اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمین وَ لا حَولَ وَ لا قُوَهَ إلّا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاه وَ السَّلامَ عَلی سَیِّدِنا وَ نَبیِّنا خاتَمِ الأنبیاءِ وَ المُرسَلین أبِی القاسِمِ مُحمَّد (اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم) وَ عَلی آلِهِ الطَّیِبینَ الطّاهِرینَ المَعصومین المُنتَجَبین سِیَّما بَقیهِ اللهِ فِی الأرَضین عَجَّل الله تَعَالی فَرَجَهُ وَ سَهَّلَ مَخرَجَه وَ لَعنَهُ اللهُ عَلی أعدائِهِم أجمَعین من الآن إلی قیام یَومِ الدّین
اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ وَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَيْرَاتِ بِإِذْنِ اللَّهِ ذَلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ[32 فتطر]. ما کتاب را به ارث دادیم، قرار دادیم. برای کسانی که آنها را برگزیده بودیم. یعنی امتی که برگزیده ما بود. الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا بندگان برگزیده خودمان. این امتی که برگزیده است، فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ سه دسته بودند و به سه دسته تقسیم می شدند. یک دسته به خودشان ظالم بودند. ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ به خودشان ظالم بودند. وَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ یک دسته میانه رو بودند. همیشه در همه امت ها فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ وَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَيْرَاتِ یک دسته هم سبقت به خیرات داشتند. السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ [10واقعه] یک دسته هم سبقت به خیرات داشتند. خدای متعال از همه ما می خواهد که اولا به سرعت کار کنیم. بعد می فرمایند که در سرعت سعی کنید از دیگران سبقت بگیرید. من دیده ام. آن آقایانی که کار می کردند. کار می کردندها. کار می کردند. مثلا فرض کنید یکی از کارهایشان جانبازی بود. خب کار است دیگر. و دائما ایشان می کوشید از ایشان پیشی بگیرد و او می کوشید از این آقا پیشی بگیرد. درامور دنیوی من سعی می کنم از شما پیشی بگیرم. این در دنیا هست. ثروتمندان بزرگ در عالم دائما دارند هم با هم کار می کنند هم با هم جنگ می کنند. جنگ اقتصادی. این سعی می کند از او پیشی بگیرد و او سعی می کند از این پیشی بگیرد. کارتل های بزرگ. ما هم که نه پیشی می گیریم. نه سرعتی، عجله ای، هیچ چیز نداریم. راحت می خوابیم و راحت می خوریم و... وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَيْرَاتِ. یک دسته در به دست آوردن خیرات سبقت می گرفتند. بعد فرمود که ذَلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ. خیلی است ها. در قرآن اینجور فضل الکبیر کم است. اگر کسی توانست به خیرات سبقت بگیرد که حالا باز معنایش را عرض می کنم، این به فضل کبیر خدا رسیده. اولا یک چیزی. هرکس هرجایی می رسد، به فضل خدا می رسد. یک عبارتی را در گذشته از کتاب کافی نقل کرده ام. شاید هم چندبار. دقت کنید. فرمود ما یَضمُرُ النَّبِی ما یَضمُرُ النَّبِی أفضَل مِن إجتِهادِ المُجتَهِدِین. ما یَضمُرُ النَّبِی یعنی چه؟ آن چیزی که در خاطر پیامبر ما می گذرد، در ضمیر ایشان هست، از کوشش همه کوشش کنندگان عالم برتر است. خیلی حرف ممتازی است. ما یَضمُرُ النَّبِی أفضَل مِن إجتِهادِ المُجتَهِدِین. اجتهاد به معنای لغوی کلمه است. نه اصطلاحی که ما داریم به معنای مجتهد و غیر مجتهد. حضرت نوح علیه الصلاه و السلام را اگر یادتان باشد، فرمود نهصد و پنجاه سال در میان امت خودش تبلیغ کرد. آنها هم هرجور ممکن ایشان را آزار کردند. می گویند لباس شان را روی سرشان می انداختند که صدای نوح را نشنوند. دست هایشان را در گوش شان می کردند که صدای حضرت نوح را نشنوند. حالا ایشان باید داد بزند. باید بکوشد که حرفش به گوش اینها برسد. چند روز؟ آقا نهصد و پنجاه سال. ما نمی دانیم. قرآن گفته دیگر. حالا عمر مبارک ایشان چقدر بوده؟ حالا نقل های تاریخی و اینها دو هزار و پانصد سال است. حالا ما آنها را کاری ندارم. در هرصورت این مقداری که قرآن مسلما فرموده نهصد و پنجاه سال تبلیغ می کرد. دعوت می کرد. نهصد و پنجاه سال ایشان از دست این مردم زجر کشید. این إجتِهادِ المُجتَهِدِین. یکی از مجتهدین حضرت نوح است. نهصد و پنجاه سال از دست مردم زجر کشیده است. شماتت. بد گفتن. آزار. حالا دقیقا نمی دانیم ایشان را چگونه آزار می کردند. آقا ما یَضمُرُ النَّبِی آنچه که در ضمیر ایشان می گذشت چه بود؟ آن چه بود؟ چه بود؟ چقدر این ضمیر پاکیزه بود. آنچه که در این ضمیر پاکیزه می گذشت. انقدر پاکیزه بود. انقدر خوب بود. انقدر خوب بود. از همه خوب های عالم برتر بود. سَابِقٌ بِالْخَيْرَاتِ را عرض می کردیم. روایاتی که در ذیل این آیه هست. باز آیات ادامه دارد که ان شاء الله می خوانم. فرمودند آن فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ آن کسانی هستند که عبارت این است. یَحُومَ حَومَ نَفسِهِ. نفسش را گذاشته وسط و دور این می گردد. هواپرست است. این ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ است. یک دسته. یک دسته کسانی هستند که یَحُومَ حَومَ نَفسِهِ. تمام عمرش. ما چجوری هستیم؟ یَحُومَ حَومَ نَفسِهِ. بعد وَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ. این را فرمودند یَحُومَ حَومَ قَلبِهِ. نه نَفسِهِ. یَحُومَ حَومَ قَلبِهِ. یک کسانی، دقت کنید، یک کسانی دارند کار می کنند قلب شان را اصلاح کنند. من یکهو یک خاطره حسادت در دلم می گذرد. خب. خاطره حسادت بد است. نشان می دهد این کسی که این از خاطرش می گذرد، قلبش عیب دارد. یک خاطره بخل می گذرد. یک حرفی می شنود. به نظرش می آید که جوابش را اینجوری بدهم. بعد هم این کار را نمی کند. همین که به خاطرش گذشت نشان دهنده یک مشکلی در قلبش است. این که می فهمد قلبش مشکل دارد، دارد می کوشد که قلبش را اصلاح کند. نمی دانم. یک نفر. یک نفر هم گیر می آید؟ یک نفر هم گیر می آید؟ یَحُومَ حَومَ قَلبِهِ. دائما دارد می کوشید که مشکلاتی که در قلبش وجود دارد برطرف شود. یک خاطره شهوانی از قلب آدم می گذرد. این نشانه یک عیب است. یک خاطره انتقام. که من انتقام بگیرم. مثلا از فلان کس به مناسبت فلان. اگر فقط خیالش هم می گذرد، نشان دهنده این است که یک ریشه ای در این قلب وجود دارد. یک راهش این است که من این خاطرات بدی که در ذهنم می گذرد، خاطره حسد، خاطره بخل، خاطره انتقام، خاطره شهوت. انقدر به اینها عمل نکنم، انقدر به اینها عمل نکنم، تا اینها خفه شود. چند سال باید عمل نکنم؟ ببینید هیچ عمل نکنم ها. هیچ عمل نکنم. اگر آدم بتواند هیچ عملی نکند، بیست سال، سی سال، اینها خفه می شوند. تمام می شوند. هیچ چیزی که ممد حیات [آن] است [نباشد]. سعدی عبارت دارد. چون فرو می رود ممد حیات است. این نفس که می کشی. در هر نفسی دو نعمت موجود است و هرکدام شکری دارد و اینها. کاری نداریم. هر یک دانه. من به یک دانه شهوت بله گفتم، این قوت می گیرد. باز باید ده سال دیگر با آن بجنگم. اگر بتوانم آنهایی که می فرمودند مراقبه، [انجام دهم]. مثل حاج آقای حق شناس که دائما... ایشان اصلا کاری نمی کرد. عبادتی نمی کرد. یک عبادت معمولی می کرد. یعنی ما هیچ چیز از ایشان نمی دیدیم. مثلا دارد ذکر می گوید؟ نه. نمی دیدیم ذکر می گوید. نماز شب می خواند. حتما. نماز جماعت اول وقت می خواند. حتما. یک مقداری قرآن می خواند که نمی دانم چه مقداری بود. همین. سحر دیده بودم که ایشان دارد قرآن می خواند. در سفر عمره وقت نماز صبح که می شد ما به اتاق ایشان می رفتیم. ایشان یک قرآن کوچک داشت. داشت آن قرآن را می خواند. تا ما وارد می شدیم سرش را از روی قرآن بلند نمی کرد. ما اینجوری هستیم دیگر. اگر یک جایی نشستیم داریم قرآن می خوانیم تا یک نفر آمد، قرآن را رها می کنیم و او را نگاه می کنیم. یعنی من اینجوری ام. ایشان نه. کاملا فرض کن آن آیه ای که داشت می خواند را می خواند. بعد مثلا فرض کن ما می گفتیم آقا اذان گفته اند. حالا بلند شویم نماز بخوانیم. اما چه گفتم؟ مراقب. مراقب. در شرح احوال ایشان من نوشته ام. فرمایشات شان در کتاب مواعظ را از آنجا گرفته اند. ایشان می فرمایند که هر مجلسی که من می خواهم سخنرانی کنم، تا عمق جان خودم رانگاه می کنم. چیزی در آن نباشد. من عمق جان دارم؟ من که عمق جان ندارم. تا عمق جان خودم می نگرم که چیزی غیر خدا در آن نباشد. مراقبه یعنی این. مواظبم. همه لحظاتم مواظبم آن کاری که می کنم مورد رضای خدا باشد. دائما رضای ایشان را مواظبم. آقا این خیلی است. از این عبادت بالاتر وجود ندارد. از این عبادت بالاتر وجود ندارد. من مراقب خدایی هستم که حاضر و ناظر است. خب این یَحُومَ حَومَ قَلبِهِ. مراقب قلبش است. دائما مراقب قلبش است. نکند چیزی به این قلب بیاید که خدا راضی نیست. یک فرمایشی از امیرالمومنین نقل شده که من بر در قلب خودم نشسته ام و نمی گذارم غیر خدا به آنجا وارد شود. این. یک چنین چیزی. این درجه اعلایش است. یک دسته دوم که اینجا فرموده مقتصد. اینها میانه رو هستند. این ها میانه رو هستند. یَحُومَ حَومَ قَلبِهِ. دائما از قلب خودش مراقبت می کند. دسته سوم وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَيْرَاتِ. وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَيْرَاتِ. شاید یک فرمایش بود که باز حاج آقای حق شناس می فرمود که من این حرف ها را بزنم که شما بدانید یک چیزهای دیگری هم هست. بابا یک چیزهای دیگری هم غیر از این زندگی که من دارم می کنم و زندگی کاملا عادی است وجود دارد. یک ذره فرقی با سایر مردم ندارد و حداکثر کوششی که دوستان من می کنند این است که سعی می کنند گناه نکنند. عرض می کنم این خیلی خوب است. خیلی خوب است. وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَيْرَاتِ. آنها که سابق بالخیرات هستند که هستند؟ یَحُومَ حَومَ رَبِّهِ. یَحُومَ حَومَ نَفسِهِ. یَحُومَ حَومَ قَلبِهِ. یَحُومَ حَومَ رَبِّهِ. همه اش دارند دور خدای خودشان طواف می کنند. اینها سابق بالخیرات هستند. آن دسته دوم هم که بابا دارد می کوشد. دارد خودش را می کشد. برای مواظبت از قلب خودش. اما آن هم نه. سابق بالخیرات آن [دسته سوم] است. ذَلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ. این به فضل کبیر می رسد. عرض کردم شاید در سراسر قرآن، فضل عظیم داریم. فضل کبیر همین یک جا به کار رفته. او به فضل کبیر رسیده است. این یعنی چه؟ اصلا آن یعنی چه؟ فضل عظیم یعنی چه؟ فضل کبیر یعنی چه؟ یک وقتی بحث حضرت ابراهیم را عرض کردیم. این را چندین بار عرض کردیم. ایشان هی دعا می کرد. قرآن سه بار دعای ایشان را نقل کرده. عرض کردیم سه بار دعای ایشان را نقل کرده. هی ایشان فرمودند أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ. آخر دیگر شما چه کم داشتی؟ چه کم داشتی که أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ؟ مگر اصلا فرض داردکه کسی جزء صالحین نباشد و به مقام نبوت برسد؟ بعد به مقام خلّت برسد. یعنی خلیل الله شود. بعد به مقام امامت برسد. چه کم داشتی؟ شما مگر جزء صالحین نبودی؟ صالح را ما چه عرض می کردیم؟ کسی یادش هست که بگوید؟ صالحین. درست است. ما گفتیم یعنی انسان کامل. حالا مثلا. شاید. این که انسان کامل است. دیگر چه کم دارد که باز هم یک مقامی از این صالحین هست که ایشان آن را ندارد و آرزوی آن را دارد. آرزوی آن را دارد. بعد هم اگر یادتان باشد عرض کردیم که خدای متعال فرمودند که دعای تو مستجاب است. اما نه در دنیا. در آخرت ما تو را جزء صالحین قرار می دهیم. یعنی آن صالحین که می خواستی در آخرت می رسی. من عرض می کردم. اینها حرف هایی در حد عقل ماست. عقل ناقص بنده. بسیار بسیار بسیار ناقص بنده. که آن صالحین را که ایشان می خواست، آن چهارده تن بودند. می خواست در صف آنها قرار بگیرد. یک داستان خورشید را هفته پیش عرض کردیم. یادتان هست؟ نه؟ هوم. بیابان مثال بود. یک کسی یک خانه صد متری دارد. به اندازه صد متر آفتاب در خانه اش می افتد. یک کسی یک خانه دویست متری دارد. به اندازه دویست متر آفتاب در خانه اش می افتد. یکی یک خانه هزار متری دارد. هزار متر آفتاب در آن می افتد. یک کسی اصلا خانه ندارد. هیچ دیواری ندارد. آفتاب به تمامی برایش طلوع می کند. ایشان می خواست برود جزء آن دسته ای قرار بگیرد که آفتاب به تمامی برایشان طلوع می کند. شاید. آفتاب به تمامی برایشان طلوع می کند. هزار و یک اسم برای خدای متعال گفته اند. یا حداقل در یک روایاتی نود و نه اسم برای ذات مقدس گفته اند. نود و نه اسم برای ایشان طلوع کند. می شود؟ اصلا نمی شود؟ نمی دانیم. آنها که سابق بالخیرات هستند، عرض کردیم که یَحُومَ حَومَ رَبِّهِ. یَحُومَ حَومَ رَبِّهِ. ذَلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ. این فضل کبیر چیست؟ [در آیه بعد می فرماید:] جَنَّاتُ عَدْنٍ. بهشت عدن است. يَدْخُلُونَهَا آقای عبدی نیامده؟ جَنَّاتُ عَدْنٍ َدْخُلُونَهَا يُحَلَّوْنَ فِيهَا مِنْ أَسَاوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَلُؤْلُؤًا وَلِبَاسُهُمْ فِيهَا حَرِيرٌ. این فضل کبیر بهشت عدنی ست که اینها به آن وارد می شوند. آنجا آنها را از زیور آلات پر می کنند. برای مرد یک زیور آلاتی، بالخصوص اگر طلا باشد، حرام است. آنها یک النگوهایی طلایی و لولو دارند. یک دانه از آنها را به این عالم بیاورند، همه مردم عالم شاید از زیبایی آن غش کنند و از دنیا بروند. وَلِبَاسُهُمْ فِيهَا حَرِيرٌ. لباس شان آنجا همه حریر است. حریر یعنی چه؟ ابریشم. وَقَالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ حمد کنیم خدایی را که غصه را برای همیشه ازدل ما برد. دیگر هیچ غصه ای نخواهیم داشت. تا کی؟ تا کی؟ تا ابد. إِنَّ رَبَّنَا لَغَفُورٌ شَكُورٌ. ربّ ما هم غفور است هم شکور است. زحمت هایی که ما کشیده ایم ولو همه اش از فضل خودش بود، زحمت هایی که ما کشیدیم همه از فضل خدا بود. اما در عین حال او شکرگذاری کرد. زحمت های ما را شکر گذاری کرد. برای حضرت ابراهیم گفت برو سر پسرت را ببر. هیچ کوتاهی نکرد. مثلا در نقل ها می گویند که سر آن خنجری را که می خواست پسرش را با آن سر ببرد خیلی تیز کرد که بچه زجر نکشد. حالا می گویند. یعنی واقعا اینجوری بود؟ شکور است. شکرگذاری می کند. اگر شما هم زحمتی بکشی، زحمت نه نماز است. مقابله با هوای نفس. داستان آن آقایی که هی به او فحش دادند، منبر رفته بود و هی به او فحش دادند را گفتم یا نه؟ این فحش ها را شنید و معذرت خواهی کرد. فحش ها را شنید و معذرت خواهی کرد. بدترین... هی معذرت خواهی کرد. این. شکرگذاری این است. مقابله با هوای نفس می شود شکر گذاری. آن بنده خدایی را که عرض کردیم باز چشمش را بست و پایش را روی میز گذاشت و روی مبل گذاشت و روی لب پنجره گذاشت و پایین پرید و رفت. خب این شکرگذاری می شود. عرض کردم گفت یک نماز خواندم. الله اکبر را گفتم و دیگر نفهمیدم تا سلام نماز را دادم. نه از آن نفهمیدن هایی که من گرفتارش هستم. [در آیه بعد می فرماید]: الَّذِي أَحَلَّنَا دَارَ الْمُقَامَةِ ما را به خانه ماندگاری ... دَارَ الْمُقَامَةِ. ما می رویم آنجا می مانیم. باز مِنْ فَضْلِهِ. مِنْ فَضْلِهِ لَا يَمَسُّنَا فِيهَا نَصَبٌ نه خسته می شوی. نه ملالی می بینی. وَلَا يَمَسُّنَا فِيهَا لُغُوبٌ. ترجمه نوشته ما را در آن سرای جاودان جای داد که در آن هیچ رنج و ملالی به ما نمی رسد. وَالَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ نَارُ جَهَنَّمَ.
اگر حضرت رضا علیه السلام مرحمت کند، ما یک ذره، یک ذره از عمرمان بهره می بریم. یک ذره. خیلی می توانستی بهره ببری. تا حالایش را باختی. بعدش را مراقبت کن که... اگر حضرت رضا عنایت کند به عنوان عیدی تولدش... ما تولد ایشان را عید می گیریم. به عنوان عیدی یک عنایتی کند که ما از عمرمان یک بهره ای بگیریم. یک کمی.یک کمی بهره مند شویم. یک چیز تازه ای از این دوست مان شنیدم. گاهی یک مقداری خدمت حاج آقای حق شناس نزدیک تر بود. ایشان فرموده بود که من از دوازده سالگی، از دوازده سالگی تحت نظر حضرت ولیعصر بودم. از من مواظبت می کرده. برای ماها دیر است. یعنی برای بنده دیر دیر دیر شده. یک وقت هایی عرض کرده بودم که من آرزویم چه بود. یادتان هست؟ چه بود؟ بعد آن آرزوها به باد رفت. حالا حضرت رضا علیه السلام چشم شان را ببندند. دست کنند در خزانه جواهر خودشان یک مشت جواهر به ما بدهند. یک جواهری هم بدهند که شیطان نبرد. داستان مادر حاج آقای حق شناس را برایتان عرض کردم. امیرالمومنین را خواب دیدند. امیرالمومنین دوتا گرده نان به ایشان دادند. در فاصله ای که امیرالمومنین دارد گرده نان را به دست ایشان می دهد، شیطان یک دانه اش را برد. اگر آن یک دانه بود چه می شد؟ نمی دانیم. آن یک دانه ای را که ایشان گرفت و در عالم خواب خورد، فردا صبح که بلند شد دیگر قرآن می خواند. هیچ سواد نداشت. قرآن و دعا و این حرف ها را کاملا می خواند. می شود سواد به آدم بدهند؟ می شود. مگر آنهایی که درس می خوانند و سواد می آموزند، حالا هر علمی می آموزند چه کسی بهشان داده؟ گرداننده عالم داده. این رفته دنبالش. اما می شد هیچ چیز نشود. می شد چیزی بشود. شد. فضل خدا بود. می شود. یک داستان هم عرض کنم. یک کمی وقت ایشان گرفته می شود. عیب ندارد. یعنی عیب دارد. یک آقای بزرگواری بود. بزرگوار. بزرگوار. خیلی. از آنها که تمام عمر زحمت کشیده بود. ایشان طالب اسم اعظم بود. این در می زد. آن در می زد. آنجا متوسل می شد. به حضرت موسی بن جعفر متوسل می شد. به حضرت عسگری متوسل می شد. منزل ایشان سامرا بود. به حضرت عسگری متوسل می شد. به حضرت هادی. دائما. ول نمی کرد. یک سال، دو سال. نمی دانم چند سال. خب. بود دیگر. دائما. یک روزی می خواستند از سامرا به کاظمین بیایند. یک درشکه سوار شدند. پلی که باید از روی دجله عبور می کرد، شکسته بود. تخته ای بود و بعضی جاهایش تخته هایش شکسته بود. چرخ این درشکه که سوار بودند در یکی از این شکستگی ها رفت و برگشت. برگشت. همه اینها ریختند داخل آب. آب دجله دو متر آب است. سه متر آب است. مثلا. این خیلی به شنا وارد بود. بیرون آمد. یک پیرمردی هم همراه شان در این درشکه نشسته بود. او غرق شد. رفت. ایشان وقتی آمد بیرون و دید او نتوانسسته خودش را جمع کند دومرتبه در آب شیرجه زد و گشت و گشت و گشت و از ته آب او را بیرون کشید. این گل خورده بود. از آب خورده بود. گل خورده بود. بیرون آوردند و یک کاری کردند اینها را برگرداند و بعد باید او را دکتر و بیمارستان و این حرف ها ببرند. شب در خواب گفتند آن آقایی که گل خورده بود اسم اعظم می دانست. ایشان هم دست برداشت. دیگر از اسم اعظم دست برداشت. خب.
السلام علیک یا مولای یا ابالحسن. السلام علیک یا مولای یا ابالحسن. السلام علیک یا مولای یا ابالحسن و علی آبائک الطیبین الطاهرین و اولادک المنتجبین و رحمه الله و برکاته. ما بقیت و بقی الیل و النهار. سه تا صلوات به محضر پدر ایشان و مادر ایشان و خواهر آن حضرت هدیه بفرمایید.