جلسه چهارشنبه 95/10/8
کسی ادعا می کند من شیعه هستم. یعنی پیرو هستم. اما با خانم ها می گوید و می خندد و شوخی می کند و هیچ مناسبتی هم ندارد. خانم نامحرم است. مرد نامحرم است. و یا اینکه دست می دهد. یا...

اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمین وَ لا حَولَ وَ لا قُوَهَ إلّا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاه وَ السَّلامَ عَلی سَیِّدِنا وَ نَبیِّنا خاتَمِ الأنبیاءِ وَ المُرسَلین أبِی القاسِمِ مُحمَّد (اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم) وَ عَلی آلِهِ الطَّیِبینَ الطّاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیهِ اللهِ فِی العالَمین أرواحُنا وَ أرواحُ العالَمینَ لِتُرابِ المَقدَمِهِ الفِداه وَ لَعنَهُ اللهُ عَلی أعدائِهِم أجمَعین من الآن إلی قیام یَومِ الدّین

خب. یک حدیث هست که حضرت باقر علیه السلام فرموده. حدیث خیلی خوبی است. در کتاب شریف کافی. حضرت باقر فرمود که یا جابر أَ يَكْتَفِي مَنِ انْتَحَلَ التَّشَيُّعَ أَنْ يَقُولَ بِحُبِّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ ای جابر آیا کافی است و برای آدم همین مقدار بس است؟ همین مقدار بس است کسی که خودش را به تشیع می بندد، یعنی مثل ماها نام خودش را شیعه می گذارد. همه ماها نام خودمان را شیعه می گذاریم دیگر. از ما بپرسند می گوییم دینم اسلام است و مذهبم تشیع است. خب. این کافی است که أَنْ يَقُولَ بِحُبِّنَا؟ حب ما را بگوید. با گفتن کافی نیست. بعد فرمود فَوَ اللَّهِ مَا شِيعَتُنَا إِلَّا مَنِ اتَّقَى اللَّهَ به خدا سوگند و به خدا قسم که شیعیان ما نیستند مگر کسانی که تقوا دارند. تقوا دارند را معمولا من لغت را به این معنا می کنم که یعنی مواظب خودشان هستند. مواظب چشم شان هستند. مواظب زبان شان هستند. این آدم می تواند بگوید. فَوَ اللَّهِ مَا شِيعَتُنَا إِلَّا مَنِ اتَّقَى اللَّهَ آن کسی که از خودش مواظبت می کند. هرچه جدی تر مواظبت کند، تشیع اش بیشتر است. برایتان این مثال را مکرر عرض کردم. در فتح مکه مردم آمدند بر اسلام با پیامبر بیعت کردند. این بیعت ها انواع دارد. یک بیعتش بر اسلام است. می آمدند با پیامبر بیعت می کردند که ما مسلمان هستیم و دستورات اسلام را قبول داریم. خب. مردها آمدند با ایشان بیعت کردند و دست شان را به دست ایشان کشیدند. دست به دست کشیدند. نه دست دادن. خانم ها چطور؟ خانم ها هم آمدند مسلمان شدند. مکرر برایتان عرض کردم. یک ظرف آب بود. پیامبر دست زد در این ظرف آب. درآورد. بعد خانم ها می آمدند دانه دانه در این ظرف آب دست می زدند و درمی آوردند. این بیعت شان بود. کسی ادعا می کند من شیعه هستم. یعنی پیرو هستم. اما با خانم ها می گوید و می خندد و شوخی می کند و هیچ مناسبتی هم ندارد. خانم نامحرم است. مرد نامحرم است. و یا اینکه دست می دهد. یا... خب. بعد فرمودند که فَوَ اللَّهِ مَا شِيعَتُنَا إِلَّا مَنِ اتَّقَى اللَّهَ وَ أَطَاعَهُ آن کس که خدا را اطاعت می کند شیعه ماست. آن کس که تقوا دارد شیعه ماست. وَ مَا كَانُوا يُعْرَفُونَ يَا جَابِرُ إِلَّا بِالتَّوَاضُعِ آن وقت یک دلایل و نشانه های دیگر هم برایش فرمودند. وَ مَا كَانُوا يُعْرَفُونَ اینها قابل شناخت نیستند ای جابر مگر با تواضع. شیعه ما با تواضع شناخته می شود. باید از او دیده شود. نه تا یک کلمه به او می گویی آتش به پا کند که چرا به من کلمه سبک گفتی. خشوع در برابر خدا و تواضع در برابر مردم. خشوع در نماز. خاشعین در نماز. اول سوره؟ وَ التَّخَشُّعِ وَ الْأَمَانَةِ؛ امانت دار باشد. خیلی راحت است. من یک حرفی به شما می زنم و شما یک حرفی به من می زنی. من حرف شما را به ... اگر یک حرفی زدیم این حرف امانت است. مال امانت است. ناموس مردم امانت است. حرف مردم امانت است. آبروی مردم امانت است. خب. إِلَّا بِالتَّوَاضُعِ وَ التَّخَشُّعِ وَ الْأَمَانَةِ و كَثْرَةِ ذِكْرِ اللَّهِ و زیاد خدا را یاد کردن. اگر یادتان باشد یکی دو سه هفته پیش، کی بود، عرض کردم که امام فرمود که سه چیز خیلی سخت است. سخت ترین وظایف یک نفر است. بعد سومی اش را فرمودند یاد خدا کردن. بعد فرمودند که مقصودمان از یاد خدا کردن این نیست که تسبیح دستت بگیری و بگویی سبحان الله و الحمدلله ... این نیست. این را نمی خواهم بگویم سخت است. البته این ذکر خدا هست. فرمود این ذکر خدا هست. اما آن ذکری که من می گویم سخت است این نیست. ذکری که من می گویم سخت است این است که وقت حرام خودت را نگاه داری. آدم دائما، بالخصوص هرکس معاشرتش وسیع تر باشد، بیشتر برایش پیش می آید. آدم دائما بین دو راه حرام و حلال است. دائما. از اینور نگاه کنم، حرام است. از اینور نگاه کنم، حلال است. مثلا. این حرف را بزنم، حلال است. این حرف را بزنم، حرام است. آدم دائما بر سر این دوراهی هست. این دوراهی را مواظبت می کند یا نه؟ اگر آدم زیاد حرف بزند، ناگزیر... در جوان ها و نوجوان ها حال و حوصله زیادتر است. گاهی اگر وقت داشته باشند، دو سه ساعت با هم صحبت می کنند. خب آدم دو سه ساعت صحبت کند، یک چیزهایی درونش درمی آید دیگر. از گوشه و کنارش. آن وقت بدی اش این است که من یک دروغ می گویم، دو تا کلمه است. اگر گفتم بله، راست است. گفتم نه، دروغ است. ببینید یک کلمه گفتم. یک دروغ گفتم. یک دروغ یعنی چه؟ یعنی جزء بدترین گناهان کبیره. بعد فرمودند وَ الصَّوْمِ وَ الصَّلَاةِ وَ الْبِرِّ بِالْوَالِدَيْنِ این نمازش را دقیق می خواند. منظم می خواند. سعی می کند نماز قضا نشود. نه. سعی می کند نمازش دیر نشود. اول وقت باشد. دارند علائم شیعیان خودشان را می گویند. زیاد یاد خدا کردن. روزه گرفتن، واجب. نماز است، واجب. اول وقت. وَ الْبِرِّ بِالْوَالِدَيْنِ نیکی کردن به پدر و مادر. آقا این چیست؟ واجب است؟ مستحب است؟ چیست؟ واجب. دوست ما یک اختلافی با پدرش داشت. رفته بود خدمت استاد. استاد فرمودند اگر وقتی که با هم اختلاف دارید، حق با تو باشد، حق با اوست. وقت حق با توست، حق با اوست. وقتی که حق با اوست هم که دیگر هیچی. یعنی باید کاملا کوتاه بیایی. کرنش کنی. آدم می تواند انقدر بر خودش تسلط داشته باشد. پدر و مادر یک حرف سختی زدند که جگر من را سوزاند. ناحق بود. من نفس نکشیدم. خیلی است ها. حالا می خواهم مثال عرض کنم. درمورد همسایه گفتند که شما یک وظایفی نسبت به همسایه دارید. وظیفه چیست؟ من همسایه ام را اذیت نکنم. نه بابا. وظیفه این است که اگر اذیت کرد، تو کوتاه بیایی. مثلا آنها در دیر وقت و در بد وقت سر و صدا می کنند. نمی دانم. فرض کن مهمان آمده خانه شان. همینطور بچه ها این طرف و آن طرف می دوند. سر و صدا می کنند. صدای پای بچه ها در اتاق شما می آید و حالا شما نمی توانی بخوابی. می شود اذیت. آن دارد بد می کندها. نه اینکه او دارد کار خوبی می کند. او دارد بد می کند. چون دارد همسایه را آزار می دهد. وظیفه شما چیست؟ وظیفه خوب ها؟ این است که در مقابلش هیچ چیز نگویم. هیچ کاری. خب. بعد فرمود که وَ التَّعَاهُدِ لِلْجِيرَانِ مواظبت همسایه هایش را بکند. مثلاها. مثلا فرض کن من اینجا شام دو رنگ خورشت داشتم. همسایه ام شام نداشته. نمی شود. می گوید خب آقا نمی دانستم. می گوید خب آنجا در آن داستان دارد که سید بحرالعلوم یک ظرف غذا فرستاد منزل یکی از شاگردان و گفت این را به همسایه برسان. بعد فرمودند که این امشب شام نداشته. دو سه شب است که وضع مالی اش انقدر بد است که امشب شام نداشته. آقا به خدا من خبر نداشتم. فرمود اگر خبر داشتی که اصلا مسلمان نبودی. خب ما یک همچین کسی را نداریم که برای مان خبر بدهد. ما راحت. اصلا نمی دانیم همسایه مان که هست. وَ التَّعَاهُدِ لِلْجِيرَانِ مِنَ الْفُقَرَاءِ وَ أَهْلِ الْمَسْكَنَةِ. من یک همسایه فقیر دارم. باید بدانم چه خبر است. یک راهی پیدا کنم. یک راه درست. به صورتی که آبرویش حفظ شود کمک کنم. بعد همینطور می فرمایند. وَ الْغَارِمِينَ وَ الْأَيْتَامِ. خب. بعد همه اینها را فرمودند. همه اینها وظایف تشیع است ها. اگر شما می خواهی شیعه باشی، باید اینجور زندگی کنی. و صِدْقِ الْحَدِيثِ. راست گفتن. ببینید مثال عرض کردم دیگر. آدم یک کلمه می گوید، می شود یک دروغ و این یک کلمه یک گناه کبیره می شود و جزء بدترین گناهان است. معمولا در روایات متعدد گناهان کبیره را شمرده اند. شاید در همه اش جزء اولین گناهان کبیره، دروغ را گفته اند. همه مان می دانیم دیگر. می گویند همه بدی ها در یک اتاقی است که کلیدش دروغ است. اینها. و تِلَاوَةِ الْقُرْآنِ وَ كَفِّ الْأَلْسُنِ عَنِ النَّاسِ. قرآن تلاوت کند. ما مثلا ماه رمضان یک دو صفحه ای قرآن می خوانیم. زبانت را درباره مردم ببندی. من می دانم ها. خبر دارم و نمی گویم. هیچ کس از زبان من درباره کسی چیزی نمی شنود. با اینکه من می دانم. رفیق هم کلاسم را می دانم. مثلا او یواشکی با من حرف زده. یک چیزهایی درد دل کرده. من می دانم که این مثلا ده جور مشکل دارد. این را به آنه مکلاسی آن طرفی نمی گویم. إِلَّا مِنْ خَيْرٍ درباره مردم فقط حرف خوب بزنی. درباره مردم حرف خوب بزنی. علما یک حرفی می زنند. یک کتاب هایی هست. یک علمی هست به نام علم رجال. در علم رجال این شخص را کاملا باز می کنند. وضع این چجوری بوده؟ عقایدش اینجوری بوده. رفتار و اعمالش اینجوری بوده. مفصل. خب حالا این را چکار کنیم؟ یعنی یک کتاب پر از غیبت که واجب هم هست شما این را بخوانی. خب اگر با نوشتن آدم غیبت کند هم غیبت کرده دیگر. من هم نوشته را بخوانم دارم غیبت می شنوم. غیبت شنیدن و غیبت کردن. نوشتنی اش هم هست. این را به عنوان الای استثنا گفتم. اصلا جایز نیست شما درباره دیگران جز خیر بگویی. اجازه نداری جز خیر بگویی. اینجا می گویند دین مردم است. من می خواهم از این آدم دینم را بگیرم. اینجا جایز است. مثل اینکه مثلا من با شما درباره یک ازدواج مشورت می کنم. شما از وضع این خانواده مطلعی. می دانی اگر این آقا با آنها ازدواج کند، بیچاره می شود. خب واجب است این را بگویی. واجب است بگویی. اگر آمدند مشورت کردند، واجب است بگویی. یا اگر نیامد از شما سوال کند. اما شما دیدی که این می خواهد به اینجا برود و مثلا جریان ازدواج دارد. من بروم به آنها بگویم که آقا اینجا صلاح تان نیست. این را می گویند به حداقلی که مساله برای طرف روشن می شود جایز است. آن مقداری که این دست از آن کار بردارد. همان مقدار. اگر یک مشکلش را بگویم حل می شود. یک مشکلش را بگو. اگر با یک مشکل حل نمی شود و این دست برنمی دارد، دومی اش را هم بگو. اینجوری. بیشترش را نه. در حدی که بناست من این بنده خدا را نجات بدهم. مثلا از یک ازدواجی که سرانجامش خیلی بد می شود، در حد اقل لازم. بیشتر نه. می گویند شیعیان ما یک جور پاکدامنی کردند که در شهرشان، اینجا گفته اند در میان عشیره، مثلا در میان خانواده؛ همه او را به پاکدامنی و درستی می شناسند. این امین همه است. امین همه است. مثلا در محله اگر بپرسند که؟ همه این را نشان می دهند. قَالَ جَابِرٌ. این جابر جعفی است. فَقُلْتُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ مَا نَعْرِفُ الْيَوْمَ أَحَداً بِهَذِهِ الصِّفَةِ ما امروز یک نفر را هم اینجوری نمی شناسیم. با این نشانه هایی که شما فرمودید، تواضع، تخشع، دهانش بسته است، جز راست نمی گوید، امانت دار است، نمازش را درست می خواند، روزه اش را درست می گیرد. این همه صفاتی که فرمودید، ما یک نفر را هم نمی شناسیم. فَقَالَ يَا جَابِرُ لَا تَذْهَبَنَّ بِكَ الْمَذَاهِبُ. بیخود اینور و آنور برای خودت خیالات نکن. حَسْبُ الرَّجُلِ أَنْ يَقُولَ أُحِبُّ عَلِيّاً وَ أَتَوَلَّاهُ ثُمَّ لَا يَكُونَ مَعَ ذَلِكَ فَعَّالًا تو فکر می کنی که کافی است یک نفر بگوید من امیرالمومنین را دوست دارم. که ماها هم همه مان این حرف را می زنیم. اسم مان شیعه است دیگر. ما می گوییم ما امیرالمومنین را دوست داریم. یکی بگوید أُحِبُّ عَلِيّاً وَ أَتَوَلَّاهُ من ولایت امیرالمومنین را قبول دارم و من امیرالمومنین را دوست دارم، ثُمَّ لَا يَكُونَ مَعَ ذَلِكَ فَعَّالًا. اما هیچ کاری از او دیده نمی شود. این کافی است؟ نه. بعد می فرمایند که فَلَوْ قَالَ إِنِّی أُحِبُّ رَسُولَ اللَّهِ اگر یک نفر بگوید من رسول خدا را دوست دارم، در حالیکه رسول خدا از امیرالمومنین بالاتر است فَرَسُولُ اللَّهِ ص خَيْرٌ مِنْ عَلِيٍّ رسول خدا از علی، از امیرالمومنین بهتر است. ثُمَّ لَا يَتَّبِعُ سِيرَتَهُ راه و رسم آن حضرت را یک ذره هم در زندگی اش ندارد. وَ لَا يَعْمَلُ بِسُنَّتِهِ مثال عرض کردم دیگر. یک مثال دیگر هم یک وقت هایی عرض می کردم. حضرت زین العابدین علیه الصلاه و السلام مادرشان وفات کرده بود دیگر. ایشان دایه داشتند. خب. مثلا دایه در خانه ایشان زندگی می کند و ایشان مثلا خرج او را عهده دار است. می فرمودند که امام هیچ وقت با این دایه، یعنی مادرخوانده؛ هم غذا نمی شد. هم غذا. قدیم ها همچین رسمی را یادم هست. وقتی اینجا خانه بود و ما اینجا زندگی می کردیم، همه خانواده ظهر در کنار هم غذا می خوردند. یک ظرف بزرگ مسی داشتیم که درونش آبگوشت می ریختند و نان خورد می کردند و همه از همین ظرف می خوردند. این مقدار میکروب باشد و بهداشت رعایت شود، نبود. سالم تر هم بودند. خب اینجا من قاشقم را وارد ظرف می کنم و می خواهم یک لقمه را بردارم. فرمودند که من می ترسم من یک لقمه را زودتر بردارم در حالی که این مادر، می گفتند مادر؛ این مادر خواسته باشد که این لقمه را بردارد. من این مقدار برای این مادرخوانده، نه مادر واقعی، این مقدار برایش باعث اذیت شده باشم. ایشان قصد کرده این لقمه را بردارد ومن زودتر برداشتم. مثلا فرض کن سن او یک کمی بالاست و من جوان تر هستم. بنابراین با سرعت بیشتری می توانم عمل کنم. این مقدار مواظبت و حرمت نگاه داشتن. من طبق رسم ایشان عمل نمی کنم. من می گویم. می گویم من دوست دارم اما طبق رسم ایشان عمل نمی کنم. اگر کسی اینجوری بگوید، بگوید من رسول خدا را دوست دارم، که رسول خدا بهتر از امیرالمومنین است، سیره و روش ایشان را عمل نمی کند، مَا نَفَعَهُ حُبُّهُ إِيَّاهُ شَيْئاً این محبتی که ادعا می کند، یک ذره برای او سودی ندارد. یک حرفی را قبلا مکرر برایتان عرض کردم. ببینید شما به مقدار ایمانت عمل می کنی. من نصف دستورات دینم را عمل می کنم. ایمانت نصف است. هشتاد درصد عمل می کنم. صد درصد عمل می کنم. اینها درست موازی ایمان آدم است. آدم به مقدار ایمانش عمل می کند. حالا. این می گوید که این آدم ادعا می کند. دوستی را ادعا می کند. ادعای ایمان می کند. اما از رفتار و روش و اخلاق پیامبر و امیرالمومنین پیروی نمی کند. مَا نَفَعَهُ حُبُّهُ إِيَّاهُ شَيْئاً. این حبی که فقط می گویی، یک ذره [سود ندارد.] فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْمَلُوا لِمَا عِنْدَ اللَّهِ تقوا داشته باشید و عمل کنید برای آن چیزهایی که فردا شما می خواهید به نزد خدا بروید و آن کارهایی که کرده اید آنجا منتظر شماست. ما هم مکرر شنیده ایم. می گویند اگر گندم کاشتی، خب گندم بهره می گیری. پاکدامنی نشان دادی، آن پاکدامنی آنجا برایت باغ و گلستان می شود. پاکدامنی باغ و گلستان می شود. نماز درست بخوانی، برایت باغ و گلستان می شود. عملت نتیجه زندگی ات می شود. لَيْسَ بَيْنَ اللَّهِ وَ بَيْنَ أَحَدٍ قَرَابَةٌ بین هیچ کسی و خدای او قرابت و خویشاندی نیست که با او خصوصی عمل کند. با همه طبق قانون عمل می شود. یکی از وجوه عدالت الهی این است که در عالم آخرت با همه یکسان عمل می کنند. با هیچ کس خصوصی عمل نمی کنند. هرکسی به اندازه درستی اش، راستی اش، پاکی اش، عملش. فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْمَلُوا لِمَا عِنْدَ اللَّهِ لَيْسَ بَيْنَ اللَّهِ وَ بَيْنَ أَحَدٍ قَرَابَةٌ أَحَبُّ الْعِبَادِ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَكْرَمُهُمْ عَلَيْهِ أَتْقَاهُمْ محبوب ترین و گرامی ترین بندگان خدا نزد خدا، آن کسی است که بیشتر از خودش مواظبت می کند. تقوای بیشتری دارد. وَ أَعْمَلُهُمْ بِطَاعَتِهِ آن کسی بیشتر پیش خدا قیمت و محبوبیت دارد که بیشتر به اطاعت خدا عمل کرده است. يَا جَابِرُ وَ اللَّهِ مَا يُتَقَرَّبُ إِلَى اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى إِلَّا بِالطَّاعَةِ ای جابر هیچ کس به خدا تقرب نمی جوید و وسیله ای برای تقرب ندارد. هیچ کس وسیله ای برای تقرب ندارد، جز طاعت. آقا بدون محبت امیرالمومنین که نمی شود. می شود؟ تمام عمر هم نماز خوانده باشی، اگر محبت امیرالمومنین را نداری، به درد نمی خورد. آخر آن هم اولین طاعت است. از نهج البلاغه برایتان نخواندیم؟ گفتیم خدای متعال دوتا امتحان دارد. دو تا امتحان. امتحان اول. آنجا امیرالمومنین مثال فرموده بود به حج. مثال حج بود. آقا حج. خدای متعال خانه خودش را در سخت ترین سرزمین ها، خشک ترین سرزمین ها، هی اینجوری... قرار داده. خب. از بندگان خواسته است که این سختی ها را تحمل کنند و وقتی مستطیع شد، بیاید حجش را عمل کند. این یک امتحان. امتحانش هم سخت است. حالا عرض می کنم. زمان ما خیلی فرق کرده. خیلی راحت تر شده. اما مع الوصف... ما شب داشتیم از عرفات می آمدیم که به مشعر و منا برویم. چهار ساعت تمام در اتوبوس معطل بودیم. یعنی تمام جاده ها که تقریبا شاید دوازده تا جاده بزرگ بین عرفات و منا مشعر ساخته اند. همه متوقف. همه ماشین ها. ما دیدیم که چون در شب دهم باید در مشعر باشیم. شب دهم باید مشعر باشیم. واجب است. بین اذان صبح و طلوع آفتاب هم واجب رکنی است. وقوف در مشعر واجب رکنی است. خب. ما دیدیم این دارد از دست می رود. پیاده شدیم که بیاییم. ماشینش هم حالا عرض کنم. اولا پنجره های خیلی کوچکی داشت. مثلا مال مدرسه های دخترانه بود. هرچه ماشین است باید بیاورند دیگر. جمعیت انقدر زیاد است. کولرش را روشن می کردند آنجا زمهریر می شد. باور کنیدها. یعنی ما دیگر از سرما می سوختیم.  کولر را می بست، اینجا می شد... آقا چکار کنیم؟ هی می گفتیم آقا کولر را روشن کن. این روشن می کرد. یک مدت می گذشت می دیدیم دیگر اصلا نمی توانیم تحمل کنیم. آقا ببند. ببند. باز کن. ببند. باز کن. می گویم در این اوج وسایل راحتی، آنجا داشتیم جان می کندیم. چهار ساعت تمام. بعد هم ناگزیر پیاده شدیم و خودمان را پیاده رساندیم. در اوج مثلا تمدن و قدرت های مالی و وسایل حج باز هم سخت است. یعنی الان هم باز حج سخت است. حالا آن وقت ها که دیگر هیچی. این یک امتحان است. مثال بود. به عنوان مثال امتحان. امتحان دوم، امتحانی بود که آدم نسبت به ولی زمان امتحان می شود. شیطان هم مثال بود دیگر. مثال شان شیطان بود. آقا شیطان چکار کرده بود؟ شش هزار سال عبادت کرده بود. امتحان اول را گذرانده. مثال ها. مثلا یک نمازش هم قضا نشده. شب و روز مشغول نماز بوده. امتحان اول را قبول شده. مثلا اگر می گفتند روزه بگیر، حالا ما که نمی دانیم شرایط آنجا چجوری بوده. می گفتند تمام عمر روزه بگیر. این روزه گرفته. اینها را هیچ کم نگذاشته. امتحان دوم؟ باخته. گفتند آقا فقط یک لحظه. یک لحظه سرت را دربرابر امام زمانت که حضرت آدم است، [خم کن]. در برابر امام زمانت کرنش کن. گفت آقا این را نمی توانم. شما اجازه بده من این یک لحظه سجده را نکنم، در برابرش مثلا به زبان بشری خودمان، تا دلت بخواهد من برای تو سجده می کنم. نه نمی شود. من همان یک لحظه را می خواهم. فرمود که عِبادَتی مِن حَیثُ اُرید. عبادت من، می خواهی برای من بندگی کنی، باید آنجور که من می خواهم بندکی کنی نه آنجور که خودت می خواهی. اگر آنجور که خودت می خواهی بکنی... و این امتحان آخر آدم است. امتحان اول همه دستورات شرعی است. نماز. روزه. حج. خمس. زکات و این حرف ها. آدم انجام می دهد، مثلا، خب بارک الله. انجام نمی دهد، گنهکار است. این امتحان دوم؟ تمام آنها به باد می رود. شش هزار سال. فرمایش امیرالمومنین در نهج البلاغه است که نمی دانیم این سال هایی که شیطان عبادت کرده بود چه سال هایی بود. مثلا از سال های آخرت بود؟ یا از سال های دنیا بود؟ در هرصورت شش هزار سال عبادت همه اش به یک لحظه، به یک لحظه تکبر به باد رفت. این یکی انقدر مهم است. يَا جَابِرُ وَ اللَّهِ مَا يُتَقَرَّبُ إِلَى اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى إِلَّا بِالطَّاعَةِ فقط با اطاعت امکان تقرب هست. بعد می فرماید وَ مَا مَعَنَا بَرَاءَةٌ مِنَ‏النَّارِ ورقه امان نامه جهنم دست ما نیست. پس دست کیست؟ وَ مَا مَعَنَا بَرَاءَةٌ مِنَ‏النَّارِ وَ لَا عَلَى اللَّهِ لِأَحَدٍ مِنْ حُجَّةٍ هیچ کس در برابر خدا حجتی ندارد. اگر اطاعت کردی، دلیل داری. نکردی، نداری. تازه وقتی آدم تمام عمر هم اطاعت کرده باشد، از خدا چیزی طلبکار نمی شود. اما قرار است. تقدیر الهی است و مقدر الهی است که هرکس اطاعت کند، صدرنشین خواهد بود. در بهشت بر تخت سلطنت خواهد نشست. حالا این مرحمت خداست. به فضل خداست. اما هیچ کس دیگری جز از این راه... مَنْ كَانَ لِلَّهِ مُطِيعاً فَهُوَ لَنَا وَلِيٌّ این مهم است. هرکس مطیع خداست، ولی ما هم هست. حضرت عبدالعظیم را دیده اید. امام به او فرمود أنتَ وَلیُّنا حَقاً. تو ولی مایی. ما هم ولی هستیم؟ نه از این راه ممکن است. هرکس که اطاعت صددر صد می کند. فَهُوَ لَنَا وَلِيٌّ او ولی ما هم هست. وَ مَنْ كَانَ لِلَّهِ عَاصِياً فَهُوَ لَنَا عَدُوٌّ وَ مَا تُنَالُ وَلَايَتُنَا إِلَّا بِالْعَمَلِ وَ الْوَرَعِ. نمی توان به ولایت ما رسید مگر با عمل و ورع. عمل یعنی کار خوب. ورع یعنی پرهیز از کار بد. این دوتا وسیله رسیدن به من هم هست. تو می خواهی به امام حسین برسی. ببین سینه زنی یک اطاعت است. دقت کنید. گریه بر امام حسین یک اطاعت خداست. یک اطاعت درجه اول هم هست. اما نه اینکه این هست و چیزهای دیگر نیست. بِالْعَمَلِ وَ الْوَرَعِ. با عمل درست و پرهیز درست. ترک گناه درست. دقیق. یک حدیث دیگر هم بود. دیگر بس است.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای