شام شهادت حضرت زهراء(سلام الله علیها)، مسجد المهدی (عج) 95/11/23
آدم هرچه فهمش در دینش بیشتر باشد، فهمی که از درون آن بصیرت می آیدها؛ هرچه فهمش در دینش بیشتر باشد، قیمت اعمالش بیشتر است. شما با این اعمالتان در آخرت سر می کنید. نه با چیز دیگری. آدم چیز دیگری که نمی برد. اعمال خودش را می برد. بنابراین هرچه قیمت این اعمال بیشتر باشد، سرمایه شما در عالم آخرت بیشتر خواهد بود. اگر آدم در فهم بیشتر دینش بکوشد، اگر آدم بکوشد، سرمایه اش بیشتر خواهد بود.

اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمین وَ لا حَولَ وَ لا قُوَهَ إلّا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاه وَ السَّلامَ عَلی سَیِّدِنا وَ نَبیِّنا خاتَمِ الأنبیاءِ وَ المُرسَلین أبِی القاسِمِ مُحمَّد (اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم) وَ عَلی آلِهِ الطَّیِبینَ الطّاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیهِ اللهِ فِی العالَمین أرواحُنا وَ أرواحُ العالَمینَ لِتُرابِ المَقدَمِهِ الفِداه وَ لَعنَهُ اللهُ عَلی أعدائِهِم أجمَعین من الآن إلی قیام یَومِ الدّین

یک نکته. مثل یک مساله. آدم هرچه فهمش در دینش بیشتر باشد، فهمی که از درون آن بصیرت می آیدها؛ هرچه فهمش در دینش بیشتر باشد، قیمت اعمالش بیشتر است. شما با این اعمالتان در آخرت سر می کنید. نه با چیز دیگری. آدم چیز دیگری که نمی برد. اعمال خودش را می برد. بنابراین هرچه قیمت این اعمال بیشتر باشد، سرمایه شما در عالم آخرت بیشتر خواهد بود. اگر آدم در فهم بیشتر دینش بکوشد، اگر آدم بکوشد، سرمایه اش بیشتر خواهد بود. این یک عرض. تمام.

یک بحثی را ظهر با بعضی از این دوستانی که الان اینجا تشریف دارند عرض کردیم. یک جایی که ظهر با هم بودیم. یک مقداری بحث کردیم. حالا من باید آن بحث را به نتیجه برسانم. اگر خدا کمک کند. که یک کمی به این حرفی که الان زدیم هم متصل خواهد بود. آن قسمتی که عرض کردم را خلاصه می کنم. عرض می کنم فرمودند اگر شما می خواهید زاهد باشید، زهد برای انسان یک صفت بسیار خوب و ارزشمند است. عبارت حدیث در اصول کافی این است که اگر شخص زهد داشته باشد، سماء. به آسمان می رود. آسمانی می شود. هرکس زهد داشته باشد. دل نبسته باشد. نه [اینکه] نداشته باشد. دل نبسته باشد. بند من چیست که من آسمان نخواهم رفت؟ دلبستگی های من است. به عنوانم، به مالم، به زن و فرزندم، ملک و املاکم. امثال این چیزها. این دلبستگی ها هرکدام یک زنجیر خواهد بود. نمی گذارد شما به آسمان بروی. شما باید به آسمان بروی. بهشت، بهشت در آسمان است. ما باید به آسمان برویم. آن با دل نبستن ممکن است. حالا. کسی می خواهد زاهد باشد. اگر می خواهد زاهد باشد باید کارهای زاهدانه بکند. حالا آن جملات بعدی که عرض می کنم هم یک ذره روشن تر می شود. کسی می خواهد شجاع باشد. شجاعت یک صفت خیلی خوبی است. زهد یک صفت خیلی خوبی است. دل نبستگی یک صفت خیلی خوبی است. شجاعت یک صفت خیلی خوبی است. خیلی ارزشمند است. باید کارهای شجاعانه بکند. شجاعت تمرین می خواهد. می خواهم یک مثال عرض کنم. یک کمی می ترسم که مثال را عرض کنم. بچه هایی که جبهه بودند. حالا این که می گوییم [درمورد] بعضی است. چند نفر را می گوییم. نه اینکه بخواهیم بگوییم عمومیت دارد. آنهایی که سرباز بودند. یعنی به طور جبری و قانونی به جبهه آمده بودند. اوایل بهشان خیلی سخت می گذشت. تا عادت کنند، این صداها دیگر آنها را نترساند. این طول می کشد. طبیعی اش است. اگر کسی شجاع است، از روز اول از این صداهای مهیب ادوات جنگی نمی ترسد. اما کسی که آدم عادی است، ناگزیر می ترسد. این آدم عادی. حالا او مجبور بوده. مجبور است که مثلا در سنگر بماند. در جبهه بماند. ناگزیر یکی دو هفته طول می کشید و بعد برایش عادی می شد. طبیعی است. آدم شجاعت را یاد می گیرد. با تکرار. با تمرین. با تمرین. با تمرین. همه صفات خوب را آدم می تواند با تمرین یاد بگیرد و بیاموزد. مثالی که در روایت آمده یکی مثال زهد بود. فرمودند که اگر کسی می خواهد به زهد برسد که زهد آدم را آسمانی می کند. شما ناگزیر یک روزی باید به آسمان بروی. نه اینکه بمیری ها. باید آسمانی باشی تا خوشبخت باشی. اگر آدم در گل و لای زمین بماند که اینجا چه عرض کنیم. به هرصورت آنجا، در این مثال دوم که در روایت است، مثال حلم را می زنند. می گویند آگر شما حلم نداری، فَتَحَلَّم. یعنی خودت را به حلم بزن. یک حرفی می زنند. یک کسی بی ادبی می کند. شما یکهو با او پرخاش نکن. خودت را نگاه دار. حفظ کن. یواش یواش می بینید که یک کسی حرف می زند طوری ات نمی شود. اوقاتت تلخ نمی شود. زندگی ات با یک حرف به هم نمی خورد. ما اینجوری هستیم دیگر. اگر یک کسی یک حرف تلخی به ما بزند، زندگی مان تلخ می شود. می گوید آقا این چیز خوبی نیست. اگر یک ذره خودداری کنی، در برابر اینگونه حوادث خودداری کنی، می آموزی که اگر حادثه سخت و تلخی هم پیش آمد تو را به هم نریزد. حلیم می شوی. حلم یکی از صفات خیلی قیمتی است. حالا. این مثال ها بود. اگر شجاع نیستی، اعمال شجاعانه کن. کارهایی که شجاعان می کنند، تو هم ذره ذره بکن. شجاع می شوی. اگر حلیم نیستی، کارهای افراد بردبار و برخوردهایی که آنها با دیگران می کنند، ذره ذره بکن. تو هم به حلم می رسی. به شجاعت می رسی. به زهد می رسی. آدم با تمرین می رسد. این تا اینجا که ظهر عرض کرده بودیم. بعدش چه؟ آدمی که این صفات را دارد انسان است. کسی که یک کلمه حرف به او می زنند ده تا جواب می دهد، این که... منی که در هر حادثه کوچک و بزرگی می ترسم... حالا یک چیزی. فرمودند شما به صورت انسان به برزخ بیایید، ما را ملاقات خواهید کرد. اگر انسان به صورت انسان نرفت، یعنی من مثلا صفت گرگی دارم. گرگی دارم یعنی چه؟ با اولین برخوردی که یک کسی می کند، ده برابر با او برخورد بدتر می کنم. خب اگر با ایمان از دنیا رفته باشد و آن صفت بد ایمانش را نگرفته باشد، صفات بد گاهی ممکن است به یک جایی برسد که ایمان آدم را هم می گیرد؛ اگر با ایمان از دنیا رفته باشد و آن صفات بد ایمانش را از او نگرفته باشد، هرگز به زیارت امیرالمومنین نمی رسد. فرمودند به صورت انسان بیایید، ما را ملاقات خواهید کرد. ما را خواهید دید. وگرنه، نه. می ماند قیامت. حالا قیامت هم چه می شود. نمی دانیم که چه می شود. خب. اولین ثمره صفاتی که آدم... خب شما باید تمام عمر کارت را بکنی. نه اینکه کارت را نکنی. بیکار بنشینی در یک مثلا صومعه. حالا ما که صومعه نمی رویم. ما مثلا در مسجدیم. برویم حرم. یا برویم مسجد. بنشینیم و ذکر بگوییم. من با این به انسانیت... آدم باید در عین حالی که دارد کارش را می کند، یعنی کاسب است، کاسبی می کند، اداره است، خب اداره اش را برود، اما رفتارش را درست انجام بدهد. رفتار درست او را به انسانیت می رساند. انسانیت حالا قدم اول است ها. نه قدم آخر. انسانیت قدم اول است. شما شایسته می شوی که یک بار صورت جمال دل آرای امیرالمومنین را ببینی. هرچه، همین اخلاق هایی که داریم می گوییم. هرچه این اخلاق ها بهتر باشد، امکان این زیارت بیشتر است. خب. عرض کردیم که اگر آدم درست کار کند. اگر آدم درست کار کند. زحمت بکشد. برای خودش. روی خودش. برای خودش. روی خودش. زحمت بکشد. بیشتر می تواند انسانیت تحصیل کند. درجاتی که شما می توانی در انسانیت تحصیل کنی، تا بینهایت است. تا بینهایت است. بنابراین سرمایه آخرت شما می تواند تا بینهایت پیش برود. سرمایه همین است دیگر. همین اخلاق هاست. اعمال خوب است که اخلاق خوب به بار می آورد. آن اخلاق خوب، آن اعمال خوب سرمایه شما در آخرت است. حالا اگر من خودم را یک ذره وزن کنم، می بینم که چقدر سرمایه ام کم است. یک ثمره بهتر بگوییم. بالاتر بگوییم. آن اخلاق های خوبی که آدم تحصیل کرده، در اثر زحمت تحصیل کرده، یک ثمره بهتر خواهد داشت. آن ثمره این است که دلی که از صفات بد پاک باشد، می تواند خدای تبارک و تعالی را یاد کند. یعنی یاد خدا. ببینید ما نماز می خوانیم. سعی می کنیم در نمازمان حواس مان را جمع کنیم. مثلا داریم دعای کمیل می خوانیم. در دعای کمیل لحظاتی را به یاد خدای تبارک و تعالی هستیم. داریم با خدای متعال صحبت می کنیم دیگر. اما این یاد در ذهن ماست. این هم خوب است ها. اما یاد یعنی آن چیزی که در دل است. یادی که در دل است، یاد است. در روایات دارد که فرشتگانی که اعمال ما را می نویسند، فقط اعمال ظاهری را می نویسند. او این حرف را زده. خدایی نکرده این حرف غیبت بوده. آقا این ثبت می شود. اگر جبرانش کردی، خوش به حالت. یک چیزی را هی با دوستان تکرار کردم. گفتم هیچ یک از گناهان ما مشمول مرور زمان نمی شود. می گوید آقا من پانزده سالم بوده یک همچین غلطی کردم. میماند. فرقی نمی کند. هست. فقط چون آن وقت جاهل تر بودی، جاهل بودی، سبک تر است. اما نه. پاک نمی شود. تا پاکش نکنی، پاک نمی شود. اعمالی که من کردم، در جوانی، در میان سالی، بزرگ سالی، یک اعمالی کردم. این اعمال همه اش ثبت است. مامورانی که اعمال را ثبت می کنند، اعمال ظاهری را ثبت می کنند. آن چیزی که در دل شما گذشته را کسی ثبت نمی کند. حساب آن را خدای متعال دارد. اگر کسی یاد خدای تبارک و تعالی را در دل داشته باشد، قیمت این در هیچ ترازویی [وزن نمی شود.] اعمال را در ترازو می گذارند و می کشند. آن را دیگر نمی شود در ترازو گذاشت. از این ترازوها. آن برای خودش یک ترازوی خاص دارد. خب. من کوشیده ام. زحمت کشیده ام. که من اصلا زحمت نکشیده ام. فرض می کنیم که من زحمت کشیده ام. در اثر زحمت صفات خوبی تهیه کرده ام. تحصیل کرده ام. که آن صفات خوب انسانیت است. دلیل انسانیت است. اگر دل من از حرص و حسد و تکبر و بخل و اینها پاک شد، جایش یک چیز خوبی می آید. یاد خدا آن وقت می تواند به دل بیاید. اسم است. من مکرر این داستان را نقل کردم. از یکی از دوستان نقل کردم. فعلا آن نفر را عرض نمی کنم. گفت با هم روضه رفته بودیم. آن آقایی که دعا می خواند و الان اینجا تشریف دارند، زیارت عاشورا می خواند، ایشان بسم الله گفت که بعد بگوید السلام علیک یا ابا عبدالله. آن دوست مان رفت به سجده. ایشان داماد آن خانواده بود. او مثلا برادر خانم ایشان به سجده رفت. در این حسینیه زیارت عاشورا را خواندند. روضه خواندند. زیارت عاشورا را خواندند. تمام شد. بعدش صبحانه دادند. صبحانه خورده شد و تمام شد. بعدش آقا منبر رفت. پایین آمد. بعد آقای بعد به منبر رفت و پایین آمد. ایشان آن وقت از سجده برخاست. زمین خیس بود. این ثمره آن زحمتی است که آدم روی اخلاقش کشیده. می تواند برای امام حسین از عمق جانش [گریه کند]. شما ببینید کی این تجربه را دارید؟ از عمق جانش گریه کند. فقط اسم شنید و گریه کرد. دیگر روضه ها را نشنید ها. زیارت عاشورا را هم اصلا نشنید. یک حاج میرزا ابوالقاسم عطار داشتیم. منزل شان روضه بود. آن آقایی که داستان را نقل کرد گفت ما روز اربعین منزل ایشان بودیم. من منبر رفتم. خدا همه شان را رحمت کند. بسم الله گفتم و گفتم امروز روز اربعین است. این مثلا کوبید روی زانویش و در صورتش. امروز اربعین است. جیغ زد و گریه کرد تا ظهر. از صبح تا ظهر داشت جیغ می زد. شما حاج میرزا عطار را دیده بودید. جیغ می زد و تا ظهر داشت گریه می کرد. این یک سرمایه داشته. سرمایه اخلاق خوب. این که یک کسی به او تو می گفت، یکهو طرف را جر نمی داد. حلم. شجاعت. سخاوت. اینها. این ثمر را هم دارد. یعنی شما تازه مزه محبت امام حسین [را می چشید.] مزه اش. حالا بعد می خواهم عرض کنم. مزه دوستی و محبت امام حسین را می چشید. دوره های قدیم اینجوری نبود. دوره های جدید اینجوری شده. بنده دارم روضه می خوانم. می بینم بعضی از دوستان همینطوری نشسته اند دارند من را نگاه می کنند. حالا مثلا فرض کن پهلو دستی اش دارد گریه می کند و نمی دانم چه. اما این نشسته دارد من را نگاه می کند. کم هم نیستند. در مجلس های خوب می گوییم ها. در مجلس های خوب که در آن گریه ای وجود دارد. حالا البته خوب به نظر ما. بعضی ها همینطور می نشینند نگاه می کنند. نمی شود. من سخاوتمند باشم، سخاوتمندها، نمی شود اسم امام حسین بیاید و روضه اش را بخوانند و دل من نسوزد. نمی شود. یک دعای کمیل خوانده شود و من هیچ چیزم نشود. فقط بنشینم الفاظش را بخوانم. نمی شود. می خواهم حرف آخر را بزنم. آدم در دنیا بهشت را می چشد. شما اگر محبت امام حسین را چشیدی، بهشت را چشیدی. اگر محبت خدا را در دلت چشیدی، بهشت را اینجا، همینجا چشیدی. درمورد اولیاء خدا در قرآن [در آیه 62 سوره یونس] دارد: أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ. اینجا می گویند که اولیاء خدا نه ترسی دارند و نه اندوهی. هیچ وقت اندوهی در دل شان سایه نمی افکند. ترسی در دل شان نخواهد آمد. [در آیه] بعد می فرمایند: الَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ. اولیاء خدا کسانی هستند که ایمان داشته اند. قبل از اینکه ایمان داشته باشند، سال های سال تقوا داشته اند. یعنی یک ایمان تازه دارد که ثمره تقوا است. ما همه مان ایمان داریم. همه ما به فضل خدا، به فضل خدا، به مرحمت خدا مومنیم. خدا را قبول داریم. می ترسیم. یک حساب و کتابی از قیامت داریم. به درجه حساب و کتابی که شما از قیامت داری، ایمان داری. خب ما یک درجه ای داریم. کم و زیادیم. اگر این ایمان شما را به عمل وادارد، چشم و گوش و زبانت را مواظبت کنی، دقت در کسب و کار، دقت در کارمند پشت میز نشسته، دقت کند، در حق مردم دقت کند، مواظبت کند، به مردم ظلم نکند، مثلا اینجور کارها. اینها یک ایمان جدید به بار می آورد. در آن ایمان جدید که من این ایمان را به زحمت و رنج به دست آوردم. با ناله نیمه شب به دست آوردم. با مواظبت در طول روز به دست آوردم. زبانم باز نبوده همینطور حرف بزنم و هرچه پیش آمد بگویم. نه. مواظبت کردم. خب این یک ایمان به بار می آورد. این ایمان، ایمانی است که اولیاء خدا دارند. ثمره اش چیست؟ ثمره اش این است که این آدم دیگر نمی ترسد. از حوادث این عالم نمی ترسد. از جهنم می ترسد. از حوادث این عالم نمی ترسد. اندوهی برای مشکلاتی که در این دنیا دارد، برای آدم به طور طبیعی پیش می آید؛ اندوه او را نمی برد. خب؟ اینها را نمی خواستیم عرض کنیم. [در آیه بعد می فرماید:] لَهُمُ الْبُشْرَى فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا در همین دنیا برایش بشارت می آید. بهشت را همینجا می بیند. مزه بهشت را همینجا می چشد. داستان آن جوان را شنیده اید دیگر. پیامبر بعد از نماز صبح برگشت. معمولا به سوی مردم برمی گشتند و هم مردم و هم ایشان می نشستند و تعقیبات نماز می خواندند. آن زمان اینجوری بود. پیامبر دیدند آن ته مسجد یک جوانی است. گاهی چرت سرش را پایین می آورد. قیافه اش را نگاه کردند. خیلی لاغر است. زرد است. چه خبر است؟ چرا اینجوری هستی؟ گفت آقا یقین من نمی گذارد بخوابم. صدای جهنمیان در گوشم است. بهشتی ها را دیده ام. می بینم. مثلا. همینجا. حالا بهشت که یک ذره نیست که. آدم همینجا بهشت را می چشد. یک قدم عقب می رویم. عرض کردیم که تازه محبت امام حسین را می چشی. خب همان محبت امام حسین که می چشی، بهشت است دیگر. دیگر چیز دیگر نمی خواهیم. همان بهشت است. این عرضم تمام. ان شاء الله به نتیجه هم رسیده باشد.

یک چیزی هم به مناسبت امروز و دیشب و مناسبت امشب باید عرض کنیم. پیامبر آمده. دین خودش را به دست مردم رسانده. یعنی کسی نبود که بگوید من نماز را بلد نیستم. مگر اینکه نخواسته باشد بلد باشد. من قرآن را بلد نیستم. مگر اینکه خودش نخواسته. پیغمر رایگان همه وجودش را در اختیار مردم گذاشته. آخرش هم [در آیه 3 سوره مائده] فرمودند که: الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ قبول دارید دیگر؟ هفتاد روز. مثلا هفتاد و چند روز به وفات و رحلت ایشان فرموده الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ. یعنی فرمایش قرآن است که داریم می گوییم. دین کامل در دست مردم است. خب؟ ایشان رفته. یک کسانی بر سر کار آمده اند. آن که می خواهم بگویم، باور کنید خودش را تای پیغمبر می دانست. ما از کجا این حرف را می گوییم؟ همه مان بلد هستیم. همه مان بلد هستیم. فرمود که... حالا ما می گوییم فرمود. این حرف فرمود نیست. اما حالا می گوییم فرمود. که دوتا چیز پیغمبر حلال کرده بوده. من حرام می کنم. خب تو که هستی؟ خب من تای پیغمبرم. کسی این کاری که من حرام می کنم انجام بدهد، سنگسار می کنم. ازدواج موقت بود. پیغمبر این حکم را آورده. حلال کرده. حالا من می گویم که هرکسی. بابا خدا گفته. پیغمبر گفته. حلال است. یک نوع ازدواج است. شرعی است. قانونی است. سنگسار می کنند. خودش را تای، حالا من می خواهم عرض کنم بالاتر، اما می گوییم تای؛ خودش را تای پیغمبر می دانست. همه مان بلد هستیم دیگر. گفت دو تا چیز. متعتان محللتان. مثلا. کانتا علی عهد رسول الله و انا احرمهما من آن دوتا را حرام می کنم و اعاقب علیهما. کیفر می دهم. شلاق می زنم. سنگسار می کنم.حج را. حج را. آنهایی که حج رفته اند می دانند دیگر. اول باید یک عمره برویم. به آن عمره تمتع می گویند. بعد از احرام بیرون می آیید. احرام دومرتبه می بندیم. می شود احرام حج تمتع. عمره تمتع و حج تمتع. دوتا واجب درجه اول. اگر شما اولی را انجام ندهید به باد فناست. یک ذره اش را انجام ندهیم هم به باد فناست. حالا. ایشان به نظرش آمد که این کار مسلحت نیست. عمره را حذف کرد. مردم از مدینه می آیند. می دانید کسی که از مدینه می آید، نیت عمره می کند. نیت عمره تمتع می کند. نیت حج را معمولا در مسجد الحرام می کنند. باید در مکه باشد. به مسجد الحرام می رود. دومرتبه. از احرام بیرون آمده بود. لباس پوشیده بود. با احرام به مسجد الحرام می روند. لباس می پوشند و احرام می بندند. بعد به عرفات می روند. حج از عرفات شروع می شود. ایشان امر فرمودند انجام ندهید. هیچ کس هم نتوانست نفس بکشد. فقط این یک آیه قرآن را می خواند. حالا آنهایی که یک ذره قرآن بلدند عبارت این است. [در آیه 196 سوره بقره می فرماید:] وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلَّهِ. وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلَّهِ. او می گفت این تمامیت حج عمره به این است که من می گویم که تو یک بار از مدینه حرکت کنی و بیایی حج انجام بدهی. بروی و ماه رجب بیایی و نیت عمره کنی و احرام ببندی و بیایی عمره انجام بدهی. این باعث تمامی است. خدای یک چیز دیگر فرموده. من نظرم این نیست. فرمایش خدا... اشتباه است؟ چند تا از این ها؟ هرجا که به یک دلیلی مصلحت دانستند. دلیل این چه بود؟ مردم عرب عصر جاهلیت حج عمره را از حضرت ابراهیم ارث داشتند. حج می رفتند. اما به همین دلیلی که می خواهیم بگوییم حج را از عمره جدا کرده بودند. زمان جاهلیت قبل از اینکه پیغمبر تشریف بیاورند و حج را بیاورند، اینها ماه رجب عمره انجام می دادند. همان عمره تمتع ها. ماه ذی الحجه هم حج را انجام می دادند. یعنی ذی الحجه از مسجد شجره نیت حج می کردند. حج نیت می کردند. یعنی در سال دوبار می آمدند. یک بار برای حج یک بار برای عمره. و می گفتند بدترین گناه عالم این است که حج و عمره را با هم انجام بدهی. مردم جاهیلت می گفتند. چرا؟ چون آدم هایی که برای حج می آیند، اینجا یک توریسم خوبی است دیگر. می آیند آنجا هفت هشت روز زندگی می کنند. چیز می خرند. چیز می فروشند. عرضم به حضورتان خرج می کنند. مردم مکه با پول حاجی ها زندگی می کنند. همان کاری که امروز عربستان می کند. از درآمد حج یک سود عظیمی می برند دیگر. خب این را دوبار بیایند. خب برای ما بهتر است دیگر. مردم معمولی مکه از این راه زندگی می کنند. از راه دوبار آمدن. اگر یک بار بیایند، نصف می شود. درآمدشان نصف می شود. وقتی دوبار بیایند، درآمدشان دو برابر می شود. ایشان در سال سوم از خلافت، سال سوم از خلافت امر کرد که حج را از عمره جدا کنید. عرض کردیم استدلال کرد به آیه وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلَّهِ. نقل ها اینجوری است که امیرالمومنین تنها کسی بود که مقابله کرد. اما نه مقابله کرد که توانست کاری بکند. اما دادش را زد. وقتی نمی توانی عملی بکنی، دادت را بزن. ایشان هم دادش را زد. آمد. تشریف آوردند جلو و گفتند آقا این حرفی که تو می زنی وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلَّهِ یعنی حج را از عمره جدا کنیم، این ثوابش بیشتر است و نمی دانم زحمتش بیشتر است پس ثوابش بیشتر است، این حرف بیخودی است. در تاریخ ثبت شد. مقابله امیرالمومنین در تاریخ ثبت شد. در مقابل هر بدعتی که اینها گذاشتند، امیرالمومنین باید مقابله کند. کرده و در تاریخ ثبت شده. این مهم بودها. خب. اینهایی که بعد از پیغمبر بر سر کار آمدند، تهش هیچ چیز نمی ماند دیگر. حالا. مثلا نفر سوم به حج آمده بود. در ایام منا و مدتی که در مکه هستند. خب همه مان مسافریم دیگر. ده روز هم که اینجا نمی مانی. چند روز می مانی. پس نمازت شکسته است. ایشان سه روز نماز را شکسته خواند. بعد به نظرش آمد که نماز شکسته صلاح نیست. از روز سوم آمده نماز تمام خوانده. هرچه هم داد زدند هیچ. خب. بعد زمان معاویه چه می شد؟ بعد زمان یزید خب خیلی از شراب خوشش می آمد. تمام شبانه روزش با شراب قاطی بود. خب اگر ایشان که حالا خلیفه شده، حکم می کرد که مردم شراب بخورند، شراب یکی از... الان در مسیحیت یک روز عیدی داریم که مسیحی ها به کلیسا خدمت کشیش می روند. یک تکه نان که به آن فتیر می گویند را در شراب انداخته اند. این مثل آبگوشت تریت که ما داریم. این شراب را می خورد و می گوید این شراب خون حضرت مسیح است. خون حضرت مسیح به رگ های من می رود. آن یک تکه نان را می خورد و می گوید این گوشت حضرت مسیح است. شراب شده یک عبادت. شراب خوردن می شود عبادت. اگر به زمان یزید می رسید، ایشان هم خیلی علاقمند است، می دانید شراب از کجا تهیه می شد؟ دیرهای مسیحی نشین. یعنی دیر مرکز راهبان مسیحی است. راهب یعنی عابد. عابدان مسیحی در این دیرها زندگی می کنند. روزشان را و زندگی شان را به عبادت می گذرانند. در کنار این دیرها باغ های انگور هست. آن انگورها وقف است. اینها شراب درست می کردند. همان راهبان مسیحی. شراب درست می کردند و برای اهل اسلام می آوردند. خب. این خلیفه حالا مثلا خلیفه پنجم یا ششم. یکی دیگر بعدی چیز دیگر می گفت. از اسلام چه می ماند؟ امام حسین چه فرمود؟ گفت اگر یزید بر سر کار باشد، عَلَی الإسلامِ السَّلام. هیچ چیز از اسلام نمی ماند. نمی ماند. ما می گوییم ساختمان اسلام را از روز اول خراب کردند. حالا وقتی به زمان یزید می رسد، دیگر آن به اصطلاح آجرهایی که از این خرابی باقی مانده را هم جمع می کنند و در بیابان می ریزند. هیچ چیز نمی ماند. دقت کنید. خدای متعال ائمه را قرار داده که نگذارند. دقت کنید. نگذارند کار اینها به ثمر برسد. نگذارند کار اینها به آخر برسد. شروع ائمه از کجاست؟ اگر یک نفر می گفت. بارک الله. ناله حضرت زهرا. شروع مبارزه ائمه است با این جریانی که می رود همه چیز را نابود کند. حضرت زهرا امام نیست. اما حجت است. چون امام باید مرد باشد. چون با مردم معاشرت دارد. ناگزیر مردم می آیند پیشش و او باید برود پیش مردم. باید با اینها زندگی کند. نمی تواند یک خانم مقام امامت را داشته باشد. از نظر معنویت و درجات ولایت ایشان با امیرالمومنین یکتاست. می دانیم یا نمی دانیم؟ چرا؟ که گفته؟ فرمود اگر خدای متعال علی را خلق نکرده بود، برای فاطمه کفوی روز زمین از آدم تا پایان جهان نبود. کفو امیرالمومنین است. همتاست. فقط امام نیست. چون امامت یک شانی است و یک منصب و مقامی است که اجتماعی است. منصب و مقام اجتماعی است. یعنی بخشیش اجتماعی است. اما ایشان پای اول مبارزه و مقابله با جریان تحریفی است که در اسلام بعد از وفات پیغمبر، [به وجود آمد.] درست همان روز بعد از وفات پیغمبر اولین میخ بدعت و کجی راه را گذاشتند. ببینید متاسفانه، متاسفانه.. خوب است ما حرف های اصلی را بفهمیم. حرف های اصلی دین. ما بلدیم مثلا حادثه ای که بعد از وفات پیغمبر پیش آمده این است که آمده اند در را شکسته اند و در را سوزانده اند. تا اینجا. نه اینکه این کم چیزی است ها. اما این تنها نیست. مثلا خب حضرت زهرا چرا آمده بوده پشت در؟ اصلا چرا آمده بوده؟ چراامیرالمومنین اینجوری رفتار کرده؟ چرا؟ چرا؟ چرا؟ آن هزارتا چرا دارد. آدم باید آنها را هم بفهمد. این همان حرف اول است که آدم باید دینش را بشناسد. و حرف ها حرف های شعری نباشد. خدایی نکرده. ببینید شماها الان اهل تلگرام و نمی دانم اهل از این زهرمارها نیستید. اما جوان ها ناگزیر گرفتارند. یک اشکال آن تو می نشود و می بیند با ساختمان دینی که در شعر به او گفته اند نمی خواند. او هم می بیند حرفش سند دارد. آخر سند را هم نمی دانیم یعنی چه. او ظاهرا سند نشان می دهد. من شک می کنم. دین مان را از شعر نگیریم. البته اگر عالم شعر گفته باشد، که در عرب علمای بزرگ شعر گفته اند. علمای بزرگ شعر گفته اند. پسر مرحوم آقای آسید جمال گلپایگانی که می شناسید، سید مهدی، پسرش، این شاعر درجه اول عرب است. اصطلاحا می گفتند سید مهدی سید جمال. این شاعر درجه اول است. یک شعرهایی گفته آدم مدهوش می شود. اصلا در شعر فارسی کسی این درجه شعر ندارد. مثلا. حالا. می خواهیم بگوییم اگر هم آدم شعر می داند و می خواند و می گوید، شعر یک کسی مثل مرحوم آشیخ محمد حسین غروی کمپانی [باشد]. مثلا. که کلمه کلمه شعرش را شما می توانی شرح کنی. اینجوری. ببینید جریانی که آمده، آمده است همه چیز را جمع کند. جمع کند. وقتی من خودم را همتای پیغمبر می دانم، من عرض می کنم بالاتر؛ حتی بالاتر می دانم، دیگر چیزی از آن حرف ها نمی ماند. خیلی واضح و آشکار بعد از پیغمبر آیه قرآن را زیر پا گذاشتند. نه فرمایش پیغمبر. آن که هیچی. به جای خودش. حالا بحثش مفصل است.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای