جلسه چهارشنبه 95/10/15
فرمایش بزرگان است. فرمودند شخص مومن است. اگر مومن است. دلیل اینکه مومن است چیست؟ هیچ وقت به هیچ دلیلی گناه نمی کند. هیچ وقت به هیچ دلیلی گناه نمی کند. اگر کسی یک وقت خدایی نکرده یک لغزش کرد، می خواهد عمد بکند، به عمد گناه می کند و خیلی هم حظ و کیف می کند، این باید یک فکر اساسی برای خودش بکند. اما نه. یک وقت پیش می آید. خب این جبران می کند. جبران می کند. عیب ندارد.

اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمین وَ لا حَولَ وَ لا قُوَهَ إلّا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاه وَ السَّلامَ عَلی سَیِّدِنا وَ نَبیِّنا خاتَمِ الأنبیاءِ وَ المُرسَلین أبِی القاسِمِ مُحمَّد (اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم) وَ عَلی آلِهِ الطَّیِبینَ الطّاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیهِ اللهِ فِی العالَمین أرواحُنا وَ أرواحُ العالَمینَ لِتُرابِ المَقدَمِهِ الفِداه وَ لَعنَهُ اللهُ عَلی أعدائِهِم أجمَعین من الآن إلی قیام یَومِ الدّین

یک حدیث از پیامبر هست. ایشان از سفری که به معراج رفتند توضیح می دهند که در آن سفر چه ها گذشت. یکی از آن چیزهایی که گذشت را برای ما توضیح می دهند. به درد ما می خورد. فرمایش شان این است که من به بهشت رفتم. بهشت یک سرزمینی بود که مثلا به زبان من تا بخواهید وسعت داشت. ما اگر باشیم به زبان خودمان می گوییم یک سرزمینی که بی نهایت وسعت داشت. سرزمین زیبا و روشنی بود. فقط سرزمین ها. اما خالی از همه چیز. خالی از همه چیز. نه در آن درختی کاشته شده است، نه ساختمان و قصری بنا شده. مثلا در گوشه ای از این سرزمین بی نهایت بزرگ دیدیم یک ملائکه ای هستند که مشغول ساختمان اند. گاهی این ساختمان را انجام می دهند. دارند ستون بالا می برند. دیوار می سازند. سقف می زنند. مثلا. گاهی هم یکهو وسط کار رها می کنند و می روند می نشینند. چرا گاهی می سازند و بنا می کنند و گاهی آرام می نشینند. ایشان عرض کرد که آقا ... اصطلاح این است، تا مؤونه بیاید. تا مواد ساختمانی بیاید. اگر مواد ساختمانی بیاید، اینها مشغول ساختمان خواهند شد. اگر نیامد، خب دست خالی می نشینند. همه اینها برای این است که ما یک چیزی بفهمیم. اگرنه، نه ساختمان بهشت مثل ساختمان این عالم است. نه بقیه چیزهایش. شاید قبلا هم برایتان عرض کردم. قرآن یک جایی [در آیه 15 سوره محمد] می فرماید: مَّثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ. دقت کنید. مَّثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ. بعضی از مفسران می گویند اینجا دارد مثل می زند. بهشت این نیست ها. این مثال بهشت است. می گویند یک نهری از عسل است. ما فقط یک چیزی می فهمیم. واقعیتش را نمی فهمیم. اگر از درختی، گلی، مثلا مرغی بر شاخسار درختی، مثلا؛ و سایر نعمت های بهشتی سخن می گویند، همه اش برای ما مثال زده اند. قابل فهم نبوده. قابل فهم نبوده. مثال زدند. و بین مثال و واقعیت، بین مثال و واقعیت خیلی فاصله است. درهرصورت. پیامبر از ایشان سوال کرد چرا اینجوری است؟ گاهی می نشینند و گاهی کار می کنند. خدمت پیامبر عرض کرد بستگی دارد به وسایل ساختمانی که از دنیا برایشان برسد. صاحب این سرزمین، مثلا این زمین خاص، یا آن زمین، یا آن زمین، در دنیا دارد کار می کند. در دنیا دارد کار می کند. تا مادامی که کار می کند، مواد ساختمانی می رسد. اصطلاح آنجا مؤونه بود. خرجش می رسد و این دارد می سازد. وقتی که آن بنده خدا نشست [و کار نکرد، دیگر نمی سازند]. ظهر به مسجد رفت، در نماز جماعت شرکت کرد. تعقیبات خواند، نافله خواند، یک نیم ساعت، سه ربعی داشت کار می کرد. خب در این مدت داشتند برایش قصر می ساختند. یک بنده خدایی مرحوم آقای بهشتی را خواب دیده بود. گفت خواب دیدم خودش جزء کسانی بود که در آن حادثه زخمی شده بود و مفصل. حالا بعد این خواب را دیده بود. دید یک قصری هست. آن مثال می زد که مثلا از سر چهار راه مولوی تا چهار راه بعدی قصرش بود. انقدر طولانی بود. مثلا هزار تا اتاق. حالا نمی دانم آن حادثه بود یا حادثه دیگری. گفت بعضی از اتاق های این قصر چراغ نداشت. چراغش را باید از دنیا بفرستی. این تا ابد بی چراغ می ماند. مگر اینکه یک کس دیگری برای شما یک چراغی بفرستد. مثلا فرض کن پسرت که شما بگردید ببینید همچین پسری پیدا می شود؟؛ نماز شب بخواند و صواب نماز شبش را به پدرش هدیه کند. شما همچین کسی می شناسید؟ اصلا پسری که نماز شب بخواند می شناسید؟ چون نماز شب چراغ برای آخرت است. این نماز شب خوانده و به پدرش هدیه کرده. حالا در دوتا از... بابا قصر بود. مثلا چهارتا از اتاق های قصر بدون چراغ بود. مثلا. حالا دقیقش را یادم رفته که صاحب خواب مرحوم بهشتی بود یا شخص دیگری. چهار شب خوابش برده بوده. چهار شب خوابش برده بوده و خب آن چراغ هایی که باید برای این اتاق ها بفرستد را نتوانسته بفرستد. ما این حرف ها را می شنویم و اگر هم به صورت قصه گفته شود، یک کمی هم جالب است و بعد هم از این در که بیرون رفتیم مشغول حرف های خودمان می شویم و همه چیز فراموش می شود. امیرالمومنین از پیامبر نقل می کند که ایشان فرمود لمَّا اُسرِيَ بي اِلَّي السَّماءِ شبانه مرا به آسمان ها پرواز دادند. دَخَلتُ الجَنَّه. وارد بهشت شدم. رَأیتُ فِیها قَیَعاناً وَ یَقَقاً مِن مِسکٍ. یک زمین های خیلی زیبای مثلا روشنی از مشک دیدم. زمین از مشک ساخته شده بود. وَ رَأیتَ فِیها مَلائِکَهً یَبنُون. یک فرشتگانی را در آنجا دیدم که دارند بنا و ساختمان می سازند. لِبنَةً مِن ذَهَب وَ لِبنَةً مِن فِضَّة. این قصرهایی که آنجا می ساختند، یک خشتش طلا بود و یک خشتش نقره بود. باز نه طلا و نقره اینجاها. عرض کردم می گویند اینها مثال است که داریم برای شما می زنیم. وَ رُبَّما أمسَکُوا گاهی هم می نشستند دست شان روی زانویشان بود. فَقُلتُ لَهُم ما لَکُم رُبَّما بَنَیتُم وَ رُبَّما أمسَکتُم من از آنها سوال کردم چرا و به چه دلیل است که گاهی ساختمان می سازید و گاهی دست نگاه می دارید. قالُوا حَتّی تَعطِیَنا النَّفَقَة تا نفقه به ما برسد. تا خرج برسد. قُلتُ وَ ما نَفَقَتُکُم خرجی که به شما می رسد و شما با آن خرج ساختمان بهشتی تان را می سازید چیست؟ قالُوا قُولُ المُومِن مثال زدند. آنها گفتند آن شخص صاحب زمین باید مومن باشد. چون اگر مومن نباشد، آنجا جا ندارد. مومن نباشد در بهشت جا ندارد. این مومن مثلا می گوید سُبْحانَ الله، وَالحَمْدُ لله، وَلا اِلهَ اِلاَّ الله وَالله اَکبَرُ. مثال است. اگر صلوات بفرستد، نماز بخواند، قرآن بخواند، شب بیداری، کمک به مردم، خدمت به مردم، اگر یادتان باشد بحث امر به معروف را داشتیم. نمی دانم چه کسی یادش است. فرمایش امیرالمومنین در نهج البلاغه بود. فرمودند که همه کارهای خوب در برابر امر به معروف اینگونه است که امر به معروف مثل یک دریاست و همه کارهای خوب مثل یک قطره ای از آن دریاست. کسی که این شجاعت را دارد که امر به معروف می کند، البته بزرگان فرمودند که امر به معروف فقط این نیست که مثلا بگویی خانم مویت را بپوشان. تنها این نیست. هزارجور امر به معروف داریم. از خانه خودت شروع کن. خانه ات را که می توانی. به خانم خودت که می توانی بگویی. موهایت را... رویت را درست بگیر. دستت بیرون نباشد. مثلا. ببینید تا مچ جایز است. از اینجا تا اینجا. بالاتر یک ذره اش هم پیدا باشد دیگر حرام است. اگر در آن طلا هم دست کرده باشد چه؟ صورت هم که حالا بعضی از بزرگواران فرموده اند گردی صورت. فقط گردی صورت در حدی که در وضو شست و شوی آن واجب است. اگر اندکی زینت داشته باشد، آن هم جایز نیست. بحث هایش را خوانده ایم. فَإذا قالوا  بَنَینا. وقتی آنها دارند ذکر می گویند، آمده اند در یک مجلس موعظه نشسته اند، برای حضرت حسین علیه السلام گریه می کنند، ما داریم ساختمان می سازیم. فَإذا وقتی آنها ساکت شدند، فَإذا سَکَتَ وَ أمسَکَ. وقتی او ساکت شد و از کار خیری که می کرد، دست برداشت، أمسَکنا، ما هم دست نگاه می داریم. حالا یک چیزی خدمت تان علاوه کنم. این را قبلا هم عرض کرده بودیم. فرمایش بزرگان است. فرمودند شخص مومن است. اگر مومن است. دلیل اینکه مومن است چیست؟ هیچ وقت به هیچ دلیلی گناه نمی کند. هیچ وقت به هیچ دلیلی گناه نمی کند. اگر کسی یک وقت خدایی نکرده یک لغزش کرد، می خواهد عمد بکند، به عمد گناه می کند و خیلی هم حظ و کیف می کند، این باید یک فکر اساسی برای خودش بکند. اما نه. یک وقت پیش می آید. خب این جبران می کند. جبران می کند. عیب ندارد. این هم مومن محسوب می شود. مومن همین که زندگی می کند، برایش صواب است. چون مومن است. آن قدیم ها برایتان مثال زده بودم. یک قاضی. مثلا یک حادثه خیلی مهم است. شب یا نصف شب می آیند صدایش می کنند و می گویند یک امضا اینجا بزن و این را هم بگیر. یک چک مثلا چه. مثلا. این هم می گوید حوصله داری؟ چرا خواب من را به هم زدی. برو ببینم. می گوید آقا چکش ده میلیون است. ولش کن. صد میلیون است. من نیستم. این در خواب هم مومن است. وسط خوابش مومن است. پیشنهاد شد. امتحان پیش آمد. یک وقت یک منظره خیلی زیبا پیش آمد. فرقی نمی کند. هیچ کس هم نیست که شاهد من باشد. من دارم این منظره را نگاه می کنم. هیچ کس شاهد نیست. فرق نمی کند. من چشمم را می بندم. ببینید به هیچ دلیلی هیچ وقت گناه نمی کند. این مومن است. همین ایمانش یک صوابی است. ببینید یک صوابی است که همیشگی است. یک صواب همیشگی است. همیشه دارند برای این ... ولو الان امتحان پیش نیامده. یک مثالی بود. خواب است. این همیشه است. خب. آن وقت بعد این آدمی که اینجوری مومن است، یعنی مومنی درست است، این نماز صبح خواند. آن صوابی که بر اساس ایمانش برایش هست، صد برابر شده. بعد هم نشسته تعقیبات خوانده. هی افزوده می شود. هرچه کار کند، بیشتر افزوده می شود. بفرمایید که اگر کسی مومن است، جدی ها، جدی مومن است؛ نمی گذارد وقتی حرام شود. وقت حرام شده نمی گذارد. می داند این تجارت است. می داند هرچه کار کند، دارد تجارت می کند. می نشیند پای تلویزیون وقتش حرام می شود. خب نمی نشیند. کار بکند چه؟ آقا کار بکنی. بالاترین کار خدمت به مردم است. خدا رحمت کند. یک دوستی داشتیم همین سال گذشته ماه رمضان وفات کرد. گفت من فقط یک روز به بازار می روم. آن روزی که بازار می روم هم فقط به من گزارش می دهند که فلان چک برگشته نقد شد. همینطور یک سری از اینها می گویند و من ظهر برمی گردم. بقیه روزها چه؟ دفتر دارم. نتیجه دفترش چه بود؟ صد تا مدرسه. همه اش داشت کار می کرد. حالا البته نمازش اول وقت بود و به جماعت بود را کاری نداریم. یک همچین کاری مثل خدمت به دین مردم. خدمت به فرهنگ. خب. اگر کسی علاوه بر ایمانی که امتحان داده، کار بکند، آن وقت هی آن سرمایه هایش افزوده تر می شود. ما هم در ایمان کمبود داریم. بنده. هم در کار. خب.

هفته پیش یک روایتی از کتاب کافی برای شما خواندم. امروز می خواهم روایت های دیگری نظیر و شبیه آن خدمت تان عرض کنم. این روایت از حضرت رضا علیه الصلاه و السلام است. ایشان فرمود مَنْ أَحَبَّ عَاصِياً فَهُوَ عَاصٍ هرکس یک گنهکاری را دوست بدارد، او هم گنهکار است. گنهکار است، یعنی چون گنهکار است من دوستش داشته باشم. وَ مَنْ أَحَبَّ مُطِيعاً الان شما به مسجد می آیی. می بینی یک کسی قبل از وقت آمده به مسجد و مشغول نماز قضا است. از این آدم خوشت می آید. این برای تو هم هست. مَنْ أَحَبَّ مُطِيعاً فَهُوَ مُطِيعٌ هرکس که بنده مطیعی از بندگان مطیع خدا را دوست می دارد، او هم مطیع محسوب می شود. به دوستی ها. وَ مَنْ أَعَانَ ظَالِماً هرکس ظالمی را اعانت کند، کمک کند، او هم ظالم است. نه اینکه خودش ظلم را شروع کرده. نه. کس دیگر است. اما من دارم کمک می کنم. مثلا به او اطلاعات می دهم. وَ مَنْ خَذَلَ عَادِلًا فَهُوَ خَاذِلٌ هرکس یک انسان پاکیزه عادل درست کرداری را تنها بگذارد. او یک راهی را رفته. من بجای اینکه او را کمک کنم، تنهایش گذاشتم. رهایش کردم و رفتم. بعد فرمود إنَّهُ لَيْسَ بَيْنَ اللَّهِ وَ بَيْنَ أَحَدٍ قَرَابَةٌ این عین آن چیزی است که در حدیث هفته پیش هم عرض کردیم. فرمود که بین خدا و بین هیچ یک از بندگانش خویشاوندی نیست. با کسی خصوصی حساب نمی کند. همه را یکسان جزا می دهد. جزء موارد عدالت الهی این است که جزاها یکسان است. یعنی اگر شما دو رکعت نماز خواندی، با شرایط خاص، یک کس دیگری هم با همان شرایط شما دو رکعت نماز خواند، حالا او سیاه پوست است و شما سفید پوستی، فرق نمی گذارند. یکسان است. اگر به یک کسی به دو رکعت نماز بیشتر دادند، مال این است که یک کار بیشتری کرده. هی عرض می کردم که کسی دو رکعت نماز بخواند، بهشت به او واجب می شود. بعد هم شک کردیم که اصلا همچین حدیثی داریم یا نداریم و حالا به آن کاری نداریم. حالا اگر همچین حرفی باشد، اگر همچین حرفی باشد، آقا یک نمازی خوانده شایسته بهشت. با دو رکعت نمازی که از پاکدامنی کاملی برآمده باشد. إنَّهُ لَيْسَ بَيْنَ اللَّهِ وَ بَيْنَ أَحَدٍ قَرَابَةٌ. هیچ خویشاوندی بین خدای تبارک و تعالی و هیچ بنده ای نیست. و بعد این بود. این حرف اصلی بود. وَ لا یَنالُ أحَدٍ. حالا آنجا فرموده بود وِلایَتُنا. اینجا می فرماید وَ لا یَنالُ أحَدٍ وِلایَت الله إلّا بِالطّاعَه. هیچ کسی به ولایت الهی نمی رسد، یعنی با خدای متعال پیوند نمی شود. یک بنده ای جداست. یک بنده ای با خدا پیوند دارد. این پیوند جز به اطاعت نمی شود. باز بحث این را هم عرض کردیم. ولایت الهی را. [در آیه 257 سوره بقره می فرماید:] اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا بله؟ همه بلد هستید دیگر. اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا. عرض کردیم که حداقلش این است که ایمان این شخص درست باشد. همین الان، یک دقیقه پیش درمورد ایمان درست چه گفتیم؟ نمی کند. گناه نمی کند. گناه نمی کند. مستحکم بر جایگاهش می ایستد. سختی اش را تحمل می کند. حرف مردم را تحمل می کند. خب. وقتی که شخص در این حد ایمان دارد، ولایت الهی درمورد او اعمال می شود. اگر یادتان باشد باز آن قدیم ها گفته بودم که آن وقت خدا برایش دلسوزی می کند. حالا لفظ دلسوزی درمورد خدای متعال دقیق و صحیح نیست. اما دلسوزی می کند. یعنی مثل پدری که نسبت به بچه اش دلسوز است. چطور از آن بچه اش مواظبت می کند؟ درسش را مواظبت می کند. لباسش را مواظبت می کند. سرما را مواظبت می کند. گرما را. همه جوره مواظبت می کند. چون بچه اش را دوست دارد درمورد این فرزند اعمال ولایت می کند. سعی می کند همه چیزها برایش خوب باشد. برای آن فرزند همه چیزها خوب باشد. خدای متعال درمورد بنده اینجوری عمل می کند. آن وقت هرچه ایمان آدم قوی تر باشد، این ولایت بیشتر است. می شود تا ذره ذره... اینطور. بعد روایت حضرت رضا ادامه داشت. فرمود رسول خدا به فرزندان عبدالمطلب فرمود ایتُونِی بِأعمالِکُم. برای من عمل بیاورید. نگویید من پسرعموی پیغمبرم. نگویید من پسرعموی پیغمبرم. قرآن عموی پیغمبر را چه کرده؟ نفرین کرده. در قرآن کم اسم برده اند دیگر. یک جایی اسم برده اند که عموی پیغمبر است. آقا فرق نمی کندها. عمو و دایی نداریم ها. ایتُونِی بِأعمالِکُم. کارهایتان را برای من بیاورید. لا بِأصحابِکُم وَ أنصابِکُم. نگویید من پسرعموی پیغبمرم. پسرعمه پیغمبرم. این از کتاب عیون اخبار الرضا بود. روایت بعدی از حضرت صادق علیه السلام است. فرمود خَرَجتَ أنا وَ أبِی. من و پدرم از خانه بیرون آمدیم. امام از خانه شان بیرون آمدند. محله بعدها محله بنی هاشم شده. محله، محله بنی هاشم شده. حضرت صادق هم از این محله خانه دارند. از آن خانه تشریف آوردند بیرون. فرمود که من و پدرم. حضرت باقر علیه السلام. رفتیم تا داخل مسجد پیامبر. حَتّی إذا کُنا بَینَ القَبرِ وَ المِنبَر. بین قبر و منبر. آنهایی که رفته اند می دانند. قبر مطهر در یک محوطه با چیزهای آهنی محافظت می شود و یک همچین فاصله ای هم یک منبری هست که منبر پیامبر است. به این فاصله روضه می گویند. پیغمبر فرمود بین قبر من و منبر من رُوضَهٌ مِن رِیاضِ الجَنَّه. یک باغی از باغ های بهشت است. یک احتمال این است که قبر مطهر حضرت صدیقه اینجا باشد. یک احتمالش هست بقیع باشد. یک احتمالش هست در خانه باشد. در خانه خودشان. در خانه خودشان. عرض کردم قبر پیغمبر یک محوطه خیلی بزرگ است که با میله های آهنی محفوظ است. داخل که نگاه می کنی یک ضریح است. ضریح خیلی کوچکی. مثلا یک متر و نیم دو متر در نیم متر. ضریح است. مثلا از همین ضریح ها. اینها مال زمان قدیم است. اینها که بر سر کاراند می خواستند اینها را هم نابود کنند. نتوانستند. اگرنه اینها را هم نابود می کردند. همه اینها ساختمان های قدیم است. یعنی آن آهن ها مال زمان عثمانی است. مال دوران قبل از وهابی هاست. آن ضریح هم مال همان زمان است. اگر از آنجا می توانستید نگاه کنید، نگاه می کردیم می دیدیم روی زمین خاک نشسته. یعنی مثلا چندین سال است که حتی زمینش را هم جارو نکرده اند. یک ستون خیلی قطور است که مثلا شاید یک متر و نیم قطر ستون باشد. پشتش هم باز از همان آهن کشی ها هست. از آنجا نگاه می کردیم، آن وقت می شد؛ نگاه می کردیم یک ضریح انقدری روی زمین بود که رویش پارچه بود. آنها می گفتند که این قبر حضرت صدیقه است. قبر حضرت صدیقه نباید به این وضوح و آشکاری باشد. اما در همین قسمت است. سه جا فرض داشت. فرض اینجا از هم هجا بیشتر است. حالا. حَتّی إذا کُنا بَینَ القَبرِ وَ المِنبَر إذا هُوَ بِاناسٍ مِنَ الشِّیعَة. آنجا یکهو یک دسته ای از شیعیان جدم، مثلا یا شیعیان خودمان را دیدیم. امام تشریف بردند و جلو فَسَلَّمَ عَلَیْهمْ. بر دوستان خودشان سلام کردند. سپس فرمود انّى وَ اللهِ لَاحِبُّ رِیاحَکُمْ وَ ارْواحَکُمْ من از بوی شما حظ می کنم. ارواح شما را حس می کنم و دوست می دارم. شیعه انقدر قیمتی است. شیعه انقدر قیمتی است. فَاعِینُونى عَلى ذلِکَ بِوَرَعٍ وَ اجْتِهادٍ. ما را کمک کنید. شما جزء حزب ما هستید. ما شما را دوست داریم. اما اگر کم کار کنی، نمی رسی. دیر می رسی. دیر می رسی. نزدیک ما نمی شوی. سالی یک بار ما را می بینی. در عمرت یک بار ما را می بینی. فقط دم مرگ ما را می بینی. این هم بستگی دارد به آدم ها که چقدر کار کرده اند. اعِینُونى. من را کمک کنید. عَلى ذلِکَ بِوَرَعٍ وَ اجْتِهادٍ نکته اش همین است. ورع یعنی پرهیز از گناه. داری کمک می کنی. وقتی به نامحرم برخورد کردی و چشمت را گرداندی، صورتت را گرداندی، او هم ناظر است، هم ناظر شماست، از آسمانی که در آن آسمان زندگی می کنند ناظر شماست. خوشحال می شود. انقدر خوشحال می شود. فرمایش امیرالمومنین است. فرمودند یک کسی که اینجوری است، در جوانی و اوج فشارهای جوانی، این پاکدامنی می ورزد. پاکدامنی می ورزد. امام [می فرمایند]ها. من حیرت می کنم از این جهاد و جنگی که در درونش بین شیطان و خدا اتفاق می افتد و این سوی خدا را گرفته. فَاعِینُونى عَلى ذلِکَ بِوَرَعٍ وَ اجْتِهادٍ وَ اعْلَمُوا باز همان عبارت. وَ اعْلَمُوا انَّ وِلایَتَنا لا تُنالُ دست کسی به ولایت ما نمی رسد مگر به ورع و اجتهاد. اجتهاد به چه معناست؟ یعنی کوشش. چقدر دارد کار می کند؟ در خدمت به مردم. جوان ها و نوجوان ها در درسی که می خوانند. شما اگر خوب درس بخوانید، بعد به درد این کشور می خورید. اگر به این نیت هم بخواهید که عبادت است. من دارم از چه زمانی عبادت می کنم؟ مثلا از کی. از وقتی که عقل رس شدم. پانزده شانزده سالم بوده فهمیدم که درس خواندن من می تواند به درد کشور اسلام بخورد. به درد مسلمان ها بخورد. بچه هایی بودند که یک ذره با بنده آشنا بودند. اینها برای ادامه تحصیل به امریکا رفتند. اینکه برای ادامه تحصیل به آنجا می رود باید کار هم بکند. یا باید از ایران برایش پول بفرستند یا باید کار کند. خب اگر کار کند، گیرشان این بود که ما وقتی کار می کنیم باید مالیات بپردازیم. این مالیات ها می شود بمبی که بر سر مردم عراق می ریزند. وَ اعْلَمُوا انَّ وِلایَتَنا لا تُنالُ الّا بِالْوَرَعِ وَ الْاجْتِهادِ. فقط با کوشش دست تان به دامن ولایت ما می رسد. با زحمت. زحمت در چه راهی؟ در راه درستی. در راه درستی. درستی یک مقداری زحمت دارد دیگر. در یک اداره می روی. می بینی صد جا نادرستی است. اگر تو به آنها کمک کنی، نانت در روغن است. اگر نکنی، اگر آنها برایت نزنند، اگر تو را از بین نبرند، نمی گذارند رشد کنی. آدم سر این بایستد. تنهایی. غربت. می شود غربت. من در یک جا گرفتار غربت شدم. چرا؟ چون می خواستم درست رفتار کنم. پاکدامن باشم. صد نفر نمی گذاشتند. البته همه جا گیر هست. نه اداره. همه جا هست.

تولد حضرت عسگری علیه السلام است. خب ما قبلا به محضر فرزند بزرگوار ایشان عرض تبریک می کنیم. حالا آدم برای عرض تبریک هم خجالت می کشد. ما داریم با امام زمان صحبت می کنیم و به ایشان عرض تبریک می کنیم. حالا. از باب رسم. و از ایشان درخواست عیدی در روز تولد ایشان داریم. دو سه تا  نقل است. حالا معمولا و رسما روز هشتم این ماه تولد ایشان را حساب می کنند. روز دهم هم نقل شده. تقریبا ایام تولد است. بنابراین آن روزها را هم جدا، مثلا شخص به خانه اش می رود، یک جعبه شیرینی می خرد و برای زن و فرزندش می برد و آنها را هم آگاه می کند که یک امروز یک همچین چیزی هست. ما به این دلیل شادمان هستیم. این یک. حرف اصلی را هم در آن عبارت ها عرض کردم. فرمودند اگر می خواهی دستت با دامان ما برسد ، باید کار کنی و پاک دامن باشی. دوتا. پاکدامن باشی. کار کنی. اگر پاکدامن باشی، هرکاری می کنی، برایت می ماند. اگر برایت بماند، می تواند دست تو را به دامان ما برساند. مکرر برایتان عرض کردم. یک آقایی. آن کسی که نقل می کرد می گفت این آقای خیلی خوبی بود. عمر دراز هم کرده بود. خیلی. بعد خواب این را دیده بودند. گفته بود یک حسرتی دارد من را می کشد. عبارت این بود. یک حسرت. چیست؟ من لحظه مرگ جمال امیرالمومنین را دیدم. حسرتش همینطور در دلم مانده. اگر کار بیشتر بکنی، می توانی بیشتر ببینی. باز این را هم عرض کنم. می گویند اهل بهشت گاهی در بهشت می بینند یک برقی زد و همه بهشت درخشید. چیست؟ این از آن می پرسد و آن از این می پرسد که چه بود؟ می گویند خدای تبارک و تعالی تجلی کرد. مثلا از این طرف به آن طرف بپرس و معلوم می شود که امیرالمومنین و حضرت صدیقه طاهره با هم صحبت می کردند. یک لبخندی بر لبان حضرت صدیقه طاهره [نشسته.] این برقی بود که از دندان های ایشان سراسر بهشت [را روشن کرد.] شما یک همچین کسی را می خواهی. چقدر باید کار کنی؟ این کارهای ما کافی نیست.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای