جلسه چهارشنبه 9/10/94 (رب)
او رب همه چیز است، همه کس است، من چرا بروم به سایر رب‌ها پناه ببرم؟ که او رب مثلا این مجموعه از خلقت است، رب آن مجموعه نیست، اما الله تبارک و تعالی رب همه ی کسان ،همه چیز است، همه کس است...

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین من الانِ إلی قیام یَوم الدّین

این سالهای آخر حاج آقای حق شناس، شاید هفت هشت سال هرکسی می‌رفت خدمتشون می‌فرمودند که حمد و سوره‌ات را بخوان، بعضی حمد و سوره‌ها درست بود، که خب درست بود، ایشان می‌فرمودند درست است، بعضی اگر مشکل داشت، خب، آدم باید حمد و سوره نمازش درست باشد. حمد و سوره نماز آدم باید درست باشد تا نمازش درست باشد. این حمد و سوره‌هایتان را حالا اگر بنده را گیر آوردید، آن تَه[حسینیه] من می‌نشینم بعد از جلسه، بنده را گیر آوردید یک بار می‌خوانید، که مطمئن بشوید، اگرنه یکجای دیگری، پیش معلمی، استادی، کسی که تجوید بلد است، قاری قرآن است، حمد و سوره بخوانید و انشاالله مطمئن بشوید به درستی آن. خب. این یک مسئله. آدم یک ذره باید فکر خودش باشد، آدم یک ذره باید فکر خودش باشد. یک مسئله‌ای است خیلی مهم است و آن این است که تا آدم یک واعظی در درون جانش نداشته باشد، یک واعظی در درون جانش نداشته باشد هیچ وعظی به دردش نمی‌خورد، هیچ وعظی که از بیرون می‌شنود به دردش نمی‌خورد، هیچ. روایت اول، قال الباقر علیه السلام : مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ مِنْ نَفْسِهِ وَاعِظاً هرکس که خدا برای او از جان خودش واعظی قرار نداده باشد فَإِنَّ مَوَاعِظَ النَّاسِ لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُ شَيْئاً موعظه های مردم برای او هیچ سودی ندارند. این قطعی است، من و شما ندارد، هرکس واعظ نفسانی، خدا برایش قرار داده باشد، از مواعظ دیگران سود می‌برد، از در و دیوار سود می‌برد، از هر حادثه‌ای سود می‌برد، هر حادثه‌ای برایش می‌شود موعظه. اما اگر کسی واعظ نفسانی خدا برایش قرار نداده باشد، هیچ سودی از هیچ وعظی نمی‌برد، هرکس باشد ها، یعنی اگر پیغمبر هم واعظ باشد این نتیجه ندارد برایش، یا واعظ نفسانی دارد یا ندارد، اگر ندارد هیچ چیز به دردش نمی‌خورد. روایت بعدی از پیامبر است: إِذَا أَرَادَ اللَّهُ‏ عَزَّ وَ جَلَّ بِعَبْدٍ خَيْراً  اگر خدای تبارک و تعالی برای بنده‌ای خیر بخواهد، به این مضمون خیلی حدیث داریم؛ خدا درمورد بنده‌ای خیر بخواهد، حالا یکی از آنها این است، نتیجه‌ی اینکه خدا برای بنده‌ای خیر بخواهد؛ جَعَلَ لَهُ وَاعِظاً مِنْ نَفْسِهِ از جان خودش برایش واعظی قرار می‌دهد يَأْمُرُهُ وَ يَنْهَاه‏ آن واعظ امر می‌کند؛ بلند شو، بلند شو زود خودت را برسان، نماز اول وقت الان از دست می‌رود، ول می‌کند می‌رود، او نهی می‌کند؛ این را نگاه نکن، این را خدا راضی نیست نگاه بکنی. این عکس را، این فیلم را، این منظره را، این شخص را. نهی می‌کند او، و نهی او اثر می‌کند، نهی او اثر میکند؛ اگر خدایی نکرده آدم آن امر و نهی‌ای که او می‌کند، عمل نکند، آن واعظ خواهد مُرد. برای همیشه از دست این خواهد رفت. ببینید پس یک راه برای اینکه اگر اینچنین واعظی وجود دارد بماند، قوت بگیرد، این است آدم به حرفهایش گوش بدهد؛ این واعظ را خدا گذاشته است، آدم به حرفهایش گوشش بدهد، اگر به حرفهایش گوش بدهد زنده می‌ماند، قوت می‌گیرد. چه کار کنیم بدست بیاوریم یک همچنین چیزی را؟ آدم اگر، همین که آدم متولد شده در محیط مسلمانی، در محیط ایمانی، این وقتی‌که به بلوغ برسد، حالا بلوغ عقلانی برسد چنین واعظی وجود دارد، این واعظ نفسانی وجود دارد. این شخص قدر می‌داند، می‌ماند، قدر نمی‌داند از دستش می‌رود. پس تقریبا می‌خواهیم بگوییم همه کس از چنین واعظی برخوردار بوده است، مگر اینکه بفرمایید از روز اول زندگی‌اش غرق گناه است، خانه‌اش، خانواده‌اش غرق گناه است، خب آنها هیچ. روز و شب در خانه‌شان چه صدایی می‌آید، چه غذایی هست؟ و الی آخر... آن آدم نه. اما آدم‌های معمولی مثل ما که معمولی هستیم، خانواده‌هایمان معمولا درست هستند و پاک هستند آنها، قاعدتا کسی به حد عقل برسد، او از چنین واعظی برخوردار است، حالا درجه‌اش ممکن است کم و زیاد باشد. اگر می‌خواهی این قوت بگیرد، آدم باید حرف او را گوش بدهد، واعظی را که خدا قرار می‌دهد حرفش را آدم باید گوش بدهد. ببینید مسئله‌اش هم روشن است، دیگر برای آدم، نمی‌دانم گیج و گنگ و کج و کوله و این حرف‌ها وجود ندارد، کاملا روشن است این حرفی که این می‌زند درست است، آدم می‌فهمد این حرف درست است. دقت کنید: إِذَا أَرَادَ اللَّهُ‏ عَزَّ وَ جَلَّ بِعَبْدٍ خَيْراً  آنگاه که خدای عزوجل برای بنده‌ای خیر بخواهد برای او واعظی از نفس خودش قرار می‌دهد که او را امر می‌کند و نهی می‌کند. خب، این یک حرف اخلاقی که دوستی آن جلو به من فرمود که که یک موعظه بفرمایید، موعظه از این بهتر؟ این برای خودم هم هست، برای شما هم هست، برای همه هست، به شرطی که حرفش را گوش بدهد آدم.

خب. یک مقداری در مورد پیامبر ما یک جایی صحبت کردیم و آنجا به ثمر نرسید، امیدواریم که شما کامل فهمتان را به همراه آورده باشید، حواستان کاملا اینجا جمع باشد من بتوانم حرف را برسانم که البته باز هم بعید می‌دانم، احتیاج به یک فهم بیشتری هست، حالا انشاالله شما صلوات بفرستید تا خدا کمک بکند. ببینید، جهان را می‌گرداند، چه کسی می‌گرداند؟ ما می‌گوییم خدای متعال می‌گرداند دیگر. جهان را اسماء و صفات الهی می‌گرداند، این را یک ذره توضیح عرض می‌کنم؛ ببینید خدای متعال چون خالق است ما را خلق کرده است، پس ببینید ما مخلوق صفت خالقیت الهی هستیم، معلوم است؟ خدای متعال چون رازق است به ما رزق می‌دهد نه چون خالق است، چون خالق است خلق می‌کند، چون رازق است رزق می‌دهد، این معلوم است؟ چون خالق است خلق می‌کند، چون رازق است رزق می‌دهد، چون غافر است از گناه ما می‌گذرد، چون غافر است از گناه ما می‌گذرد؛ غافر است به رازقی ربط دارد؟ نه. آن یک صفت است، یک اثر دارد، آن یک صفت دیگر است، یک اثر دیگر دارد. آن‌وقت درمیان اسماء و صفات این‌ها درجات دارند، یک اسمی هست مادرِ صدتا اسم دیگر است، مثل مثلا صفت ربّ، صفت ربوبیت صدتا صفت زیر دستش عمل می‌کند. این هم هست. حالا آن را نمی‌خواهیم بگوییم. در هر صورت خدای متعال براساس هر یک از صفاتش یک کاری می‌کند، براساس این صفت، آن کار را نمی‌کند، براساس آن صفت هم این کار را نمی‌کند، هرکدام جای خودش را دارد. امیدواریم این فهمیده شده باشد.

اولیاء و انبیاء هرکدام تربیت شده‌ی یک صفت هستند، یک چیزی عرض کنیم. در روایات فراوان داریم، روایات یک دانه نیست، مثلا شاید صدجور روایت داریم، می‌فرمایند که اسم اعظم الهی، دقت کنید، 73 حرف است، اسم اعظم الهی 73 حرف است، از این 73 حرف، 24 حرف حضرت آدم علیه السلام آموخته بوده است؛ 24 حرف فقط. همینطور آن‌وقت می‌گویند، حضرت موسی چقدر، حضرت آدم چقدر، حضرت عیسی چقدر، هرکدام. و از این 73 حرف، 72 حرف نزد ما است؛ ائمّه فرموده‌اند، بفرمایید از پیامبر، امیرالمومنین، امام حسن، این مجموعه 14 نفر، اینها از 73 حرف اسم اعظم 72 حرف آموخته‌اند. ببینید، این خیلی مهم است، فرق انبیاء و اولیاء به این است، یکی از آنها و ایشان چقدر برخوردار است از اسم اعظم؟ چند حرف برخوردار است؟ آن‌وقت گفته شده است حضرت آصف بن برخیا، آصف بن برخیا که بود آقا؟ بارکلا، وزیر حضرت سلیمان بود. حضرت سلیمان به درباریانش روی کرد، فرمود: این بلقیس که در یمن پادشاه است، ایشان در فلسطین است. او که در یمن پادشاه است و یک تخت فوق العاده‌ای دارد، این تخت را چه کسی می‌تواند برای من بیاورد؟ به چه سرعتی؟ قَالَ عِفْریتٌ مِّنَ الْجِنِّ یک جنّ گردن کلفتی در محضر ایشان بود گفت آقا من، شما صبح آمده‌ای در دربار نشستید تا ظهر می‌نشینید دیگر، ظهر مثلا باید تشریف ببرید نماز بخوانید ناهار[میل کنید]، مثلا، تا وقتی که شما از تخت برخیزی من تخت را آورده‌ام اینجا. مثلا فرموده‌اند این خیلی طول می‌کشد. چه کسی دیگر هست؟ آصف بن برخیا، حالا یادم رفته است چه لفظی را قرآن درمورد ایشان به کار برده است، ایشان فرموده تا چشمت را ببندی و باز کنی من آورده‌ام. دیدند تخت آنجا حاضر است، یک لحظه است دیگر، یک لحظه من آوردم. بعد می‌فرمایند عرضم به حضور شما، ایشان فقط 1حرف بلد بود، از آن 73حرف 1حرف بلد بود، آنقدر قدرت داشت. یعنی زمین و زمان در برابر 1حرفش، زمین و زمان در برابر 1حرف مطیع، فرمانبر است، زمین و زمان در برابر 1حرفش... کسی که 72 حرف می‌داند، چه چیزی است؟ خب. این یک فرق. می‌خواستم از همین جا یک ذره شما نزدیک بشوید به آنچه عرض می‌خواهم بکنم، عرض کردم که هریک از انبیاء و اولیاء در تحت تربیت 1اسم، 2اسم، 3اسم، 4اسم... کم و زیاد باز به مرتبت معرفت، ایمان، به مرتبت معرفت و ایمان و درجات معنوی آن پیامبر و ولی، هریک از انبیاء و اولیاء یک درجه‌ای دارند، به درجه‌ای که از معرفت و ایمان دارند این‌ها در تحت تربیت 1اسم، 2اسم یا بیشتر یا کمتر هستند. حالا، باز این را هم توضیح عرض می‌کنم، انشاالله به امید خدا امیدواریم که این دوست کوچولوی ما که مدتی برای بنده رفیق هستند ایشان هم همین حرف را بفهمند. چه عرض می‌کردم؟ یک کسی تربیت شده‌ی اسم اعظم الهی است در میان تربیت شدگان، همه تربیت شده‌ی اسماء الهی هستند، حتی ما، حالا چقدر برخورداریم؟ برخورداری ما کم است از آن تربیت، آن اسم یک مربی است، همه اسماءالله مربی هستند، مدیر هستند، مدیر جهان هستند، مربی‌اند، حالا، تا چه حد ما برخوردار باشیم؟ چجوری برخوردار باشیم؟ این را باید بعد عرض کنم. در هر صورت همه‌ی اولیاء به مقدار برخورداری از آن اسماء الهی درجه‌شان است، چقدر معرفت دارد؟ چقدر ایمان دارد؟ چقدر اخلاص دارد؟ چقدر شناخت خدا دارد؟ به آن مقدارها برخوردار می‌شود از آن تربیت. عرض کردیم که بعضی از انبیاء و اولیاء که حالا عرض می‌کنیم نمونه‌هایش را آنها از تربیت اسم اعظم برخوردارند. حالا نمونه عرض می‌کنیم؛ حضرت نوح علیه السلام را می‌گویند شیخ الانبیاء، خیلی مرد بزرگی است ایشان، درمیان انبیاء خیلی مرد بزرگی است ایشان، می‌دانید که 950 سال ایشان دعوت کرده مردم را، بلای مردمِ بدِ بی معرفت خودش را کشیده، تا آنجا که این‌ها دستشان را می‌کردند در گوششان حرف‌های حضرت نوح را نشنوند، در عین حال ایشان باید فریاد بزند، شاید به گوششان برسد، چند روز این کار را می‌کرده است؟ بفرمایید مثلا 950 سال، خیلی است 950 سال، بلا کشیدن از دست مردم چیز نفهم، بی معرفت. در هر صورت ایشان یک راه درازی را پیموده است تا سرانجام عمر شریفش تحت تریبت اسم اعظم قرار گرفته، وقتی‌که ایشان می‌خواست برود داخل کشتی، داخل کشتی شد فرمود: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي چی بعدش؟ نَجَّانَا... الحمد لله گفت، الله می‌دانید اسم اعظم الهی است، حالا اسم اعظم را می‌شناسد، رفته است زیر سایه‌ی اسم اعظم الهی، اوایل عمرش چه بود؟ از اسماء کوچک‌تر بهره‌مند می‌شود، حالا از اسم اعظم بهره‌مند شده است. حضرت ابراهیم علیه‌السلام اواخر عمرش که صاحب دو فرزند در چه سالی شده بود؟ یک وقت‌هایی بحثش را کرده‌ایم [اگر]یادتان باشد، مثلا در سن 80 سالگی صاحب فرزند اول شده است، در سن مثلا 90 سالگی، اینجوری، سن‌های آخر عمر ایشان بود، ایشان شاید مثلا 130 سال عمر کرده باشد، حالا این‌ها خیلی دقیق نیست، اطلاعات ما خیلی نیست، مثلا در 130 سالگی ایشان وفات کرده‌اند، آن وقتی‌که ایشان دارای هردو فرزند است، می‌فرماید الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي وَهَبَ لِي عَلَى الْكِبَرِ إِسْماعِيلَ وَإِسْحاقَ، حمد می‌کنم خدایی را که در سن پیری، در سن بزرگسالی به من اسماعیل و اسحاق را مرحمت کرد. ایشان هم آشنا شده است با اسم اعظم، کِی؟ اواخر عمرش. حضرت نوح کِی؟ اواخر عمرش. در میان انبیاء و اولیاء حالا اینجا ما با حضرت پیامبر، ایشان می‌فرماید که: قُلْ إِنَّنِي هَدَانِي رَبِّي پیامبر ما، که تازه از کنار تولد مبارکشان گذشتیم و تا 3 روز این عید، تولد ایشان هست، یعنی ما هنوز در عید هستیم، قُلْ إِنَّنِي هَدَانِي رَبِّي إِلَىٰ صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ دِينًا قِيَمًا مِّلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا ۚ وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اولش شروع آیه را عرض می‌کنیم؛ می‌فرماید قُلْ ایشان در سراسر قرآن شاید هیچ کجا، شاید هیچ کجا از خودش سخن نمی‌گوید، پیامبر صدجا از خودش حرف زده است اما هیچ کجا از خودش حرف نزده، [در]همه [موارد] دستور داده است، خدای تبارک و تعالی دستور فرموده که از خودت بگو، اینجا هم دستور فرموده است قُلْ مثل اینکه فرمودند قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ اینجا فرمودند قُلْ بگو مرا هدایت کرد، چندین تاکید هم دارد، مدام تاکید کرده است، تاکید کرده، قطعا، حتما، قطعا خدای ربِّ من مرا هدایت کرده است به صراط مستقیم. این هدایت به صراط مستقیم امری است که همه می‌توانند از آن برخوردار شوند، همه می‌توانند از هدایت به صراط مستقیم برخوردار بشوند، این را در گذشته‌ها اگر یادتان باشد عرض کردیم که فقط باید بهایش را بپردازد، شما باید بهای هدایت مستقیم، هدایت خاص را، هدایت مخصوص به صراط مستقیم را، بهایش را بپردازید تا بشود، اگر بهایش را بپردازید برای شما هم مقدور است، این مخصوص انبیاء و اولیاء نیست، همه‌ی انبیاء و اولیاء از این برخوردارند، این برای همگان است، همگان می‌توانند از این مرحمت الهی بهره‌مند بشوند، شرطش این است که بهایش را بپردازند، بهایش چیست آقا؟ بهایش چیست؟ هدایت بهایش تقوا است. هدایت بهایش تقوا است. الم ذَٰلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ فِيهِ، بعد؟ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ. از این کتاب، آن بزرگوار فرموده بود که من دارم قرآن می‌خوانم هر آیه که می‌خوانم یک مطلب تازه می‌فهمم، اگر اتفاقا تکرار کنم آیه را، باز یک چیز تازه می‌فهمم. اما مجسمه پاکدامنی بود، آن زمان پهلوی ملعون ایشان مثلا تهران قزوین مرکز خانواده‌شان بوده است، از آنجا یا از تهران می‌رفتند قم، این‌ها چقدر جنگ کردند تا ایشان را اجازه دادند در ماشین بنشیند، اجازه نمی‌دادند داخل ماشین بنشیند، می‌گفتند اگر یک نفر عالم در ماشین بنشیند ماشین پنچر می‌شود! اتفاقا رفتند جلو موتور خراب شد. ایستادند، شروع کردند به بد گفتن، ببخشید ببخشید اشتباه گفتم. ایشان وقت نماز رسید گفت آقای راننده نگه دار من بروم نماز بخوانم، باز یک مجموعه‌ای بد و بیراه گفتند، باز کمی رفت جلوتر ماشین خراب شد، ایستاد، باز شوع کردند به حرف زدن. ایشان خیلی خونسرد از ماشین پیاده شد، رفت در بیابان، نمی‌دانیم چجوری آب درست کرد، شاید هم وضو داشت، قشنگ نشست نمازش را راحت، سر فرصت نمازش را خواند، تعقیباتش را خواند، کارش را کرد و کارش را جمع کرد و طرف ماشین آمد. طرف ماشین آمد، ماشین خراب است ماندند وسط خیابان. ایشان گفت: یکبار دیگر هم هِندل بزنید، آن قدیم‌ها، ماشین را هندل می‌زدند برای اینکه روشن بشود، این بار زدند روشن شد، یکهو همه مثلا برای آمدن این‌ها صلوات فرستادند، حالا دستش را مثلا آمدند بوسیدند، صورتش را بوسیدند، آقا ببخشید ما بی ادبی کردیم، حالا مثلا یک همچنین آدمی، ایشان خیلی پاک دامن بود، استاد ما حاج آقای مجتهدی فرمودند آن روز اولی که من وارد قم شدم، ایشان آن روز خانه نشین شده بود، دیگر نتوانسته بود بیاید نماز جماعت؛ بالاسر حضرت نماز می‌خواند بجای ایشان مرحوم آیت الله گلپایگانی آمد، خیلی پاکدامن بود. آن خب ثمره‌اش این است که آدم هدایت می‌شود، ثمره پاکی هدایت است، ثمره پاکی هدایت است. و درست بالعکس، اگر من گناه می‌کنم، اگر من حرام می‌خورم، اگر من راحت حرف می‌زنم، اگر من راحت به هر طرف نگاه می‌کنم، ثمره‌اش، عرض می‌کنیم دیگر. فرمود: قُلْ إِنَّنِي هَدَانِي رَبِّي إِلَىٰ صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ این رب اسم بزرگی است، اسم بزرگی است از اسماء الهی، صدتا کار به عهده دارد ،یکی از آنها هدایت است، قُلْ إِنَّنِي هَدَانِي رَبِّي إِلَىٰ صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ هدایت کرد ربِّ من مرا به صراط مستقیم، این صراط مستقیم چیست؟ دِينًا قِيَمًا یک دین استواری است، دین ما را، حالا قرآن باز در جاهای دیگر هم فرموده است، این دین یک دین استواری است، حرف‌هایی که در این دین آمده است، حرف‌هایی است که یک ذره خدشه به آن وارد نیست. خب بروند امتحان کنند، هزاران نفر هم امتحان کردند، امتحان کردند، خلاف این راه را رفتند به ثمر بدبختی‌های بی حساب رسیدند. دِينًا قِيَمًا مِّلَّةَ إِبْرَاهِيمَ ، این دین استوار، همان راه و رسم ابراهیم است، می‌دانید حضرت ابراهیم، بنیانگذار ادیان توحیدی است، دین مسیحیت و یهودیت و اسلام براساس دین حضرت ابراهیم است. این هم بحث دارد ها، یک کلمه نیست که من یک کلمه گفتم برایتان. مِّلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا راه و رسم حضرت ابراهیم، راه و رسم حضرت ابراهیم چه بود؟ آن همان دین استواری است که ما هم بر آن دین هستیم، ما هم هستیم البته، وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ایشان هیچ وقت شرک نورزید، از غیر خدا اصلا نترسید، دستش را پیش غیرخدا دراز نکرد. یادتان هست که؟ وسط زمین و آسمان جبرئیل آمد خدمتشان و گفت: کاری، احتیاجی؟ نه. به تو نه. احتیاج دارم، اما نه به تو. خدای متعال که دست و بالش بسته نیست، ایشان می‌رسد تا بالای سر آتش، آن‌وقت که آتش می‌خواهد ایشان را بسوزاند، دیگر نمی‌سوزاند. ما وسط راه هم حواسمان پرت می‌شود دیگر. هنوز به خطر نرسیده‌ایم حواسمان پرت است، نه. خدای متعال هیچ وقت عجله ندارد، چون همیشه همه کارها در اختیار اوست، همه قدرت‌ها در اختیار اوست دیگر. خب، قُلْ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ ، آنجا این حرف را ایشان می‌زند، پیامبر ما است. باز خدای متعال به او فرمود، بگو. ایشان هم می‌گوید چشم . قُلْ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي نماز من و همه عبادات من وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي زندگی من و مرگ من، یعنی همه چیز من، همه چیز من؛ زندگی من و مرگ من، همه چیز مال خداست، همه چیز مال خداست، آن هم چه خدایی؟ لِلَّهِ ، من بنده‌ی الله هستم، من تربیت شده‌ی زیر سایه خدای تبارک و تعالی هستم، نه اسماء دیگر، اسم اعظم. به این زودی‌ها نمی‌شود فهمید. قُلْ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ. اینجا یک نکته عرض کنم، ببینید ما یک بنده داریم، قرآن یک کسانی را به نام بنده خوانده است، قرآن یک کسانی را به نام بنده خوانده است وَاذْكُرْ عِبَادَنَا إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ ، یاد بیاور بندگان ما را إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ، یک سری از فرزندانشان ، حضرت ابراهیم دو فرزند خودش، و نواده‌اش حضرت یعقوب، این‌ها بندگان ما هستند، دقت کنید وَاذْكُرْ عِبَادَنَا إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ. این حرف را بفهمیم خیلی حرف خوبی است، خب. یک کسی همه چیزش برای خدا است، یعنی این دستش را نگاه می‌کنی، می‌گوید این مال من نیست، این انگشت، آقا این انگشت چی؟ این هم مال من نیست، آقا این چشم چی؟ چشم هم مال من نیست؛ همه‌اش مال خداست. بنابراین اگر از جانب شما یک مأمور آمد، در یک داستانی دارد که حضرت موسی علیه السلام، عرض کرد بارالها بنده‌ی محبوب تو کجاست؟ فرمودند برو کجا، کجا، کجا، رفت. دید این پا ندارد، پایش فلج شده است، نمی‌تواند حرکت کند، چندین نوع مریضی داشت، بعد هم دارد شُکر می‌کند، چه شکری. تو حوصله داری، ده تا مرض داری، نمی‌توانی حرکت کنی، تو اصلا زندگی‌ت فلج است، چرا تو شُکر می‌کنی؟ مثلا گفتند که حالا ما امتحانش می‌کنیم، حضرت جبرائیل آمد، یک اشاره کرد، چشم‌هایش افتاد، از حدقه بیرون افتاد. گفت خدایا مثلا تو تا حالا به من مرحمت کرده بودی، لطف کرده بودی، دوتا چشم داده بودی، حالا مثلا به قول من، فکر کردی دیگر من لازم ندارم، صلاح نیست از من گرفتی، شکرت می‌کنم، شکر می‌کنم، شکر می‌کنم... مال من نیست، مال خودت است، می‌خواهی بگیری می‌خواهی بده. اگر آدم [اینجور]بشود، این را می‌گویند عبد، عبد یعنی کسی که هیچ چیزی ندارد، همه چیز را مال خدا می‌داند. ایشان دارند می‌گویند که خدایا من نمازم، همه کارهایم، تو کردی، تو توفیق دادی، اگر توفیق نداده بودی من نبودم اینجا، تو توفیق دادی. بعد، مَحْيَايَ وَمَمَاتِي یعنی همه چیز، زندگی و مرگم، ابتدا و انتهای همه وجود من مال خداست، یک ذره از وجود من مال من نیست که ادعای مالکیت بکنم، کسی ادعای مالکیت ندارد. عرض کردم اسمش چیست؟ عبد. اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسوُلُهُ ، این است. عبد است، خب عرض کردم خیلی دیگر از بزرگان هم نمونه عرض کردیم دیگر، وَاذْكُرْ عِبَادَنَا إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ، یک فرقی دارند، فرقشان چیست؟ ببینید دوبار قرآن کریم از پیامبر ما بعنوان عبد اسم برده، دوبار، اینجا از بندگانش اسم برده دیگر؛ وَاذْكُرْ عِبَادَنَا إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ آنجا می‌فرماید: سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَىٰ بِعَبْدِهِ ، عبده محمّد؟ نفرمود. دوباره قرآن از پیامبر ما بعنوان عبد نام برده، اسمش را نگفته است، یعنی این بنده‌ی ما حتی اسم هم ندارد. می‌فهمید؟ آن بنده‌ها اسم دارند اقلاً، اگر بپرسی خانه داری، می‌گوید نه، یک چیزی در اختیار من هست، عاریه است مال خداست، اگر بگویند چشم داری، یگوید نه، یک چیزی هست پیش ما، عاریه است؛  حالا همینطور بگویید... اما اسم. اسم خب دارد، این عبد، حتی اسم هم ندارد. هیچ بنده‌ای به اندازه ایشان بنده نبوده، بفرمایید که هیچ بنده‌ای به اندازه ایشان بی چیز نبوده، هیچ چیز ندارد، یعنی می‌داند که همه چیز مال خداست، بابا همه عالم در مُشتش است، اما می‌داند همه چیز مال خداست، یک ذره تصمیم از خودش ندارد، این خیلی مهم است ها، یک ذره این بنده از خودش تصمیم ندارد، یک کلمه حرف از خودش ندارد، قرآن می‌گوید دیگر: مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَىٰ یک ذره از خودش حرف نمی‌زند، هرچه حرف است من در دهانش گذاشته‌ام. خب قُلْ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ. لِلَّهِ، لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ ، لَا شَرِيكَ لَهُ  الله که رب العالمین است هیچ شریکی ندارد، کنار دست ایشان هیچ کس نایستاده که کمک کند، همه کار خودش است، می‌گوییم آقا خب یک کسانی زیر سایه تربیت اسماء دیگر خدا هستند می‌گوید من آنها را نمیدانم، من فقط الله را می‌شناسم به عنوان رب. لَا شَرِيكَ لَهُ، شریک ندارد وَبِذَٰلِكَ أُمِرْتُ ، به من گفته‌اند فقط خدا را بپرست، هیچ کس دیگری را نپرست، خدا را یعنی اسم اعظم خدا را وَأَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ ، من اولین مسلمان هستم، اولین مسلمان هستم یعنی چه؟ ببینید اگر این را از نظر تاریخی بخواهیم حساب کنیم حضرت نوح اولین پیامبری است که دین اسلام را برای مردم آورده است. درست است؟ بله؟ إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ خدا می‌فرماید یک دین دارد، آن دین هم اسلام است، حتی اسمش هم همان اسلام است، در زمان حضرت نوح ایشان به زبان سُریانی مثلا می‌گویند سخن می‌گفته است، عیب ندارد به زبان سریانی هم باز اسلام می‌گفتند، به دین حضرت نوح. مثلا حضرت ابراهیم هم باز اگر به زبان عبری سخن می‌گفته، باز اسلام می‌گفتند به زبان عبری، اگر سریانی بوده، این زبان‌ها مال این ناحیه، گفتند چه بگویید، خاورمیانه نگویید، و بلکه شرق مثلا بگویید، این‌ها شرق هستند، اینجاها یا عبری سخن می‌گفتند یا سریانی. حالا، حضرت ابراهیم به هر زبانی سخن می‌گفته باز اسلام یعنی دین ایشان اسمش اسلام بوده در آن زمان. ببینید الان مثلا در لفظ عبری توراتی خدای تبارک وتعالی که ما می‌گوییم الله، آنجا می‌گفتند یَهُوَ ، که با همین الله هم خانواده است، حالا مثلا سریانی هم باز از همین خانواده است، این‌ها زبان‌های سامی هستند، زبان‌های سامی قرابت دارند، بنابراین مثلا نام تبارک تعالی الله، این در هر زبانی از زبان‌های سامی قریب به هم است. چه عرض می‌کردم؟ اسم اسلام بوده، دین اسمش اسلام بوده است، خب نتیجه چیست؟ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ ، حضرت نوح مسلمان بوده یا نبوده؟ دینش دین اسلام بوده یا نبوده؟ خب ایشان از نظر تاریخی اولین کسی است که دینش اسلام است ،پس خودش اولین مسلمان است دیگر، پس چرا ایشان(پیامبر اکرم) می‌گوید من اولین مسلمان هستم، باید بگوید من آخرین هستم، حالا به یک معنا، امام زمان آخرین مسلمان است. ایشان آخرین مسلمان است، اولین مسلمان هم حضرت نوح است، چرا ایشان می‌گوید من اولین مسلمان هستم، این مسلمانی به یک معنای دیگری است؛ مسلمانی 3 مرتبه دارد، مرتبت سوم اینجا، ایشان فرموده أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ در آن، آن اسلام یعنی چه؟ تسلیم در برابر خدا، این اسلام به معنی تسلیم صددرصد در برابر خدا است، من اولین نفر هستم در تسلیم در برابر خدا، در بندگی؟ اولین نفر هستم. در مسلمانی؟ اولین نفر هستم، در مقابل خدای متعال هیچ است؟ من اولین نفر هستم. هیچ ادعایی ندارم، می‌دانم همه چیز مال خدا است، لَا شَرِيكَ لَهُ ۖ وَبِذَٰلِكَ أُمِرْتُ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ . عرضم تمام شد. قُلْ أَغَيْرَ اللَّهِ أَبْغِي رَبًّا آیا من جز الله ربّ دیگری را انتخاب کنم؟ زیر بار تربیت اسم دیگری بروم؟ عرض کردم که هرکسی تحت تربیت 1اسم از اسماء الهی است یا 2اسم یا بیشتر. حالا، ایشان می‌گوید آیا من جز از الله کسی را برای تربیت خودم انتخاب کنم؟ او را رب خودم قرار بدهم؟ نه. آخر او تا ندارد قُلْ أَغَيْرَ اللَّهِ أَبْغِي رَبًّا وَ هُوَ رَبُّ كُلِّ شَيْءٍ آخر او رب همه چیز است، همه کس است، من چرا بروم به سایر رب‌ها پناه ببرم؟ که او رب مثلا این مجموعه از خلقت است، رب آن مجموعه نیست، اما الله تبارک و تعالی رب همه ی کسان ،همه چیز است، همه کس است...

 

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای