سلام
پسری تقریبا 24ساله هستم که دانشجو ومجردم. از ابتدای کودکی تا کنون پدرم به همه چیز کوچک و بزرگ بنده مانند راه رفتن"نشستن"خوابیدن"کی خوابیدن"چقدرخوابیدن"کجاخوابیدن"چه مقدارخوردن(میگویند:جوانی زیادبخور)"چه موقع خوردن"چی خوردن"چطورخوردن"حرف زدن"بیرون رفتن(هنوز باید کسب اجازه کنم)"نمراتم که بدهم نیست(آنهایی هم که خوب نیست مغزم بیشتر نمیکشد)"حتی نفس کشیدن! و...و...و... بنده ایرادهای پی درپی میگیرند.ببخشید درحالی که همه تعریفم را میکنند ایشان جلوی فامیلو غریبه بنده را تحقیر و خرد و... میکنند.از طرفی چون پدر است چیزی نمیتوانم بگویم.فکر فرار و خودکشی هم به سرم زده ولی دین"آبرو"و مادرم مانع آن شده. خواهشمندم راهنماییم نمایید.باتشکر
حجت الاسلام و المسلمين جاودان فرمودند:
سلام علیکم و رحمة الله
زندگی شما با شرایطی که تصویر کرده اید البته سخت است. شما بخوبی می توانید به یک مقابله معقول دست بزنید و سرانجام با کمی صبر و مقاومت پیروزمندانه نجات پیدا کنید. هیچ راه دیگری هم وجود ندارد . شما اگر 24 ساله هستید و دانشجو اید سال چندم دانشگاه هستید؟ قاعدتا باید اگر پزشکی می خوانید سالهای آخر باشید و اگر رشته دیگری می خوانید کارشناسی ارشد باشید. در هر صورت شما همانطور که تا بحال در برابر پدر رفتار کرده اید رفتار کنید بلکه حتی اگر در گذشته اندکی مقاومت می کردید آن را هم رها کنید. دیگر در برابر ایشان حتی یک آه و آخ هم نگویید فقط درس بخوانید و بهتر بخوانید تا اینکه بتوانید کاملا با سواد بشوید و در اثر آن انشاءالله زودتر کار بهتری پیدا کنید و مستقل بشوید. استقلال مالی شما اولین قدم در استقلال سرنوشت شما خواهد بود انشاءالله آنوقت خواهید بامید خدا که آنها در برابر شما به احترام رفتار خواهند کرد و حتی ممکن است که وقتی به شما نیازمند بودند حتی کوچکی و تواضع کنند و همه کسانی که ایشان شما را در برابر آنها کوچک می کرد -و البته آنها قاعدتا می فهمند که او به شما ظلم می کند- سربلندی شما را در برابر ایشان خواهند دید و شما با موفقیت و رضای خدا از این امتحان بزرگ بیرون خواهید آمد.
بنابراین فرار یا خودکشی بدترین راه حلی است که ممکن است کسی پیدا کند. شما اصلاً چنین فکرهایی نکنید و تنها به فکر بهتر درس خواندن باشید و استقلال مالی و زندگی موفق باشید.