداشته باشد. اگر آدم حساب و کتاب داشت و بر زندگی اش مدیریت داشت، آنوقت ممکن است گاهی پیش بیاید. آدمی که گاهی برایش پیش می آید، ناگزیر ناراحت میشود. طرحش این بوده که اینکار را نکند و گناه در زندگی اش نباشد . حالا اتفاقا پیش آمده. ناگزیر ناراحت میشود. بیخیال نمیشود. بیخیال میرود در آن یکی دسته. آدمی که دارد بیخیال زندگی میکند، گناه هم که پیش آید، بیخیال میگذراند. یا اگر برفرض درجه عقلانیتش آنقدرها قوی نباشد و مثلا سن و تجربه اش کم باشد، فعلا بدون نقشه و بیحساب زندگی میکند. امااگر یکوقت یک گناه یپیش آمد بازهم ناراحت میشود. آن ناراحتی نشانه ایمان است. اگرشما به این ایمان بها دهید به فلاح و صلاح و نجات میرسد. اگربها ندهی چطور؟ یعنی بعد از اینکه اوقاتت تلخ شد چکار میکنی؟ اگر آدم اوقاتش تلخ شد باید برای جبران بکوشد. مثلا من یک غیبت شنیدم. ناگزیر ناراحت شدم. خب بعد چه؟ اگر ناراحت شدم، برای جبران میکوشم. جبران غیبت چیست؟ مثلا میرویم آن شخص را پیدا میکنیم و از او رضایت میطلبیم. میگوییم آقا یکجایی یک کسی پشت سر شما حرفی زد و نشد من از شما دفاع کنم. چون اگر دفاع کردی که وظیفه ات را انجام دادی. اگرنشد دفاع کنی یا اصلا از اینکه باید دفاع کنی غفلت داشتی. یک حرفی زد و شما هم خوشت نیامد اما توجه نداشتی که دفاع کنی. یا توجه داشتی و رویت نشد و خجالت کشیدی. یا هر طور دیگر. خب من میخواهم جبران کنم. میروم از آن کسی که غیبتش شده، رضایت میطلبم.
در بحث هفته گذشته نظیر این حدیث را خواندیم . حرف این است. آدم باید این مشکل گناه را از جلوی پایش بردارد . خب اگر هم یک وقت اتفاقی پیش آمد میرویم جبرانش میکنیم. یکوقت یک دروغی از دهانم خارج شد. در هر صورت دروغ گفته ام دیگر. این گناهی است بین من و خدای من و حقی بین من و خدای من است. باید در خانه خدا بروم و بگویم خدایا غلط کردم و اشتباه کردم و از این حرفها. یک وقت مثل دروغ است و جبرانش آنگونه است. یکوقت یک نمازم قضاشده که باید قضایش را به جا آورم و بعد هم استغفار و توبه کنم که این اتفاق رخ داده . سومی که حق مردم است. حق مالی یا نوع دیگر. باید اینها را از زندگی پاک کنیم. آن هفته عرض کردیم که فرمودند محبوبترین کاری که بنده من میکند این است که از گناهان پرهیز کند. گفتیم این قدم اول است. قدم دوم را هم عرض کردیم که اینجاهم میفرمایند. یک حدیث بسیار ممتازی است. وَ ما تـَقـَرَّبَ إلـَيَّ عَبْدي بـِشَيْءٍ أحَبَّ إلـَيَّ مِمّا افـْتـَرَضْتُ عَلـَيْهِ بنده من وسیله تقربی بهتر از واجبات ندارد. مِمّا افـْتـَرَضْتُ عَلـَيْهِ از چیزهایی که من بر او فرض کردم. واجبات درجه اول و قدم اول است. اگر واجبات من لنگ است و مشکل دارد چطور؟ گاهی بعضی از دوستان میگویند که ما سحر بیدار میشویم. نماز شب بخوانیم یا نمازقضا بخوانیم؟ البته بهتر این است که شما هم نماز قضایت را بخوانی و هم نماز شب بخوانی. در نماز شب اینگونه است. از بس که قیمتی است . نمازشب خواندن نتایج بسیار خوبی دارد. حالا میگوید من فقط نیم ساعت فرصت دارم . اگر فقط نیم ساعت فرصت داری، آن نیم ساعت نماز قضایت را بخوان. واجب است دیگر. البته آثار بیداری شب و در سحر نماز خواندن را دارد. انجام واجب را هم دارد. آقایان یک فرمایشی دارند که شما اصلا نمیتوانید واجب را در مقابل مستحب بگذارید . درجه واجب همیشه برتر است. حالا اینجاها بحث شده که مثلا آیا مستحبی داریم که از واجب بیشتر باشد و این حرفها. یک چیزهایی هست. مثلا اگر شما پیش سلام شوید مستحب است دیگر. این هفتاد و پنج حسنه دارد و جوابش که واجب است بیست و پنج حسنه دارد. از این نمونه ها هست اما به طور کلی واجبات اولاست. اگر واجبات اولاست، اولش چه بود؟ اولش این بود که سعی کنی گناه نکنی. مثلا فرض کنید من تمام عبادات واجبم را انجام دهم. اما گناه هم بکنم. یکی از واجبات هم گناه نکردن است دیگر. حالا آنگونه نمیگوییم. نه. من غیبت میکنم. دروغ میگویم. راحت به نامحرم نگاه میکنم و نمازم را هم اول وقت میخوانم. البته نمیشودها. آن گناهان نمیگذارد انسان نمازش را درست بخواند. یا اگر نماز درست خواندی آن نماز درست نمیگذارد گناه کنی. دوطرفه است. خب. قدم اول این است که من دارم میکوشم گناه نکنم. میکوشم ها. ببینید آنگونه که من متولد شده ام هیچ گناه نمیکنم. این آدم چه میشود؟ معصوم در این امت چهارده نفرند. اما ما که انسان معمولی هستیم. ممکن است برایمان خطا پیش بیاید. پس اگر پیش آمد سعی میکنم جبران کنم. چون اگر بماند به آن کارهای خوبم صدمه میزند. گناهان به کارهای خوبمان صدمه میزند. مثلا فرض کنید میگویند یک لقمه حرام بخوری چقدر از نمازهایت قبول نمیشود. اینگونه است. صدمه میزند. اگر یک غیبت کنی چطور میشود. اعمال خوبت عیب میکند. پس اگر جبران کنیم مشکلش حل میشود. اولین مشکل ما گناه است. اولا سعی میکنیم گناه نکنیم. دوما چون معصوم نیستیم ممکن است خطا پیش آید و باید جبران کنیم. البته میشود انسان به درجه ای برسد که دیگر هیچ گناهی نداشته باشد. میشود. اولش نمیشود اما بعد میشود. به شرطی که انسان پیگیر باشد. پیگیرباشد. اگر جدی پیگیر باشد، میشود. بعد هم عرض کردیم که واجبات. ببینید بعد از این که توانستید مشکل گناهان را حل کنید، واجبات قیمت پیدا میکند. اثرمیکند. حالا واجبات اثر میکند و به درد خور میشود. حالا به درد خور میشود. درنامه عملش نوشته میشود. زمانی که من غیبت میکردم، هرچه زحمت کشیده بودم، خراب میکردم. هرچه زحمت کشیده بودی را خودت خراب کردی. وقتی به طور جدی سعی کنم که گناه نکنم پس خراب نکردم. بنابراین اینها در نامه عملم نوشته میشود. نتیجه اش این است که شما وزن پیدا میکنید. آدم اگر وزن پیدا کند، در مقابل گناه نمیلرزد. میتواند به راحتی و کاملا مقاومت کند. یک وقتی که گناه سخت پیش میآید. مثالش را برایتان عرض کرده ام. داستان حضرت یوسف. از حضرت صادق علیه السلام سوال کردند که حضرت یوسف چگونه توانست در آن حادثه بزرگ و خطرناک به سلامت بماند؟ امام فرمود چون از روز اولی که به این خانه آمده بود، نگاه نکرده بود. این نمیلغزد. حالا ایشان که معصوم بود. هرکس دیگری بود و این عمل را انجام داده بود، نمیلغزید. حالا مثال است. چون مثال دیگری به این وضوح نداریم، این مثال خوبی است. اگر من از روز اول نگاه نکردم، روز آخر در چنین حادثه بزرگی که خطر بزرگ بود، به سلامت و به راحتی میتوانم عبورکنم.