جلسه چهارشنبه 27/8/94 (عيش هنيء)
وقتی که بناست هیچ جای حرامی را نگاه نکند، هیچ جایی را نگاه نمی کند. در هیچ شرطی هیچ جای حرامی را نگاه نمی کند. در تحت شرایط دوستان بودم. یک فیلم خیلی... نه. هیچ چیزی او را از جای خودش [تکان نمی دهد.] این به حیات طیبه می رسد...

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین من الانِ إلی قیام یَوم الدّین

به مناسبت شهادت حضرت مجتبی علیه السلام درهفتم ماه صفر یک کمی درمورد ایشان عرایضی عرض کنیم، بعد ان شاء الله، ان شاء الله به مدد خدا بحث اخلاقی بکنیم.

بنی امیه که بر سر کار آمده بودند، می خواستند هیچ چیز از اسلام نماند. می کوشیدند هیچ چیز از اسلام نماند. خب. این چیز را چه کسی می خواهد؟ صاحب یک امپراطوری بزرگ. امپراطوری معاویه، بفرمایید از دیوار چین بود تا دریای مدیترانه. از آن طرف اقیانوس هند بود. از آن سو تا لبه اروپا. بعدها یک چند سال بعد در عصر بنی امیه بخشی از اروپا هم فتح شد. اما حالا هنوز به فتح اروپا نرسیدیم. تغریبا بخش اعظم از شرق عالم دست اینهاست. با چنین وسعتی از سلطنت و قدرت و ثروت می خواهند چیزی از اسلام نماند. این یک نکته. به صورت تلگرافی عرض می کنم. شما دقت کنید. گذشتگان، یعنی خلیفه اول و دوم و سوم، کوشیدند کسی چیزی از کلام پیامبر نگوید. از کلام پیامبر که برای فهم اسلام لازم است و بخش دوم اسلام است. بخش اول اسلام قرآن است. بخش دوم اسلام کلمات پیامبر است. کسی هیچ چیز از این بخش دوم نگوید. هیچ چیز نگوید. مگر در تحت سیاست خودشان. یعنی کسانی که از اهل سیاست خودشان هستند. همان رفقای خودشان. فقط آنها می توانند کلامی بگویند. آنها هم چیزهایی را می گویند که مطابق مصلحت حکومت است. در ماورای آن هیچ چیز [گفته نشود]. خب. زمان امیرالمومنین این اختناق و فشار برداشته شد. و هم خودش فرمایش کرد. گفته اند در سال های گذشته حدود چهارصد خطبه از امیرالمومنین به جای مانده. چهارصد خطبه. حالا شما در نهج البلاغه که بگردید حدود دویست خطبه است. از آن دویست خطبه هم، همه­ی یک خطبه نیست. انتخاب شده. یک قسمت از یک خطبه را انتخاب کردند. پس امیرالمومنین می کوشیده است این کمبودی که در این سال ها اتفاق افتاده را خودش جبران کند. بعد هم اجازه می فرمودند که سایر یاران پیامبر از کلمات پیامبر برای مردم نقل کنند. پس آن اختناق گذشته برطرف شد. سدهای دوران گذشته شکسته شد. خب. وقتی که معاویه بر سر کار آمد، فهمیده بود که چه شد. سیاست گذشتگان را می دانست که چیزی از قول پیامبر [نقل نمی شد.] بابا می گویم چیزی ها. کسی، چیزی از قول پیامبر نقل نکند. کسی، چیزی. یک داستان برایتان نقل می کنم. عمر خواست که مسجد را بزرگ کند. جمعیت زیاد شده بود. خواست مسجد پیامبر را بزرگ کند. خانه های اطراف مسجد را خریدند. خب. انقدر هم ایشان [قدرت داشت] که کسی که نخواهد بفروشد وجود نداشت. همه فروختند. رسید به خانه عباس عموی پیغمبر. او هم یک طرف مسجد بود. اگر آن را خراب نکنند نمی شد مسجد را بزرگ کرد. ایشان گفت که خانه ات را می فروشی یا به مسلمان ها می بخشی. گفت نه می فروشم و نه به مسلمان ها می دهم. خانه ام است. می خواهم. نمی خواهم بدهم. عباس. عموی پیغمبر بود. پیرمرد بود. بزرگ بنی هاشم بود. نمی شد به او زور گفت. گفت یک نفری را بین من و خودت حکم قرار بده. مردی به نام ابی بن کعب است که استاد قرآن اصحاب پیغمبر است. استاد قرآن اصحاب پیغمبر است. استاد اول. گفتند ایشان را حکم قرار می دهیم. باشد. ایشان تشریف آوردند. خیلی محترم بودها. خیلی محترم بود. ایشان تشریف آوردند و نشستند. چه می فرمایید؟ من می گویم خانه را بفروش یا ببخش. ایشان می گوید نه می فروشم و نه می بخشم. ایشان گفت من یک حدیث از پیامبر برای شما نقل می کنم. یک حدیث از پیامبر برای شما نقل می کنم که جواب این دعوا باشد. چه بود؟ به حضرت داود علیه السلام امر رسید که بیت المقدس را بسازید. بیت المقدس نبود. این مسجد به دست آن خاندان ساخته شده. خدای متعال امر فرمود که بیت المقدس را بسازید. ایشان شروع کرد خانه و زمین خرید و خانه و زمین خرید تا به خانه یک آقا یا یک خانمی رسید که ایشان گفت نه می فروشم و نه می بخشم. داود گیر کرد. شب در خاطرش خطور کرد. حالا این نقل است. شما روی این قسمت این مساله نایستید که این مخالف با عصمت است. ما روی این نمی ایستیم. می خواهیم روی چیزهای دیگر این نقل تکیه کنیم. ایشان در خاطرش خطور کرد که این خانه را از این آقا بگیریم. وحی نازل شد که یا داوُد لَیسَ مِن شَأنی الغَصب. لَیسَ مِن شَأنی الغَصب. شان من نیست برای خانه من جایی را غصب کنند. من توفیق ساختن این خانه را از تو گرفتم. دیگر نمی خواهم تو بسازی. ماموریت از تو گرفته شد. تو فکر کردی. حالا ما می گوییم معصوم فکر خطا هم نمی کندها. این را کاری نداریم. این بخش را کنار بگذارید. تو فکر کردی که خانه این آقا را از او بگیری. به اجازه چه کسی؟ در خانه من. می خواهی یک خانه برای من بسازی. مسجد خانه من است. می خواهی با غصب برای من خانه بسازی. من راضی نیستم. اصلا نمی خواهم برای من خانه ای بسازی. بعد ایشان عرض کرد که خدایا خب پس این توفیق را به فرزندان من بده که حضرت سلیمان بیت المقدس را ساخته. هیکل سلیمان می گویند. هیکل یعنی معبد. الان بیت المقدس ساخته دست حضرت سلیمان است. ایشان این را نقل کرد. در مقابل این دو نفر که با هم سر خانه دعوا دارند که می فروشی یا می بخشی و ایشان می گوید نه می فروشم و نه می بخشم. در واقع می خواست بگوید که تو نمی توانی زور بگویی. میخواهی مسجد پیغمبر را بسازی. نمی توانی زور بگویی. نمی شود. نباید بسازی. ایشان یعنی خلیفه دوم گفت که کار را مشکل تر کردی. چرا کار را مشکل تر کردی؟ یک کلامی از پیغمبر نقل کردی. دقت کنید. عبارتش این است. کَرِهتُ أن یَکُونَ حَدیثِ رَسوُل اللهِ ظاهراً. من دوست ندارم و نمی خواهم که کلامی از پیامبر در دسترس مردم باشد. باید برای این حرفی که می گویی برای من سند بیاوری. عرض می کنم این بزرگ علمای اصحاب پیغمبر بود. ابی بن کعب. خیلی اوقاتش تلخ شد. ایشان از قبیله قریش نبود. از قبایل انصار بود. به جمع انصار رفت و گفت که هرکس این کلام را از پیغمبر شنیده با من بیاید و شهادت بدهد. یک عده ای آمدند و شهادت دادند. حرف این بود. من دوست ندارم. من کراهت دارم که حدیث رسول خدا در دسترس مردم باشد. این سیاستی است که اینها از چه زمانی بنیان کردند؟ چه کسی یادش هست؟ از لحظه قلم و دوات. آن روز اینها گفتند قرآن بس است. ما چیز دیگری نمی خواهیم. کلام پیغمبر را نمی خواهیم. بابا پیغمبر شما، پیغمبر شما می خواهد وصیت نامه بنویسد. نمی خواهیم. خب. تبلیغ قرآن در حد اعلا انجام می شود. اما تفسیر قرآن به طور دقیق و به طور جدی جلوگیری می شود. مردم فقط قرآن را بخوانند. بخوانند و بخوانند و حفظ کنند. اما هیچ کس دنبال معنای قرآن نگردد. خب این عصر خلیفه اول و دوم و سوم بود. عرض کردم امیرالمومنین که تشریف آوردند بر مسند حکومت این بسته باز شد. این ممنوع آزاد شد. مردم سخن گفتند و سخن گفتند و سخن گفتند. چرا اینها می خواستند کلام پیامبر نقل نشود؟ چرا؟ اگر نقل کنیم که پیغمبر فرموده که وضو را اینطوری بگیرید، برای کدام سیاست مضر است؟ برای هیچ سیاستی مضر نیست. وضو را از بالا بگیرید و دوبار هم آب بریزید. مثلا اگر بار سوم بریزید دیگر باطل است. خب این به هیچ جا لطمه نمی زند. البته الان آنها دوبار را کرده اند سه بار. اهل سنت سه بار آب می ریزند. کاری نداریم. یعنی این را هم عوض کردند. به این کاری نداریم. اما می خواهیم بگوییم چنین چیزی برای هیچ سیاستی مضر نیست. از اینجور احکام. اما خب این که یک روزی رسول خدا دست امیرالمومنین را گرفته و بلند کرده فرموده مَن کُنتُ مُولاه فَهذا علیٌ مُولاه. خب این برای این حکومت زحمت ایجاد می کند. پیغمبر مکرر فرموده علیٌ وَلیُّکُم بَعدی. این را مکرر فرموده. علیٌ وَلیُّکُم بَعدی. خب این با این سیاست حاکم مناسبت ندارد و مخالف است. اینها نمی توانستند بگویند این را بگو و آن را نگو. می گفتند هیچ چیز نگو. خب زمان امیرالمومنین این سد شکسته شده. این حرف ها به دست مردم رسیده. امیرالمومنین برای اولین بار در جمع مسلمان ها، در جمع یعنی مثلا یک میدانی است که برای نماز جمعه است و فرض کنید پنج یا ده هزار نفر جمعیت حضور دارد؛ آنجا فرمود من شماها را قسم می دهم. هرکس شنید روز غدیر خم پیامبر چه فرمود، نگفت چه ها؛ هرکس شنیده پیغمبر روز غدیر خم چه فرمود بلند شود بگوید. سی نفر بلند شدند شهادت دادند. ما شنیدیم پیامبر روز غدیر خم این فرمایش را فرمود. یکی از جریاناتی است که در عصر امیرالمومنین اتفاق افتاده. ایشان قسم داد و آنهایی که شنیده بودند بلند شدند. حالا نقلش سی نفر است. بعد یک آقایی بلند نشده. آن آقا هم یک کمی اسم و رسم داشت. امیرالمومنین فرمود که تو چرا بلند نشدی؟ گفت آقا من پیر شدم. فراموش کردم. چون جزء رفقای آن سو بود، بلند نشده بود. حضرت فرمودند اگر دروغ بگویی گرفتار یک برصی شود که هیچ چیز آن را مخفی نکند. این یک طوری برص گرفت که صورتش را می پوشاند. وقتی راه می رفت کل صورتش را می پوشاند. از بس برص شدید و تند بود. یکی دیگر. تو چرا نگفتی؟ یک نفرین دیگر. حضرت اینجا حداقل دو نفر را نفرین کردند. اینها بلند نشدند حرف بزنند. زید بن ارقم را شنیده اید. زیدبن ارقم یکی از کسانی است که روایات غدیر خم را نقل کرده و در کتب اهل سنت پر است. از بعد از آن نفرینی که امیرالمومنین کرد ترسیده. حالا یادم نیست او را چه نفرینی کردند. مرحوم آقای امینی نقل می کند حضرت تا شش نفر را نفرین کردند. حالا کار نداریم. در هرصورت کوشید که آنچه که در این دوره و ادوار بیست و پنج سال ممنوع و مسدود بوده و سد داشته، مردم اینها را بشنوند و بیاموزند. عصر بعد از ایشان... ایشان چهارسال و خورده ای حکومت کرد. اگر بیست سال حکومت می کرد دنیا به هم می خورد. اما تقدیر است دیگر. برای اینکه مردم امتحان شوند، چهار سال و خورده ای حضرت حکومت کرده. بعدش معاویه آمده. معاویه می فهمید که آنها چرا فرمایشات پیغمبر را ممنون کرده اند. و بعد که امیرالمومنین بر سر کار آمده چگونه آن ممنوعیت را برداشته است. باید یک راه حل جدید پیدا کرد. راه حل جدید ایشان این بود که حدیث جعلی ساختند. در برابر هر حدیثی که از پیامبر بود ده تا، بیست تا، پنجاه تا، صدتا جعل. مجموعه مجعولاتی که در آن دوره ساخته شده، حرف است دیگر؛ اگر آدم حرف را از یک استاد آموخته باشد، خب این زحمت دارد. من باید به دقت از استاد گوش کنم. بعد ثبت کنم یا حفظ کنم و برای دیگران نقل کنم. اما اگر بخواهم خودم حرف را بسازم، خب می سازم دیگر. انبوهی عظیم از جعل در عصر معاویه پدید آمده. اینها همه چیز دین را به بازی گرفتند. مکرر این داستان را برایتان نقل کردم. این که برایتان نقل می کنم خوب آنهاست. در صحیح بخاری یک باب هست. صحیح بخاری معتبر ترین کتاب حدیث اهل سنت است. بعد از قرآن این کتاب است. خیلی بد است. آدم خجالت می کشد نقل کند. اما این خوبش است. آن بدترهایش امکان گفتنش هم نیست. می گوید پیامبر با چند نفر از دوستان و یاران شان در یک کوچه عبور می کردند که به یک خرابه رسیدند. پیامبر داخل خرابه شد. آنجا ایستاد برای ادرار کردن. اینهایی که همراهش بودند می خواستند دور شوند. فرمود کجا می روید؟ باشید. پیغمبر! این در بین چیزهایی که در آن زمان ساختند خوب است. گفته بود من نام پیغمبر را دفن می کنم. معاویه قسم خورده بود که نام پیغمبر را دفن می کنم. خب. این بخش مقدماتی عرضم بود که تمام شد. حالا بین امام حسن علیه السلام و معاویه یک جنگ است. در لشکر امام حسن علیه السلام یاران پیغمبر هستند. دقت کنید. آنهایی که پیغمبر را دیده اند و آنچه ایشان فرموده شنیده اند و آنچه رفتار کرده است را دیده اند. دیده اند چگونه وضو می گیرد. دیده اند چگونه نماز می خواند. حالا باز برایتان نمونه عرض کنم. روز اولی که امیرالمومنین بعد از عصر خلافتش در محراب مسجد النبی نشست و نماز خواند و اولین نمازی که مردم بعد از پیغمبر، بعد از بیست و پنج سالی که ایشان نبود، پشت سر امیرالمومنین خواندند، اینهایی که پشت سر بودند گفتند که نماز پیامبر را به یاد ما آورد. در این مدت چجوری نماز می خواندند؟ نمی دانم. امیرالمومنین مثل پیغمبر نماز خوانده بود. بیست و پنج سال است مثل پیغمبر نماز نخواندند. چجوری خواندند؟ نمی دانم چجوری. ایشان نماز خواند. این هم در همان صحیح بخاری است که کتاب درجه اول [اهل سنت] است. گفتند که ایشان نماز پیامبر را به یاد ما آورد. خب. پس یک صحابه ای هستند که نماز پیغمبر یادشان است. اینها در رکاب امیرالمومنین جنگیدند نه در لشکر معاویه. اینها در لشکر امیرالمومنین می جنگیدند. عمار یاسر یادتان هست دیگر. عمار در لشکر امیرالمومنین و در رکاب امیرالمومنین جنگید و در جنگ صفین کشته شد. مثل عمار. مثل عمار یک مردی هست به نام ذوشهادتین که پیامبر فرموده بود شهادت این به جای شهادت دو نفر محسوب می شود. اسمش ذو شهادتین است که جزء افتخارات آن مردم است که این آدم از قبیله ماست و پیامبر شهادت او را دوتا شهادت قبول کرده. ایشان هم در رکاب امیرالمومنین شهید شد. می خواهم بگویم اینجوری بود. آنچه که از اصحاب پیغمبر باقی مانده بودند، در رکاب امیرالمومنین می جنگیدند. خب بخشی از آنها هم شهید شدند و کشته شدند. بخشی هم به حضرت مجتبی به ارث رسیدند. یعنی جزء اصحاب حضرت مجتبی هستند. خب اگر حضرت مجتبی در مقابل معاویه می ایستاد، خب می دانید دیگر. شنیده اید. بخش اول لشکر را یک میلیون درهم داد و خرید. آنها رفتند. بخش دوم رفتند. بخش سوم رفتند. امام حسن ماند و این آدم ها. اینها که مسلمانی شان را به پول نمی فروشند. یعنی اصحاب پیغمبر. چند نفرند؟ دقیقا نمی دانیم. شاید هزار نفر. دو هزار نفر. کمتر یا بیشتر. خب اینها اگر با معاویه می جنگیدند، معاویه تا نفر آخر اینها را می کشت. دیگر هیچ کس نیست که پیغمبر را دیده باشد و اسلام را از ایشان آموخته باشد. همه کسانی که اسلام را آموخته اند، از پیغمبر آموخته اند. اینها که متدین بودند در مقابل معاویه مقاومت می کردند و شهید می شدند. هیچ کس نبود. به حضرت مجتبی علیه السلام عرض کردند آقا شما چرا با معاویه صلح کردی؟ خب صلح با معاویه خیلی برای امام حسن گران بود. فرمود این هیچ کس را باقی نمی گذاشت. از خاندان پیغمبر تا نفر آخر را می کشت. از صحابه پیغمبر هم تا نفر آخر را می کشت. فرمود که من می خواستم یک نفر باشد، یک نفر باشد که بر عزای اسلام نوحه بخواند و گریه کند. یک نوحه خوانی برای عزای اسلام ها. برای عزای مرگ اسلام. در عصر اینها یک نفر باشد که نوحه بخواند و عزاداری کند. خب. این بحث اول مان. اگر فهمیدید خوش به حالتان. اگر نه که نه. خب. یک صلوات بفرستید.

[در آیه 68 سوره زمر می فرماید:] وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَن شَاءَ اللَّهُ در صور دمیده می شود. این صور مقدمه قیامت است. دو بار در صور دمیده می شود. یک بار در صور دمیده می شود و همه زنده ها می میرند. یک بار هم در صور دمیده می شود و همه مردگان زنده می شوند. حالا اینجا همان صور اول است. وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَن شَاءَ اللَّهُ. در صور دمیده می شود و صعقه می زنند. این صعقه می زنند به معنای بی هوشی معنا شده. ممکن است مرگ هم معنا شود. در صور دمیده می شود و همگان می میرند یا همگان مدهوش می شوند. مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ. مَن فِي السَّمَاوَاتِ یعنی چه؟ هرکس. هرموجود ذی شعوری که در آسمان هاست. هرموجود ذی شعوری که در آسمان هاست. در این صور مدهوش می شود یا می میرد. وَمَن فِي الْأَرْضِ. هرکس که در روی زمین است. هیچ موجود ذی شعوری باقی نمی ماند. همه می میرند. إِلَّا مَن شَاءَ اللَّهُ. مگر یک دسته از صاحبان شعور که خدا می خواهد زنده بمانند. ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرَى سپس دوباره در صور دمیده می شود. فَإِذَا هُمْ قِيَامٌ يَنظُرُونَ همه زنده می شوند و مثلا چه. آن دیگر مربوط به قیامت است. همگان در صور اول می میرند. مگر یک دسته خاص. حرف مان این است که چرا این دسته خاص زنده می مانند؟ ببینید همه ما الان موجودات زنده هستیم دیگر. موجودات زنده و صاحب شعور هستیم. اما این زندگی و صاحب شعوری که ما داریم، زندگی و صاحب شعور طبیعی ماست. ما همانطور که متولد شدیم، همانطور رشد کردیم. یک رشد کاملا طبیعی. اولین بخش وجود ما یک سلول بوده. بعد این تبدیل به میلیاردها سلول شده. یک سلول دوتا سلول شده، بعد چهارتا سلول. بعد شده میلیاردها. از نظر کیفیت بین آن اول و بین این آخر فرقی نیست. همه شان زندگی طبیعی دارند. زندگی ای که به آنها داده اند. حالا من لفظش را بعد می گویم. زندگی ای که طبیعت به آنها داده است. زندگی ای که طبیعت به آنها داده است. زندگی طبیعی دارند. خب. این. یک دسته زحمت می کشند. دقت کنید. یک دسته زحمت می کشند. این آیه [97 سوره نحل] را مکرر برایتان خوانده ایم. مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً. هرکس که عمل صالح بکند، مرد باشد یا زن باشد، فرقی بین مرد و زن نیست. هرکس عمل صالح کند و مومن باشد، فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً. ما او را زنده می کنیم. مگر مرده بود داشت عمل صالح می کرد؟ آن وقت که عمل صالح می کرد، مگر مرده بود؟ یا بود و زنده بود؟ صاحب شعور بود که عمل صالح می کرد؟ به خدا ایمان داشت که عمل صالح می کرد. ما او را به حیات طیبه زنده می کنیم. این زندگی به حیات طیبه زندگی ای است که خود آدم آن را کسب می کند. حیاتی است که انسان خودش در اثر زحمت کسب می کند. در حیات طیبه دیگر اوقات آدم تلخ نمی شود. اگر به حیات طیبه برسد، دیگر از اینکه رفیقش شاگرد اول شده اوقاتش تلخ نمی شود. دیگر ناراحت نمی شود که همسایه اش خانه اش را پنج طبقه ساخت و مثلا خانه چجوری بود و چجور بود. دیگر اوقاتش تلخ نمی شود. یعنی حسادت از دلش رفته. زندگی اش، زندگی طیبه می شود. دیگر تکبر باعث نمی شود که من وقتی یک چیزی را نمی دانم، یک وقت سختم باشد بیایم از شما بپرسم و بگویم این مثل پسر من است. من چطور از این سوال کنم. در جهل می مانم. اما وقتی آدم به زندگی طیبه برسد، دیگر صفت تکبر از دلش رفته. می آید سوال می کند. خیلی هم راحت. هیچ مشکلی ندارد. این اولین مرحله مهم است که آدم به یک زندگی خود به دست آورده، خود ساخته [می رسد.] آن زندگی قبلی اش که یک زندگی طبیعی بود. بچه متولد شده، یک روز است. بچه متولد شده، دو سالش است. بعد چهار سالش است. بعد هشت سالش است. بعد هشتاد سالش است. همان زندگی طبیعی است. این زندگی با عمل صالح به دست می آید. اگر چشم من پاک بماند، اگر زبان من پاک بماند. اگر دست من پاک بماند. اگر عمل من پاک باشد، این به زندگی طیبه ای که خودش آن را کسب کرده است [می رسد]. دقت کنید. زندگی ای که آدم خودش آن را کسب کرده است. زندگی ای که خودش کسب کرده است را هیچ کس از او نمی گیرد. چون مال خودش است. این ملک واقعی خود آدم است. آن چیزهایی که آدم خودش با عمل خودش کسب می کند ملک واقعی آدم است. این آیه را یادتان هست؟ [آیه 39 سوره نجم] وَأَن لَّيْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَی. روز قیامت هرکسی آنچه که خودش کسب کرده است و سعی کرده است و کوشیده است را دارد. خب من کوشیده ام حقد و کینه را از سینه ام بیرون کرده ام. این سرمایه است. برای شما می ماند. به درد بهشتت می خورد. چون این را می دهی و به تو بهشت می دهند. حیات طیبه حیاتی است که از بخل و کینه و حسد و تکبر پاک است. اگر آدم به اینجا برسد، به یک درجه بالایی از حیات رسیده است. حیات طبیعی تبدیل شده است، دقت کنید؛ تبدیل شده است به حیات انسانی. حیات اولیه آدم حیات طبیعی است. متولد شده. این درجه حیات را داشته. حالا بزرگ تر شده و همان بوده. حیات طبیعی. این حیاتی که آدم با عمل صالح و با مواظبت جدی از خودش [به دست می آید]، با مواظبت جدی از خودش که به گناه آلوده نشود، با مواظبت جدی؛ این حیات طیبه را کسب کرده است. در طول زمان کسی که درست عمل می کند، کینه از دلش بیرون می رود. تکبر می رود. حسادت بیرون می رود. دلش پاک می شود. این را آدم با عمل درست می تواند کسب کند. این یک درجه از حیات می شود. قرآن نامش را حیات طیبه گذاشته. حیات طیبه یک درجه ای از حیات است. حیات طیبه یک درجه ای از حیات است که آدمی آن را کسب می کند. آدم آن را کسب می کند. آنجا را نفرمودند چه. چه کسی می ماند. در نفخه صور اول چه کسانی می مانند؟ آنجا آدم باید به چه درجه ای از حیات رسیده باشد که نفخه صور بر او تسلط نداشته باشد. نفخه صور شوخی که نیست. یک جریان واقعی است که در سراسر عالم جاری می شود و هرموجود زنده ای را زیر پای خودش می برد. مگر کسانی که به یک درجه ای از حیات رسیده باشند. من فکر می کنم با حیات طیبه آدم به این درجه نمی رسد. باید یک چیز بالاتری باشد. اگر کسی با حیات طیبه باز هم زحمت بکشد و باز هم زحمت بکشد و باز هم زحمت بکشد، یک چیز تازه ای در دلش می روید. دلی که از کینه خالی شده، یک چیز خوبی در آنجا می روید و آن یاد خداست. در دل بی کینه یاد خدا پدید می آید. نه این یاد خداهایی که ماها داریم ها. مثلا وقت نماز می گویند بلند شوید نماز بخوانید. وقت اول است. خدا راضی است که آدم نماز وقت اول بخواند. این یک یادی از خدا در ذهنش می آید. این نه. اگر یاد خدا بخواهد با آدم همراه باشد و همیشگی باشد، این دلش باید کاملا از کینه و حسد و بخل و تکبر پاک شده باشد. بعد از این پاکی تازه ممکن است یاد خدا در دل آدم بروید. یک گلی است که در این باغ می روید. اگر این گل در باغ دل آدم رویید، و دل آدم را پر کرد، این به یک درجه ای از حیات می رسد که هیچ چیزی و هیچ حادثه ای نمی تواند آن درجه از حیات را از آدمی بگیرد. حتی نفخ صور. آدم در آن صورت مغلوب نفخ صور هم نمی شود. نفخ صور از کنار او عبور می کند و با او هیچ کاری ندارد. اینها یک تعداد اندکی می شوند که نفخ صور در آنها هیچ اثری به جای نگذاشته است. بقیه همه در اثر نفخ صور می میرند. حالا می میرند یعنی چه؟ ما نمی دانیم یعنی چه. بعد که زنده می شوند یعنی چه؟ ما نمی دانیم یعنی چه. اینهایی که زنده می مانند یعنی چه؟ ما نمی دانیم یعنی چه؟ اینها به یک زندگی اینجا رسیده اند که ... اصطلاحی که در حدیث معراج آمده جواب این سخنی که عرض کردم را می دهد. آنجا خدای متعال به پیامبر خطاب می کند که می دانی چه کسانی به عیش هنیئ رسیده اند؟ حیات باقی و عیش هنیئ. به حیات باقی. یعنی به یک زندگی ای که دیگر نفخ صور هم در آن اثری ندارد. هیچ چیزی آن را خدشه دار نمی کند. یک حیاتی است که هیچ چیزی آن را خدشه دار نمی کند. عیش هنیئ. عیش هنیئ یعنی چه؟ گوارا. به یک زندگی گوارا می رسد. آن وقت بعد می گویند این آن کسی است که یاد من را از دست نمی دهد. دائما در یاد من هست. او به عیش هنیئ می رسد. آن که به عیش هنیئ می رسد نفخه صور در او اثری ندارد. این غرق در یک لذتی است که از این دنیا شروع شده. اگر یادتان باشد گفتیم بهشت آن آدم ها از این دنیا شروع می شود و تا ابد می ماند. اصطلاح حدیث معراج عیش هنیئ بود. زندگی گوارا. ما نمی دانیم زندگی گوارا یعنی چه. گوارای ما این است که مثلا یک شربت خوشمزه ای بخوریم. گوارای ما این است. در چه مناسبتی آدم به اینجا می رسد؟ همان راهی را که گفتند. این آدم رفت و به حیات طیبه رسید، مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ. عمل صالح. عمل صالح کرد. کرد، کرد، کرد. رها نکرد. ترک نکرد. یک روز درمیان نبود. یک خط درمیان نبود. اینجا را نگاه می کنم، نبود. وقتی که بناست هیچ جای حرامی را نگاه نکند، هیچ جایی را نگاه نمی کند. در هیچ شرطی هیچ جای حرامی را نگاه نمی کند. در تحت شرایط دوستان بودم. یک فیلم خیلی... نه. هیچ چیزی او را از جای خودش [تکان نمی دهد.] این به حیات طیبه می رسد. این راه را ادامه می دهد. اگر این راه را ادامه داد به عیش هنیئ می رسد. حیات طیبه. عیش هنیئ. در عیش هنیئ این آدم برای همیشه زنده می ماند. اینکه برای همیشه زنده می ماند یعنی چه؟ این برای همه ما مقدور است. برای همه ما مقدور است. همه ما می توانیم به حیات طیبه برسیم و بعد از آن به عیش هنیئ برسیم. همت می خواهد.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای