جلسه پنجشنبه 21/12/93 (نسخه اي براي گناه نكردن)
اگر کسی واجد اوصاف کمالی خداوند باشد، فی الجمله دارای خلافت او خواهد بود...

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین

خب تعطیلات را در پیش داریم. تعطیلات نوروز را. ما عید نمی گوییم. چون ایام عزاست. ایام عزای حضرت صدیقه طاهره که ظاهرا این روز عزا معتبرتر است. بنابراین عید عرض نمی کنیم. عرض کردم که این پیش آمده و یک امتحانی برای آقایانی که اینجا حاضرند و آقایانی که در کوچه هستند، شده است. یعنی برای مردم ایران و شیعیان و دوستان یک امتحانی پیش آمده که عید را مقدم می دارند و عید می گیرند یا عزا می گیرند. گفتند در سال های گذشته این ایام با عزای حضرت حسین علیه السلام برخورد کرده بود. مردم هم آن سال کوتاهی کرده بودند. حالا نقل است. نتیجه این شد که سی چهل سال زیارت حضرت اباعبدالله از دست مردم رفت. ببینید زمان صدام، بدترین دشمن ایران، اجازه دادند ما به زیارت برویم. خدا یک جوری گرداند و گرداند و گرداند که ما به زیارت رفتیم. در هر صورت این در رحمت باز شد. زیارت حضرت حسین علیه السلام خیلی رحمت بزرگی است. خب. این امتحان هم پیش آمده است که ما عید می گیریم یا عزا می گیریم. خب حالا اگر عزا گرفتیم، یعنی بنایمان بر عزاداری است. یعنی مثلا بنده سیاه پوشیده ام، سیاهم را در عید درنمی آورم. روز شنبه که روز اول سال است، سیاهم را درنمی آورم. چه لزومی دارد؟ آدم می خواهد به دیدن خویشاوندانش که یک ثواب و یک عبادت خیلی خوب است برود. خیلی خوب می رود. در مجالس عزاداری هم شرکت می کند. ما شب ها در منزل مان یک دهه روضه مختصری داریم. حالا نمی گویم که شما بیایید. مثل عرض کردم. هست. نماز مغرب می خوانیم و بعدش ان شاء الله به امید خدا روضه داریم. مطلب را می خواستم بگویم. شما در این ایام در یک عزا شرکت کنید. کارهای دیگرتان را هم درست انجام بدهید. آن وقت اگر آدم یک همچین اوقاتی برای دیدن می رود، آنجا تخمه نمی شکند. بله؟ تخمه شکستن مثلا جزء نشانه های شادمانی است. یا مثلا شیرینی خوردن. ببینید یک ذره، یک ذره مراعات کنید، وظیفه تان را انجام داده اید و همه چیز به جای خودش انجام شده. ان شاء الله به امید خدا. امیدواریم که خدا به برکت اینکه اول سال ما با نام مبارک حضرت صدیقه طاهره قرین شده است، سال را پر از برکت قرار بدهد.

یک مطلبی که ان شاء الله به فضل خدا به درد همه مان بخورد. آدم چکار کند که بتواند گناه نکند؟ چکار کند؟ ببینید با گناه نمی شود ساخت. با گناه نمی شود ساخت. من برایتان مثال عرض می کنم. داخل کفش شما یک ریگ هست. دو قدم و ده قدم می شود رفت. اما بیشتر نمی شود. من نمی توانم تمام عمرم در کفشم یک دانه ریگ داشته باشم. مثال است ها. نمی شود. من می خواهم یک روز راه بروم. دنبال همه کار هم بروم. در کفشم هم یک ذره ریگ است. نمی شود. مثلا میخ است. کفش های حالا که از این حرف ها نیست. قدیم که میخ می زدند، یک وقت نوک میخ درمی آمد. نمی شد. پا را پاره پاره می کند. حالا مثال است. گناهان مثل این هستند. البته مثالی که خیلی کوچکش کرده ایم. مثالش خیلی کوچک است. نمی شود با گناه ساخت. آدم باید معالجه کند. باید یک جوری درد گناه را معالجه کند. خب چکار کنیم؟ چکار کنیم؟ یادتان باشد مکرر به مناسبت های مختلف عرض کرده ام. اولین کاری که به عنوان دوای درد و کمک برای توانایی بیشتر برای مقابله با گناه هست، کمک برای توانایی بیشتر برای مقابله با گناه عرض می کنیم که آدم باید نمازش را درست کند. یک نماز صحیح بخواند. آدم بخواهد نماز صحیح بخواند چند تا مقدمه لازم دارد. اولا باید تقلیدش درست باشد. تقلید طبق ضوابط باشد. یک تقلید طبق ضوابط می شود تقلید صحیح. بعد از آن من رساله مرجع تقلیدم را ببینم و مسائل وضویم را درست کنم. مسائل غسلم را هم درست کنم. مسائل نیت و تکبیره الاحرام و قرائت و رکوع و سجود و مجموع اینها که مثلا فرض کنید سی چهل صفحه در رساله است. من سی چهل صفحه، پنجاه صفحه رساله می خوانم که مساله های لازمم را بدانم. چون لازم ندارد که آدم همه مسائل را بخواند و بداند. مسائل لازم. مسائلی که معمولا برای آدم پیش می آید. که اصلا گفته اند، واجب است آدم مسائل مبتلا به، یعنی مسائلی که آدم گرفتارش می شود، واجب است که بداند. واجب است بداند. آدم سعی می کند همین مسائل را یاد بگیرد. اگر با دقت نگاه کنید، سن هایتان کم است و جوان هستید و حافظه تان سلامت است و می توانید یکی دوبار با دقت نگاه کنید و مساله را یاد بگیرید. آدم با یک دوره رساله خواندن با دقت، یک عمر نماز صحیح می خواند. خیلی قیمتی است. بعد در پایان عمر آدم بگویند که تو هفتاد سال نماز خواندی، یک دانه اش درست نبود. چون مساله ات درست نبود. در تمام این مسائل یک دانه اش استثنا دارد و بخشیده می شود و آن وقتی است که من حمد و سوره نمازم را خوانده ام و فکر می کردم این که می خواندم درست است، بعد فهمیده ام که اشتباه بوده. مثلا صادش سین بود و سینش صاد. می گویند این بخشیده است و لازم نیست نماز را قضا کنید. فقط همین یک دانه. حالا اگر بگوییم این یک دانه هم ممکن است. مثلا من یک جایی نمازم را بلند می خواندم، نمی دانستم. مثلا یک جایی آهسته می خواندم، نمی دانستم. این هم بخشیده است. در ماورای این هر مساله ای را شما نمی توانی بگویی من نمی دانستم. چرا نمی توانی بگویی؟ چون در دسترس بوده. من کوتاهی کردم. من عرض می کنم، آقایان حاضر که اینجا تشریف دارند کوتاهی کرده اند، چه برسد به آنهایی که در کوچه هستند. چون اگر من اینجا برایتان مساله بخوانم، شما یک مساله می شنوید. اگر نخوانم، نمی شنوید. خودتان هم... اصلا سوال کنید که آقایان یک رساله، رساله مرجع تقلیدتان را در خانه دارید؟ چند نفر هست؟ بعد از اینکه رساله هست، من چقدر خوانده ام؟ چقدر مطالعه کرده ام؟ حالا. ببینید در دسترس بوده. زمان ما در دسترس هست. همه آقایان مراجع هم سایت دارند. می شود آدم مراجعه کند و به طور دقیق، دقیق ترین نظرات را آنجا به دست بیاورد. وقت نداریم. حالش را نداریم. در هرصورت عرض کردیم برای اینکه آدم بتواند، بتواند، بتواند در مقابل گناه بایستد، برای اینکه توانایی داشته باشد، لازم است نماز درست بخواند. در قدم دوم نماز درست را اول وقت بخواند. نماز صحیح اول وقت چقدر طول می کشد آقا؟ بگو؟ پنج دقیقه. اگر آدم همینطوری بخواند چقدر طول می کشد؟ دو دقیقه. چقدر فرق دارد؟ خیلی بد است. نشانه یک چیزی است که خیلی بد است. نماز برای من مهم نیست. اگر نماز آدم برای آدم مهم نباشد، معلوم نیست عاقبتش چه می شود. حالا. چه عرض می کردیم؟ برای اینکه آدم بتواند در مقابل گناه بایستد، لازم است نمازش را درست بخواند. درست بخواند. یک ذره به نمازش دل بدهد. دل بدهد به نمازش. ببینید همینطور الله اکبر، بسم الله الرحمن الرحیم ... را تند تند نگوید. دیده ام. شنیده ام. شما هم دیده اید. آقا یک ذره با توجه. یک ذره با طمانینه. یک ذره با توجه. ببینید حدیث می گوید. شاید مکرر حدیث را عرض کرده باشم. شیطان مادامی که یک کسی نماز درست می خواند، نماز درست می خواند، نمازش را احترام می کند، عبارت این است، نمازش را حفظ می کند، به زبان بنده احترام نماز را حفظ می کند. یعنی نماز اول وقت می خواند و نماز صحیح می خواند، شیطان زورش نمی رسد هر بلایی سر او بیاورد. زورش نمی رسد. گاهی یک بلاهایی سر آدم می آید که نمی دانیم بعد چه می شود. یعنی ممکن است همان یک دانه گناه عاقبت آدم را شر کند. ممکن است. بنابراین زورش نمی رسد. می گویند هنگام مرگ هم حضرت ملک الموت که آمده جان را قبض روح کند، به این آدم تلقین می کند. می گوید بگو اشهد أن لا اله الا الله. بگو. یعنی این با عاقبت خیر از دنیا می رود. من عرض می کنم نماز درست اول وقت در تمام زندگی، در تمام زندگی شما موثر است. در درس تان موثر است. در ازدواج تان موثر است. در کارتان موثر است. در همه چیز زندگی تاثیر دارد. هرچه بیشتر از نماز احترام کنید، همه چیز زندگی آدم [خوب می شود.] حالا من گاهی دیر متوجه شده ام. شروع کرده ام نمازم را درست کنم. اما قبل از آن، آن گناه را شروع کرده بودم. یعنی یک اعتیاد. با اعتیاد چکار باید بکنم؟ نمازی که شما دیرتر از گناه شروع کردی، زورش به گناهت نمی رسد. گناهی که اعتیاد به آن پیدا کردی. اما دقت کنید. اما باز بدون نماز، چاره نیست. بدون نماز راهی برای نجات وجود ندارد. این آدمی که گرفتار است، حالا مثلا سیگار را مثال می زنیم. مثلا گناه سیگار هست. این برای معالجه و حل این مشکل چاره ای جز اینکه نمازش را درست کند ندارد. این آدم باید نمازش را درست کند. هرکسی باید نمازش را درست کند. حالا می خواهیم عرض کنیم که برای معالجه گناهش باز این آدم باید نمازش را درست کند. خب؟ دیگر چکار کند؟ دیگر چکار کند؟ وقتی آدم عادت دارد، ما اسم آن عادت را ملکه می گوییم. حالا بحثش را می خوانیم. یعنی تبدیل به یک صفت شده است. آن گناه در من تبدیل به یک صفت شده است. یکی از همین نوجوان های خودمان که همین جا بود گفت آقا من نمی توانم جلوی زبانم را نگاه دارم. مگر چند سالت است؟ شانزده هفده سال. نمی توام جلوی زبانم را نگاه دارم. چکار کنم؟ خب همین. من نمی توام جلوی زبانم را نگاه دارم. نمی توام جلوی چشمم را نگاه دارم. چکار کنم؟ ما می گوییم اولین کار این است که نمازت را درست کنی. خب درست کردن نماز. با این توانایی ایمانی من، این نماز نمی تواند جلوی این گناه را بگیرد. آدم باید قوی تر باشد. فرمودند که می خواهی بفهمی نمازت قبول است یا نه؟ می توانی گناه نکنی؟ وقتی می توانی گناه نکنی، معلوم می شود نمازت درست شده. حداقل نماز است. حداقل نماز این است که من توانایی مقابله با گناه را دارم. اینجا عرض مان این است که من قبلا گرفتار بودم. حالا آمده ام توبه کردم. اما زورم نمی رسد. همش دلم می خواهد سیگار بکشم. مکرر ما نوجوان ها را دیده ایم که با یک افتخاری سیگار می کشند. آدمی که سیگار می کشد، احساس مردانگی می کند. مردانگی به این کم قیمتی! آدم با دو تا دانه سیگار مرد می شود؟ خیلی کم قیمت است. خب. عرض می کنیم که این آدم باید دست به دامان امام زمان شود. این خیلی مهم است. آخرین تیری که ما در ترکش داریم این است. هرجا گیر کردیم و هیچ زورمان نرسید، دست به دامان امام زمان می شویم. ایشان امام این زمان است. امام این زمان است، یعنی مسئول هدایت مردم روی زمین است. مسئول هدایت است. هرکس دستش به یک جایی می رسد، یعنی یک چیزی از هدایت را می یابد، به برکت امام زمان است. ایشان مسئول است. ببینید شما یک جایی گرسنه ات است. مثلا در یک بیابان گیر کرده ای و گرسنه ای. گرسنگی ات دارد به حد مرگ می رسد. ایشان مسئول است به شما غذا برساند؟ هان؟ مسئول است؟ مسئول نیست. امام مسئول نیست که به هر گرسنه ای غذا برساند. اما اگر یک کسی در جریان هدایت خودش گیر کرده، ایشان مسئول است. اگر راست دست دراز کنی، درست، از واقع جانت و از حقیقت دست به سوی ایشان دراز کنی، دست گیری می کند. گاهی اوقات چون ظرفیت مان اندک است، ممکن است آن راستی واقعی را نداشته باشیم. بنابراین باید مکرر دست دراز کنیم. دست به دامان بشویم. دست به دامان شویم. باور کنید می شود. یک آقایی در سایت برای من نامه نوشته بود که این دستوراتی که شما برای اعتیاد به گناه دادید، من به یک دوستانی دادم و اینها هم دوهفته ای موفق شدند و بعد از دو هفته... چرا؟ هم توسل کرد. هم نمازش را درست کرد. مثلا گفتم بروید ورزش کنید و امثال این حرف ها. تمام دستورات. شما بعد از دو هفته خیالت راحت می شود. دستت از دامان امام زمان می افتد. دومرتبه شیطان می آید سراغت. دست به دامان، نباید رها شود. من همیشه ناتوان هستم. فکر نکنی ها. من همیشه ناتوانم. اگر فکر کنی توانایی، زمین می خوری. او همیشه امام است و من همیشه دستم به دامانش است. یعنی باید باشد. این نکته آخر را یادتان نرود. هرجا گیر کردید. بالخصوص ها. من عرض می کنم اگر گرسنه ماندید هم دست به دامان ایشان شوید. باز هم به داد می رسد. یک داستان های خیلی ممتازی هم در این زمینه هست. یک آقای بزرگواری بود. متاسفانه یادم نیست. خیلی جالب بود. خیلی جالب بود. به نظرم اینها در راه مکه گیر کرده بودند. هرچه بود تمام شده بود. یکی شان گفته بود اینجا یک حیوانی هست که می آید جسد آدم را می خورد. چکار کنیم؟ یک گودال می کنیم وقتی حال مان خیلی بد شد، کنارش می خوابیم و می غلتیم درون آن تا آن حیوان کمتر بتواند یا نتواند بیاید بدن ما را بخورد. تا این حد رسیده بودند که کنار قبرهایی که خودشان کنده اند بخوابند. دیدند یک آقایی دارد از آنجا رد می شود. مثلا دست تکان دادند. البته عرض می کنم متاسفانه دقیقش یادم نیست. در همین زمان خودمان اتفاق افتاده. یادم نیست شاهرود بوده یا کجا. در هر صورت تشریف آوردند و به آنها آب دادند و جان گرفتند و راه را نشان دادند و به زودی رسیدند و همه چیز شد. این هم می شود. نه اینکه این نیست. من اگر دندانم درد بکند، واقعا دست به دامان ایشان بشوم، یک طوری می شود. مثال است ها. مثال. ایشان در مقام امامتش وظیفه خاصی در این زمینه ندارد. حالا این باشد. بماند باز یک وقتی توضیح عرض می کنم. این هم بحث دوم.

هفته پیش یک بحثی عرض کردیم. این را اندک توضیح می دهم که ان شاء الله به فضل خدا یک بحث دیگر هم بکنیم. در آیه 144 سوره مبارکه آل عمران می فرماید: وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ. این پیامبر بزرگوار ما، ایشان یک رسول است. چیز دیگری نیست. فرستاده ای است از جانب ما برای شما. آمده و حرف های ما را به شما رسانده. تمام شد دیگر. إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ. اگر حادثه برایش پیش بیاید، در جنگ احد کشته شود و شهید شود، خب شما چکار می کنید؟ همینطوری رها می کنید و می روید؟ دومرتبه برمی گردید و بت هایتان را می آورید؟ بت هایشان را درون یک چاه انداخته بودند. مثلا بگویید چاه فاضلاب. بت یکی از بزرگان مردم مدینه را جوان ها همت کرده بودند و انداخته بودند درون چاه. این بیچاره هی می رفت و در می آورد و تمیز می کرد و می شست و دومرتبه فردا شب می آمدند می انداختند درون چاه. حالا این برود دومرتبه بتش را دربیاورد؟ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ اگر او از دنیا می رود، یا کشته می شود، انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ. اگر یادتان باشد عرض کردم لغت انقلاب در زبان عربی به معنای بازگشت به گذشته است. اصطلاحش رجعتم الی القهقراء است. بازگشت به قهقراء. اگر او از دنیا برود، یا شهید شود، شما به قهقراء بازمی گردید؟ وَمَن يَنقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ هرکس به گذشته بازگردد، فَلَن يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئًا به خدا ضرری نمی رساند. بر دامن کبریایش ننشیند گرد. هیچ فرقی نمی کند. در سلطنت الهی، هیچ نقصانی حاصل نمی شود. خب. وَمَن يَنقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَن يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئًا وَسَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ. اما آن کسانی که شکر گذار باشند، خدا به آنها جزای خیر خواهد داد. این ترجمه آیه بود که هفته پیش هم عرض کردیم. در حد همان هفت هشت دقیقه، عرض کردیم که مردم جزیره العرب، عرب بودند. حالا مسلمان شده بودند. ایرانی ها، ایرانی بودند. بعد مسلمان شدند. ایرانی بودند بعد مسلمان شدند. حالا ما مسلمان هستیم یا ایرانی هستیم؟ حالا با وفات پیامبر، مردم به عربیت بازگشتند. اینها عرب اند. دومرتبه برگشتند و عرب شدند. عربیت را کنار گذاشته بودند و مسلمان شده بودند. پیامبر در طول این مدت دارد با عربیت می جنگد. نمونه هایش را عرض کردیم. تا یک کسی فریاد زد و قبیله خودش را به کمک خواست یک مرتبه با شمشیر ریختند و رسیدند. این عربیت بود. آن هم قبیله خودش را صدا کرده بود. او هم قبیله اش بر اساس عربیت به کمکش آمده بودند. این هم به کمک آمده بود. ما عرض می کنیم بعد از وفات پیامبر در سقیفه عربیت حضور داشت. سلطنت و حکومت عربیت بود. این بخش از قبیله خودش گفت. آن بخش از قبیله خودش گفت. آن بخش از قبیله خودش گفت. آن بخش هم از قبیله خودش گفت. از این چهارتا بخش آن قبیله ای پیروز شد که در عصر جاهلیت اعتبار بیشتری داشت. قبیله قریش در عصر جاهلیت معتبرترین و محترم ترین قبیله در کل جزیره العرب بود. آنجا هم آن آقایانی که حکومت را به دست آوردند، گفتند که لَن یَعرِفَ العَرَب هذا الأمر إلا لِهذا الحَیّ مِن قُرِیش. برایتان ترجمه می کنم. عرب قبول ندارد. عرب قبول ندارد این امر را. یعنی حکومت را. مگر برای قبیله قریش. عرض کردیم چون قبیله قریش محترم ترین قبیله عرب در عصر جاهلیت است. در عصر اسلام چه بود؟ بزرگ ترین دشمن اسلام بود. در تمام دوران اسلام با اسلام جنگیده. پس این دیگر بزرگ ترین قبیله عصر اسلام نیست. در عصر جاهلیت این بزرگ ترین قبیله و محترم ترین قبیله بوده. بله درست است. اگر یک روزی قبایل مختلف می آمدند در کنار هم می ایستادند، محترم ترین قبیله شان قریش بود. بله درست است. اما حالا چه؟ حالا شما هیچ فضیلتی ندارید. قبیله قریش هیچ فضیلتی ندارد. لَن یَعرِفَ العَرَب هذا الأمر إلا لِهذا الحَیّ مِن قُرِیش. این عبارتی بود که ابوبکر گفت. و همه ناگزیر کرنش کردند. بعد هم وقتی می خواهد از قریش سخن بگوید که قریش چه می گوید وَ هُم اوسَطُ العَرَبِ نَسَباً وَ داراً. اینها سرزمین شان برترین سرزمین است. مکه است. و نسب شان بالاترین نسب هاست. باز حرف هایی بود که در عصر جاهلیت زده می شد. آدم در یک شهر خوبی زندگی می کند، مثلا بر اساس اینکه در شهر تهران زندگی می کند، می تواند به قدرت برسد؟ نه. عرضه و قابلیت و جربزه اش چه اندازه است؟ لَن یَعرِفَ العَرَب هذا الأمر إلا لِهذا الحَیّ مِن قُرِیش وَ هُم اوسَطُ العَرَبِ نَسَباً وَ داراً. اینها از حیث نسب از همه برترند و سرزمین شان هم محترم ترین سرزمین هاست. ناگزیر پذیرفتند. دقت کنید. بعد هم این کسانی که بر مسند قدرت نشستند، با نهایت ... حکومت شان را برقرار کردند. با نهایت ... عربیت. کاملا عربیت. ببینید اگر گفته می شود بعد از پیغمبر مردم مرتد شدند، نه این است که نماز نخواندند. عرب شدند. دومرتبه عرب شدند. مسلمانی [از میان رفت.] خب این بحث هم تمام شد.

یک نکته هم بخوانیم که باز یک ذره اخلاقی است و هم به بحث تفضیلی مان یعنی امامت مربوط است. به آیه 30 بقره رسیده بودیم. وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ اینجا یک بحثی درمورد خلیفه الله هست. دقت کنید. در گذشته هم بحث کردیم. اما این بحث خیلی خوب است. از رو برایتان می خوانم. می فرمایند «اگر کسی واجد اوصاف کمالی است.» صفات خوب. کسی دارای صفات خوب شد. مثلا چه بود؟ مثلا گذشت از صفات خوب است. خدای تبارک و تعالی گذشت دارد. اگر شما هم گذشت پیدا کردید، گذشت یکی از صفات خوبی است که در خدای تبارک و تعالی است. شما با او. «اگر کسی واجد اوصاف کمالی خداوند باشد، فی الجمله دارای خلافت او خواهد بود.» خلافت الهی. خلیفه الله کسی است که دارای صفات خدایی است. خب هر مقدار از این صفات خدایی برخوردار بودید، به همان مقدار. «لیکن تفضیل درجات آن به این شرح است.» این یک بحث اخلاقی خیلی خوبی است. در عین حال که بحث اعتقادی هم هست. می فرمایند «اگر ثبوت صفات کمالی برای کسی در حد حال بود.» حال در برابر ملکه. حال یعنی یک دو روزی، پنج روزی شما حال خوبی داری. بنابراین راحت دستت توی جیبت می رود. به راحتی از نامحرم چشم می پوشی. به این می گوییم حال. بعد هم می روی یک پیتزا در کوچه و بازار می خوری و بعد همه چیز به باد فنا می رود. بدون پیتزا هم می رود. اگر صفات خوب، این صفاتی که گفتیم برای یک نفر، دو سه روز در یک نفر بود، برای یک کسی در حد حال بود، حال یعنی یک حالت موقتی، «این قابل زوال است.» به اندکی. «و قبول زوال آن نیز سریع خواهد بود.» به برقی می رود. «چنین شخصی خلافت او از خدای سبحان در حد حال است.» یعنی هیچ چیز. مرحله دوم. «چنانچه به مرحله ای رسید که اوصاف کمالی برای وی در حد ملکه شد.» تبدیل به صفت شد. صفات هم درجه دارد. «گرچه قابل زوال است،» ملکات هم قابل زوال هست. «لیکن قبول زوال آن طول می کشد.» زحمت دارد. مثلا اگر آدم صفت خوبی دارد باید خدایی نکرده هزارتا گناه بکند، تا آن صفت خوبش از بین برود. «چنین شخصی خلافت او از خداوند در حد ملکه خواهد بود نه بیشتر.» یعنی این هم... ببینید حد حال و حد ملکه. «اگر به درجه ای بار یافت که صفات کمالی برای او در حد تقدیم ماهُوی بود» حالا یک ذره اصطلاح به کار برده اند که ان شاء الله توضیح می دهیم. «یعنی مقدم ماهیت او شد.» صفت بخشی از ذاتش شد. «و یکی از اجزای شخصیت او را تشکیل داد.» صفت خوب یکی از اجزای شخصیت او را تشکیل داد. «مادامی که آن ماهیت موجود است، زوال پذیر نخواهد بود.» اگر ماهیتش عوض شد چطور؟ «چنین شخصی خلافت او از خدای سبحان در حد تقویم ماهوی است» تقویم یعنی قوام. یعنی ساختمان شخصیتی. نه بیشتر. یک مرحله بالاتر است. اگر شد عین وجودش. آن صفات خوب عین وجودش شد. «چنانچه به قله هرم تکامل نائل آمد، به طوری که صفات کمالی برای او در حد تقویم وجودی شد،» عین وجودش شد. «نه ماهوی بود. و به نحو عینیت بود، نه جزئی از وجودش» جزء نبود. تمام وجودش بود. کرم همه وجودش است. مثلا ما می گوییم امام رئوف. می خواهیم بگوییم این رأفت همه وجود حضرت رضا علیه السلام است. «به نحو عینیت بود نه جزئیت. یعنی کمال های مزبور عین هویت او بود نه ماهیت. نه به نحو جزئیت. زیرا وجود» اصل شخصیت آدمی، وجود آدمی است. «و از هرگونه ترکیب و تجزیه منزه است.» یک اصطلاحاتی به کار برده اند که توضیحش ساده نیست. «اگر کمالی برای آن آدم ثابت شد، حتما به نحو عین است.» عین وجودش می شود نه جزئش. «چنین انسان کاملی، خلافت الهی را داراست.» پس کسی به مقام خلافت الهی می رسد که صفات کمال و صفات برجسته خوب مثل گذشت و کرم و اینها عین وجودش شده باشد. عین وجود هم دیگر قابل هیچ نوع زوالی نیست. این بر مسند خلافت الهی نشسته است تا ابد. اگر آدم برای خودش بکوشد. تمام کوشش ما برای لباس مان است و برای غذایمان است و مسکن و کار. اگر برای خودش بود و آنطور که بایست زحمت کشید که به اینجا برسد، آن آدم به آن سلطنت همیشگی می رسد. خلیفه الله است دیگر. ولو یک صفت خوب داشته باشدها. یک صفت خوب. در چهارده معصوم همه هست. همه در حد عین وجودشان. کرم است، بخشش است، گذشت است. همینطور همه صفات خوب را بشمارید. بنابراین آنها خلیفه الله در تمام صفات اند. جانشین خدا در صفت کرم است. جانشین خدا در گذشت است. جانشین خدا در.. همینطور بشمارید. آدم یک دانه اش را هم برسد، خلیفه الله می شود. یک دانه. اگر به همه برسد، ببینید به کجا می رسد.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای