دیدارزائران اربعین سید الشهداء (علیه السلام) 96/8/1
ببینید دعای اول تان که شاید این مهم ترین دعای همیشه ماست، مهم ترین دعای همیشه ما، مهم ترین دعای همیشه ما، دعای عاقبت به خیری است.

اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمین وَ لا حَولَ وَ لا قُوَهَ إلّا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاه وَ السَّلامَ عَلی سَیِّدِنا وَ نَبیِّنا خاتَمِ الأنبیاءِ وَ المُرسَلین أبِی القاسِمِ مُحمَّد (اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم) وَ عَلی آلِهِ الطَّیِبینَ الطّاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیهِ اللهِ فِی العالَمین أرواحُنا وَ أرواحُ العالَمینَ لِتُرابِ المَقدَمِهِ الفِداه وَ لَعنَهُ اللهُ عَلی أعدائِهِم أجمَعین من الآن إلی قیام یَومِ الدّین

شما یک شرایطی دارید که خودتان نمی دانید. این شرایط. و یک شرایطی دارید که قدرش را نمی دانید. چون نمی دانید که این شرایط چیست. بنابراین قدرش را نمی دانید. اگر یک ذره این را بفهمیم، یک ذره بفهمید، شرایط خودتان را... ببینید الان یک جهان در برابر ایران ایستاده است. یک جهان. حتی کشورهای حالا نمی دانم بگوییم یکی، دوتا، سه تا، حالا. عددهایی که بگوییم آنها مقابل ما نایستاده اند، یکی، دوتا، سه تا کشور است. حتی هند که یک کشور قوی مستقل است و در سیاستش کاملا مستقل است و قدرتمند است، عرضم به حضورتان صاحب بمب اتمی است، صاحب موشک های چه است، آن هم دست و بالش را جلوی صهیونیست ها جمع می کند. آنها پایگاه قوی ای در هند دارند. صهیونیست یک پایگاه قوی در هند دارد. من دارم فکر می کنم. ببینید فقط چین آزاد عمل می کند. یعنی فقط به نفع خودش عمل می کند. اگر هم آن عمل کند و آزاد عمل کند به نفع خودش عمل می کند که آن هم طبیعی است. ما هم اگر عمل کنیم، به نفع خودمان عمل می کنیم. این طبیعی است. مانعی ندارد. اما به نفع یهودی ها عمل می کند. حرف مان این است. تقریبا بفرمایید که سراسر جهان [اینگونه اند.] عرض کردم یکی دوتا کشور. یک کشور مثلا فرض کنید سوریه است که اصلا دیگر کشوری وجود ندارد. مثلا. حالا چین که حساب خودش را دارد. اینجوری. می خواهیم بگوییم کل جهان مقابل ما ایستاده. آنها با همان خواسته های اصلی خودشان در ایران صاحب نفوذ اند. حالا بگوییم مجموعه آموزش و پرورش ایران دارد برای آنها عمل می کند؟ مجموعه. نمی خواهیم بگوییم ها. داریم سوال می کنیم. بگوییم که مجموعه آموزش و پرورش ایران دارد برای همان جریان جهانی که راس و ریشه اش صهیونیست است، عمل می کند. من یک دوستی در کانادا داشتم. گفت هشتاد درصد، دقت کنید، هشتاد درصد بچه هایی که در کلاس های دانشگاهی کانادا هستند، بچه های ایرانی اند. خب. بعد که اینها درس شان را خواندند چه کار می کنند؟ از شما سوال می کنیم. چه کار می کنند؟ برمی گردند؟ بگویید؟ جواب بدهید. برنمی گردند. نمی دانم. مثلا شاید درصد اندکی برگردند. این جریان فرهنگ و آموزش ایران به سوی آن سو در حرکت است. می کوشد برای اینکه آنها را از خودش راضی کند. حالا، با کم و زیادش. حالا مدرسه شما یک مقداری مقابل این جریان است. یعنی در ذهن بچه های شما آرزوی نهایی [چیز دیگری است.] حالا در آن جاها آرزوی نهایی بچه ها این است که بروند. این آرزوی نهایی در ذهن شماها نیست. معلم های شما یک همچین آرزویی را در ذهن شماها ایجاد نکرده اند. این یک چیز کمی نیست. شما می خواهی فردا هم ایرانی بمانی و به نفع کشورت کار کنی. البته اگر از این مدرسه و از این دبیرستان نجات پیدا کنی و به دانشگاه بروی، آنجا چه بلایی سرت می آورند، [حالا آن بماند]. اینجا کاری نکرده. می خواهم عرض کنم این یک شرط مثبت بسیار خوب در مدرسه شماست. حالا این یکی اش بود عرض کردم. در مدرسه بنا بر پاکی است. نه مثل بسیاری مدرسه های دیگری که مدرسه بنا ندارد. مدرسه بی توجه است. برای بچه هایش غصه ای نمی خورد. یا اینکه خودش هم کمک می کند. من می گویم وشما هم می شنوید. اما خیلی ببخشید با عرض معذرت فراوان نمی فهمید من چه عرض می کنم. مگر اینکه آدم خودش بلایش را بکشد. بلای ناپاکی که مدرسه به آدم درس می دهد. مدرسه هایی که هیچ غصه بچه های خودش را نمی خورد. مدرسه های بسیار هست که معلم و مدیر و این حرف ها غصه بچه هایشان را نمی خورند. از حیث... دوست مان یک مدرسه را مثال زد. گفت سال اول که ما در دبیرستان بودیم اینجوری بود. نمی گویم. بعد سال دوم اینجوری شد. سال سوم همه چیز به باد. آن مدرسه این را درس نمی دهد. یعنی معلم بیاید سر کلاس و بگوید اینجوری. اما ساختمان مدرسه و ساختمان حواشی مدرسه، مثل خانه ها و پدر و مادرها جوری است که نتیجه آن مدرسه که اگر اسمش را ببرم همه می شناسید، اینجوری است. تهش هیچ چیز نمی ماند. هیچ چیزها. وقتی عقاید شما تا پایان دبیرستان برای شما می ماند، و کسی تخریب نمی کند، این خیلی قیمتی است. باز هم عرض می کنم. با عرض کمال معذرت خودتان نمی فهمید یعنی چه. مگر اینکه آدم عقل رس بشود و بعد یک چیزی را از دست بدهد و بفهمد این چیزی که از دست داده چقدر قیمتی بوده یا نبوده و چه بوده و از این حرف ها. با شرایط کنونی قابل احساس نیست. حالا. این را خلاصه عرض کردم. قدر همین مقدار نعمت هایی که دارید، این دوتا، دو تا نعمت برایتان عرض کردم؛ [قدر] این دوتا نعمتی را که دارید، بدانید. باز چون آدم نمی تواند درست بفهمد، نمی تواند قدر بداند. اما در ذهن تان بماند. شاید یک وقتی توجه کند که نه. حرف درست بود. احتمالا حرفی که آن روز شنیدیم، درست بود. یک حرف دیگر. شما اگر سلامت ماندید، ان شاء الله تا پایان دوره دبیرستان، امید هست که یک ده درصد، بیست درصد، سی درصد، در دوره دانشگاه به سلامت بمانند. به سلامت بمانند یعنی چه؟ یعنی بچه ایرانی باشد، مسلمان باشد، و دارد با نیت خدمت به کشورش درس می خواند. هرکاری می کند، با این نیت. اگر سی درصد از این جمعیت اینجوری بماند، باید خیلی خدارا شکر کرد. یعنی زحماتی که در طول این شش سال، مثلا اگر دوره شش ساله در این دبیرستان گذراندید، اگر این نتیجه این شش سال زحمت، سی درصد سلامت به بار بیاورد، ما باید خیلی شادمانی کنیم. خب. این یک حرف مقدماتی بود که عرض شد. امیدواریم که در یک گوشه کوچکی از ذهن شما یک جایی را بگیرد و یک وقتی آدم که یک کمی عقل رس تر شد، بد وخوب دنیا را، که دنیا پر از بدی است؛ بد و خوب دنیا را که شناخت، بتواند از این حرف یک اندکی استفاده کند. که ان شاء الله. ببینید گاهی ممکن است یک حرف بسیار ساده و فارسی که تمام لغاتش فارسی بود و قابل فهم بود، کل حرف آنطور که بایست فهمیده نشود. اما حالا. از این گذشتیم. شما دارید به کربلا می روید؟ همین جمعیت؟ همه؟ همین ها؟ خب ان شاء الله به امید خدا. اول امیدواریم که در پناه خدا به سلامتی کامل بروید و به سلامتی و موفقیت کامل، با موفقیت کامل برگردید. آنهایی که بار اول شان است، یک ذره بیشتر. سال اولی که ما به کربلا رفتیم، ما را کردند در بهشت. رفتیم زیر آب دریای بهشت غرق شدیم. بعد درمان آوردند. باور کنید. اینجوری ممکن است. ان شاء الله امیدواریم که این برای همه تان پیش بیاید. به نوجوانی خودتان، به فضل خدا امیدوار باشید که به خاطر نوجوانی بر شما رحم کند و از آن بهشت یک ذره ای گوشه اش را به شما نشان بدهد و بچشاند. باور کنید. حرم موسی بن جعفر(علیهم السلام)، از در که وارد می شدیم، پایین پای حضرت. از پایین پای حضرت تقریبا یک نفر آدم می توانست عبور کند. یک نفر گوشه دیوار ایستاده و یک نفر هم می توانست عبور کند. الان آن را وسیع کردند. اینجا یک چیزی می گذشت. وقتی که ما عبور می کردیم، یک جریان از آن بهشتی که عرض می کنم. که ان شاء الله امیدواریم که خیلی مکرر، بارها آنجا این بهشت را بچشید. ان شاء الله. خب. یک ذره از خودتان مواظبت کنید. یعنی اینجا حالا مثلا این جمعیت جوان و نوجوان را به حال خودش رها کنیم، آتش می سوزانند و دیگر... خاصیت جوانی. آنجا آنقدر بازی نکنید. یک ذره بیشتر به موقعیت نادر، این موقعیت نادر [توجه کنید.] من یک سفر مشرف شدم. آن وقت روضه مان در این خانه [بود.] این خانه قدیمی ماست. خانه پدر جد، پدرِ جد و پدر. آن وقت بود. در آن خانه بود. این اتاق روضه ما بود. من در درگاهی نشسته بودم. بلیط گرفته بودم. عرضم به حضورتان همه چیزش مقدمه بود. اما من هنوز نمی خواستم بروم. روی آن پله نشسته بودم. پله ورودی اتاق روضه. یکهو به ذهنم آمد که که گفته بعد ممکن است یک بار دیگر بشود من به کربلا بروم. که گفته؟ شما امسال را ان شاء الله می روید. به امید خدا. با موفقیت کامل. اما که گفته یک سال دیگر هم ممکن است. هیچ دلیلی ندارد. هیچ سندی نداریم یک وقت دیگر ممکن است. ممکن است. به آن رفیق مان گفتیم که خب بلیط را بگیر. یعنی امروز عصری من گفتم بلیط بگیر. فردا صبح سوار هواپیما شدیم که مثلا به ایلام رفتیم. فردایش هم مثلا ما نجف بودیم. مثلا. اینجوری است. حرف این است. امسال هم می روید. ان شاء الله. به امید خدا. به فضل خدا. اما هیچ دلیلی وجود ندارد که من می توانم یک بار دیگر هم بروم. ان شاء الله که صد بار می روید. هزار بار می روید. اما نمی دانیم که. پس قدر بدانید. یک چیز کوچولو از این قدردانی این است که در غذا خوردن یک ذره مراقبت کنید. هرجایی هرچیزی نخورید. من پیش خودم، پیش خودم می گویم، دقیق نمی دانم. اما آن بهشتی که عرض کردم در سفر اول اتفاق افتاد ما در راه که می آمدیم در یک قهوه خانه نگاه داشتیم و یک چایی خوردیم. رفت. رفت که رفت. اینجوری است. عرض کردم یک قدردانی این است که من یک ذره... اینجا آزادیم دیگر. همه چیز می خوریم. هرجا. هرجور. هرچیز. مال هرکی. نه. ما یک کمی جمع و جور کنیم. یعنی یک کم از خورد و خوراک خودتان مراقبت کنید. یک ذره هم غذا ساده تر هم باشد گیر ندارد. دو سه روز است. از دو سه روز غذای ساده تر خوردن نه ضعف پیدا می کنید و نه هیچ چیز. بلکه شاید بهره ای که آدم از همین غذایش ... ما بسیاری از چیزهای خوب خودمان را با غذا از دست می دهیم. با غذاهای حساب نشده. از هرجا. خب این یکی. البته انقدر شلوغ است که آدم به اختیار خودش نیست. اما هر مقدار در اختیار خودتان بودید، بکوشید به زیارت. یعنی بکوشید به زیارت بروید. حالا آنجا در این شرایط سخت و جمعیت فراوان لزوم ندارد آدم داخل حرم برود. شما همین که به شهر کربلا رسیدید، زائر هستید. حالا. باز مع الوصف من سعی می کنم. خب اگر بتوانم یک زحمت بدی و مشکلی نداشته باشد، نزدیک شوم. مثلا فرض کن که خودم را تا بین الحرمین برسانم. خب اگر شد بهتر. مثلا توانستم چشمم به گنبد بیفتد، خب بهتر. اگر توانستم داخل حرم بروم. البته اگر یک ذره زودتر بروید، مثلا چند روز مانده، ممکن است گاهی آدم بتواند به داخل حرم برود. باز چند روز بعدش بتواند. امیدواریم برایتان بشود. و داخل حرم بروید. البته داخل حرم حتما بهتر است. اما لزوم قطعی ندارد که یک وقت من خودم را مثلا به خطر بیندازم برای اینکه حتما داخل حرم بروم. لزومی ندارد. همین که شما به شهر کربلا رسیده اید، شب در کربلا می خوابید، همین خیلی است. متاسفانه ما چشم مان بسته است که عالم بالایی که بر این عالم احاطه دارد، این عالم را می گرداند، نمی بینیم. اما اگر می دیدیم، می دیدیم که آن عالم چه خبر است. پس دومین قدردانی چه بود؟ وقت. من از وقتم مواظبت می کنم. هرچه بتوانم بیشتر خودم را به نزدیک برسانم. شما جوانید. ببینید شما که جوان هستید می توانید سه ساعت روی پایت بایستی. یک کمی این پا و آن پا می شوی. می شود. بله؟ اما آدم یک کمی سنش بیشتر شود، آن وقت دیگر نمی تواند مثلا سه ساعت روی پا بایستد. بنابراین گیر ندارد که اگر من توانستم خودم را یک ذره نزدیک برسانم و آنجا فشار بود، من یک ذره این فشار را تحمل کنم و نزدیک تر باشم. [فشار] خطرناک نه ها. قدر وقت. یکی هم آن غذا بود که عرض کردیم مواظبت کنید. حالا مثلا دو روز کربلا هستید. بله؟ سه روز. دو روز. حالا مثلا اگر یک کمی خواب مان هم کمتر شد، عیب ندارد. طوری نمی شود. ان شاء الله به سلامتی تان لطمه ای نخواهد داشت. بنابراین اگر من توانستم ساعات بیشتری بیدار باشم، و یک ساعات یک ذره خلوت تری گیر بیاورم و یک کمی نزدیک تر بروم، به خاطر آن ساعات بیشتر خب چه بهتر. پس یک ذره خواب را هم جمع و جور می کنیم و کمش می کنیم برای بهره بیشتر. خنده و شوخی و نمی دانم حرف زدن بیخود هم سعی می کنیم یک کمی جمع کنیم. بعد اگر به نجف برگشتیم آنجا می توانید باز بگویید و بخندید. داخل کربلا اگر آدم بتواند یک ذره خنده و شوخی و این حرف ها و حرف های چیز را جمع کند، بهتر است. و... و این را بگویم حرف آخر. آن و این است که اگر این زیارت قبول شود، یک زیارت قبول در بعضی از روایاتش دارد که اینها مال بعضی از زیارت هاست. نه مال همه زیارت ها. بعضی از زیارت ها را. می گویند که اگر کسی به زیارت امام حسین علیه السلام رفت گناهان گذشته و آینده اش، گذشته و آینده، بخشیده می شود. گناهان گذشته آمرزیده می شود خب معلوم است. من مثلا خب یک خطاهایی داشتم. خیلی بلد نبودم. یک خطاهایی کردم. خیلی نمی توانستم جلوی خودم را نگاه دارم. یک خطاهایی کردم. مثلا. حالا فرض کنید یک مجموعه خطاهایی در همین سنین کم هم برای ما هست ها. من شانزده سالم است. ممکن است یک پرونده داشته باشی... حالا. به آن کاری نداریم. گناهان گذشته بخشیده شود. ممکن است. دقت کنید. کسی گول نزند که هرکس به زیارت رفت، همه چیز... نه. بستگی دارد. بستگی دارد. آن مواظبت ها که عرض کردیم یک ذره اش بود برای اینکه شاید اتفاق بیفتد. این اتفاق بیفتد. عرضم به حضورتان درمورد گناهان آینده است. گناهان آینده یعنی چه؟ گناهان نکرده من را می بخشند. خیلی ساده. دیگر شما بعد از این گناه نمی کنی. یعنی ممکن است شما یک تغییر شخصیت، ماهیت برایت پیش بیاید. این آن درجه حالا یکی از درجات اعلایی است که آدم می تواند برسد. یک زیارت است. اصلا من یک بار به حرم رفتم. اما آن چیزی که در دلم بود انقدر خوب بود، آن چیزی که در دلم بود که من را به حرم کشانده بود، انقدر آن چیز خوب بود که من را قبول کردند. این آقا قبول است. قبول است یعنی چه؟ گناهان گذشته اش آمرزیده شده. دیگر در آینده هم گناهی نخواهد کرد. شخصیت عوض می شود. می گویند که زمان مرحوم آخوند ملا حسین قلی همدانی که ایشان استاد تراز اول اخلاق نجف بود، یک گردن کلفت و به قول ما لات و چاقو کش های شهر نجف بود که اسمش فرّار بود. هیچ وقت نمی توانستند او را گیر بیاورند. یک آدمی نظیر این اینجا بود. حاج مصطفی. دیگر وقتی که ما دیدیمش حاج مصطفی بود. مصطفی. یک لقبی برایش می گفتند که من نمی خواهم آن لقب را بگویم. لقبش خوب نبود. یک گردن کلفت عجیب و غریبی بود. تابلوی کلانتری را می کشید پایین. پاسبان از پیش برنمی آمد. مثلا اگر یک دانه ماشین از این نفربرها با پاسبان می فرستادند، نمی توانستند این را گیر بیاورند. بعد هم توبه کرد. توبه کرد من در مجلس سینه زنی که می رفتم، این لباسش را درنمی آورد. یعنی عرق گیر تنش بود. چرا؟ چون زیرش پر بود از چه؟ بارک الله خال[کوبی]. خدا رحمتش کند. این هم فرّار ما بود. حالا برگشته بود. نفس امام حسین (علیه السلام) نجاتش داده بود. آن فرّار هم یک آدمی بود. یک وقت مرحوم آخوند در یکی از این غرفه های حرم در نجف نشسته بود. یعنی داخلش یک اتاق است که معمولا مقبره بزرگان است و جلویش یک ایوان مثلا آنقدری هست. ان شاء الله می روید می بینید. ایشان با چند نفر از شاگردان نشسته بود. این فرّار هم دست به کمر زده با نهایت غرور و گردن کلفتی آمده همینطور دارد دور می زند. مثلا از جلوی اینها عبور کرد. آی. بله؟ پیرمرد است اینجا نشسته به من می گوید آی. کسی جرات نمی کند به من بگوید آی. گفت تو اسمت فرّار است؟ گفت بله آقا فرّار است. تو از چه فرار می کنی؟ فرّار؟ از چه فرار می کنی؟ از خدا؟ از پیغمبر؟ از امیرالمومنین؟ این یکهو مثل شمع آب شد. رفت.رفت. رفت به خانه و شروع کرد به درست کردن. چند نفر را قمه زده. چندتا خانه را مثلا چه کار کرده. چندتا چه. چندتا چه. شروع کرد به درست کردن گذشته اش. وقتی که توانست جمع و جور کند مرگ دست داد. مثلا آقای آخوند ملا حسین قلی به شاگردان گفت برویم تشییع یکی از اولیاء خدا. یکهو شخصیت عوض شد. این می شود. بستگی دارد به نیتی که آدم دارد. من برای بازی نرفتم. من رفتم امام حسین را زیارت کنم. نیتم خالص بود. در آن خلوص نیت توانستم یک کمی با خود امام حسین صحبت کنم. نه با ضریح. نه با ضریح. توانستم یک کمی، یک لحظاتی با امام حسین، با ایشان باشم. من باشم و ایشان. این به آن نیت بستگی دارد و به بازی نکردن. آن چند روز را سعی کنید بازی نکنید. چه عرض کنیم؟ پس می تواند یک زیارت، حتی فقط یک بار که رفتم داخل حرم و آمدم این بشود. و آن تغییر شخصیت و ماهیت برای من هم دست بدهد. هیچ منی هم، یعنی هیچ کس از این آقایانی که اینجا نشسته، دلیل ندارد که او نباشد. فقط شما آن نیت تان را درست کنید. دیگر در نیت بازی نکنید. نیت. ان شاء الله. به همین که می روید آنجا چشم تان به گنبد و ضریح می افتد، برای قدردانی همین این، آدم باید کلاهش را تا هفت تا آسمان بیندازد. همین. فقط ببیند. چشمش بیفتد به آن ضریح و آن گنبد. اگر یک چیزی بیشتر بشود، خب بیشتر. این بیشتری هم تا

بی نهایت راه دارد. جا دارد. من می توانم با یک زیارت. این هم که عرض کردم شما با یک زیارت می توانید اصلا کل ماهیت انسانی ات عوض شود، یک چیز دیگر بشود. مثل آن آقای فرّاری که گفتند بیایید برویم به تشییع یکی از اولیاء خدا. مثلا. آدم اینجوری بشود. شانزده سالش باشد نمی شود؟ چرا می شود. ممکن است. هجده سالش باشد چه؟ می شود. اتفاقا هرچه سن آدم کمتر باشد، احتمال آن تغییر اساسی شخصیت آدم بیشتر است. چون هنوز یک ته مانده ای از پاکی ها مانده. یک ته مانده ای از آن پاکی ها مانده. ببینید دعای اول تان که شاید این مهم ترین دعای همیشه ماست، مهم ترین دعای همیشه ما، مهم ترین دعای همیشه ما، دعای عاقبت به خیری است. گفتند یک وقتی یک مجلسی بود. حضرت امام رضوان الله علیه، ایشان تشریف داشتند. چندین نفر از آقایان دیگر هم بودند. یک کسی مساله مطرح کرد. اگر یک دعای مستجاب داشته باشید، شما چه دعایی می کنید؟ گفتند یک دعای مستجاب دارید. ایشان مثلا، مثلا گفت که من دعا می کنم که بوعلی سینا بشوم. مثلا. یکی گفت من چه. یکی گفت من چه. به حضرت امام رسید فرمودند که من دعا می کنم عاقبت به خیر بشوم. هرچیز دیگر بشوی، به عاقبت وابسته است. هرچی بشوی. من مثلا از همه علمای اسلام برتر شوم. باشد عیب ندارد. عاقبتش چه می شود؟ عاقبتت چه می شود؟ آن برترین عالم عاقبتت به خیر می شود؟ نمی دانیم. شاید نشد. حالا اگر بنا شد یک دعا کنیم. بعد هم حتما درمورد کشورتان و رهبرتان حتما دعا کنید. در این کشور یک دانه ستون وجود دارد. فقط هم یک دانه. یکی و نصفی هم نیست. این کشور روی دوش آن ستون است. دعا کنیم. برای سلامتی شان. برای طول عمر ایشان. ایشان بماند و با سلامت و قدرت کامل تا وقتی که حضرت ولی عصر تشریف می آورند. حالا ما یادمان رفت که دعا ظهور و فرج را بگوییم. آن هم می شود اصل الاصول. البته شرطش این است که آدم از دل بخواهد. این دعاها را دل می خواهیم. چون می فهمیم. اما من که ظهور را نمی فهمم که. بنابراین هیچ وقت از دل برای ظهور دعا نکردم. چون نمی فهمم یعنی چه. اگر ظهور بشود، اگر ظهور بشود... یک ظهور شخصی هم داریم که برای یک نفر خاص ظهور می شود. این در آن تغییر ماهیت، آنجا اتفاق می افتد. امامش برایش ظاهر می شود. این هم خیلی حرف خوبی بود. می ترسم بگویم. آدم برمی گردد، فرقی می کند یا نمی کند؟ فرقی می کند یا نمی کند؟ البته قاعدتا درجات قبولی هم مختلف است. اما اگر قبول بشود، از آن قبول های خوب بشود، آدم فرق می کند. تا حالا اختیار چشمم دست خودم نبود. همینطور سر اینور و آنور می گشت. نه از حالا به بعد دیگر اختیار چشمم دست خودم است. اگر اتفاق افتاد بدانید حتما قبول شدید. آن بزرگواری که ما آنجا به زیارتش می رویم. اگر بخواهد صد هزار نفر را هم قبول کند، هیچ مشکلی برایش نیست. اگر بخواهد یک میلیون نفر را قبول کند، هیچ مشکلی برایش نیست. اگر همه این بیست میلیون را بخواهد قبول کند، هیچ مشکلی برایش نیست. آقا بیست میلیون را اداره کردن خیلی است. خیلی است. یک مجموع قوم و خویش های ما مشرف شده بودند. هیچ جا نبود. اینها هیچ مقدمه قبلی نداشتند. راه افتاده بودند رفته بودند. حالا آنجا ان شاء الله. آقای قرشی را که می شناسید. ایشان صاحب مثلا صدتا کتاب، صد و پنجاه تا کتاب بوده. می گویند علامه قرشی. ایشان یک کتابخانه دارد. قبرش هم در همان کتابخانه اش است. آنجا را دادند به اینها. یک جای خلوت. راحت. مثلا فرض کنید خنک. نزدیک. همه چیز دارد. با خداست دیگر. می تواند. حالا می گویم آن کسی که بیست میلیون نفر را اداره می کند، یک ذره هم خسته نمی شودها. حواسش هم هیچ پرت نمی شود که مثلا [من] می خواهم شما را حفظ کنم بعد ایشان را یادم می رود و نمی توانم ایشان را حفظ کنم و از دستم در می رود نیست. می تواند. آدمیزاد می تواند. حالا اگر آن آدمیزاد حضرت ابوالفضل علیه السلام باشد... خب. امیدواریم که یک ذره از آن چیزهای زیادی که ان شاء الله به شما می دهند، ان شاء الله ان شاء الله ان شاء الله بهره های زیاد و ماندگار و ماندنی، بهره های ماندگار و ماندنی که به شما می دهند، یک ذره اش را هم به این رو سیاه مقابل شما بدهند.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای