شب چهارم فاطمیه دوم 1438 - 95/12/12
دوتا جوان یا متوسط سن هستند و یک لباس صوف (پشمینه) پوشیدند و یک چوب هم دستشان است. کاملا در قیافه یک شبان و در نهایت سطح کاملا پایین درجه ثروت. رفتند در برابر بزرگ ترین امپراطور آن روز جهان ایستاده اند. نه نترسید. من همراه شما هستم. هم می بینم چه می شود و هم می شنوم چه می گویند.

اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمین وَ لا حَولَ وَ لا قُوَهَ إلّا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاه وَ السَّلامَ عَلی سَیِّدِنا وَ نَبیِّنا خاتَمِ الأنبیاءِ وَ المُرسَلین أبِی القاسِمِ مُحمَّد (اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم) وَ عَلی آلِهِ الطَّیِبینَ الطّاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیهِ اللهِ فِی العالَمین أرواحُنا وَ أرواحُ العالَمینَ لِتُرابِ المَقدَمِهِ الفِداه وَ لَعنَهُ اللهُ عَلی أعدائِهِم أجمَعین من الآن إلی قیام یَومِ الدّین

عرض کردیم که مراتب توحید در ادیان الهی، فرق نمی کند، ادیان الهی؛ که البته می گوییم ادیان الهی نداریم. فقط یک دین داریم. اما حالا چون مثلا بعدهای اسم های متفاوتی برای آن دین خدا گذاشته اند، به آن مناسبت می گوییم. یهودیت می گوییم. این یک اسم ساختگی است. اسم ساختگی که مردم برای آن دین ساخته اند. یا مثلا دین عیسوی. دین مسیحی. اینها را باز مردم ساختند. همه این ادیان یک دین بوده. همه نبوده. یک دین بوده. و آن دین هم اسلام بوده. که اینها را دیگر همه اش را بلد هستید. در ادیان الهی، فرمودند که توحید باید در پنج مرتبه مورد قبول باشد تا توحید از شخص پذیرفته شود. توحید شخص آن وقت پذیرفته می شود که همه پنج مرحله را داشته باشد. مرحله اول این است که خدای جهان واحد است. یک ذات مقدس بیش نیست. حالا ما به زبان مثلا ساختگی خودمان می گوییم واجب الوجود واحد. این اصطلاح یک مقدار هم فلسفی و اینها می شود. می گوییم یک دانه. فقط یکی. خدای یکتا. البته حالا چون می گوییم خدا، یک کمی با آن حرفی که عرض کردم واجب الوجود یکی است، فرق می کند. آن عبارت یک ذره فرق می کند. مرتبه دوم که باید قبول داشته باشیم و ما هم قبول داریم این است که خالق جهان یکی است. ما بیش از یکی خالق نداریم. که مکرر در قرآن به مقابله مشرکان آمده و مشرکان را دعوت می کند و مثلا می فرماید آن کسی که تو خدای دوم می دانی، یک دانه پشه هم نمی تواند خلق کند. خلقت. خالق واحد نشانه واحد بودن خدای جهان است. پس. ببینید شاید قرآن هم مکرر دارد. اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ. [مانند آیه 63 سوره زمر]. اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ. این هم مرحله دوم. از اینها می گذریم و به آن قسم خاص که می خواهیم بحثش را بکنیم برسیم. بعد از آن می گوییم اله جهان یکی است. که این شعار اول دین مان است. پیامبر در بازارهای عربستان و جزیره العرب از اول بازار حرکت می کرد و تا آخر بازار می رفت و فریاد می زد قُولُوا لا إلهَ إلّا الله تُفلِحُوا. لا إلهَ. لا اله الا الله. لا اله الا الله. معبودی جز الله نیست. ببینید تنها در برابر یک موجود باید سر به خاک نهاد. اله یعنی معبود. خب. این را هم قبول داریم. یادتان باشد بحث کردیم شیطان هم قبول داشت. شیطان راس کفر در عالم است. راس کفر است. همه کفرها از گور او برمی خیزید. می گویند همه آتش ها از گور او برمی خیزید. قبول داشت. وقتی به او گفته اند و دستور رسیده است که آدم را سجده کن گفت نه. نمی کنم. ببینید خدا پرستی سر خود نمی شود. مردم پیروان حضرت موسی بعد از اینکه مثلا صدتا معجزه از ایشان دیدند، رسیدند به لب دریا. پشت سر هم لشکر فرعون دارد می آید. لشکر سنگین فرعون در پشت سر دارد می آید. [در آیه 61 سوره شعراء می فرماید:] اینها گفتند إِنَّا لَمُدْرَكُونَ. الان می رسند و ما را تا آخرین نفر نابود می کنند. فرمود نه. نه هیچ نترسید. [آیه بعد] كَلَّا إِنَّ مَعِيَ رَبِّي. خدای من با من است. من تنها نیستم. آن هم یک کسی با من است که همه قدرت های عالم در دست اوست. بعد هم یک اشاره کرد و دریا شکافته شد. آقا چطور از این گل های دریا عبور کنیم؟ خشک کرد. زمین خشک شد. بعد گفتند آقا ما دوازده تیره ایم. در دریا دوازده راه درست شد. عبور کردند و رفتند آن طرف. حالا در همین فاصله ها چند بار معجزه دیدند. رفتند به یک دهی رسیدند. آن ده بت می پرستیدند. گفتند. اجْعَلْ لَنَا إِلَهًا كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ[آیه 138 سوره اعراف]  یک خدا برای ما قرار بده. اینجوری خوب است. این خدای اینجوری خوب است. می توانیم به آن دست بزنیم. جلویش به خاک بیفتیم. آدمیزاد دلش می خواهد، دقت کنیدها؛ ماها هم گاهی دلش می خواهد خودش هم یک کمی در دین نظر بدهد. این مرحله معبود است. مرحله سوم. عرض کردیم که مرحله چهارم دیگر ربوبیت است. می گوییم ربوبیت هم دو مرحله دارد. حالا عرض می کنم. ربوبیت هم دو مرحله دارد. یک مرحله ربوبیت در تکوین و ساختمان عالم است که خدای رب عالم زمین را به دور خورشید می گرداند. رب می گرداند. گردش عالم به دست رب عالم است. این را می گوییم ربوبیت در تکوین. در ساختمان عالم جز او هیچ کس نیست. باید این را هم بپذیریم. شیطان این را هم قبول داشت. مرحله پنجم مرحله ربوبیت در عالم تشریع است. قانونی که بشر که آزاد خلق شده طبق آزادی و انتخاب خودش باید آن را بپذیرید، قانونی است که رب جهان برای این جهان گذاشته. این قرآن را رب جهان فرستاده. دقت کنید. همه ادیان. دقت کنید همه ادیان را رب جهان فرستاده. خدای رب. همه پیغمبران را خدای رب فرستاده. همه کتاب های آسمانی را خدای رب فرستاده. آن همه معجزه به دست انبیاء شد. خدای رب آن معجزه ها را به عهده دارد. تا پایان عالم را خدای رب به عهده دارد. باید این را بپذیریم. ما زیر بار قانونی جز خدای رب جهان نرویم. فقط خدای رب. قانونی که خدای رب فرستاده. قرآن، قانونی است که خدای رب فرستاده. پیامبر، پیامبری است که رب جهان فرستاده. قرآنی که معجزه است، باز رب جهان فرستاده. رب جهان آن خدایی است که می خواهد ما را از صفر به بینهایت برساند. طرحی که برای انسان دارد [این است.] طرح انسان این است دیگر. یک روزی یک سلول است. بعد می رود و می تواند تا عرض و بالاتر از عرض هم برود. بابا یک سلول بود. عهده دار این حرکت از آن یک سلول تا عرش اعلا، عهده دار رساندن این موجود از یک سلول تا عرش اعلا، خدای رب جهان است. این دستوراتی که فرستاده می گویند شمایی که آزادی طبق انتخاب، طبق انتخاب و آزادی این را انتخاب کن. طبقش عمل کن. می رسی. عرض کردم همه فرستادگانش را فرستاده برای اینکه پیام او را به مردم برسانند. به انسان برسانند. ببینید ما می گوییم پیامبر. پیام رب را می رسانند. حضرت موسی از دور یک آتشی دید. بروم یک ذره آتش بیاورم. خودش و خانواده که در بیابان گرفتار وضع حمل هم شده و به گرما احتیاج دارد. هیچ چیز در دسترس نیست. از دور یک آتشی دید. گفت بروم یک ذره از این آتش بیاورم. هم نور داشته باشیم. هم گرما داشته باشیم. [در آیه 11سوره طه می فرماید:] فَلَمَّا أَتَاهَا. وقتی که به آن آتش رسید مثلا دید یک جور دیگر است. این آتش مثل اینکه از این آتش های معمولی نیست. درخت کاملا درخت است. از آن یک نوری دیده می شود. فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِيَ يَا مُوسَى از میان آن نور صدایی به گوشش رسید. آهای ای موسی [آیه بعد:] إِنِّي أَنَا رَبُّكَ. من رب تو هستم. می خواهم تو را به عنوان فرستاده خودم به میان بنی اسرائیل بفرستم. به مقابله با فرعون بفرستم. إِنِّي أَنَا رَبُّكَ من رب تو هستم. فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى دوتا کفش هایت را از پایت بیرون بیاور. تو در یک وادی مقدسی هستی. [در آیه] بعد فرمود: وَأَنَا اخْتَرْتُكَ من تو را انتخاب کرده ام. انتخاب کردم برای فرستادن و رساندن پیامم به مردم بنی اسرائیل و مثلا فرعون. فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَى. گوش بده که من به تو چه می گویم. من تو را انتخاب کرده ام. در میان بشریت آن روز تو لایق بودی. گفتند چرا؟ آخر چرا موسی را انتخاب کردی؟ گفت ایشان چوپان بود. یک بره یا یک بزغاله از گله فرار کرد. مثلا زمین هم سنگلاخ است و کوهستانی است و این بره کوچولو می رود و خیلی هم تجربه ندارد از این کوه پرت می شود. گله را رها کرد و دنبالش دوید. دوید. دوید. این می دود. آن می دود. به جان کندن آن را گیر آورد. انقدر دل تو را مهربان دیدم. تو را انتخاب کردم. بعد آنجا گفتند پیام دین را گوش بده. من رب تو ام. تو را انتخاب کردم. گوش بده من چه می گویم. خب گوش دادم. چه می فرمایی؟ [در آیه بعد می فرماید که:] فرمود: إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ. این راس سخنان ادیان است. خدا یکی است. لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا هیچ خدای دیگری جز من نیست. فَاعْبُدْنِي. در برابر من سر به خاک بگذار. برای من کوچکی کن. هیچ جای دیگر کوچکی نکن. بعد فرمود وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِكْرِي . نماز را برای یاد من به پای دار. آن مقدار از نماز که آدم حواسش جمع است، نماز است. آن مقدار از نماز که آدم حواسش جمع نماز است، نماز است. حواسش جمع نماز است، آن مقدار قبول است. لذا در روایت دارد که برای یک کسی یک ثلث نمازش قبول است. نصفش قبول است. بعضی از فقها هم فرموده بودند اگر کسی سراسر نماز حواسش پرت بود، نمازش را دوباره بخواند. خب. ایشان فرستاده ای است برای بنی اسرائیل. [در آیه 49 سوره آل عمران می فرماید:] رَسُولًا إِلى‌ بَنِي إِسْرائِيلَ. ایشان رسول خداست به سوی بنی اسرائیل. فرستاده خداست به سوی بنی اسرائیل. اما یک کاری هم با فرعون دارد. [در آیه 43 سوره طه می فرماید:] اذْهَبَا إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى. تو و برادرت. ایشان گفت من تنها هستم. یک نفر کمک برای من قرار بدهید. من توانایی ندارم. می گویند توانایی داری. اما حالا برادرت را هم همراه خودت ببر. اذْهَبَا إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى *فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَيِّنًا اینها را نمی خواهیم بگوییم. با او سخن به ملایمت بگویید. شاید، شاید آدمیزاد امکان دارد. تا کی؟ تا آخرین لحظه عمرش امکان دارد. می شود برگردد. این چون خیلی دماغش باد دارد سخت است. اما باز هم ممکن است. بشر تا زنده است، ممکن است. راه برایش باز است. بروید شاید بترسد. شاید خدا را قبول کند. [در آیه بعد می فرماید:] گفتند که رَبَّنَا إِنَّنَا نَخَافُ. ما می ترسیم. این خیلی قدرتمند است. یک امپراطوری بزرگ. مصر دولت های دو هزار سال قبل از میلاد است. دو هزار سال قبل از میلاد. امپراطوری های متعددی که حالا یک امپراطوری از دست رفته بعد یک امپراطوری دیگر آمده. قدرت های درجه اول عالم. خب؟ ما می ترسیم. ما را زیر دست و پای خودش له کند. مثلاها. [در آیه بعد می فرماید:] قَالَ لَا تَخَافَا إِنَّنِي مَعَكُمَا نترسید. من همراه شما هستم. این نترسید من همراه شما هستم، برای همه ما ممکن است. حتما لازم و واجب نیست که یک کسی پیامبر باشد. اگر بندگی کند، او با بندگانش هست. إِنَّنِي مَعَكُمَا. [آیه را] گم می کنم. قَالَ لَا تَخَافَا إِنَّنِي مَعَكُمَا أَسْمَعُ وَأَرَى می شنوم و می بینم. فکر نکنید یک لحظه از لحظاتی که تو رفتی در دربار فرعون مقابل او ایستادی، مثلا دوتا جوان یا متوسط سن هستند و یک لباس صوف (پشمینه) پوشیدند و یک چوب هم دستشان است. کاملا در قیافه یک شبان و در نهایت سطح کاملا پایین درجه ثروت. رفتند در برابر بزرگ ترین امپراطور آن روز جهان ایستاده اند. نه نترسید. من همراه شما هستم. هم می بینم چه می شود و هم می شنوم چه می گویند. حرف مان این است. [آیه بعد می فرماید:] فَقُولَا إِنَّا رَسُولَا رَبِّكَ. همه پیامبران رسول رب اند. نه رسول خالق جهان اند. رسول رب جهان اند. فرستاده از طرف رب آمده. پیام رب را به مردم برساند. همین. ائمه هم همینجور است. یعنی درست جای پیامبران نشسته اند. آنها فرستاده رب جهان اند. پیام رب جهان را برای مردم آورده اند. ائمه هم همانجا هستند. بر همان مسند، دقت کنید؛ بر همان مسند، مسند فرستاده رب [هستند]. بعد خب یک معجزه های بزرگی به دست حضرت موسی سپردند. می گویند قَدْ جِئْنَاكَ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكَ. ما یک آیه ای از طرف رب تو آوردیم. برای اینکه بفهمی من راست می گویم من یک آیه و نشانه و بفرمایید همان عصایی که دستش بود و یک چوب بود. می گویند ایشان رفته چوپان حضرت شعیب شده بود دیگر. حالا وقتی که می خواست جدا شود بنا بود حضرت شعیب به ایشان یک عصا بدهد. رفتند سمت چوب ها و عصاهایی که در انبار بود. تاریک بود. حضرت شعیب یک دانه برداشت و آورد. عه این همان عصایی است که به دست حضرت ابراهیم بوده. شما نباید دست بگیری. بردند برگرداندند و دومرتبه عصا را گذاشتند و دومرتبه همان را آوردند. یعنی باز هم گشت و آورد و دو مرتبه همان عصا را آورد. عصایی که دست حضرت موسی بود و تبدیل به اژدها می شد. مثلا یک همچین چیزی بود. فَقُولَا إِنَّا رَسُولَا رَبِّكَ ما فرستادگان رب تو هستیم. قَدْ جِئْنَاكَ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكَ یک نشانه ای هم از طرف رب تو آورده ایم که نشان می دهد ما راست می گوییم و از طرف خدا آمده ایم. این را  که قبلا هم برایتان عرض کرده بودیم [در آیه 49]سوال کرد که فَمَنْ رَبُّكُمَا يَا مُوسَى. تو هی می گویی رب. این رب کیست. [در آیه بعد آمده] ایشان فرمود که قَالَ رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى. رب جهان در جایگاه خالقیت نشسته است. خالق جهان رب جهان است. آن که اینها را از صفر، یک کرده، می خواهد از یک به بینهایت برساند. در این فاصله بین یک تا بینهایت که آدم خلق می شود و ابتدائا به این جهان می آید، آن وقت هیچ چیز نیست. یک چیز کوچولویی است. بعد اگر با رب جهان همراهی کند، به آنجایی که [باید می رسد.] در داستان حضرت آدم علیه السلام عرض کردم. گفتند خدایا آخر چرا ما این را عبادت کنیم. فرشته ها گفتند. خب ما خودمان برای تو عبادت می کنیم. هرچه بخواهی. مثلاها. به زبان بنده. فرمودند من یک چیزی درمورد این می دانم که شماها نمی دانیم. درمورد این را من عرض کردم. فرمودند من یک چیزی می دانم که شما نمی دانید. [در آیه 31 سوره بقره می فرماید:] وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ. اسماء را به آدم آموخت. فرمود که حالا به اینها خبر بده. یک خبری از اسماء به فرشتگان گفت. یک خبری. مثلا می گوییم که خدای جهان کریم است. عه عه. فهمیدند. ببینید فقط معنا را فهمیدند. بعد هم گفت خدای جهان چیست. خدای جهان چیست. اینها یک شمای کلی از دور، از خدای جهان یافتند. بعد هم فهمیدند که بابا آدم یک چیز دیگراست. من عرض می کردم که حضرت آدم، حضرت آدم برای فرشتگان غیب بود. حقیقت آدم برای فرشتگان غیب بود. آنها از این غیب خبر نداشتند. فقط گفتند که آقا بدانید که ایشان در عالم غیب یک مقام خیلی بلندی دارد که شما فقط خبرش را بشنوید. خب می گویند بین خبر با واقعیت خیلی فاصله هست. اینها هم گفتند چشم و فهمیدند که آدم برتر است. اگر هم سجده کردیم درست بود. حالا. بعد من دنبال این سخن با قید شاید عرض می کردم که اگر حضرت آدم می خواست به حقیقت امیرالمومنین پی ببرد نمی شد. امیرالمونمین برای آدم در غیب بود. واقعیت مرتبت امیرالمومنین برای حضرت آدم در غیب بود. دستش به آنجا نمی رسید. فقط گفتند باید به امیرالمومنین ایمان بیاوری. این ایمان به امیرالمومنین از اول عالم جزء دین بوده. به اولین مومنان عالم یعنی کسانی که حضرت آدم را پیروی کردند، به آنها گفتند آقا صد و بیست و چهارهزار پیغمبر را قبول کنید. خب ببینید فقط یک پیغمبر در دین ما هست دیگر. اما صد و بیست و چهار هزار پیغمبر را باید قبول کنیم و ایمان داشته باشیم. و فرض کنید که دوازده امام. امامان گذشته همه پیغمبر بودند. حضرت موسی دوازده تا وصی دارد. مثلا مثل دوازده امام ما. و حضرت ابراهیم و حضرت نوح و همه. اینها وصی دارند. و اوصیاء شان خلفای ایشان اند. اینها هم همه مثلا امامان آن عصر اند. این امامان این دوره اخیر دیگر پیغمبر نیستند. پیامبر نیستند و امام اند. حالا از اینها بگذریم. ایشان فرمود که رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ رب ما آن خدایی است که همه خلقت جهان را او به دست دارد. هیچ چیز در جهان نیست که خلقت او نباشد. هیچ چیز در عالم نیست که خلقت او نباشد. از ذره تا کل عالم. بعد او هرچیزی را طبق قَدَرش خلق کرده. هر مخلوقی یک قَدَر دارد. اندازه دارد. او آن موجود را طبق قَدَرش خلق کرده سپس او را هدایت کرده. هدایت جمادات چجوری است؟ مثلا به قول ما جبری است. اصطلاح قرآن تسخیری است. عبارتش این است. او شمس را تسخیر کرده. [آیه 20 سوره لقمان می فرماید:] سَخَّرَ لَكُمْ مَا فِي السَّمَاوَاتِ. همه در تسخیر الهی هستند. همه موجودات جماد. خب. مثلا. نباتات اینجور. بعد حیوانات اینجور. باز حیوانات را هم برایتان عرض کردیم. در نمونه زنبور که [در آیه 68 سوره نحل] فرمود وَأَوْحَى رَبُّكَ. راه و رسم زندگی زنبور عسل را خدای متعال به او آموخته است. که عرض کردم ما به اصطلاح به این غریزه می گوییم. می گوییم یک علمی دارد که طبق آن علم عمل می کند. دقیق طبق آن چیزی که خدای متعال به او آموخته عمل می کند. مثلا باید برود اینجا. می رود گل می خورد. شیره گل را می خورد. این را یادش دادند. مثلا اگر بتواند حرف بزند خودش هم نمی تواند بگوید چرا. فقط می داند که باید این کار را بکند. مثالش را هم عرض کردیم فرزند آدم وقتی متولد می شود دنبال شیر مادرش می گردد. آقای بچه چرا این کار را می کنی؟ نمی داند. اما می داند باید این کار را بکند. علم به علمش ندارد. هدایت همه موجودات. بعد می رسد به انسان. انسان چون موجود آزاد است و عاقل است، باید طبق دستور عمل کند. می تواند بکند و می تواند نکند. می تواند همه دستورات الهی را بگذارد کنار و می تواند همه دستورات الهی را عمل کند. اگر همه دستورات الهی را عمل کند که همه حرف پیامبران و ائمه و بزرگان دین است، می گویند همه دستورات را گوش کن. این به نفعت است. یک دانه دستور نیست که بر خلاف نفع تو باشد. اصلا ضرر در آن فرض ندارد. اگر دقیق این دستورات را عمل کنی، می روی فوق عرش. آدم جا دارد تا فوق عرش برود. آقای آسید علی گلپایگانی که حالا چه کسی در این جمعیت ایشان را می شناسد؟ مسجد ایشان یوسف آباد بود. ایشان پسر مرحوم آقای آسید جمال گلپایگانی اند. آقای آسید جمال گلپایگانی جزء مراجع بود و از علمای بزرگ نجف بود. ایشان بعد از نمی دانم چه زمانی این خواب را دیده بود. خواب دیده بود که پدرش و سه تن از علمای بزرگ که من فقط یک نفر دیگرشان را می دانم، اینها در آسمان هفتم اند. اینها تا آسمان هفتم پرواز کردند. باز هم می شد. باز هم می شد. هرچه بیشتر و دقیق تر آن دستوراتی که رب جهان برای تربیت ما فرموده را عمل کنیم، هرچه دقیق تر، پروازمان بلندتر می شود. اما در آن پرواز بلندتر چه گیر می آید؟ یک چیزی گیر می آید که شما بهشت را هم یادتان می رود. انقدر مرتبت بلند است که بهشت هم فراموش می شود. خب؟ پیامبران آمدند پیام رب جهان را به مردم برسانند. شیطان اینجا ایستاده. سر همین مساله مقابله می کند. دقت کنید اگر بتواند حتی یک دانه دستور را هم از ما بگیرد که ما آن یک دانه دستور را عمل نکنیم، خوشحال است. قرآن هم می فرماید که خودش وقتی حرف می زد گفت خدای من فقط مخلصین را نمی توانم و دستم نمی رسد. به همه موجودات و انسان های دیگر جز مخلصین می توانم ضربه بزنم. ولو یک ضربه کوچک. در عین حال آدمیزاد اگر همت کند می تواند به طور صد در صد از تحت سیطره شیطان بیرون بیاید. اگر یادتان باشد عرضی که مکرر داشتیم این بود که اگر کسی اخلاقش خوب باشد می رود زیر سایه ولایت الهی. زیر سایه ربوبیت الهی. دیگر همه کارهایش را او اداره می کند. دیگر دست شیطان به این آدم نمی رسد. اخلاقش خوب شود. یعنی تکبر از دلش برود. بخل برود. آن مرحمت می آید و صد در صد روی سر آدم سایه می اندازد.

خب. باز یک کمی حرف هایی که دیشب هم عرض کرده بودیم. آنهایی که بعد از پیغمبر بر مسند قدرت نشستند، یک دستور پیغمبر را قبول نداشتند. شیطان چه بود؟ گفتیم یک دستور خدا را قبول نداشت. همه حرف هایت درست است. اینکه گفتی من بر آدم سجده کنم درست نیست. ببینید دقت کنید. این دستور، دستور درستی نیست. من هرچه فکر می کنم می بینم معقول نیست. من که از آتش خلق شده ام نباید بر این موجود که از گل خلق شده است سجده کنم. من برترم. درست نیست. آدم ها می گویند همه حرف هایت درست است. ما نماز را طبق دستور تو می خوانیم. دقیق. البته نمازشان هم دقیق نبود. آن روز اولی که امیرالمومنین بعد از آن سه خلیفه بر مسند نشست و به قول ما ها که دقیق نیست خلافت را پذیرفت، برای اولین بار به مسجد آمد. ایشان امام جماعت است دیگر. ایستاد نماز خواند. اینهایی که پشت سر بودند گفتند عجب. نماز پیغمبر یادمان آمد. پس این بیست و پنج ساله چه بود؟ این چه نمازی بود می خواندند؟ یک جاهایی اش عیب داشت. ناقص بود. نماز پیامبر یادمان آمد. حرف کجا نقل می شود. در کتاب های درجه اول اهل سنت. خب. می خواهیم بگوییم حتی گفتند یکی. معلوم شد که نه. خیلی جاهای دیگر که آن را هم یک مقدار شب های قبل عرض کردیم. مثلا اینها بیت المال را طبق طبقات تقسیم کردند. طبقات که تقسیم شد یک طبقات بسیار قدرتمند و ثروتمند پدید آمد. مکرر شاید ده بیست بار عرض کردم. یک نمونه اش زبیر بود. زبیر وقتی از دنیا رفته بود، سی تا چهل میلیون دینار، دقت کنید یعنی مثقال طلا؛ پول نقدش بود. دائما هم بریز و بپاش داشت. دائما بریز و بپاش داشت. اما چهل میلیون دینار طلا نقدش بود. هزار برده روی زمین هایش کار می کردند. به اصطلاح امروز رئیس فئودال. یک فئودال بزرگ. زمین های درجه اول. مثلا این از اسکندریه زمین داشت تا مثلا نزدیک مدینه. حالا نمی دانم نزدیک مدینه اش کجا بود. بصره. کوفه. اینجور. اختلاف طبقاتی. اختلاف طبقاتی نتیجه تقسیم بیت المال بر اساس [طبقات بود.] آن روزی که می خواستند به کربلا لشکر بفرستند، گفتند آی مردم هرکس در این لشکر شرکت کند، حقوقش دو برابر می شود. زمان پیغمبر حقوق نبود. هرچه پول بود بین مسلمان ها به طور مساوی تقسیم می شد. حالا شده حقوق. حقوق هم در اختیار دو لت است. دولت می تواند حقوق را بدهد یا ندهد. هرکس برود حقوقش دو برابر می شود و هرکس نرود حقوقش قطع می شود. یعنی حتی امام حسین هم از آنجا کشته شده. می گویند روز عاشورا یک کنیزی از خیمه های حضرت حسین بیرون آمده بود و مثلا داشت بر سرش می زد و می گفت این بلایی است که ما از دوشنبه به آن گرفتار شدیم. دوشنبه روزی است که پیامبر از دنیا رفته و سقیفه به پا شده. آنها یک دانه را... ببینید در داستان شیطان دیدیم. یک قانون را قبول نکرد. می گویند تو یک قانون را قبول نکردی هیچ چیز قبول نداری. نمی شود تو خدا را قبول داشته باشی و یک دانه از حرف هایش را قبول نداشته باشی. نمی شود. پس اگر یک دانه را قبول نداری، می شود هیچ چیز را قبول نداری. تمام مراتب توحیدی دیگری که شیطان قبول داشت و در قرآن هم دارد می گوید که تو من را خلق کردی و تو چه و تو چه. همه را قبول دارد. خدای واحد جهان را قبول دارد. خدای خالق جهان را قبول دارد. اینکه خدای رب جهان را قبول نداری، هیچ چیز قبول نداری. او را در شمار کافران آوردند. معیار توحید این است که آدم این مرتبه را قبول کند. هرچه تو می گویی درست است. همه اینها را هی تکرار کردیم که اگر یک وقتی ما هم مخالفت می کنیم نمی گوییم درست نیست. من به جای اینکه مثلا فرض کنید به نامحرم برخورد کردم سرم را پایین بیندازم دارم او را با چشم... خب یک قانون خدا را زیر پا گذاشتم. اما نمی گویم درست نیست. اگر بگویم درست نیست، مشکل می شود. مخالفت کردم. می شود گناه. قبول ندارم... آنها می گویند این یک دانه اصلا نیست. پیغمبر همچین دستوری نفرموده. بابا هفتاد روز پیش بود. این را دقت کنید. باز هم هی ده بار و بیست و بار و چند بار عرض کردم. پیامبر در غدیر خم ولی امر معین کرد. ولی امر. دوتا حرف اصلی در غدیر خم فرمود. یکی فرمود مرجع دین تان، مرجع دین تان، مرجع هدایت شما بعد از من عترت من است. قرآن کتاب خداست و عترت من. این حرف اول بود. حرف اساسی. ببینید در عالم اسلام هم فقط ما این را قبول داریم. دیگران هم مسلمان انند. اما ما این را قبول داریم. فرمود بعد از من. دقت کنید مرحع دین تان. شما دین تا را باید از این دوجا بگیرید. کتاب خدا و عترت من. دوم فرمود که ألَستَ أولَی بِکُم مِن أنفُسِکُم. آیا من ولی شما هستم؟ همه گفتند بلی یا رسول الله. فرمود هرکس من ولی او هستم، علی ولی اوست. بعد از من هیچ ولی دیگری ندارید. اولی الامر علی است. آقا ما این را قبول نداریم. گفتند ما این را قبول نداریم. مهم است ها. بعد هم از اهل این خانه می خواستند که شما بیایید ولایت ما را بپذیرید. دقت کنید. می خواستند اهل این خانه و در راس امیرالمومنین [ولایت آنها را بپذیرند.] چون امیرالمومنین در راس بود و مجموعه بنی هاشم همراه ایشان بودند. یک مجموعه ای هم از اصحاب همراه ایشان بودند. می خواستند امیرالمومنین را ببرند. اگر ایشان می رفت و قبول می کرد، ناگزیر آنها هم می رفتند دیگر. ایشان هم باید [با] این مساله که اولین بدعت در عالم اسلام است که اتفاق افتاده [مقابله کند.] بعد از پیغمبر اولین حرکتی که امت کرده، یک حرکت بدعت است. ایشان باید با این مقابله کند. آنها هم وقتی ایشان می خواهد مقابله کند و نمی خواهد زیر بار حکومت آنها برود، هرکس مخالف بود کشتند. این را مکرر عرض کردم. از دولت اولین خلیفه مامور رفته است به یک شهر. خب اینها فرض کنید شتر دارند. گوسفند دارند. مثلا کشاورزی دارند. از اینها زکات می خواهد. مامور زکات یک بچه شتر را به عنوان زکات انتخاب کرد. مثلا فرض کن پشت رانش هم یک علامت قرمز زد. مثلا. به عنوان شتر زکات. یک پسر ده دوازده ساله ای صاحب این بچه شتر بود. خب برای یک بچه، به بچه شتری که مال خودش است و به عنوان خودش است، علاقمند است. آمد به رئیس قبیله گفت که آقا این مامور آمده و بچه شتر من را هم جزء زکات قرار داده. شما یک چیزی به این بگویید. گفت باشه عیب ندارد. خیالت راحت باشد. من به این می گویم. آمد به آن بنده خدا گفت این بچه شتری که به عنوان زکات گرفتی را پس بده من ده تا شتر به تو می دهم. شتر به حساب سنش قیمت پیدا می کن. مثلا این شتر بچه شتر است و شش ماهه است. من فرض کن شتر دو ساله به تو می دهم. گفت نه نمی شود. من به عنوان مامور دولت این شتر را برای زکات انتخاب کردم. مثلا فرض کنید. حالا دقیقش را یادم رفته. گفت من صدتا شتر جای این یک دانه می دهم. نه. نمی پذیرم. به آن بچه گفت برو شترت را بردار. غلط می کند هرکاری بکند. او هم به این زکات ها دست نزد. آمد به مدینه گفت آقا اینها زیر بار نرفتند. یک لشکر به فرماندهی خالد بن ولید از مدینه حرکت کرده. این خالد جزء کسانی است که در خانه هم آمده. آمدند این شهر را محاصره کردند. وقتی مردم شهر زیر بار رفتند، همه مردها را قتل عام کردند. دقت کنید. یک شهر. زن ها و بچه ها را بردند سر بازار و فروختند. چرا؟ تو دولت ما را قبول نداری. من دولت شما را قبول دارم. این بچه شتر ما را بهمان بدهید. یک شهر قتل عام شده. خب داخل شهر مدینه چکار می کردند؟ مشکلی دارد که چهارتا هیزم آوردند و آتش افروختند؟ نه. خیلی سهل است. دوتا مخالف بزرگ در این شهر بود. یکی رئیس قبیله خزرج بود. او را یک تروریستی، باز همین خالد، را فرستادند و با تیر سمی این را زده. شب این پیرمرد مثلا دارد در کوچه ها می رود. با تیر زدندش. بعد هم گفتند جن ها این را کشتند. نفر دومی که مخالف است و زیر بار نرفته امیرالمومنین است. آمدند در خانه و در خانه را آتش زدند و شکستند و امیرالمومنین را بردند. بردند. امیرالمومنین کنار منبر ایستاده. شمشیر بالا سرش است. بیعت کن. اگرنه تو را... می کشید؟ بله. اینجا دقت کنید که حضرت صدیقه امامت را نجات داده است. وقتی امیرالمومنین  کشته شود... آمد کنار در. با همان حالتی که لطمه دیده دیگر.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای