جلسه پنجشنبه 14/9/92 ( نقش امام معصوم در جامعه )
جلسه پنجشنبه 14/9/92 ( نقش امام معصوم در جامعه )
واقعا می دانند که ما نمی خواهیم در مسائل هسته ای به بمب اتمی برسیم.این را می دانند.اما بعد می آیند و می گویند نه. خب ارباب شان دستور داده است.ارباب كه دستور بدهد نمی شودکاری کرد...

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین

تا انسان بداند و بفهمد که باید چکار کند، صد فرسخ از روی پل گذشته است و تازه فهمیده که باید چکار می کرده.

هفته گذشته یک بحثی کردیم که جمع نشد. این آیه که می خواهم عرض کنم آیه اصلی بحث است. در آیه 213 سوره مبارکه بقره می فرماید: كانَ النـّاسُ اُمَّة ً واحِدَة ً فـَبَعَثَ اللهُ النـَّبيّينَ مُبَشِّرينَ وَ مُنذِرينَ وَ أنزَلَ مَعَهُمُ الكِتابَ بـِالحَقّ لِيَحْكـُمَ مردم امت واحده بودند. اینکه معنای امت واحده چیست را در گذشته عرض کرده ایم و در بحث فعلی ما مهم نیست. در هر صورت یک روزی بوده که مردم امت واحده بودند. یعنی اختلاف نداشتند. به چه دلیل اختلاف نداشتند؟ چون امت واحده بودند. در آیه 19 سوره مبارکه یونس هم می فرماید: وَمَا كانَ النـّاسُ إلـّا اُمَّة ً واحِدَة مردم نبودند مگر امت واحده. آنجا می گوید مردم امت واحده بودند و اینجا می گوید فقط امت واحده بودند. یک دوره ای بود که امت، امت واحده بود. یعنی اجتماع بشری امت واحده بود. از عبارت بعد مشخص می شود که منظور از امت واحده این است که اختلاف نداشتند. می فرماید: فـَاخْتـَلـَفوا مردم نبودند مگر امت واحده، بعد اختلاف کردند. ف در ابتدای اخْتـَلـَفوا یعنی سپس. سپس اختلاف کردند. بنابراین بحث تا اینجا دو حلقه داشت. مردم در ابتدا امت واحده بودند و اختلاف نداشتند. بعد به اختلاف رسیدند. در آیه 213 سوره مبارکه بقره می فرماید: فـَبَعَثَ اللهُ النـَّبيّينَ این هم حلقه سوم بحث است. خدای متعال انبیاء را مبعوث کرد. چرا مبعوث کرد. چون اختلاف کرده بودند انبیاء را فرستادند. در آیه 19 سوره یونس می فرماید: وَمَا كانَ النـّاسُ إلـّا اُمَّة ً واحِدَة فـَاخْتـَلـَفوا مردم امت واحده بودند. بعد اختلاف کردند. حالا که اختلاف کردند یک نفر طبیب می خواستند که اختلاف شان را حل کند. یادتان نرود انسان آزاد خلق شده است. این اصل است. این را فراموش نکنیم. خدا متعال پیامبران را فرستاد. در آیه 213 سوره بقره در ادامه می فرماید: مُبَشِّرينَ وَ مُنذِرينَ با بشارت و انذار. وَ أنزَلَ مَعَهُمُ الكِتابَ خب کتاب را چرا فرستاد؟ وَ أنزَلَ مَعَهُمُ الكِتابَ بـِالحَقّ کتاب را به حق فرستاد لِيَحْكـُمَ بَيْنَ النـّاس فيما اخْتـَلـَفوا فيهِ برای اینکه پیامبران با کتاب قانونی که در دست دارند اختلاف مردم را حل کنند. کتاب یعنی قانون نامه. ببینید گفته می شود که قوانین ارث اولین بار در عصر حضرت نوح آمد. در دوران های قبل هنوز مالکیت به آن معنا وجود نداشته و وقتی مالکیت نباشد خبری از ارث هم نیست. یک جمعیت کوچکی بودند و مثلا در کنار یک جنگل زندگی می کردند. مثلا پدر خانواده یا هرکسی داخل جنگل می رود و از میوه های جنگل استفاده می کند. یخچال که وجود ندارد. این میوه را چند روز می شود نگاه داشت؟ مثلا سه يا چهار روز. بعد فاسد می شود دیگر. بنابراین برای کسی مالکیتی وجود ندارد. مردم در یک غاری زندگی می کنند. جریان طبیعی. یا یک کلبه خیلی طبیعی دارند. مثلا در خود جنگل یک سقفی زده اند. بنابراین مالکیت وجود ندارد. از زمان حضرت نوح که شهر نشینی آغاز شد، مالکیت به وجود آمد. وقتی مالکیت به وجود آمد، ارث لازم شده و وقتی ارثی در میان باشد دعوا می شود. مثلا یک پدری از دنیا رفته که یک فرزند سی ساله و یک بچه شش ساله داشته. همه مال را پسر بزرگ برده. وقتی این بچه کوچک، بزرگ شده از مال پدرش هیچ چیز نداشته. خب مثلا این می رود و یقه برادر بزرگش را می گیرد. مثال عرض می کنم. از وقتی که مالکیت قوت یافت و نشانه اش این بود که ارثی به وجود آمد، اختلافات پیش آمد. قدیم مثال عرض کرده بودم. من در خاطرم هست قدیم ها سر چهار راه و در این خیابان ها پلیس لازم نبود. اصلا اينقدر ماشین نبود. گاهی حداکثر در وسط چهار راه های خیلی شلوغ یک بلندی بود و یک پلیس آنجا می ایستاد و با دست برای رفت و آمد اشاره می کرد. اينقدر پیچیدگی قانونی برای راهنمایی و رانندگی لازم نبود. چرا؟ چون جامعه کوچک تر بود. یک روزی هم در این شهر پنج تا ماشین بوده. خب. پلیس راهنمایی لازم است؟ خب لازم نیست دیگر. مردم معمولا پیاده راه می رفتند. وقتی پیاده راه می روند دیگر تصادف نمی کنند و چراغ قرمز و سبز لازم ندارند. اینکه امروز این همه پیچیدگی در قوانین راهنمایی و رانندگی وجود دارد که حتی با وجود پلیس و چراغ قرمز باز هم آدم ها خلاف می کنند، به خاطر کثرت و وسعت و مالکیت است. در هر صورت یک روزی جوامع خیلی ساده بود و یک خانواده بود و مردم امت واحده بودند. اینها با هم اختلافی نداشتند. بعد به اختلاف رسیدند و خدا متعال پیامبران را برای حل اختلاف فرستاد.

سوال: قبل از اینکه اختلافی پیش بیاید پیامبران نبودند؟

پاسخ: پیامبران ِ صاحب کتاب نبودند. اگرنه اولین انسانی که روی کره زمین آمده پیغمبر بوده است دیگر. مگر حضرت آدم اولین فرد نیست؟ خب. آن یک حرف دیگر است. ببینید اگر یک نفر آدم هم باشد، آن یک نفر یک کسی را برای هدایت نیاز دارد. امروزه می گویند انسان آزاد خلق شده است. ببینید دو نظریه در علم سیاست وجود دارد. یکی این است که انسان گرگ انسان است. این یک نظریه فیلسوفان سیاست و یک مبنای فکری است. انسان گرگ انسان است. عین همین لفظ را گفته است. یک فیلسوف دیگری هم گفته نه آقا انسان ها خوش ذات اند و فطرت شان پاک است و خوبی دارند. اصلا بدی ندارند. اگر دو نفر هم روي زمين باشند احتیاج هست که یکی از این دو نفر معلم باشد. آن هم معلمی از طرف خدا. بنابراین این یک حرف دیگر است. آن روزی که جامعه آدمیزاد پیچیده تر شد و در جامعه ي پیچیده تر مالکیت به وجود آمد و بعد به اختلاف کشیده شد، یک رفع کننده اختلاف لازم شد. رافع اختلاف. البته تمام اختلافات مربوط به مالکیت نیست و اختلافات دیگر هم وجود دارد و این را به عنوان مثال می گوییم. رافع اختلاف چه بود؟ قانون رافع اختلاف بود. یک مفسر و مجری قانون هم لازم بود. فـَبَعَثَ اللهُ النـَّبيّينَ مُبَشِّرينَ وَ مُنذِرينَ وَ أنزَلَ مَعَهُمُ الكِتابَ همراه آنها کتاب فرستاد. کتاب آسمانی برای حل اختلافات است. آقا ده تا کار دیگر هم می کند. نمی گوییم نمی کند. الان داریم به یک مورد اشاره می کنیم. مشخص است؟ اگرنه جهات دیگری هم دارد. اگر یک نفر هم روی زمین باشد، فقط یک نفر، باز به قرآن نیاز دارد و باید نماز بخواند. اما دیگر قواعد راهنمایی و رانندگی لازم ندارد. یک نفر است. خرید و فروشی وجود ندارد. وقتی جامعه کمی گسترده شد، خرید و فروش به وجود می آید. روز اول هرکس، هرچه لازم داشت، خودش تهیه می کرد. از چشمه آب می آورد. از جنگل میوه می آورد و با همین ها زندگی می کردند. اما کم کم به جایی رسیدند که نیاز به نجار پیدا شد. نیاز به خیاط و بنا پیدا شد. حالا اختلاف ها پیش آمد. پس خدای متعال پیامبر و کتاب آسمانی را برای حل اختلافات فرستاد. مشخص شد؟ لِيَحْكـُمَ بَيْنَ النـّاس فيما اخْتـَلـَفوا فيهِ برای اینکه آن پیامبران در موارد اختلافاتی که بین مردم هست حکم کنند. برای حل اختلافات دخالت کنند. آقا این اختلافی که تا به حال فرض داشت، اختلافی بود که بر اساس جهل بود. مانده اند چکار کنند چون نمی دانند باید چکار کنند. حالا که کتاب آسمانی آمد گفتند باید چکار کنید. در فلان شرایط این کار را بکنید و در آن شرایط آن کار را. مثلا اگر کسی از دنیا رفت و یک پسر و یک دختر داشت، ارث را اینگونه تقسیم کنید. اگر سه تا پسر دارد اینطور تقسیم کنید و مثلا اگر فرزند ندارد چکار کنید. قواعد آمده. می گویند بعد از آمدن پیامبران و آوردن کتاب های آسمانی که برای حل اختلافات است، یک اختلاف تازه به وجود آمد. در ادامه آیه 213 سوره بقره می فرماید:  وَ ما اخْتـَلـَفَ فيهِ إلـّا الـَّذينَ اوتوهُ کسانی که کتاب آسمانی دارند و معنایش را هم بلد هستند، بعد از پیامبر اختلاف کردند. دقت کنید: وَ ما اخْتـَلـَفَ فيهِ در کتاب اختلاف نکردند. إلـّا الـَّذينَ اوتوهُ در آن اختلاف نکردند مگر کسانی که کتاب را داشتند. کسانی که کتاب را داشتند و ترجمه اش را هم می دانستند بعد از پیامبرشان اختلاف کردند. آدمیزاد عجیب و غریب است. همین من و شما که نه وزیر و امیر هستیم و نه پولدار و قدرتمند هستیم و هیچ چیز نیستیم، عجیب و غریب هستیم. وَ ما اخْتـَلـَفَ فيهِ إلـّا الـَّذينَ اوتوهُ مِن بَعْدِ ما جاءَتـْهُمُ البَيـِّناتُ با اینکه بینات آمده بود و کاملا می فهمیدند داستان چیست اختلاف کردند. کاملا می فهمیدند. ببینید ما می گوییم چند هزار نفر در غدیر خم بودند؟ از هفتاد هزار نفر تا صد و چهل هزار نفر اختلاف است. اینها کجا بودند؟ چند روز بعد از غدیر خم پیامبر وفات کرد؟ دو ماه. هجدهم ذی الحجه تا بیست و هشتم ماه صفر. یعنی در این مقدار فاصله فراموش کردند؟ وَ ما اخْتـَلـَفَ فيهِ إلـّا الـَّذينَ اوتوهُ مِن بَعْدِ ما جاءَتـْهُمُ البَيـِّناتُ مطلب کاملا واضح بود و اختلاف کردند. چرا؟ مگر می شود انسان بداند و اختلاف کند؟ می گویند بَغـْيًا دلیل این اختلاف هوا و هوس بود. بعضی از اختلافاتی که الان در جهان وجود دارد به خاطر نادانی است و بیشترش به خاطر هوا و هوس است. در جریان کشور خودمان هستیم دیگر. یقین دارند. واقعا می دانند که ما نمی خواهیم در مسائل هسته ای به بمب اتمی برسیم. این را می دانند. اما بعد می آیند و می گویند نه. می دانند. اما خب ارباب شان دستور داده است. ارباب دستور بدهد که نمی شود کاری کرد. مِن بَعْدِ ما جاءَتـْهُمُ البَيـِّناتُ اختلافات روشن بود. می دانستند باید چکار کنند. پس چرا اختلاف کردند؟ بَغـْيًا هوا و هوس بود. یک کسی ریاست می خواست. آقا از اول برای ریاست آمده بود. وقتی آمده بود مسلمان شده بود، ریاست می خواست. به امید آینده آمده بود مسلمان شده بود. خب نمی شود دست بردارد. بعد اینجا یک حرفی می زند که حرف خیلی سختی است. فـَهَدَى اللهُ الـَّذينَ آمَنوا خدا دست کسانی که واقعا مومن بودند را گرفت. آنها در آن اختلافات به چاه نرفتند. پایشان به چاه نرفت. فـَهَدَى اللهُ الـَّذينَ آمَنوا لِما اخْتـَلـَفوا فيهِ در این اختلافات خدای متعال کسانی که ایمان داشتند را هدایت فرمود. اگر مشکل ایمانی داشتند چطور؟ پایشان به چاله رفت. وَاللهُ يَهْدي مَن يَشاءُ إلى صِراطٍ مُسْتـَقيم اینجا نیاز به هدایت اختصاصی بود. مکرر این را عرض کردیم.

حالا به سراغ حدیث هشام برویم. عَمرو بن عبید بزرگ علمای معتزله و از متکلمان بزرگ عصر بود. شاید بزرگ ترین متکلم زمان خودش در مذهب آن قوم بود. هشام از او پرسیده و او جواب می دهد. می گوید: یا بُنـَیَّ. هشام حدود نوزده ساله بوده. إنَّ الجَوارحَ إذا شَكـَّت في شَيءٍ شَمَّتهُ أو رَأَتهُ أو ذاقَتهُ أو سَمِعتـُهُ رَدَدتـُهُ إلي القَلب گفت تو گوش و چشم و اینها را داری. با گوشَت چکار می کنی؟ با چشمت چکار می کنی؟ گفت آقا با چشمم می بینم. با گوشم می شنوم و... گفت خب عقل هم داری. عقل به چه درد می خورد؟ داری می بینی دیگر. عقل می خواهی چکار؟ گفت یک وقت هایی چشم و گوش و... اشتباه می کنند و قضاوت نهایی را عقل می کند. وقتی گوش و چشم و ذائقه در چیزی اشتباه کند، آن را به قلب برمی گرداند. عرض کردیم منظور از قلب مرکز ادراکات انسانی است. به قلب می گوید بابا این همان بوی قدیم را می دهد. این عیب ندارد. تو مریض هستی و بوی این را خوب نمی شنوی. مثلا قاشق چای خوری را در استکان چای می گذاریم و می بینیم کج است. چرا کج است؟ وقتی بیرون می آوریم می بینیم درست است. پس چرا آنجا کج است؟ عقل می گوید یک اشتباه چشمی است. اگر یک ذره عاقل تر باشد قانونش را به دست می آورد. درست است آقا؟ می گوید من گفتم: فـَإنـَّما أقامَ الله القـَلبَ لِشَكِّ الجَوارِح پس خدای متعال برای این اشتباهاتی که چشم و گوش و شامه و ذائقه می کنند عقل را گذاشته که قضاوت کند. در این دنیای کوچک بدن انسان یک چنین چیزی لازم بوده. برای دنیای به این بزرگی کسی لازم نیست؟ فـَقـُلتَ لـَهُ يا أبا مَروان فـَالله تـَعالي لـَم يَترُك جَوارحُكَ حَتـّي جَعَلَ لـَها إمامٌ برای اعضا و جوارح تو امام قرار داد و نگذاشت اینها در اشتباه بمانند. يُصَحِّحُ لـَها الصَّحيح صحیحش را مشخص کرد. مثلا این چیزهایی که چشمت دیده کدام درست است یا کدام یک از چیزهایی که شنیدی درست است. شک و اشتباهت را برطرف کرد. برای وجود به این کوچکی، برای یک انسان امام قرار داد. وَ يَترُكُ هذا الخَلق هفت میلیارد آدم را رها کرده و هیچ کسی برایشان نگذاشته است؟ آن آقا کجاست؟ آن کسی که برای ما گذاشته است کجاست؟ جوابش چیست؟ آقا شما یازده تایشان را کشته اید. این آخری را نگاه داشته ام برای آخرسر. وَ يَترُكُ هذا الخَلق كـُلـُّهُم این همه مسلمان و این همه فرقه و این همه اختلاف. هیچ کس نبود بگوید آقا کدام درست است؟ نبود دیگر! چکار کنیم؟ نبود. هرکس طبق رأی خودش قرآن را یک طور تفسیر کرد و یک مذهب درست کرد. آن یک تفسیر دیگر کرد و نتیجه گرفت و یکی دیگر تفسیر دیگری کرد و نتیجه دیگری گرفت. خب آن آیه مخالف داشت. آن یکی مخالفش را تاویل کرد. آن یکی هم فلان آیه را مخالف داشت و آن را تاویل کرد. همان هوا و هوس که عرض کردیم. یک نفر هم نبود که به آنها بگوید. یعنی بود اما سراغش نرفتند. نمی شود خدا جهان و این همه انسان را در حیرت و شک و اختلاف رها کند. ببینید حرف سر اختلاف است. انسان یک رافع اختلاف می خواهد. پیامبر برای رفع اختلاف آمد. همه ائمه برای رفع اختلاف آمدند. خب این امام آخر چرا غایب شد؟ چون همه آن قبلی ها را کشتند. اهل هوا و هوس همه رافعان اختلاف را کشتند. حضرت عسگری (عليه السلام) بیست و هشت ساله بودند. حضرت هادی (عليه السلام) چهل ساله بودند. حضرت جواد (عليه السلام) بیست و پنج ساله بودند. ببینید اینطور که نمی شود! از قبل از اینکه حضرت ولی عصر(عليه السلام) به دنیا بیاید، آمده بودند که ایشان را بکشند. در خانه مامور گذاشته بودند و دائما مراقبت می کردند که فرزندی از حضرت عسگری (عليه السلام) به دنیا نیاید. چون می دانستند اگر ایشان بیاید چطور می شود و می خواستند ایشان را بکشند. خدای متعال او را به معجزه زنده نگاه داشت. فـَسَكـَتَ وَ لـَم يَقـُل شَيئا هیچ چیز نگفت. ثـُمَّ إلتـَفـَتَ إلـَيَّ فـَقالَ أنتَ هشام بن‌الحكـَم؟ پرسید تو هشام بن حکم هستی؟ گفت نه آقا من نیستم. گفت تو از رفقایش هستی؟ از کجا آمده ای؟  گفت از کوفه آمده ام. گفت پس حتما هشام هستی. بعد امام فرمودند چه کسی اینها را به تو یاد داده؟ گفت یک چیزهایی از شما یاد گرفته ام و یک چیزهایی هم خودم درست کرده ام. فرمودند والله این حرف در کتاب های آسمانی گذشته بوده است. همین استدلال. یک مطلب دو دو تا چهارتاست دیگر. یک ذره خیابان شلوغ شود، یک پلیس لازم است. گاهی یک پلیس هم به درد نمی خورد. پلیس عادی و سربازی که به عنوان پلیس آمده به درد نمی خورد. یک افسر درجه بالا با دفترچه می خواهد.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای