شب دوم فاطمیه دوم 1441 - 98/11/7
این حرف ها راست است. وقتی از این طرف برویم آن طرف می فهمیم راست است. یک آقایی فرمود من تازه شنیده ام. در عالم خواب فرموده بود ای کاش من هیچ وقت ناهار نخورده بودم به جایش نماز خوانده بودم.

اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمین وَ لا حَولَ وَ لا قُوَهَ إلّا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاه وَ السَّلامَ عَلی سَیِّدِنا وَ نَبیِّنا خاتَمِ الأنبیاءِ وَ المُرسَلین أبِی القاسِمِ مُحمَّد (اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم) وَ عَلی آلِهِ الطَّیِبینَ الطّاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیهِ اللهِ فِی العالَمین أرواحُنا وَ أرواحُ العالَمینَ لِتُرابِ المَقدَمِهِ الفِداه وَ لَعنَهُ اللهُ عَلی أعدائِهِم أجمَعین من الآن إلی قیام یَومِ الدّین

اگر ما، اگر ما تصمیم بگیریم، تصمیم قطعی بگیریم، برای اینکه آنچه که فرمایش فرموده اند عمل کنیم، و به این تصمیم مان عمل کنیم، هم اخلاقی، هم عملی، ما به آنجا خواهیم رفت که آنها رفته اند. حرفی ست که شاید مکرر عرض کرده بودم.آنها یعنی چهارده معصوم، بفرمایید همه انبیاء و اولیاء آمده اند که ما را به همراه خودشان به همانجا که خواهند رفت، ببرند. آنها پیشوای ما باشند و ما را ببرند. صددرصد اگر ما سخن آنها و دستورات آنها را، اخلاق آنها را عمل کنیم، به همانجا خواهیم رفت که آنها رفته اند. مرحوم حاج قاسم دو سه ساعت آخر عمر یک عبارتی در دوسه خط نوشته. اگر آن دو سه خط را شنیده باشید و دیده باشید، این آنجاست که آنها در آنجا زندگی می کنند. ایشان آن را می خواسته. امیدوار بوده که با شهادت به آنجا برسد. قرآن هم مژده اش را داده. وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ [169 آل عمران]. خب همه کسانی که از دنیا می روند زنده اند. ما مرده نداریم. از نظر ما مرده است. تنش را رها کرده و مانده. اصل وجودش، اصل وجود آدمی که روح آدمی ست، یک موجود ماندگار است. ماندنی است. ساختمانش اینجوری است. ساختمان، ساختمان مرگ پذیر نیست. این بدن متلاشی شدنی ست. ساختمانش اینجوری است. این در و دیوار که می بینید، این سنگ که مثلا برق می زند، این همیشه نمی ماند. ساختمانش فناپذیر است. اما ساختمان روح آدمی فناپذیر نیست. اگر بد باشد، تا ابد بدی است. اگر خوب باشد، تا ابد خوبی است. آن بزرگواران آمده اند که دست ما را بگیرند. ما دست مان را به دست آنها بدهیم. ما دست را به دست آنها بدهیم. همراه آنها برویم. یک قدم عقب راه نرویم. کاملا پی بگیریم. به دنبال آنها برویم. به آنجا خواهیم رفت که آنها رفته اند. عرض کردیم. عبارت حاج قاسم دقیق الفاظش را یادم نیست. ایشان می گوید که من می خواهم به دیدار خدا بروم. این جایگاهی است که امیرالمومنین در آن جایگاه نشسته است. همیشه. مکرر شنیده اید. روایتش، روایت معتبر درجه اول است. هم اهل سنت نقل کرده اند، همه شیعه در کتاب های درجه اول نقل کرده اند. یک نفر از خوارج برخاست و گفت یا امیرالمومنین شما خدای خودت را دیده ای؟ ایشان فرمود من خدایی را که نبینم عبادت نمی کنم. خدای او همیشه برایش حاضر بوده. این را برای شهید هم وعده داده اند. بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ. عِندَ رَبِّهِم. اینها نزد پروردگارشان هستند. حالا ما این را نمی فهمیم. نمی دانیم یعنی چه. نشنیده ایم. به شنیدن همچین حرفی عادت نداریم. اما این حرف مسلم قرآن است. فرمایش امیرالمومنین فرمایش مسلم است. فرمایش امیرالمومنین است. آنجا در زیارت الهی. خب یعنی چه؟ لزومی ندارد ما الان معنایش را بفهمیم. اگر بکوشی، ممکن است اینجا هم بفهمی. اگر نکوشی، آنجا به گل و سنبل می رسی و به حور و قصور می رسی. مثلا. به نعمت های بهشتی. اگر هم به اندازه کافی کوشش کرده باشی، حداقل آنجا می رسی. خب حالا آنهایی که شهادت را پذیرفتند، حالا نمی دانیم همه آنهایی که شهید شدند این مقام را درک می کنند یا نه. اما قرآن وعده کرده. اینها رامرده ندانید. اینها زنده اند. عرض کردم خب این زنده هستند یعنی چه؟ شمر هم الان زنده است. یزید هم الان زنده است دارد عذاب می کشد. زنده است. دارد عذاب می کشد. اینها زنده اند یعنی چه؟ یعنی یک زندگی دیگری ست. یک حیات بالاتری ست. که اگر آدم بکوشد به اندازه کافی اینجا هم می تواند آن حیات را به دست بیاورد. حیات ابدی. از همینجا می توان به حیات ابدی رسید. البته با همت. خیلی همت می خواهد. آدم از میدان درنرود. خسته نشود. آخر آدم خسته می شود مثلا سی سال بخواهد نمازش را اول وقت بخواند. سی سال در هیچ حادثه ای دروغ نگوید. چهل سال در هیچ واقعه ای به نامحرم نگاه نکند. هیچ وقت، هیچ وقت، هیچ وقت. بگویید. خب آدم حوصله اش سر می رود. و البته اگر آدم به آخرت معتقد باشد، هیچ وقت خسته نمی شود. اگر به آخرت معتقد باشد، هیچ وقت کم نمی آورد. هیچ وقت در تحت هیچ شرایطی. شما اگر به آخرت معتقد باشی، هیچ وقت در هیچ شرایطی، در هیچ سختی ای، اگر شکنجه هایی که عراق روی بچه مسلمان ها می کرد بدانید، فکر می کنم که از همه ادوار شکنجه گران گذشته طول تاریخ بدتر شکنجه می کرده. اگر کسی به آخرت معتقد باشد، از هیچ شکنجه ای خورد نمی شود. از میدان در نمی رود. خب؟ خاصیتش است. حالا این را عرض می کردیم که اینها آمده اند ما را ببرند آنجا که خودشان هستند. آنجا. حالا با یک زبان دیگری می گویم. یک صحرایی ست که آفتاب طلوع کرده است. آفتاب طلوع کرده است. این آفتاب هیچ وقت غروب نمی کند. حضرت ابراهیم چه می فرمود؟ وقتی ماه و خورشید و ستارگان را دید گفت من اینها که افول می کنند را دوست ندارم. این خورشیدی که افول می کند، این ماهی که افول می کند و ماهش برای ما خاموش می شود را دوست ندارم. آنها به یک صحرایی می روند که ... اگر به صحرا بروند، آنجا آفتاب هیچ وقت غروب نمی کند. حاج قاسم یک همچین چیزی را می خواسته. آنهایی که می فهمیدند شهادت یعنی چه. معلوم نیست همه آنهایی که شهید شده اند این را می فهمیدند. معلوم نیست. اگر می فهمیدند و درجه شان، این درجه ای بوده که آنها را به آن صحرایی که آفتابش هیچ وقت غروب ندارد، ببرند. آفتاب نه آفتاب ها. مثال بود که عرض کردم. اصلا زبان بنده که هیچ چیز. هیچ زبان دیگری هم نمی تواند آن جایگاه را بیان کند. ما می گوییم شما یک ذره همت کن. به یک ذره اش برسی. به یک ذره اش برسی. به سایه سایه سایه سایه سایه ی آن آفتاب برسی. به سایه صدمش برسی. به سایه اش برسی غرق می شوی. دیگر تا ابد سر از آن غرقگی برنمی داری. تا سایه سایه سایه... حالا. تمام شد. صلوات بفرستید. اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم

این حرف ها راست است. وقتی از این طرف برویم آن طرف می فهمیم راست است. یک آقایی فرمود من تازه شنیده ام. در عالم خواب  فرموده بود ای کاش من هیچ وقت ناهار نخورده بودم به جایش نماز خوانده بودم. اینجا می گویند ای کاش زودتر نماز تمام شود و برسم سر سفره. خب اگر بروی [آن طرف] می فهمی این وقتت را حرام کردی. آن چیزی که آنجا می توانستی به دست بیاوری، با نمازت می توانستی چه به دست بیاوری؟ با  نمازت چه می توانستی به دست بیاوری؟ باز هم یک صلوات بفرستید. اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم.

عرض کردیم که اسلام با دوتا دشمن روبه رو بود. این را بفهمیم. این حرف ها را. بنده که خیلی حرف بلد نیستم. دوتا کلمه حرف بلدم. این دو تا کلمه حرف پخته است. پخته است. یعنی هزار بار چکش خورده. از استاد شنیده شده. مطالعه شده. فکر شده. فکر شده. اسلام دوتا دشمن اساسی داشته. یکی قریش بود که تا آخرین نفس در دشمنی کم نگذاشت. تا آخرین نفس. تا آنجا که می توانست. بعد از اینکه شهر مکه فتح شده و ظاهرا هم همه مسلمان شده اند، همه آمده اند با پیامبر به اسلام بیعت کرده اند. بیعت اینجوری نیست. دست را به دست های پیغمبر می کشیدند. دست می کشیدند. فقط خانم ها را یک ظرف آب گذاشتند. حضرت یک بار دستش را در این ظرف زد و درآورد. فرمود خانم ها می خواهند بیعت کنند، دست شان را در این ظرف بزنند. با خانم ها دست نداد. بابا بیعت است. شما با این بیعت مسلمان می شوی. نه آقا دست بزن در آن ظرف آب تمام. حالا مسلمان شده اند. همه. یک جنگ پیش آمد. در این جنگ بزرگان همین ها ایستاده بودند یک گوشه. منتظر بودند ببینند چه می شود. هروقت دشمن غلبه می کرد و مسلمان ها عقب می نشستند، [می گفتند] ها. زنده باد. بارک الله. به آن طرفی ها. وقتی این طرفی ها غلبه می کردند و آنها عقب می نشستند تاسف می خوردند. ولو این که ظاهرا هم مسلمان شده اند، دشمنی را رها نکرده اند. یک ذره از دشمنی کم نکرده اند. حالا یک داستان عرض می کنم. احتمالا دو سه صورت نقل شده. حالا فعلا دو صورت. ابوسفیان در مسجد پای خطبه پیامبر بود. خطبه نماز جمعه. بلند شد. رفت. دوتا پسر هم دارد. یکی نامش یزید است و یکی هم معاویه. اینها هم دنبالش رفتند. شخص آمده بود به مسجد دید مسجد به هم خورده. انقدر پیغمبر غضب کرده که همه اهل مسجد الان می ترسند که یک بلایی سرشان بیاید. اصلا به هم خوردند. خدا لعنتت کند. خدا لعنتت کند. این یک نقلش است. یک نقلش هم این است که پیغمبر دارد خطبه می خواند اینها از جلوی در مسجد عبور کردند. ابوسفیان اواخر عمر نابینا شده بود. سوار الاغ بود. یکی از بچه هایش دهنه الاغ را از جلو می گرفت و می کشید. یکی هم از پشت سر مواظب بود. از جلوی در مسجد عبور کردند. خدا سوار و آن کسی که می کشد و آن کسی که ... را لعنت کند. حالا این را چکار کردند؟ شما نمی دانید چه بلایی سر این فرمایش پیغمبر آورده اند. یک جایی داستان را نقل کرده اسم آدم ها را نگفته. یک جا اسم آدم ها را گفته لعن را نگفته. یک جا یک جور دیگر. یک جا یک جور دیگر. حالا یک کسی کل کتاب را مطالعه کرده. با توجه به این مساله و توانسته اینها را کنار هم بگذارد که معلوم شود این داستان مال چه کسی است و مال چه است. این تا آخرین لحظات دست از دشمنی برنداشته. زمان عثمان بود. ابوسفیان در مجلسی نشسته که کل خانواده بنی امیه در آن هستند. گفت کسی غریبه در میان جمع شما نیست؟ نگاه کردند دیدند نه غریبه نیست. حالا داستان را چه کسی نقل کرده؟ فکر می کنم مثلا یک بچه چهارده پانزده ساله آنجا بوده و بعد داستان را نقل کرده. که در تاریخ آمده. گفت که اولین بار است که قدرت آمده دست ما. عثمان خلیفه شده بود دیگر. نگذارید از دست تان خارج شود. این مثل توپی که بچه ها بازی می کنند دست به دست [بدهید]. قدیم ها می گفتند دست رشته. دست به دست. نگذارید به کس دیگر برس. این آدم دشمن است. دشمن است تا آخرین حد ممکن. خب ما می گوییم که قریش دشمن دوم بود. آقا دشمن دوم بود. تا آخرین مقدار ممکن با اسلام جنگیده بود. بزرگ ترین جنگ های علیه اسلام را قریشی ها به پا کرده بودند. جنگ خندق به یک معنا بزرگ ترین جنگ علیه اسلام بود. ده هزار سرباز آمده. شهر را محاصره کرده. اینها مجبور شدند خندق بکنند که این صاف نیاید همه شهر را تخریب کند و بسوزاند و خاکش را به توبره بکشد و ببرد. خندق کندند. حالا خدا هم خواست که آنها شکست خوردند و رفتند. عرضم به حضورتان بزرگ ترین جنگ های اینها علیه اسلام. بعد هم که آمدند مسلمان شدند، مسلمان منافق. نفاق درجه اول. قرآن از دو دسته منافق نام می برد. یک منافقانی هستند که سوره منافقون درباره شان نازل شده. سوره منافقون کنار سوره جمعه است. سوره جمعه کنارش سوره منافقون است. کاملا داستان این دسته از منافقان که ما به آنها منافقان ظاهر می گوییم [را فرموده] آشکارند. داستان اینها را فرموده. بعد هم عین حرف هایشان را در قرآن نقل کرده. اما باز رئیس اینها آمد خدمت پیغمبر و گفت یا رسول الله اینها دروغ است. اینها حرف های خودت است. اما خب وقتی که آیه آمده بود دیگر نمی شد کاری کرد. اینها معلوم بودند. یک دسته منافق هم هستند که قرآن می فرماید. قرآن. وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفَاقِ [101 توبه]. وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفَاقِ. از اهل مدینه یک کسانی هستند که تمرین کرده اند. استاد در نفاق اند. لَا تَعْلَمُهُمْ. هیچ کس اینها را نمی شناسد. همیشه، هروقت شما به مسجد آمدی، این صف اول پشت سر پیغمبر نشسته. وقتی هم نماز می خواند، آن آقا وقتی نماز می خواند، در نماز صبحش سوره بقره می خواند که نزدیک بود آفتاب بزند. مثلا. خب مردم این را باور می کنند؟ یک نفر را می بینی که هر هفته به نماز جمعه می رود. در نماز جماعت ها شرکت می کند. در انفاق دست در جیبش می کند و پول های خوب می دهد. مثلا روضه می خواند. دهگی می گیرد. خب می گویی مسلمان مومن است دیگر. اینها اینجوری اند. لَا تَعْلَمُهُمْ. تو اینهارا نمی شناسی. نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ. یعنی اگر تو اینها را بشناسی، از طریق ما ممکن است بشناسی. یعنی جبرئیل بیاید و اینها را به تو معرفی کند. داستان دیشب را عرض کردم که می خواستند در بازگشت از جنگ تبوک شتر پیامبر را رم بدهند و از بالای کوه پرتاب کنند پایین. [آسمان رعد و] برق زد. برق طولانی. برق زد و کاملا دیده شدند. به حذیفه فرمود شناختی؟ دیدی؟ بله آقا شناختم. اسب ها و شترهایشان را هم قبلا دیده بودم. می دانستم اینها چه کسانی هستند. اینها دوازده یا چهارده نفر بودند. بعد هم وقتی دیدند نمی شود و نتوانستند و پیش نبردند و هوا روشن شد، رفتند خودشان را داخل جمعیت قایم کردند و گذشت و رفت. منافقانی ناشناخته. عرض کردم. سوال اولی که دیشب هم خدمتتان عرض کردم. سوال خیلی مهم است. چطور می شود که ما تا آخرین لحظات عمر پیامبر منافقانی در نفاق و دشمنی و انواع دشمنی نسبت به اسلام و پیغمبر می بینیم، بعد از وفات پیغمبر دیگر حتی یک اثر کوچک از آنها دیده نمی شود؟ اینها چه شدند؟ آب شدند و در زمین فرو رفتند یا یک چیز دیگر شد؟ در کتاب های معتبر نقل هست. عبدالله بن عمربن عاص، پسر عمروعاص؛ با سواد بود. فرمایشات پیغمبر را می نوشت. هرچه ایشان می فرمود می نوشت. بعد که یک مقدار دیده شد که این کار را می کند فَنَهَتنِی قُرَیش. قریشیان من را از اینکه کلمات پیغمبر را می نویسم نهی کردند. بعد گفتند که پیامبر بَشَرٌ. شما پیغمبر را بشر می دانی؟ ما هم بشر می دانیم. اما نه مثل من و شما. آنها گفتند پیامبر بشر یتکلم فی الرضا و الغضب. وقتی اوقاتش تلخ می شود یک حرف هایی می زند. همان داستان ابوسفیان و آن حرف ها. مثلا پیامبر مروان را دیده بود. حالا چه زمان و چجوری؟ [درمورد او, فرموده بود وَزَغ بن وَزَغ. بابای مروان را دیده بود یک حرف خیلی سخت گفته بود. و مثلا فرموده بود هروقت دیدید عمر و عاص و معاویه کناز هم نشسته اند با شمشیر جدایشان کنید. یک بیچاره این حرف پیغمبر را شنیده بود. یک وقت دید این دوتا کنار هم نشسته اند. شمشیر را کشید که برود. گفتنند می دانی این را چه کسی اینجا فرستاده؟به عنوان فرماندار و استاندار شام. حضرت خلیفه دوم. شمشیرش را غلاف کرد. چه کسی مهم تر بود؟ چه کسی مهم تر بود؟ این آقای مسلمان؟؟ 28:32 عرض کردم که اینها دشمن دومی بودند. برای اسلام و پیامبر و قرآن. آن آقایان گفتند که حسبنا کتاب الله. خودشان اولین کسانی هستند که دستورات قرآن را زیر پا گذاشتند. ببینید قرآن فرموده خمس. شما می گویید خمس مال غنائم جنگی است. باشد ما هم قبول می کنیم. خمس مال غنائم جنگی است. وَ اعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ [41 انفال]. غنیمت بردید. حالا ما دلیل داریم بر اینکه این غنیمت همه این پنج شش جوری که ما می گوییم را شامل می شود. حالا کاری به آن نداریم. می گوییم غنیمت جنگی. از غنائم جنگی و از فیء. یعنی آن سرزمین های یهودی که آنها بدون جنگ رها کردند و رفتند. بنی نضیر آن یهودیانی بودند که بدون جنگ با اسلام سرزمین خودشان را رها کردند و رفتند. مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ. قرآن در [ایه 7] سوره حشر دارد. مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَی فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَی. یک بخشی از فیء مال دوی القربی است. خمس وَ اعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ. یک پنجمش مال خداست. غنیمت یک پنجمش مال خداست. وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِیلِ. همه آنچه که از خمس به دختر پیامبر، به خاندان پیامبر رسیده بود، همه را مصادره کردند. شما گفتید که قرآن ما را بس است. ما به همین عمل می کنیم. حالا. بعد عرض می کنیم که این سلسله یک کم که ادامه یافت، حتی قرآن را هم در معرض خطر قرار دادند. وقتی به بنی امیه رسید... اینها عمل نکردند. این آقایان عمل نکردند. وقتی به دوره بنی امیه رسید، آن کوشیده که اصل قرآن را ... اولین کسی که به قرآن و اسلام و پیغمبر اعتراض و شبهه و اشکال کرده، یک فیلسوفی است در سرزمین شام. که با مدد دولت بنی امیه اولین اشکالاتی که به اسلام کرده اند را او کرده و این اشکالات هنوز هم هست. یعنی باز سلسله شان این اشکالات را می کنند. همه اش جواب دارد. اما اینها برای اصل قرآن هم حرف داشتند. طرح داشتند. می خواستند نباشد. امشب تا همینجا باشد. شب های بعد ان شاء الله باز هم ادامه می دهیم. این نکته اصلی را یادتان نرود. اسلام دوتا دشمن داشت. یهودیان بودند که با جنگ خیبر تمام شدند. قریشیان بودند که بعد از پیغمبر بر سر کار آمدند. قریش بعد از پیغمبر صاحب قدرت شد. صاحب حکومت اسلام شد. همان قریشی که تا آخرین لحظات پیغمبر دشمنی کرده بودند. می خواستند ایشان را، اسلام را...

السلام علیک یا ابا عبدالله السلام علیک یا ابا عبدالله وَ عَلَی الاَرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ. اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ

همین قریشی ها آتش آوردند در خانه پیغمبر. چند روز قبل، چند روز قبل، شاید چند ماه قبل آیه نور خوانده شد. آیه نور دارد فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ [36 نور]. یک خانه هایی هست، [آیه قبل می فرماید] اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ. فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ. این در خانه هایی ست که خدا اجازه داده است که این خانه ها بلندمرتبه باشند. خلیفه اول از پیامبر سوال کرده که یا رسول الله این خانه ها خانه های پیامبران است؟ خانه هایی که خدا اذن داده است که از دیگر خانه ها برتر باشند. فرمود بله. بله این خانه ها، خانه های پیامبران است. بعد اشاره کرد به خانه امیرالمومنین. فرمود که این خانه از بهترین آن خانه هاست. در خانه کجاست؟ داخل مسجد است. در خانه داخل مسجد است. این را توجه کنید. آتش آوردند به در خانه ای که داخل مسجد است. این در خانه را سوزاندند. همه حوادثی که اتفاق افتاده پشت این در است. هرچه شد پشت آن در و دیوار شد. بی بی فریاد زد یا رسول الله. یا اَبَتاهُ یا رَسُولَ الله ِ هکَذا یُفْعَلَ بِحَبیبَتِکَ وَ اِبْنَتِکَ. بعد هم به یک خانمی احتیاج داشت که به کمکش بیاید. فریاد زد یا فِضَّهُ خُذینی. فضه بیا من را بگیر.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای