به مناسبت شهادت حضرت باقر العلوم علیه السلام
به مناسبت شهادت حضرت باقر العلوم علیه السلام

بسمه تعالي


ايام شهادت جانگداز پنجمين امام همام شيعيان


شكافنده ي علوم


حضرت امام محمد باقر عليه السلام


را به تمامي شيعيان و محبين آن حضرت


تسليت عرض مينماييم

 

 

امام باقرعليه السلام در زندان

وجود مقدس امام باقرعليه السلام و روش و حركات او در مدينه، گرچه مبارزه‏ى رو در رو و علنى با دستگاه طاغوتى هشام نبود، ولى همه‏ى آن برنامه‏ها نشانه‏ى يكنوع مخالفت با آن دستگاه بود، سرانجام هشام تصميم گرفت تا آن حضرت را از مدينه به شام تبعيد كند. مامورين، آن حضرت را با پسرش امام صادق‏عليه السلام از مدينه به شام آوردند و براى اهانت به مقام آن حضرت سه روز به او اجازه‏ى ورود به نزد هشام ندادند، و حتى آن‏ها را در اردوگاه غلامان جاى دادند هشام بن عبدالملك به درباريان خود گفت: وقتى كه محمد بن على‏عليه السلام (امام باقر) وارد مجلس شد، نخست
 من او را سرزنش مى‏كنم، وقتى كه سكوت كردم شما به اتفاق او را سرزنش كنيد. بعد از آن اتفاق هشام دستور داد آن حضرت را به زندان افكندند. ولى طولى نكشيد كه روش آن حضرت در زندان، همه‏ى زندانيان را به سوى او جلب كرد، جريان را به هشام گزارش دادند، سرانجام هشام دستور داد آن حضرت را تحت نظر به سوى مدينه باز گرداندند.

ستمهاى هشام به امام باقرعليه السلام

بيشتر دوران امامت امام باقرعليه السلام مصادف با حكومت طاغوتى هشام بن عبدالملك بود. در اين دوران، امام باقرعليه السلام و يارانش شديداً تحت نظر و سانسور بودند، صفوان بن يحيى از جدش محمد نقل مى‏كند: به در خانه‏ى امام باقرعليه السلام رفتم و اجازه‏ى ورود خواستم، به من اجازه ندادند ولى به ديگرى اجازه دادند به منزل بازگشتم در حالى كه بسيار ناراحت بودم، بر روى تختى كه در حياط بود دراز كشيدم و غرق در فكر بودم كه چرا امام به من بى اعتنايى كرد، و با خود مى‏گفتم فرقه‏هاى مانند زيديّه و حروريّه و قدريّه و.... به حضور امام مى‏روند و تا ساعتها
 نزد امام مى‏مانند، ولى من كه شيعه هستم اين طور؟! در اين فكرها غوطه ور بودم، ناگهان صداى در را شنيدم، رفتم در را باز كردم ديدم فرستاده‏ى امام باقرعليه السلام است و مى‏گويد: همين اكنون با حضور امام بيا، لباسم را پوشيدم و به حضور امام رفتم، به من فرمود : اى محمد! حساب قدريه و حروريه و رنديه و..... نبود، بلكه ما از تو كناره گرفتيم به خاطر اين و آن. (يعنى جاسوسان حكومت دوستان ما را نشناسند كه باعث آزار آنها گردند) من اين گفتار امام باقرعليه السلام را پذيرفتم و خيالم راحت شد.

مسموم شدن امام باقرعليه السلام و شهادت ايشان

آنچه مسلم است اين است كه امام باقرعليه السلام با طرح مرموز و مخفيانه‏ى هشام بن عبدالملك، مسموم شده و به شهادت رسيد، ولى عامل و چگونگى آن به روشنى مشخص نيست. بعضى مى‏نويسند: ابراهيم‏بن‏وليد بن يزيد بن عبدالملك (پسر برادر زاده‏ى هشام) آن حضرت را مسموم نمود. و بعضى مى‏نويسند: زيد بن حسن به دستور هشام، زهر را به زين اسب ماليد و اسب را به حضور امام باقر آورد، و اصرار كرد كه آن حضرت بر آن سوار گردد، آن حضرت ناگزير بر آن سوار شد و سرانجام به شهادت رسيد. آن حضرت ساعات آخر عمر، كفنهاى خود را كه پارچه سفيدى كه با آن احرام به جا آورده بود مشخص
 نمود.

مواعظ امام محمد باقرعليه السلام
 
قال الباقرعليه السلام:
1-ما شَيْبَ شَىٌ بشى‏ءٍ اَحْسَنُ مِنْ حِلْمٍ بِعلْمٍ.
 
آميخته نشده هيچ چيزى به چيزى كه بهتر باشد از آميختن حلم به علم.
 
2 - الكَمالُ كُلُ الكَمالِ التَّفَقَهُ فى‏الدينِ و الصَبْرُ عَلَى النائِبَةِ و تَقديرُ المَعيشَهِ.
 
كمال وتمام كمال عبارتست از: 1 - تفقه و بصيرت پيدا كردن در دين. 2 - صبر كردن در مصيبت و كار دشوار 3 - اندازه آوردن امر معيشت يعنى به اندازه‏ى درآمد خرج كردن(براى زندگى برنامه‏ريزى كردن)
 
3 - ثَلاثَةُ مِنْ مَكارِمِ الدُنيا والاخِرَةِ اَنْ تَعْفَوا عَمَنْ ظَلَمَّكَ و تَصِلَ مَنْ قَطَعكَ و تَحْلُمَ اذا جُهِلَ عَلَيكَ.
 
سه كار از مكارم دنيا و آخرت است: 1- عفو كنى از كسى كه بر تو ستم كرده 2- پيوند كنى با كسى كه از تو قطع رحم كرده 3- حلم كنى هنگامى كه با تو از روى جهل رفتار شود.
 
4 -عالمٌ يَنْتَفِعُ بِعِلْمِهِ اَفْضَلُ مِنْ سَبعيَنِ اَلْفَ عابدٍ.
 
عالمى كه مردم از علم او متنفع شوند از هزار بدى برتر است.
 
5 -اَرْبَعْ مِنْ كَنُوزِ البِرِة كتمانِ الحاجةِ و كِتمانُ الصَدقَةِ و كِتمانُ الوَجَح و كِتمانُ المصيبَةِ.
 
چهار چيز از گنجهاى بر و نيكويى است: ۱ - كتمان حاجت 2 - كتمان صدقه 3 - كتمان درد 4 - كتمان مصيبت.
 
6 -التَواضُحُ الرّضا باِلْمَجلِسِ دونَ شَرَفِهِ و اَنْ تُسَلِمَ على مَنْ لَقيتَ و اَنْ تَتْرُكَ المِراءَ و اِنْ كُنْتَ مُحَقُاً.
 
تواضع آن است كه راضى باشد شخص به نشستن در محلى كه پست‏تر ازمحلى است كه مقتضاى شرف اوست و آن كه سلام كنى بر هر كسى كه ملاقات كنى و آن كه ترك كنى مجادله را گرچه حق تو باشد.
 
۷ -ثلاثٌ قاصِماتُ الظِّهرِ، رَجُلُ اِستكْثَرَ عَمَلَهُ و نَِسىَ ذَنْبَهُ و اُعْجِبِ بَرأيهِ.
 
سه چيز كمر شكن است 1 - شخصى كه عمل خود را زياد پندارد. 2 - شخصى كه گناهان خود را فراموش كند 3 - و شخصى كه راى خود را بپسندد و آن را برتر پندارد.
 
8 -اِنَمّا شيعَهُ علىٍ .... كَثيرَةُ صلاتُهُم، كثيرةُ تلاوتُهُم للْقُرآن.
 
شيعيان على‏عليه السلام كسانى هستند كه نماز زياد مى‏خوانند و قرآن را زياد تلاوت مى‏نمايند.
 
9 -بُنىَ الاسْلامُ على خَمْسٍ، عَلَى الصَلاةِ والزكاةِ والحَجٌ والصَومِ والوِلايَة و لَمْ يُنادَ بشى‏ء كَما نودىَ بالوِلايَة.
 
اسلام بر 5 چيز استوار گرديده است: نماز و زكات و حج و روزه و ولايت، اما از جهت منزلت و عظمت، ولايت بر تمامى آنها و بر همه چيز مقدم و برترى دارد.
 
10 -مُجالسةُ العُقَلاء تُزيدُ فى الشَرَفِ.
 
همنشينى با مردمان عاقل و خردمند بر شرافت و حيثيت انسان مى‏افزايد.
 
11 -الْعِلْمُ ثِمارُ الجَنَةِ و اُنس فى الوَحشَةِ و صاحبُ فى الغُربَةِ و رفيقٌ فى الخَلْوَةِ.
 
علم و دانش ميوه بهش است، در هنگام وحشت مونس و در غربت همراه و در تنهايى رفيق و همدم انسان است.
 
12-عليك بنَفْسكَ وَدَعَ ماسِواها.
 
تو خود را درياب و اصلاح كن و جز آن هر چه هست رها كن.
 
13 - اَلايمانُ اقْرارٌ و عَمَلٌ و الاسلامُ اِقْرارُ بِلا عَمَلٌ.
 
ايمان عبارت است از اقرار توام با عمل و اسلام عبارت است از اقرار بدون عمل.
 
14 - الحياءُ والايمانُ مَقرونانِ فى قَرَنَ فَاِذا ذَهَبَ اَحَدُهُما تَبعَهُ صاحِبَهُ.
 
حيا و ايمان هر دو به هم پيوسته‏اند هر گاه يكى از آن دو رخت بربندد ديگرى نيز به دنبال آن خواهد رفت.
 
15 - لِكُلُ شَى‏ء وَجْهُ و وَجْهُ دينُكُم الصلاةُ فَلا يَشَينَ اَحَدُكُم وَجْهَ دينِه.
 
هر چيز نشانه‏اى دارد و نشانه دين شما نماز است پس شما بكوشيد تا نشانه‏ى دين‏تان را تباه نكنيد.
 
16 - اَوَلُ اَهْلِ الجَنَهِ دُخولا اِلَى الجَنَةِ اَهْلُ المَعْروفِ.
 
نخستين كسانى كه وارد بهشت مى‏شوند مردمان خير و اهل معروفند.
 
17- مَنْ حَسُنَ بِرُهُ باَهْلِهِ زيدَ فى عُمْرِهِ.
 
كسى كه با خانواده خود خوش رفتار باشد عمرش طولانى ميشود.
 
 
مناظرات امام
 
«عبد الله بن نافع‏» از دشمنان امير مؤمنان حضرت على عليه السلام بود و مى ‏گفت:اگر در روى زمين كسى بتواند مرا قانع سازد كه در كشتن‏«خوارج نهروان‏»حق با على بوده است من بدو روى خواهم آورد.اگر چه در مشرق يا مغرب بوده باشد.
به عبد الله گفتند:آيا مى‏پندارى فرزندان على (ع) نيز نمى ‏توانند به تو ثابت كنند؟گفت مگر در ميان فرزندان او دانشمندى هست؟
گفتند:اين خود سند نادانى توست!مگر ممكن است در دودمان حضرت على (ع) دانشمندى نباشد؟!پرسيد:در اين زمان دانشمندشان كيست،امام باقر عليه السلام را به او معرفى كردند و او با ياران خويش به مدينه آمد و از امام تقاضاى ملاقات كرد...امام به يكى از غلامان خويش فرمان داد بار و بنه‏ى او را فرود آورد و به او بگويد فردا نزد امام حاضر شود.
بامداد ديگر عبد الله با ياران خويش به مجلس امام آمد و آن گرامى نيز فرزندان و بازماندگان مهاجران و انصار را فرا خواند و چون همه گرد آمدند امام در حاليكه جامه ‏اى سرخ فام بر تن داشت و ديدارش چون ماه فريبنده و زيبا بود فرمود:
سپاس ويژه خدايى است كه آفريننده ‏ى زمان و مكان و چگونگى ‏هاست ‏حمد خدايى را كه نه چرت دارد و نه خواب آنچه در آسمانها و زمين است ملك اوست...گواهم كه جز«الله‏»خدايى نيست و«محمد»بنده ‏ى برگزيده و پيامبر اوست،سپاس خدايى را كه به نبوتش ما را گرامى داشت و به ولايتش ما را مخصوص گردانيد.
اى گروه فرزندان مهاجر و انصار!هر كدامتان فضيلتى از على بن ابيطالب به خاطر داريد بگوييد.
حاضران هر يك فضيلتى بيان كردند تا سخن به‏«حديث‏ خيبر»رسيد،گفتند:پيامبر در نبرد با يهودان خيبر،فرمود.
«لاعطين الراية غدا رجلا يحب الله و رسوله و يحه الله و رسوله،كرارا غير فرار لا يرجع حتى يفتح الله على يديه‏»
«فردا پرچم را به مردى مى‏ سپارم كه دوستدار خدا و پيامبر است و خدا و پيامبر نيز او را دوست مى ‏دارند،رزم آورى است كه هرگز فرار نمى‏ كند و از نبرد فردا باز نمى‏گردد تا خداوند به دست او حصار يهودان را فتح فرمايد».
-و ديگر روز پرچم را به امير مؤمنان سپرد و آن گرامى بانبردى شگفتى آفرين يهودان را منهزم ساخت و قلعه‏ ى عظيم آنان را گشود.
امام باقر (ع) به عبد الله بن نافع فرمود:در باره ى اين حديث چه مى ‏گويى؟
گفت:حديث درستى است اما على بعدها كافر شد و خوارج را به ناحق كشت!
فرمود:مادرت در سوگ تو بنشيند،آيا خدا آنگاه كه على را دوست مى‏داشت مى‏دانست كه او«خوارج‏» را مى‏كشد يا نمى‏دانست؟اگر بگويى خدا نمى ‏دانست كافر خواهى بود.
گفت:مى ‏دانست.
فرمود:خدا او را بدان جهت كه فرمانبردار اوست دوست مى ‏داشت‏ يا به جهت نافرمانى و گناه.
گفت:چون فرمانبردار خدا بود خداوند او را دوست مى‏داشت (يعنى اگر در آينده نيز گناهكار مى‏بود خداوند مى‏دانست و هرگز دوستدار او نمى‏ بود پس معلوم مى‏ شود كشتن خوارج طاعت‏ خدا بوده است)فرمود:برخيز كه محكوم شدى و جوابى ندارى.
عبد الله برخاست و اين آيه را تلاوت كرد:
«حتى يتبين لكم الخيط الابيض من الخيط الاسود من الفجر» (۱)
- اشاره به آنكه حقيقت چون سپيده صبح آشكار شد - و گفت‏ «خدا بهتر مى‏داند رسالت‏ خويش را در چه خاندانى قراردهد» (۲) و ۳
پي نوشتها ---------------------------------------------------------
۱- سوره بقره آيه‏ ى 187
۲- سوره‏ى انعام آيه‏ ى 124
۳- مستفاد از كافى ج 8 ص 349.
ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای